چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۶

تنهایی

تنهایی

 

انسان دوران نوین و مناسبات مدرن، در ذات و ماهیت خود تنهاست.



 انسان وقوف یافته به، و یا در جستجوی هویت فردی خود، از طرفی در تلاش است تا از مناسبات قبیله ای و پدرسالارانه و برخاسته از ساختار سلطه و تابعیت و سلسله مراتبی سنتی بگسلد، اما از طرف دیگر از رهایی و از بند گسیختگی خود، دچار وحشت می شود. انسان فردیت یافته، انسانی است که به موازات فردیت مستقل خود، تنهایی را هم درک و احساس می کند و از خلأ ناشی از عدم حضورِ بندهای اسارت فردیت خود سراسیمه و وحشت زده می شود. انسان رها شده از مناسبات قبیله ای و پدرسالارانه و متکی بر ساختار سلسله مراتبی و سلطه و تابعیت، تنها زمانی می تواند از رهایی خود و شناخت فردیت خود، احساس رضایت کند که بتواند بر احساس وحشت از تنهایی غلبه کند و نه تنها بتواند از نظر اقتصادی، بلکه از نظر عاطفی و روانی نیز، عمدتاً متکی به فردیت آگاهی یافته بر آن، شود.

اما این تمام ماجرا نیست. واقعیت این است که انسان نیاز به زندگی اجتماعی دارد، و بدون اجتماع قادر به ادامۀ حیات نیست. اینکه می گویند انسان بر اساس نیاز به زندگی اجتماعی روی آورده است، سخن چندان دقیقی نیست. چرا که انسانی که در مناسبات اجتماعی-اقتصادی جمعی و قبیله ای زاده شده است و در آن پرورش یافته است، ماهیتاً اجتماعی است و اصلاً فردیتی در خود سراغ ندارد تا احساس نیاز به زندگی اجتماعی کند.
انسان برای قرن های متمادی، و شاید از آغاز پیدایش، به عنوان عضوی از خانواده، گروه، قبیله، تبار و عشیره زاده شده است و بدون آنکه به فردیت خود پی ببرد یا آگاهی نسبت به نقش فرد مجزای خود داشته باشد، در زندگی اجتماعی ادغام شده است. این فردیتِ هضم شده در مناسبات اجتماعی-اقتصادی در طول تاریخ اشکال گوناگونی به خود گرفته است.
جامعۀ اشتراکی نخستین، جامعۀ برده داری، جامعۀ فئودالی، همه به گونه ای سازمان یافته بودند که فرد در آن مضمحل باشد و اثری از فردیت در آن باقی نماند. انسان هیچگاه پی به هویت فردی خود نمی برد، مگر آنکه از جانب جمع طرد شود، و این فردیتِ کشف شده چندان دوام نمی آورد. چون یا فرد با هر وسیلۀ ممکن دوباره خود را داخل جمع سازمان یافته می کرد، یا دچار جنون و یا مرگ می شد.

جامعۀ سرمایه داری با در هم شکستن مناسبات پاتریارکال و سلسله مراتبیِ سنتی در جوامع فئودالی، نه اینکه فردیت فرد را به او اهدا کند، بلکه به زور هویت فردی او را در حلقش فرو می کند. انسان برای اولین بار فردیت خود را می شناسد، تا با شناخت هویت فردی، دچار وحشت از آن شود، و به دلیل احساس نیاز و وحشت، آگاهانه و داوطلبانه به شکل دیگری از مناسبات سلطه و تابعیت تن در دهد.

اما انسان فردیت یافته، با ورود اجباری به نوع دیگری از مناسبات سلسله مراتبی، گرچه تا حدودی نیازهای مادی و مصرفی اش، برآورده می شوند، احساس خلأ نقاط اتکاء سنتی و وحشت از تنهایی او را ترک نمی کند. از این رو در جستجوی یافتن مکانیسمهای جمعی و مناسبات گروهی داوطلبانه، دنبال جمع هایی می گردد که بتواند نیازهای روحی و معنوی خود را در آن برآورده سازد و با حفظ هویت فردی خود، از یک هویت جمعی آگاهانه و داوطلبانه نیز برخوردار شود و با یک همیاری داوطلبانۀ جمعی، متکی به حمایت اقتصادی در اشکال نوین شود. از این جاست که انجمن های صنفی، سندیکاها، اتحادیه ها و احزاب، جنبۀ توده ای و همگانی پیدا می کنند.
در جوامعی که از نظر سیاسی و اجتماعی، واجد ماهیتی بسته و غیردمکراتیک هستند، چنین جمع های داوطلبانه و خود جوشی امکان پدیدار شدن ندارند، یا اگر پدیدار شوند، معمولاً دارای خصلت داوطلبانه نیستند و خصلتِ حفظِ حرمت فرد در حین کار جمعی و گروهی را دارا نیستند. و از این رو در چنین جوامعی احساس تنهایی و خلأ نقاط اتکا، مضاعف و سهمگین تر می گردد. سرگردانی انسان یا او را به سمت پذیرش همان مناسبات سلطه و تابعیت سنتی، با پوشش های ظاهراً مدرن و جدید می کشاند، و یا روح و روان او دچار فرسایشی مزمن می شود. آشفتگی و اختلالات روانی، یا خودکشی در چنین جوامعی نادر نیست.

تعارض و تناقض در جوامع برزخی که در میانۀ راهِ مناسبات سنتی و مدرن، یا فئودالیسم و سرمایه داری قرار دارند، حادتر است. افراد در این گونه جوامع معمولاً در مناسبات سنتی قبیله ای، عشیره ای و پدر سالارانه رشد و پرورش یافته اند، اما تحت تأثیر گسیختگی و از هم پاشی ناگزیر مناسبات اقتصادی و اجتماعی جوامع نوین به درون میدان خلأ فردیت و تنهایی، پرتاب شده اند. این افراد نه دیگر از مزایای مناسبات کهنه برخوردارند، و نه هنوز راه و کار روان فردی و هنجارهای اجتماعی مناسبات نوین را فراگرفته اند و به آن خو کرده اند.
استمرار و جان سختی مناسبات فئودالی و پیش سرمایه داری هم مزید بر علت است، به گونه ای که امکان شکل گیری جمع های مقتضی جوامع نوین را نمی دهد، و حتی اگر در مقاطعی این امکان هم وجود داشته باشد، معمولاً این گونه جمع ها، تشکل ها، سازمان ها، احزاب و غیره هم، آلوده به همان مناسبات و ساختارهای سنتی و سلطه و تابعیت قدیمی هستند و راه اتکا فردی به خود و بروز و شکوفایی فردیت مختص جوامع امروزی را بر اعضای خود، سد می کنند.
اما برای انسان تنهای پی برده به هویت وفردیت خود، هیچ راه دیگری جز شناخت و به رسمیت شناختن بیشتر فردیت، مناسبات نوین و کنار آمدن با همۀ پیامدهای آن، اعم از مزایا و معایب این پدیده های جدید، و اتکا به همان فردیت، و سپس ارتباط گیری ماهیتاً نوین با افراد دیگر، متکی بر همین فردیت نویافته و تلاش برای سامانیابی در جمع و اجتماع،  به گونه ای دیگر، وجود ندارد.

انسان باید فردیت، تنهایی و خوداتکایی را بپذیرد، درونی کند و با آنها کنار بیاید. این از نظر فلسفی و شاید روانشناختی، همان قدر مهم و حیاتی است، که پذیرفتن مرگ به عنوان یک واقعیت محتوم و انکارناشدنی، گریز ناپذیر است.

منوچهر خاکی
07/04/1396


سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۵

سوسیالیسم یا بربریت؟

سوسیالیسم یا بربریت؟


این گزاره که به نظر می رسد، نخستین بار توسط رُزا لوگزامبورگ، انقلابی و لیدر سوسیالیست و کمونیست آلمانی و لهستانی‌تبار، در آغاز قرن بیستم بیان شده است، یک شعار تبلیغاتی نیست، در برخی از مقاطع بخصوص تاریخی، یک واقعیت عینی و اجتناب ناپذیر است.

"این بحران بزرگ بود که سرانجام سرنگونی محتوم جمهوری وایمار را رقم زد و فرصتی را که فاشیسم آلمان آن را می جست به دستش داد. مانند بریتانیا، جناح های پارلمانی بر سر موضوع کاستن هزینه های دولت از طریق قطع مستمری بیکاری به بن بست رسیدند. بقای یک دولت با تکیه بر اکثریت در رایشتاک نا ممکن شد. بعد از 1930 رئیس جمهوری، فیلد مارشال فن هیندنبورگِ پیر، با اختیارات فوق العاده که مادۀ 48 قانون اساسی به وی می بخشید، حکومت می کرد. از آن پس نبرد سیاسی در دو نقطه درگیر شد: مابین اس آ و دعوا و مرافعه کاران یونیفرم پوشیدۀ سایر احزاب در خیابان ها، و میان جناح های رقیب در حلقۀ دسیسه چینان محافظه کار که هیندنبرگ را احاطه کرده بودند.
شرایط اقتصادی وخیم خشونت در خیابان ها را شدت بخشید. در سال 1932، از هر پنج عضو اتحادیه های کارگری دو نفرشان بیکار بودند، سه نفر بقیه هم در ساعت های کمی کار می کردند. در این فضای نومیدی اقتصادی و جنون زدگی سیاسی، افراطیون به هزینۀ احزاب میانه رو به پیروزی دست یافتند. آرای کمونیست ها به نحو چشمگیری زیاد شد اما نه به سرعتی که کل آرای نازی ها افزایش یافت. در رایشتاک با 550 نماینده، نازی ها در سال 1929 صاحب دوازده کرسی، در 1930 صاحب 107 کرسی و در تابستان 1932 صاحب 230 نماینده شدند."

نقل از کتاب جهان در قرن بیستم نوشتۀ کارتر و.فیندلی و جان م. راثنی ترجمۀ بهرام معلمی

دوستان گرامی منتقد نظام سرمایه داری، از پیروزی دانلد ترامپ و اولین سخنرانی اش در مراسم تحلیف ریاست جمهوری، دچار شعف زیاد نشوید، حتی زیاد شگفت زده هم نشوید. حداکثر فایده ای که افشاگری های او دارد، در حد فاش شدن بسیاری از بحران هایی است که همۀ کسانی که به نطق او گوش می دادند، آن واقعیت ها را از پیش می دانستند و در واقع او در حال موج سواری است و نه ایجاد موج. البته شنیدن این گونه واقعیت ها از زبان یک مقام رسمی بلند پایه آن هم در سطح ریاست جمهوری ایالات متحدۀ آمریکا، اهمیت ویژه ای دارد و به این واقعیت های از پیش شناخته شده رسمیت و شفافیت بی بدیلی می بخشد.

اینکه راست های افراطی مدت هاست متوجه بحران موجود گشته اند، و تلاش می ورزند از این واقعیت استفاده کنند و بر روی موج نارضایتی توده های مردم سوار شوند و در بازیهای انتخاباتی از آن در جهت اهداف سیاسی خود بهره ببرند، چیز تازه ای نیست. مدت هاست که امثال ماری لوپن در فرانسه و افراد مشابه او در سراسر اروپا مشغول چنین شامورتی بازی هایی هستند.

در همین فیس بوک من برای این که از نظرات نیروهای راست با خبر باشم چند صفحه ای از تی پارتی و جمهوریخواهان و امثال آنها را لایک کرده ام و چیزی که مشاهده می کنم غیرقابل باور است. از مدت ها پیش، اغلب این صفحه ها چنان از وضعیت موجود انتقاد می کنند، که در دهه های شصت و هفتاد میلادی نیروهای چپ به این شدت انتقاد نمی کردند. در واقع اگر من ماهیت این صفحه ها را نمی شناختم تصورم این بود که این صفحات متعلق به حزب کمونیست و مارکسیست ها یا تروتسکیست ها یا آنارشیست هاست. ولی مسئله این نیست؛ مسئلۀ اصلی روند کلی سیر حوادث و توازن شکنندۀ نیرو ها بین چپ و راست و عدم رضایت اغلب ناشکیبایانۀ خودمحور ترین، جنجالی ترین و شاید هم با اندک احتمالی با هوش ترین نیروهای راست از این فرآیند و روند است.

البته بدون تردید پیروزی دانلد ترامپ، در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحدۀ آمریکا و تکیه زدن او بر این کرسی می تواند نقطۀ عطفی برای راست افراطی و نیروهای ناسیونالیست اروپایی هم باشد و احتمال قدرت گیری آنان را نیز در انتخابات های آتی اروپا افزایش ببخشد.

"ملی گرایی فاشیسم به زخم های رنجش و آزردگی مردمی چنگ می اندازد که حس می کنند تاریخ آن ها را سرکوب کرده و یا به آن ها خیانت ورزیده است. محافظه کاری انقلابی آن، اعتراضی خشونت بار علیه فرسایش جوامع از لحاظ فرهنگی محافظه کار ناشی از شتاب تغییرات است. فاشیست ها مباهات می کنند که می توانند در جایی که دموکراسی همواره با شکست مواجه می شود، توفیق یابند، که توفیقشان مدیون ترکیب سیاست های جامعۀ توده ای با دولت کارآمد است." ایبید

 واقعیت کتمان ناپذیر این است که جهان مدتی است که روی گسل فعال قرار دارد. چیزی که این زلزله را امید بخش نمی کند این است که نیروی چپ رادیکال آمادگی رویارویی با این شرایط بحرانی را ندارد و نتوانسته است خود را به شکل یک آلترناتیو وضع موجود به نمایش بگذارد. در چنین شرایطی هر چقدر بحران ها و شکاف ها عمیق تر و گسترده تر شوند، راست های افراطی قدرتمند تر می شوند، ناسیونالیسم پر و بال می گشاید و در نهایت به فاشیسم منجر می شود. متأسفانه شرایط کنونی جهانی تا حد زیادی به شرایط پیش از جنگ دوم جهانی شباهت دارد.

در چنین شرایطی همه چیز بستگی به این دارد که چپ بتواند خود را جمع و جور کند و با یک برنامۀ همه جانبه وارد میدان شود و نظر زحمتکشان را به خود جلب کند یا خیر. البته این امر با توجه به سوابق تاریخی محال نیست. اما بسیار دشوار و در حال حاضر دور از ذهن است.

در مورد موضع گیری های ترامپ و همپالکی های اروپایی اش نسبت به دولت روسیه هم نباید دچار خوش بینی مفرط شد. اولاً شخصیت خود او نشان می دهد که یک فرد فریبکار و شارلاتان بیش نیست و نمی توان به طور قطع به حرف ها و سیاست های مقطعی او چندان اعتماد کرد. ثانیاً تجربۀ تاریخی نشان می دهد که هیتلر هم در بدو امر هم بسیار بر روی مشکلات مردم تکیه می کرد و در ظاهر هم خود را دوست اتحاد شوروی نشان می داد. این اما فقط یک تاکتیک حساب شده بود که از نظر استراتژیک در مقاطع اولیه جنگ برای آلمان نازی بسیار پر اهمیت بود.

به نظر من، جهان در یک نقطۀ عطف تاریخی قرار دارد که با معیارهای دوره های تاریخی (و نه معیار عمر یک انسان) می تواند در مدتی نه چندان دراز، به تغییری بنیادین در سرنوشت آن بیانجامد. از همین روست که دیگر نیروهای چپ با نیروهای هوادار مبارزۀ مسلحانه و به خصوص تروریستی دنیا، جنجال آفرینان، هوچی گران، آنارشیست ها و برهم زنندگان ناشکیبای نظم موجود، نه تنها احساس قرابت و نزدیکی نمی کنند، بلکه خود را دقیقاً در نقطۀ مقابل آنها می یابند.

منوچهر خاکی


5/11/1395

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۵

انتخاب ترامپ

انتخاب ترامپ یعنی چه و چه پیامدهایی می تواند داشته باشد؟



1- اولین چیزی که به ذهنم می رسد و در مورد آن تردید ندارم، اینست که تودۀ مردم آمریکا، عطش تغییر دارند، ولی آگاهی آنان در مورد تغییر به حدی سطحی است که تصور می کنند که یک سرمایه دار بالفطره و یکی از عوامل پنهان و پشت پردۀ همۀ نابسامانی های نظام سود محور سرمایه داری می تواند تغییرات مطلوب مورد نظر آنان را واقعاً به اجرا بگذارد.

2- در صورت قرار گرفتن برنی ساندرز در برابر ترامپ این عطش و موج تغییرخواهی می توانست به سمت او متمایل شود و تبدیل به خیزش چپ در آمریکا و به تبع آن جهان شود، اما این امر اتفاق نیفتاد.

3- رقیب ترامپ اگرچه یک سیاسمتدار حرفه ای بود و زن بودنش می توانست تسکینی برای احساسات جریحه دار شدۀ زنان آمریکا و حتی جهان باشد، واقعاً، نه از نظر سطح دانش سیلسی، به خصوص در مورد آن چه که در مناظره های تلویزیونی به نمایش گذاشت، نه از نظر تفاوت های کیفی با یک نامزد جمهوری خواه، و نه به خصوص از منظر سیاست های آشکار و پنهانش در زمینۀ سیاست خارجی ایالات متحده و نوع برخوردش با کشورهای منطقۀ خاورمیانه مثل اسرائیل و عربستان سعودی، چنگی به دل نمی زد و امیدی را ایجاد نمی کرد.

4- با همۀ این احوال، من اگر آمریکایی بودم و حق رأی در آمریکا داشتم، بدون تردید به هیلاری کلینتون رأی می دادم. اما من یک آمریکایی نیستم و حق رأی هم نداشتم. در عوض من یک ایرانی ساکن خاورمیانه هستم که به طور قطع نمی توانم چنین اظهار نظری بکنم که انتخاب هیلاری کلینتون می توانست بیشتر به نفع منافع ملی ما ایرانی های ساکن ایران (تأکیدم روی داخل کشور است)، باشد. در واقع ضد و نقیض گویی ها، آماتور بازی های سیاسی و غیر قابل پیش بینی بودن مواضع دانالد ترامپ گاهی این تردید را به وجود می آورد که احمدی نژاد آمریکایی نکند گاهی از دستش در برود و کارهایی هم بکند که به نفع مردم ایران، خاورمیانه و یا حتی جهان تمام بشود؟!!

5- تحصیل کردگان، روشنفکران و به طور کلی طبقۀ متوسط و جامعۀ مدنی ایالات متحدۀ آمریکا، اعم از چپ یا راست، شکست سنگینی خورده است، باید این شکست دهشتناک را آسیب شناسی کند و برای فردای خود که مسلماً فردای سهل و آسانی به نظر نمی رسد که باشد، چاره ای بیندیشد و با انتقاد از خود، برنامۀ تازه ای تدوین کند که شبیه برنامه های رایج و معمول آن نباشد.

6- از نظر جامعۀ آمریکا و به خصوص و در درجۀ اول اقلیت های ملی، قومی، مذهبی و زبانی و در درجۀ دوم جامعۀ مدنی آمریکا به طور کلی پیروزی ترامپ یک فاجعۀ تمام عیار و به نوعی یک سونامی سیاسی دیگر است. ایرانیان مقیم امریکا به طور مشخص باید صفوف خود را فشرده تر سازند و با ایجاد تشکل و همبستگی بیشتر جلوی هرگونه دستبرد به دستاوردها و منافعشان را با تمام قوا بگیرند، تا بعداً دچار یأس، سرخوردگی و خسران جبران ناپذیر نشوند.

7- جنبۀ مثبت انتخاب ترامپ از دید یک فرد چپ انقلابی این است که به نظر من ترامپ چهرۀ سرمایه داری و امپریالیسم را به شکلی عریان و بدون نقاب برای جهانیان و به خصوص اقشار و طبقات زحمتکش آمریکا آشکار خواهد ساخت و اقشار تحت فشار و آسیب پذیر جامعۀ آمریکا از این انتخاب درس سخت و تلخی خواهند گرفت، که می تواند در جهت ارتقا آگاهی طبقاتی آنان و افزایش احتمال شکل گیری یک آلترناتیو تحول خواه مدرن، پیشرو و آگاه با گرایش چپ و سوسیالیستی، تأثیر گذار باشد. افرادی مانند برنی ساندرز در این زمینه نقش تعیین کننده ایفا خواهند کرد.

منوچهر خاکی

19 آبان ماه 1395



جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۹۵

انتخابات ریاست جمهوری سال 96

هنوز زود است که بگویم ولی دلشوره دارم، بالاخره ما هم حق داریم که گاهی اندکی دلواپس باشیم، اما حق نداریم که دلواپس مصلحتی و حرفه ای باشیم؛ دلم می خواهد بگویم در این اوضاع بلبشوی منطقۀ خاورمیانه، که عرصۀ تاخت و تاز گروههای تندرو و بنیاد گرای اسلامی شده است، و در منطقه ای از جهان که از هر طرف با پایگاههای نظامی امپریالیسم احاطه و غُرُق شده است، و کشور عزیزمان همچون جزیره ای در میان آتش و جنگ و خونریزی، اندک ثبات و آرامشی دارد، که به دلیل نابخردی های بعضی و خرده شیشه های برخی دیگر، این صلح و آرامش هم حالت شکننده و نا استوار دارد، برای اینکه با خواسته ها و اهداف آزمندانۀ سرمایه داری بزرگ جهانی، و مطیعان و گوش به فرمانانشان و جریاناتی که در گذشته های نسبتاً دور نیروهای مترقی بودند، ولی اینک جز نامی از آن دوران چیزی را یدک نمی کشند، و حاضرند با هر کس و ناکس، منجمله دشمنان قسم خوردۀ مردم ایران و ستمدیدگان جهان و منطقه، همچون راست ترین محافل امپریالیستی ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی و ترکیه و حتی راست های افراطی وطنی در پوشش شیعه گری افراطی هم قسم و هم پیمان شوند و از گرفتن کمک های مالی از این نیروهای ارتجاعی، به خود ببالند و با افتخار آن را اعلام کنند، که گویی مخالفت با رزیم جمهوری اسلامی مجوزی به آنها می دهد که به هر شیوه ای دست یازند و از هر خیانتی منجمله جاسوسی و دادن اطلاعات محرمانۀ نظامی و امنیتی به دشمنان آب و خاک ایران، مثل صدام حسین و نتانیاهو و سران مرتجع کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس، جرج بوش وشرکای تی پارتی اش در کنگرۀ ایالات متحدۀ آمریکا هیچ ابایی نداشته باشند، همراه و هم رأی نباشم و در کنار جریاناتی مانند سازمان مجاهدین خلق کنونی و حزب دمکرات کردستان فعلی با رهبری امثال مریم رجوی و مصطفی هجری، قرار نگیرم و به آسیاب سلطنت طلبان داخلی، که اکثر آنها و تقریباً همۀ آنهایی که من به نوعی با آنها در تماس دور و نزدیک هستم، در حال یار گیری و یار کشی در تیم های اصولگرا و راست های افراطی از قبیل احمدی نژاد و قالیباف و احتمالاً جلیلی و حداد عادل و ولایتی و یا در آب نمک خوابانده های دیگری هستند، و کم کم با کمی هول شدگی، عصبیت و با پنهان کاری های کمتر در حال حمایت از این گونه جریانات هستند و پیروزی و شکست آنان را پیروزی و شکست خود تلقی می کنند، آبی نریزم، عزم جزم دارم که در انتخابات ریاست جمهوری سال 96 شرکت کنم و علیرغم همۀ کارشکنی ها و فتنه جویی ها و ناراضی تراشی های راست های افراطی که مانع از تحقق بسیاری از وعده های حسن روحانی، به ویژه در عرصۀ سیاست داخلی و اقتصاد شد و با وجود آن که در مجموع شرایط زندگی شخصی من به دلیل بیکاری مستمر از اواخر دوران احمدی نژاد تا کنون، نه تنها به هیچ وجه بهتر نشده است، بلکه به مراتب بدتر و ناهنجار تر شده است، به حسن روحانی، که تصور می کنم در مجموع هرچند لاجرم کند، در جهت درست حرکت می کند، رأی بدهم. البته تغییر در پارامتر های عمدۀ سیاسی تا زمان انتخابات می تواند در تصمیم من تأثیرگذار باشد، ولی در حال حاضر چنین تصمیمی دارم.


منوچهر خاکی
02/07/395

دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۵

بمب باران نیروهای سوریه توسط نیروی هوای ایالات متحده

به خیال خود این بار هم همه چیز را خوب طراحی کرده بودند و چیدمان نظامی، سیاسی و رسانه ای کامل بود. داعش ظهور می کرد، سبعانه ترین جنایات را مرتکب می شد، مناسبات منسوخ مانند برده داری و بردگی جنسی زنان را احیا می کرد. خواب را از چشمان مردم خاورمیانه می ربود و از طرف دیگر از نظر نظامی هم دولت های یاغی را تضعیف و مستأصل می کرد، نیروهای نظامی ایالات متحده و ناتو هم کج دار و مریز با آنها برخورد می کردند تا هم آن ها را به عنوان وحشی های ضد غربی به خورد خلایق بدهند تا کسی هر چقدر هم دل پری از امپریالیسم داشته باشد، از ترس داعش و امثال آن و یا اینکه همراه و هم رأی آنان تلقی شود، دم بر نیاورد و هم با وسیلۀ آنها دولت های نا فرمان را بر سر جای خودشان بنشانند و جنگ های ویرانگر را تا جایی که لازم دارند ادامه دهند و پس از اتمام تاریخ مصرف داعش، نیروهای "معتدل و میانه روی دمکراسی خواه"، امثال القاعده و جبهه النصرت و فتح شام و جیش العدل و سایر دست نشانده های خود و شعب مختلف اخوان المسلمین را باد رسانه ای کنند و با حمایت نظامی به جان بقایای داعش و حکومت های نافرمان منطقه بیاندازند و به موقع خود حکومت های اسلامی تحت فرمان خود به وجود آورند و همه را تحت پوشش اسلامی و مذهبی در حلقۀ گوش به فرمانان مطیع خود قرار دهند و خیالشان از هر جهت از سمت خاورمیانه جمع و راحت شود تا به سراغ چین و روسیه بروند و دمکراسی بازی را به آنجا بکشانند تا تمدن را در آن سمت ها هم نابود کنند و سرنوشت یوگوسلاوی و جدید تر، اکراین فلک زده را برای آنها هم رقم بزنند؛ اما یک دفعه چند تا بلای ناگهانی بر سرشان آوار شد از اسنودن و آسانژ و وارجی های غیر قابل کنترل هیلاری کلینتون و دوستی های خاله خرسۀ ترامپ که بگذریم، مهمترین و عمده ترینش بیدار شدن خرس قطبی از خواب زمستانی و خیزش پوتین به نمایندگی از مردم روسیه با روحیه جریحه دار شده شان بود، که احساس می کردند گام به گام به سمت مستعمره شدن پیش می روند و به همراه سوسیالیسم واقعاً موجود، موجودیت وشرف و استقلال و غرور و مناعت طبع و دار و ندارشان را به غرب و به خصوص ایالات متحدۀ آمریکا واگذار کرده اند، و یا باید جایی در مقابل ایالات متحده بایستند و یا برای همیشه باید رؤیای استقلال و قدرت جهانی شدن و دست از دنباله روی غرب و آمریکا برداشتن را فراموش کنند و همچون رؤیای بعید یا خاطره ای از گذشته های دور مانند ایرانیان که در اوج فلاکت و بینوایی فخر به دوران غبار تاریخ گرفته و نا روشن هخامنشی می کنند، با یادگار های پطر کبیر و یکاترینا و تزارهای باد به غبغبِ مغرورِ گذشته خوش باشند و غرور زخم خورده و حقارت های بر شانه هایشان سوار شده را این گونه التیام بخشند. آری این بیداری و خیزش ملت روسیه با سردمداری پوتین نفس کشیده در فضای قدر قدرتی اتحاد شوروی بود که او را به عرصۀ مقابله مستقیم در سوریه با گروههای تند رو اسلامی اعم از داعش و القاعده و فتح شام و.... سایر گروههای سلفی و بنیاد گرا و .... کشاند تا هم معادلات آمریکا و اروپا را به هم بریزد و هم بازار منتفعان منطقه ای این سیاست ها یعنی اسرائیل و عربستان و ترکیه را به کسادی بکشاند. و حالا خشمشان را با حملۀ مستقیم به نیروهای نظامی سوریه که در حال مبارزه و نبرد رو در رو با داعش هستند، نشان می دهند و مانند بزدل ها اهدافشان را در پشت پردۀ جهالتِ ندیدیم و نفهمیدیم و تقصیر آستینمان بود و از این حرف ها پنهان می کنند، و نیروهای سوریه را با همراهی اسرائیل بمباران می کنند و دهها نفر را کشته و صدها نفر را زخمی می کنند تا داعش توان و جرأت یابد که دوباره پیش روی را از سر گیرد.

منوچهر خاکی
29/06/1395

جمعه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۵

طرح بحثی استراتژیک و بنیادین:

طرح بحثی استراتژیک و بنیادین:

از شکست های چپ در امریکای لانین که از نظر ماهوی تفاوت چندان زیادی با شکست نسبی چپ در یونان (از نظر برنامۀ عملی چپ) و حتی در نگاهی کلان تر اتحاد شوروی و اروپای شرقی، ندارد چه نتایجی می توان گرفت؟

شاید:
1- چپی که در فرآیند سیاسی روزمره، توان مقابله یا خنثی سازی توطئه ها و سابوتاژ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امپریالیسم را نداشته باشد، نباید برای به دست گرفتن قدرت در کشور متبوعش خیز بردارد.
2- سوسیالیسم جزیره ای حتی در خام ترین و معتدل ترین اشکالش، پاسخگوی جهان از نظر اقتصادی در هم تنیدۀ امروز نیست. و در روند مقابله با کید و مکر سرمایه داریِ قدرقدرت جهانی، چاره ای به جز توسل جستن به انواعی از پوپولیسم برایش باقی نمی ماند.
3- با وجود همۀ این فاکت ها و در نتیجۀ شکست های مکرر نیروهای چپ، در سراسر جهان، شاید لازم باشد که چپ هرچه بیشتر و عمیق تر جنبۀ جهانی و بین المللی پیدا کند و تمرکزش را عمدتاً متوجه جنبش های چپ، ضد سرمایه داری و ضد انحصاری در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری بکند و از این نیروها حداکثر پشتیبانی تئوریک و عملی را بکند.
4- تجربۀ دهه های اخیر چین، البته جای تأمل و بررسی عمیق زیادی دارد و باید برای نتیجه گیری های تئوریک و پراتیک چپ انقلابی، آن را مورد کاوش و کنکاش جدی قرار داد.
5- خود من هم از نظر روحی دست کمی از سایر رفقا و نیروهای چپ ایران و جهان ندارم و متعاقب حوادث آرژانتین و به خصوص برزیل، و به زودی به احتمال قریب به یقین، سایر حکومت های چپ در آمریکای لاتین، بیشتر شبیه عذادار ها هستم. اما این عزاداری ها هرگز جز تخریب روحیۀ خود و همراهان جنبش چپ ثمری به بار نیاورده است. آن چه که می تواند چپ را قدرتمند سازد و به اهدافش نزدیک سازد، دقت در عوامل ریشه ای و بنیادین شکست های پی در پی و درس گرفتن از همۀ آن هاست.
6- هیچ جریان تاریخی نیست که فقط جنبه های منفی یا فقط جنبه های مثبت داشته باشد، پس می توان و باید از دستاوردهای مثبت و سازندۀ چپ، هم در آمریکای لاتین و هم در سایر نقاط جهان آموخت و آن ها را وارد تئوری چپ انقلابی نمود.
7- همۀ آن چه که در بالا آوردم، یک نتیجه گیری و نظر قطعی و نهایی نیست، بلکه همان طور که در سرآغاز آوردم، طرح بحث است و امیدوارم که با مشارکت دوستان ورفقا در این بحث، اصلاح گردد و یا غنی تر شود.


منوچهر خاکی
12/06/1395

جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۵

تغییر و راست های افراطی

دوستان! داشتم به این موضوع فکر می کردم که چگونه است که نیروهای راست افراطی در سراسر جهان (حداقل آنجا ها که من اخبارش را دنبال می کنم) همگی خواهان تغییر شده اند و مانند و حتی بیشتر از نیروهای چپ (غیر افراطی) دم از تحول، تغییر و حتی دفاع از محرومان و انقلاب می زنند. نتیجه ای که من به آن رسیده ام این است که جو دنیا به گونۀ بی سابقه ای به سمت چپ حرکت می کند و توازن نیروها علی رغم آن که هنوز نشانه ای آشکار از قدرت گیری چپ در آن قابل مشاهده نیست به صورتی بطئی و کند ولی نسبتاً مداوم به این سمت می رود، به گونه ای که کم حوصله ترین، پرخاشجو ترین و مدعی ترین نیروهای راست را به واکنش وا می دارد. اینکه نیروهای چپ افراطی هم تا حدود زیادی در همین مسیر قرار می گیرند و نیروهای جوان به خصوص از اقشار خرده بورژوازی هم علی رغم میل و خواست خود به صورت متحد همین نیروهای راست مدافع سرمایه داری و در باطن وضع موجود قرار می گیرند، چیز چندان جدیدی نیست، ولی گستردگی این گرایش در بین نیروهای راست قابل تأمل است. برای مثال وضعیت حزب جمهوریخواه ایالت متحدۀ آمریکا را در نظر بگیرید که در نهایت به یک راست افراطی بی کله مجوز داد که در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری پیش رو به مصاف دمکرات ها برود.


در همین فیس بوک من برای این که از نظرات نیروهای راست با خبر باشم چند صفحه ای از تی پارتی و جمهوریخواهان و امثال آنها را لایک کرده ام و چیزی که مشاهده می کنم غیرقابل باور است. اغلب این صفحه ها چنان از وضعیت موجود انتقاد می کنند، که در دهه های شصت و هفتاد میلادی نیروهای چپ به این شدت انتقاد نمی کردند. در واقع اگر من ماهیت این صفحه ها را نمی شناختم تصورم این بود که این صفحات متعلق به حزب کمونیسست و مارکسیست ها یا تروتسکیست ها یا آنارشیست هاست. ولی مسئله این نیست؛ مسئلۀ اصلی روند کلی سیر حوادث و توازن شکنندۀ نیرو ها بین چپ و راست و عدم رضایت اغلب ناشکیبایانۀ خودمحور ترین، جنجالی ترین و شاید هم با اندک احتمالی با هوش ترین نیروهای راست از این فرآیند و روند است.


اگرچه این گونه تحلیل ها برای طبقۀ کارگر، زحمتکشان و محرومان در رنج از نظام سرمایه داری نان و آب نمی شود و نمی توان از آنها خواست که از خود شکیبایی نشان دهند و مبارزات صنفی برای بهبود وضعیت زندگی خود را آغاز نکنند و یا پی نگیرند، ولی از نیروهای سیاسی روشنفکر و متفکر چپ می توان انتظار داشت که در شرایط زمانی یا مکانی که چنین ارزیابی هایی وجود دارد، از خود سعۀ صدر بیشتری نشان دهند، در مورد سخنان، موض گیری ها و نوع کنش سیاسی و اجتماعی خود دقت بیشتری به خرج دهند و به طور کلی شکیبایی بیشتری از خود بروز دهند و مراقبت کنند که نا خواسته در جبهۀ راست افراطی امثال ترامپ ها، ماری لوپن ها و امثال آن ها قرار نگیرند.


به نظر نگارنده، جهان در یک نقطۀ عطف تاریخی قرار دارد که با معیارهای دوره های تاریخی (و نه معیار عمر یک انسان) می تواند در مدتی نه چندان دراز، به تغییری بنیادین در آن بیانجامد. از همین روست که دیگر نیروهای چپ با نیروهای هوادار مبارزۀ مسلحانه و به خصوص تروریستی دنیا، جنجال آفرینان، هوچی گران، آنارشیست ها و برهم زنندگان ناشکیبای نظم موجود، نه تنها احساس غرابت و نزدیکی نمی کنند، بلکه خود را دقیقاً در نقطۀ مقابل آنها می یابند.


منوچهر خاکی
8 مرداد 1395