چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۴

یاداشت ها 3-4 و 4-4، از کتاب جنگ داخلی در فرانسه

یادداشت ها 3-4   

از کتاب جنگ داخلی در فرانسه، 1871
اثر کارل مارکس
ترجمۀ باقر پرهام

الف- خطابۀ اول در شورای عمومی انترناسیونال
دربارۀ جنگ فرانسه-آلمان
به اعضای انجمن در اروپا و ایالات متحد آمریکا

در خطابۀ افتتاحیۀ انجمن بین المللیِ دفاع از حقوق کارگران-معروف به «انترناسیونال اول». م-، در نوامبر 1864، چنین گفته بودیم:
"اگر درست است که رهاییِ طبقات زحمتکش منوط به اتحاد و اشتراک مساعیِ برادرانۀ آنهاست، انجام یافتنِ این رسالتِ بزرگ با وجودِ سیاستِ خارجی ای که با دنبال کردنِ نقشه هایی جنایتکارانه بر پیشداوری هایِ ملی دامن می زند، و با برانگیختن ملت ها یکی بر ضد دیگری، خون و سرمایۀ مردم را در جنگ های راهزنانه به هدر می دهد، چگونه امکان پذیر است؟"
[و به دنبال این پرسش،] سیاست خارجی مورد نظر انترناسیونال را به صورت زیر تعریف کرده بودیم:
"همان قوانین سادۀ اخلاق و عدالت که می بایستی بر روابطِ مابین افراد با یکدیگر حاکم باشند لازم است به عنوان قوانینِ اعلا در مناسبات ملت ها با یکدیگر قبولانده شوند.".....
....جریان جنگ لوئی بناپارت بر ضد پروس در هر مسیری که بیفتد، باید گفت ناقوس مرگ امپراتوریِ دوم در فرانسه از هم اکنون به صدا در آمده است. امپراتوری، چنانکه از شروع اش پیداست، به شکلکی از امپراتوری ختم خواهد شد. ولی ما نباید این نکته را فراموش کنیم که این حکومت ها و طبقات حاکم اروپا بودند که به لوئی بناپارت اجازه دادند به مدت هیجده سال تمام نمایش خنده دار یا مضحکۀ احیاء امپراتوری را بازی کند.....
....اگر طبقۀ کارگر آلمان اجازه دهد که جنگ فعلی از حالتِ جنگ اساساً دفاعی اش خارج شود و به جنگی بر ضد مردم فرانسه تبدیل گردد، اعم از آن که در این جنگ برنده یا بازنده باشد، در هر صورت مصیبت بزرگی خواهد بود. تمامیِ مصائبی که پس از جنگ های موسوم به رهایی بخش بر سر آلمان آمد با شدتی دوباره ظاهر خواهند شد.....

یادداشت ها 4-4   

از کتاب جنگ داخلی در فرانسه، 1871
اثر کارل مارکس
ترجمۀ باقر پرهام
الف- خطابۀ دوم در شورای عمومی انترناسیونال
دربارۀ جنگ فرانسه-آلمان

....همان طور که داوری ما دربارۀ بیجان بودنِ امپراتوری دوم غلط نبود، این ترس ما نیز که می گفتیم جنگ آلمان ممکن است «از حالت اساساً دفاعی اش خارج شود و به جنگی بر ضد مردم فرانسه تبدیل گردد» درست از آب درآمد. جنگ دفاعی، با تسلیم شدنِ لوئی بناپارت، با تن در دادن به شرایط پایان جنگ در سِدان و اعلام جمهوری در پاریس، به پایان رسیده است. ولی، مدت ها  پیش از این رویدادها، در همان لحظاتی که پوسیدگی عمیق درونیِ ارتش های امپراتوری آشکار گردید، دار و دستۀ نظامی پروس تصمیم خودش را برای ادامۀ جنگ به منظور فتح و غلبه و به دست آوردنِ سرزمین های تازه گرفته بود.....
این بورژوازی که در پیکارهایش برای به دست آوردن آزادیِ مدنی، از 1846 تا 1870، صحنه هایی تماشایی از بی تصمیمی، بی کفایتی و بزدلی ارائه داده بود، [نقش خودش را درک کرد و] از این که در قیافۀ شیری غرنده در دفاع از میهن پرستیِ آلمان وارد صحنۀ اروپا شود احساس شادمانیِ عمیق خود را ابراز داشت. این بورژوازی، ظاهری از استقلال مدنی به خود گرفت و چنین وانمود کرد که می خواهد چیزی را به حکومت پروس بقبولاند، چه چیزی را؟ همان چیزی را که در نهان نقشۀ مورد نظر خودِ آن حکومت بود. خلاصه شروع کرد به عذر تقصیر خواستن از اعتقاد راسخ و به تقریب مذهبی ای که نسبت به شکست ناپذیریِ لوئی بناپارت از خود نشان داده بود،و سر دادنِ شعار تکه تکه کردنِ جمهوری فرانسه به صدای بلند.....
....همان طور که، در 1866، لوئی بناپارت به دلِ خویش وعده می داد که با تضعیف هر دو قدرت اتریش و پروس، او در مقامی خواهد بود که داور اعلای سرنوشتِ آلمان شود، امروز الکساندر را می بینیم که به خودش می بالد که با جنگ 1870 هر دو قدرت آلمان و فرانسه آن چنان ضعیف شوندکه او داور اعلای سرنوشت تمامی غرب اروپا گردد. همچنان که امپراتوریِ دوم فرانسه، وجود کنفدراسیون آلمان در شمال را برای موجودیت خودش ناسازگار می یافت، روسیۀ اقتدارگرا نیز، به همین سان، می بایست از وجود امپراتوریِ آلمان زیر رهبریِ پروس احساس خطر و نابودی کند. قانون نظام سیاسی کهنسالِ [موجود] چنین است. در درون حوزۀ فرمانروایی چنین نظامی، هر استفاده ای که به یکی برسد معادل باخت و ضرر دیگری است.....
...ما نیز، مانند طبقۀ کارگر آلمان، به تأسیس دوبارۀ جمهوریت در فرانسه درود می فرستیم؛ اما بیم هایی هم داریم که امیدواریم بی پایه باشند. این جمهوری، هنوز تخت سلطنت را واژگون نکرده است بلکه فقط جای خالی آن را پر کرده است. اعلام این جمهوری بر پایۀ یک پیروزی اجتماعی نبوده- بلکه حکم اقدامی در دفاع از موجودیتِ ملی را داشته است. این جمهوری در دست های حکومت موقتی است که بخشی از آن از اورلئانیست های سرشناس اند، بخشی از جمهویخواهان بورژوآ، که شورش ژوئن 1848 تأثیر نازدودنی خویش را بر برخی از آنان گذاشته است. چگونگی تقسیم کار مابین اعضای این حکومت بشارت دهندۀ هیچ امر فرخنده ای نیست. اورلئانیست ها مواضع مستحکم ارتش و پلیس را در اختیار دارند، در حالی که برای جمهوریخواهان شناخته شده تنها وزارت خانه هایی باقی مانده که کارشان فقط حرف زدن است. اگر به برخی از نخستین اقدام های این وزرا توجه کنیم به روشنی خواهیم دید که همۀ آنان از امپراتوریِ دوم نه فقط خرابه هایی، بلکه در ضمن ترس از طبقۀ کارگر را هم به ارث برده اند. اگر اکنون می بینیم که به نام جمهوری، و با سخنان تندروانه، چیزهایی وعده داده می شوند که تحقق آن ها نا ممکن است، آیا تصادفاً برای این نیست که سرانجام به جایی برسیم که همه دنبال روی کار آمدنِ یک حکومت «ممکن» باشند؟ از نظر برخی از بورژوآها، این جمهوری، که آنان هزینه اش را متحمل شده اند، آیا نباید سرانجام مرحلۀ گذاری برای احیاء دوبارۀ سلطنت اورلئانیستی باشد؟
بنابر این، طبقۀ کارگر فرانسه اکنون خود را در وضعیتی بی نهایت دشوار می بیند. در موقعیتی که دشمن در پشت دروازه های پاریس است، هر اقدامی برای سرنگون کردنِ حکومت نوعی دیوانگی مأیوسانه است. کارگران فرانسوی باید به وظایف شهروندیِ خود عمل کنند؛ اما، در عین حال، آنان باید مواظب باشند که خاطره های ملی 1792 آنان را به دنبال خود نکشاند- مارکس در اینجا به بالا گرفتن شورملی توده ها در فرانسه، در 1792، در حالی که این کشور با تهاجم ارتش های ضدانقلابی می جنگید، اشاره می کند. هدف او این است که شعار «میهن در خطر است»، دوباره به طور مکانیکی، در جریان جنگ فرانسه و آلمان مورد بهره برداری ارتجاع قرار گیرد. به گفتۀ انگلس «به نفع بورژوازی بر ضد پروس جنگیدن دیوانگی است».-، همچنانکه دهقانان فرانسه دچار این غفلت شدند که گذاشتند خاطره های ملی امپراتوری اول بر آنان تأثیر بگذارد.- مثلاً در هنگام انتخابات برای ریاست جمهوری (10 دسامبر 1848). در این انتخابات، لوئی بناپارت از احساسات ارتجاعی دهقانان به نفع خود بهره برگرفت؛ چون تصور می کردند پیروزی های انقلاب بزرگ به ناپولئون برمی گردد.-. این کارگران وظیفه ندارند گذشته را از سر گیرند، وظیفۀ آنان بنا کردنِ آینده است. باشد که آنان، با بهره گرفتن از آزادی های جمهوری برای سازمان دادنِ روشدار به طبقۀ خاص خودشان، با آرامش تمام و مصممانه عمل کنند. این به آنان صلابتی تازه، با نیروئی هرکولی، خواهد داد که به فرانسه جانی تازه بدهند و هدف مشترک ما، یعنی رهایی کار، را نیز پیش ببرند. سرنوشت جمهوری به توان و خردمندیِ آنان بستگی دارد.....
....کارگران انگلیسی، همچنین از حکومت خود می خواهند که با تمام قوا با قطعه قطعه کردن فرانسه، که بخشی از مطبوعات انگلیسی با بی احتیاطی بسیار اکنون در اجرای آن پافشاری می کنند، مخالفت کند. این بخش از مطبوعات همان هائی هستند که از شورشِ برده داران جنوب در آمریکا حمایت کردند. حالا هم، مانند آن روز، سرگرم فعالیت برای همان برده دارانند...
[در هنگام جنگ های داخلی {جنگ انفصال} در آمریکا (1865-1861)، که میان بخش های صنعتی شمال و ایالات جنوبیِ برده دار، درگرفت مطبوعات بورژوآیی انگلیس طرفدار جنوبی ها شد، یعنی از نظام برده داریِ جنوب حمایت کرد. بورژوازی انگلیسی در شمال صنعتی آمریکا به چشم رقیبی می نگریست که در حال بزرگ شدن است، در حالی که جنوب پنبۀ لازم برای کارخانه های نساجیِ انگلستان را تأمین می کرد.]
.....باشد که بخش های وابسته به انترناسیونال در همۀ کشورها طبقۀ کارگر را به عمل و اقدام فرابخوانند. اگر کارگران وظائف خود را فراموش کنند، اگر انفعال پذیر بمانند، جنگ وحشتناک کنونی فقط زمینه ای برای روشن شدنِ تعارض های بین المللی وحشتناک تری خواهد شد و سرانجام به تجدید پیروزیِ خداوندان شمشیر، زمین و سرمایه بر کارگر در تمامی کشورها و ملت ها، خواهد انجامید.
زنده باد جمهوری، لندن، سپتامبر 1870