پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵

تولید ثروت

تولید ثروت نتیجه تغییر شکل دادن طبیعت توسط و مطابق نیارمندیهای انسان است. انسان مواد خام گرفته شده از طبیعت را شکل می دهد و برای استفاده خود آماده می سازد. در این فرآیند است که ثروت حاصل می گردد. ارزش مبادلاتی محصولاتی که بدین گونه فراهم می گردند، متناسب با میزان و زمان کار انسانی است که بر روی مواد اولیه انجام گرفته است.
مواد اولیه البته خود مقوله ای نسبی است. به طور مثال اگر نفت خام برای ساخت مصنوعات پتروشیمی مواد اولیه است و محصول پتروشیمی در این فرآیند یک محصول نهایی است، همین محصولات پتروشیمی می توانند برای ساخت مصنوعات دیگری مثلاً لوازم آرایشی مواد اولیه محسوب شوند.
بنابر این اگر در طبیعت چیزی وجود داشته باشد که هیچ گونه کاری بر روی آن انجام نشده باشد، اگرچه بتواند مورد مصرف و استفاده انسان قرار گیرد و نیازهای او را نیز برآورده سازد، دارای ارزش مبادلاتی نیست. مثل هوا و آب چنانچه به همان صورت طبیعی و دست نخورده باقی بمانند. ولی همان آب اگر بسته بندی شود یعنی در بطری ریخته شود و از جایی به جای دیگر حمل شود یا لوله کشی شود و به هر حال کاری روی آن صورت گیرد، دارای ارزش مبادلاتی می شود و بدین ترتیب بر ثروت جامعه افزوده می شود.
طرح بحث: تولید ثروت اولیه و تولید ثروت ثانویه
الف- تولید ثروت اولیه: تولید ثروت در اصل و بنیاد آن همانگونه که در بالا ذکر شد تغییر شکل دادن طبیعت و درآوردن آن مطابق نیازمندی های انسان است. انسان با کار کردن مفید و جهت دار بر روی مواد طبیعی آن ها را به شکل دلخواه خود در می آورد و از آن ها استفاده می کند و از این طریق وبه وسیله کاری که در جریان این فرآیند انجام می پذیرد، ارزش آفریده می شود. متناسب با میزان کاری که در این فرآیند انجام شده است، ارزش نسبی جهت مبادله تعیین می گردد.
این فرآیند تولید ثروت به طور مشخص در تولید صنعتی انجام میگیرد. یعنی تولید ثروت اصلی و در شکل بنیادی آن در صنعت شکل می گیرد.
ب- تولید ثروت ثانویه: در مرحله پس از تولید ثروت اولیه که در طی آن ثروت تولید شده بین کارکنان و سرمایه داران بخش صنعتی تقسیم می شود، ثروت آفریده شده از طریق توزیع ثانویه بین اقشار دیگر جامعه که در جریان تولید صنعتی نقش مستقیم ندارند، تقسیم می شود. در طی این مرحله اگرچه واقعاً ثروتی به ثروت های جامعه افزوده نشده است، اما همان ثروت تولید شده در جریان تولید صنعتی یا مازاد آنچه سرمایه داران و کارکنان بخش صنعت به نفع خود برداشت می کنند، بین سایر اقشار مردم و کارکنان بخش غیر صنعتی مثل خدمات، بازرگانی، بانکی و غیره توزیع می گردد.
تلاش برای به دست آوردن بخشی از این ثروت را به نوعی می توان بازتولید ثروت یا تولید ثروت ثانویه نامید که از طریق کار مزدکاران بخش های غیر صنعتی انجام می پذیرد.
در کل جهان هم این باز تولید ثروت و یا تولید ثروت ثانویه را می توان مشاهده نمود. فرض کنید کشوری متخصص کارهای خدماتی است و از طریق خدمات خاصی در آمد کسب می کند. این کشور در واقع به ثروت مادی جهان چیزی اضافه نمی کند. اما از ثروت مادی که در جهان وجود دارد، سهمی می گیرد. گرچه در کل جهان ثروتی اضافه نشده است، اما درآمدهای ارزی آن کشور، تولید ثروت ثانویه ای برای آن کشور به خصوص محسوب می گردد.
باز هم برای روشن تر شدن بحث می توان مثال دیگری از یک جامعه خیالی که به دو بخش تقسیم شده است، زد و فرض نمود که در یک بخش از این جامعه فقط فعالیت صنعتی و در دیگری فقط فعالیت های غیر صنعتی؛ بازرگانی، خدماتی، بانکی، هنری و غیره انجام می گیرد. گرچه در عمل چنین اتفاقی نمی افتد و در واقع در هر جامعه ای فعالیت های صنعتی و سایر فعالیت های اقتصادی به شدت در هم تنیده و ادغام شده هستند، ولی تنها برای ساده تر کردن مطلب لازم است اندکی قصور ورزیم.
در بخش اول جامعه ثروتی تولید می شود و افراد آن بخش سهم خود را از آن ثروت برداشت می کنند. در بخش دوم ثروتی وجود ندارد بلکه نهادها و کارکنان بخش دوم با کار و خدماتی که ارائه می دهند، سعی می کنند هر یک سهمی از مازاد ثروت تولید شده در بخش اول را نصیب خود سازند. در واقع مازاد ثروت بخش اول بدینسان به بخش دوم منتقل می گردد. اگرچه در کل ثروت تولید شده تغییری حاصل نشده است ولی در عمل ثروت منتقل شده به بخش دوم برای آن بخش به نوعی تولید ثروت محسوب می شود.
ثروت تولید شده در بخش دوم جامعه در اصل حاصل کار مزدکاران یعنی کارکنان حقوق بگیر آن بخش می باشد. یعنی مزدکاران بخش دوم اگرچه در افزایش ثروت کلی دو بخش نقش اساسی نداشته اند، اما در افزایش ثروت بخش دوم جامعه نقش کلیدی و محوری ایفا نموده اند.
طرح این بحث از این منظر اهمیت دارد که با توجه به تفاوت های اساسی که در شیوه های معیشتی و زندگی کارکنان فکری و بخش های غیر صنعتی جامعه به وجود آمده است، آنان از نظر شیوه کسب درآمد و سطح زندگی به کارکنان بخش صنعت بسیار نزدیک شده اند و لازم است در مبحث مربوط به پرولتاریا و متحدان آن به این تفاوت های بارز توجه شود.
در قرون گذشته تفاوت سطح درآمد و زندگی بین کارکنان بخش صنعت و دیگر بخش ها، که معمولاً کارکنان این بخش ها و حتی مدیران و کارشناسان بخش صنعت از اقشار مرفه جامعه بودند، بسیار زیاد بود به گونه ای که شیوه زندگی این کارکنان بیشتر به بورژوازی شبیه بود تا مزدکاران صنعتی. اما با وسیعتر شدن امکانات تحصیل در جوامع سرمایه داری اینک توده های وسیعی از کارکنان فکری غیر تولیدی به وجود آمده اند که شیوه زندگی و به خصوص روش معیشتی آنان از نظر وابستگی به نیروی کار خود بسیار به شیوه معیشتی کارگران صنعتی نزدیک شده است. افراد زیادی در جوامع امروزی وجود دارند که متخصص، کارشناس و حتی مدیر هستند و در بخش های غیر صنعتی هم کار می کنند ولی از نظر شیوه کسب درآمد کاملاً و منحصراً به نیروی کار خود متکی هستند و بدون کار کردن امکان ادامه حیات برای آنان وجود ندارد. از این رو این اقشار را می توان مزدکاران مدرن نامید که متحد طبیعی و بالقوه پرولتاریای صنعتی هستند و باید اینگونه محسوب شوند.

شاهین درویش
تهران
26/3/85