جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴

سرمایه داری

نطفه های فورماسیون اجتماعی اقتصادی سرمایه داری در درون جامعه فئودالی بسته شد و رشد کرد. این پدیده آن قدر رشد کرد تا با جامعه فئودالی در تضاد جدی قرار گرفت و در نهایت به نابودی جامعه کهنه یعنی مناسبات اجتماعی اقتصادی فئودالی و برقراری نظام نو یعنی مناسبات اجتماعی اقتصادی سرمایه داری منجر شد.
جامعه فئودالی که خود زمانی عاملی برای تحرک و تکامل نیروهای تولیدی محسوب می شد، به تدریج به صورت سد ومانعی در راه این تکامل درآمد. با عدم امکان رشد نیروهای مولد، بازده تولید بسیار در سطح نازلی قرار گرفت و بحران های وسیعی سراسر جامعه فئودالی را فرا گرفت. صنعتگری ، پیشه وری و بازرگانی که در مراحل اولیه تاریخ جامعه فئودالی بسیار نادر بود و به صورت حاشیه ای در کنار کشاورزی وجود داشت، آن چنان رشد کرد که در تضاد جدی با شیوه فئودالی قرار گرفت.
پیشه وران که در آغاز در ده به صنعتگری می پرداختند و وابسته به ارباب بودند، دراثر بهبود شیوه های تولید کم کم مستقل شدند و به شهر ها مهاجرت نمودند. آنان یا از ده فرار می کردند و یا با اجازه ارباب و تعهد پرداخت خراج به ارباب به شهر می آمدند. آن ها که خراج می پرداختند نیز کم کم متمرد شدند و از پرداخت خراج به ارباب سر باز زدند. به هر حال در اواخر دوران فئودالیسم شهر که محل استقرار پیشه وران و بازرگانان بود، با ده که محل استقرار اربابان بود دچار تضاد شد به گونه ای که به صورت متناوب بین شهر و ده جنگ هایی در می گرفت.
به اعتقاد مارکس وجه مشخصه اصلی جامعه سرمایه داری، تسلط اقتصاد تولید کالایی است که در مقابل اقتصاد طبیعی قرار دارد. در اقتصاد طبیعی که از آغاز پیدایش بشریت تا اواخر دوران فئودالیسم مسلط بود، تولید کنندگان، محصولات خود.0 را برای مصرف تولید می کردند و مبادله گرچه وجود داشت، تنها شیوه ای کاملاً فرعی برای رفع حوائج بود. با رشد پیشه وری و صنعتگری، تولید به منظور فروش محصول یا همان تولید کالایی کم کم جای تولید برای مصرف را گرفت. در جامعه سرمایه داری همه چیز برای فروش و عرضه در بازار تولید می شود حتی نیروی کار انسان هم در معرض خرید و فروش قرار می گیرد.
شیوه تولید کالایی منجر به رشد بازرگانی شد. بازرگانان نقشی فزاینده در مناسبات اجتماعی و اقتصادی جامعه پیدا کردند. در اوایل امر نقش بازرگانان خرید محصولات پیشه وران و کشاورزان و حمل آن به مناطق دور دست برای فروش بود. اختلاف قیمت خرید و فروش محصولات سرمایه ای را در دستان بازرگانان متمرکز کرد که به وسیله آن می توانستند محصولات پیشه وران را پیش خرید کنند. پیش خرید کردن محصولات به دلیل پرداخت بهای کمتر باز هم سرمایه بازرگانان را افزود. در مرحله بعدی بازرگانان مکان هایی را فراهم آوردند که پیشه وران رشته های یکسان در آن جمع می شدند و برای بازرگان کار می کردند. این مرحله از تولید سرمایه داری را کئوپراسیون ساده می نامند. در کئوپراسیون تقسیم کار وجود نداشت، بلکه همه یک چیز را تولید می کردند. بهره وری در این شیوه تولید پایین بود ولی نسبت به دوره قبل که هر پیشه وری در محلی جداگانه تولید می کرد، به دلیل رقابت تولید کاران باهم، سرعت کار بسیار زیادتر بود.
مرحله بعد تولید مانوفاکتوری بود. در این مرحله پیشه وران رشته های مختلف و با تخصص گوناگون برای تولید یک کالا زیر یک سقف جمع می شدند و هر یک به صورت تخصصی فقط قطعه ای از یک محصول را تولید می نمود و در مرحله نهایی قطعات مختلف بر روی هم سوار می شدند. این شیوه تولید بهره وری کار را بسیار بالا برد. از آن جا که هر کس فقط قطعه ای خاص را به طور مرتب تولید می کرد، مهارت این فرد در ساختن آن قطعه بسیار زیاد می شد به طوریکه هم سرعت تولید و هم کیفیت محصولات بسیار بهبود حاصل کرد. در دوره کئوپراسیون و قبل از آن پیشه ور می بایست کل محصول را خود بسازد و سالها طول می کشید تا شاگردان از استادان مهارت ساختن محصول را بیاموزند. ولی در مرحله تولید مانوفاکتوری برای کار کردن در کارگاهها نیاز به مهارت زیاد نبود. به دلیل تقسیم کار کارگران ساده هم با مدت کوتاهی آموزش می توانستند در ساختن یک قطعه خاص ماهر شوند.
مرحله بعد به خصوص پس از اختراع ماشین بخار که سر آغاز انفلاب صنعتی بود، آغار شد. در این مرحله که آن را مکانیزاسیون تولید می نامند، کارخانجات بزرگ که با نیروی بخار کار می کردند جای مانوفاکتور ها را گرفت. در این مرحله سطح نیاز مهارت کاری تک تک کارگران بسیار نازل بود. به گونه ای که کارگر فقط به عنوان کنترل کننده و به گفته دیگر به مثابه زائده تولید ماشینی مورد نیاز بود. از آنجا که برای تولید به نیروی بدنی زیادی نیاز نبود، کار زنان و کودکان در موارد زیادی جای کار مردان را گرفت.
به هر حال در مرحله تولید مکانیزه کارخانجات عظیمی پدیدار شدند که نیاز به صد ها و هزارها کارگر برای امر تولید داشتند. این نیروی کار از طریق پیشه وران ورشکسته شهر ها که توانایی ارتقا ابزار کار خود متناسب با نیاز زمان را نداشتند و دهقانان از ده رانده و بی خانمان شده که در جستجوی لقمه نانی به شهرها مهاجرت می کردند، تامین می شد.
به طور مثال در انگلستان، تولید مکانیزه نخستین بار در صنایع نساجی مورد استفاده قرار گرفت. مکانیزاسیون که سطح تولید را بسیار بالا برده بود، برای ادامه کار هم به پشم فراوان نیاز داشت و هم به انبوه نیروی کار. تقاضا برای پشم، زمین داران انگلستان را تشویق کرد که زمین های زراعی را تبدیل به چراگاه برای پرورش گوسفند کنند. نابود کردن مزارع برای وسعت بخشیدن به پرورش گوسفند، بیرون راندن دهقانان از زمین های زراعی سیلی از دهقانان را به شهرها سرازیر ساخت. این دهقانان آواره و گرسنه نیروی کار آماده ای جهت به کار گمارده شدن در کارخانجات بزرگ فراهم ساختند.
در زمان ما تولید وارد مرحله اتوماسیون و رباتیزاسیون شده است. در این مرحله تولید به صورت گسترده ای خودکار می شود و کامپیوتر در بسیاری موارد جای انسانها را می گیرد. البته نباید تصور کرد که روند استفاده از ماشین به جای انسان مطلق و بازگشت ناپذیر است. زیرا از آنجا که هدف سرمایه داران کسب سود بیشتر است تنها در مواردی از ماشین به جای انسان استفاده میکنند که برای آنها صرف اقتصادی داشته باشد. از طرف دیگر با استفاده وسیع از ماشین ها و رباتها به جای انسان، بیکاری افزایش پیدا می کند و لذا نیروی کار ارزان می شود. این تا جایی ادامه پیدا می کند که استفاده از نیروی کار با صرفه تر از استفاده از ماشین آلات پیشرفته و خودکار شود. در این صورت سرمایه داران دوباره نیروی کار انسان را به ماشین های خود کار ترجیح خواهند داد.
جامعه سرمایه داری بر مالکیت خصوصی سرمایه داران بر ابزار تولید استوار است. مالکیت خصوصی ابزار و وسایل تولید، سرمایه داران را قادر می سازد که با استفاده از کار کسانی که به دلیل نداشتن وسایل تولید قادر به تامین وسایل امرار معاش خود نیستند، به تولید مبادرت ورزد. هدف سرمایه داران کسب سود است. این سود از طریق استثمار مزدکاران و تصاحب ارزش اضافی نیروی کار آنان به دست می آید. سرمایه داران در بازار کار، نیروی کار مزدکاران را می خرند. اهمیت نیروی کار در اینست که قادر است ارزشی بیش از بهای خود را بیافریند. قسمتی از که برای تامین معاش خود مزدکار مورد نیاز است کار لازم نام دارد. کار لازم معادل مزدی است که مزد کار از کارفرمای خود دریافت می دارد. مزد کار برای آنکه برای سرمایه دار سود آور باشد باید بیش از نیاز خود تولید کند. کار اضافی که مزدکار بدون پرداخت مزدی برای سرمایه دار انجام می دهد، ارزش اضافی یا منشا سود سرمایه داران است.
تضاد طبقاتی در جامعه سرمایه داری تضاد انبوه مزدکاران از یک طرف و طبقه سرمایه داران حاکم از سوی دیگر است. مزدکار در جامعه سرمایه داری یا بیکار است یا درحال کار. در مواقع کار داشتن چنانچه جامعه در دوره رونق و شکوفایی باشد، مزدکار با شدت زیاد استثمار می شود و باید ساعت های طولانی کارهای سخت انجام دهد. اگر جامعه در دوره رکود قرار داشته باشد مزدکار از ترس بیکار شدن در اظطراب دائمی به سر می برد. در حالیکه مزد کار با وجود زحمت زیاد تقریبا هیچ گاه فرصت پرداختن جدی به خود و خانواده خود را ندارد یا آسودگی خاطر لازم برای این امر را نمی یابد، سرمایه داران غرق در تفریح و لذت و در عین حال اسراف کاری های بیمورد هستند.
سرمایه داران برای تحمیل اراده خود به مزدکاران از دستگاههای دولتی و اداری، پلیس، دادگاه و قوانین، آموزش و پرورش، رسانه های جمعی و غیره که در خدمت آنان است، بهره می گیرند. از این نظر مبارزه مزدکاران با سرمایه داران تنها مبارزه ای اقتصادی برای گرفتن دستمزد بیشتر نیست. بلکه مبارزه آنان مبارزه ای سیاسی برای در هم کوبیدن کل نهادهای مستقر جامعه سرمایه داری و به خصوص دولت و نیروی سرکوبگر آن و جایگزینی آن با دولت سوسیالیستی و نهادهای متناسب با آن که با نفی استثمار فرد از فرد و الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید همخوانی داشته باشد، می باشد.
ازهمان روزهای اولیه، حاکمیت سرمایه داری خسارت های فراوانی برای برای مردم جهان به بار آورده است. جنگ های جهانی، تجارت برده، استثمار بی رحمانه، جنگ های استعماری، نژاد پرستی و اشکال دیگر ستم همه از عوارض حاکمیت سرمایه داری جهانی بوده است.
تضاد اساسی جامعه سرمایه داری، تضاد بین خصلت اجتماعی و اینک جهانی تولید و شکل خصوصی مالکیت بر ابزار تولید است. مکانیسم اقتصادی سرمایه داری، کسب حداکثر سود و انباشت سرمایه است. سرمایه انباشته شده در گردش تولید، در دست معدودی از سرمایه داران بزرگ متمرکز می گردد. قسمتی از آن صرف مخارج شخصی آنان می گردد. بخش اصلی سرمایه انباشته شده صرف توسعه تولید از طریق سرمایه گذاری مجدد می گردد. برای بالا بردن راندمان تولید، لازم است ابزارهای تولید بطور مرتب تکامل یابند. سرمایه گذاری در بخش ثابت سرمایه که همان تجهیزات و وسایل تولید است، به نسبت سرمایه گذاری در بخش متغیر که صرف اجیر کردن مزدکاران است، بطور نسبی رشد بیشتری دارد. رشد متزاید نسبی بیشتر سرمایه ثابت نسبت به سرمایه متغیر منجر به پدیده بیکاری ساختاری در جوامع سرمایه داری شده است. لذا پدیده بیکاری جزء جدایی ناپذیر جامعه سرمایه داری است.
امروزه سرمایه داری تبدیل به یک سیستم جهانی شده است که نه تنها نیروی کار کشور خود، بلکه مزدکاران تمام جهان را استثمار می کند. نتیجه حاکمیت سرمایه داری بر جهان امروز، انباشت ثروت در دست معدودی از ثروتمندان جهان در ازاء فقر و گرسنگی انبوهی از مردم دنیا است. از ثمرات ادامه حاکمیت سرمایه داری جهانی، گرسنگی 840 میلیون انسان، مرگ یک کودک از هر هفت کودکی که در کشورهای در حال رشد به دنیا می آیند قبل از سن پنج سالگی و بسیاری مصائب دیگر است.
هر ساله 12 میلیون کودک در جهان می میرند. 3/1 میلیارد نفر یعنی بیش از یک ششم جمعیت جهان با کم تر از یک دلار در روز زندگی می کنند. حال آنکه در کشور های پیشرفته برای هر گاو دو دلار در روز هزینه می شود. ادامه حاکمیت و استثمار سرمایه داری برای مردم جهان فاجعه بار است. چپ معتقد است که می توان و باید جهان دیگری ساخت که این همه فقر، نابرابری، تبعیض و ستم در آن وجود نداشته باشد. چپ برای استقرار سوسیالیسم در جهان مبارزه می کند.

جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴

تکامل تاریخی

اهمیت درک ماتریالیسم دیالکتیک برای افراد سیاسی به دلیل نیاز به کارگیری قوانین آن در مورد جامعه و تاریخ است. تطبیق قوانین فلسفی دیالکتیک بر جامعه و تاریخ ماتریالیسم تاریخی نام دارد.
مطابق قوانین ماتریالیسم تاریخی تضاد مابین نیروهای مولد و مناسبات اجتماعی-اقتصادی در نهایت به از هم پاشیدن مناسبات تولیدی و جایگزینی آن مناسبات با مناسبات اجتماعی نوین که سازگاری بیشتری با رشد نیروهای مولد داشته باشند، خواهد شد. به عبارت دیگر تغییرات تدریجی حاصل رشد نیروهای مولد در نهایت به تحولات کیفی یا انقلاب اجتماعی در مناسبات تولیدی و تغییر یک فرماسیون اجتماعی-اقتصادی به فرماسیون اجتماعی-اقتصادی مترقی تر می شود.
فرماسیون (صورت بندی) اجتماعی-اقتصادی یکی از مفاهیم بنیادی ماتریالیسم تاریخی است و بیانگر مراحل معین پیشرونده تکامل جامعه است. به کمک آن می توان خصلت قانونمند پروسه ی تاریخی را درک کرد و یک دوران تاریخی را از دوران دیگر متمایز ساخت. تا کنون پنج فرماسیون در تاریخ بشر مشاهده شده است: : 1- کمون اولیه 2- نظام برده داری 3- فئودالیسم 4- سرمایه داری 5- سوسیالیسم. هر فرماسیون بر پایه شیوه ی معین تولید که خاص اوست پدید می شود و شاخص این شیوه تولید سطح معین تسلط انسان بر طبیعت، درجه تکامل نیروهای مولد و آن مناسبات تولیدی است که ویژه ی فرماسیون مورد بحث است.
مجموعه انسان آماده به کار، ابزار و موضوع کار (مواد اولیه، زمین)، نیروهای مولد را تشکیل می دهند.
مناسبات تولیدی مجموعه روابط انسانی در اجتماع است که به موجب آن تولید به مرحله اجرا در می آید و مطابق شکل خاصی محصول در بین اعضای جامعه توزیع می گردد. عامل اصلی در تعیین نحوه توزیع محصول، نوع مالکیت ابزار تولید در جامعه است. بنابر این تغییر مناسبات تولیدی در جامعه به مفهوم تغییر شکل مالکیت ابزارهای تولید است. مجموعه مناسبات تولید و نیروهای مولد مناسبات اقتصادی جامعه را می سازند. مناسبات اقتصادی زیربنا ست. هنر، مذهب، علم، فلسفه و... روبنای جامعه را تشکیل می دهند. زیر بنا عامل اصلی و تعیین کننده در شکل گیری روبنا محسوب می شود ولی روبنا و زیربنا تاثیر متقابل بر روی هم دارند. یعنی روبنا عامل منفعل نیست بلکه خود نیز به نوبه خود به شکل گیری زیر بنای جامعه کمک میکنند و در شکل گیری آن موثر است.

استفاده از سنگ و چوب به مثابه ابزارهای آماده، پس از عادت انسان به راست ایستادن آغاز روند پیدایش انسان کنونی بود. در این مرحله انسان به خصوص از سنگ برای کشتن حیوانات و شکستن لاک لاک پشت برای تهیه خوراک استفاده میکرد. در این مرحله شکار و جمع آوری دانه، انسان را به کوچ دائمی برای یافتن منابع غذا وادار می ساخت. ابزار سازی در شکل اولیه آن یا تیزکردن سنگ و به شکل کاربردی تر درآوردن آن تحول بزرگی در زندگی انسان بود. پس از آنکه انسان موفق شد لبه های سنگ را تیز کند و آن را به اشکال مورد نیاز خود درآوردو از آن برای تیز کردن چوب و استخوان استفاده کند، توانست مقدار بیشتری غذا برای خود فراهم کند. او همچنین کشاورزی را از طریق شخم زدن زمین با خیش آموخت. لذا انسان کوچنده به انسان یکجا نشین که در نزدیکی رودخانه ها و مناطق حاصلخیز برای کشاورزی اقامت می گزید تبدیل شد. سکونت او در محل های دائم اولین اجتماعات متشکل انسانی را پدید آورد.
در این مرحله تولید انسان که همان فراهم آوری خوراک، پوشاک و مسکن بود، به دلیل سطح نازل تکامل ابزار بسیار ابتدایی و در عین حال کم ونا چیز بود. به دلیل کم بودن محصول، مالکیت در قبایل ابتدایی انسان مفهومی نداشت. در واقع هم ابزار تولید و هم محصول تولید متعلق به تمام قبیله بود و همه به صورت اشتراکی از آن استفاده می کردند. در جریان شکار و جمع آوری غذا هم تمام افراد قبیله به طور جمعی مشارکت داشتند. این مرحله از تاریخ را دوران اشتراکی اولیه می نامند. در این مرحله از تاریخ انسان به دلیل عدم وجود مالکیت بر وسایل و محصول تولید، مبارزه طبقاتی نیز وجود نداشت. مبارزه و جنگ تنها بین قبایل مختلف برای حفظ یا به دست آوردن مناطق مناسب برای شکار و یافتن گیاهان خوراکی جریان داشت.
با تکامل تدریجی ابزار کار و به خصوص پس از کشف، به کارگیری فلزات و به خصوص آهن تحول عظیمی در زندگی بشر پدیدار شد. با یاد گیری ذوب فلزات ابزار های تولید به شدت متکامل شدند. نیزه، خنجر، خیش آهنی و دیگر وسایل فلزی بازده کار شکار و کشاورزی نسبت به دوره ماقبل بسیار افزایش یافت. به نحوی که انسان تولید کننده می توانست بیش از نیاز شخصی خود تولید کند. پیدایش تولید مازاد بر مصرف، آغاز پیدایش بهره گیری برخی از انسان ها از حاصل تلاش انسان های دیگر شد. از این مرحله، تقسیم کار و بهره کشی انسان از انسان پدیدار گشت.
وقتی انسان به اهمیت این موضوع پی برد، از آن پس اسرای جنگی را که قبل از آن می کشت، نگه می داشت و از آنها برای توقیف محصول مازاد بر احتیاج خودشان استفاده می کرد. ضبط تولید مازاد به نفع برخی افراد، مالکیت و مبارزه طبقاتی در جامعه را شکل داد. در این مرحله طبقات اصلی جامعه عبارت بودند از برده داران که نه تنها مالک ابزار تولید و محصول کار، بلکه صاحب خود بردگان نیز بودند. به نحوی که می توانستند آنها را بکشند و یا بفروشند. پیدایش برده داری منجر به تقسیم کار به یدی و فکری شد. به طوری که صاحبان برده به خصوص در مراحل پیشرفته جامعه برده داری نیاز به کار بدنی نداشتند و فعالیت عمده آن ها صرف کارهای فکری مثل فلسفه، مذهب، علم و سیاست می شد.
دوران برده داری سرشار از مبارزه طبقاتی بردگان با برده داران است. معروف ترین قیام بردگان، قیام اسپارتاکوس است. اگر چه مبارزات بردگان در تمام دوران برده داری به صورت متناوب ادامه داشت، به وجود می آمد، رشد می کرد، اوج می گرفت و گه گاه نیز به پیروزی های موردی بردگان منجر می شد. ولی تا زمانیکه شرایط عینی نابودی نظام برده داری فراهم نشده بود، تمام قیام های بردگان محکوم به شکست بود. فقط تکامل ابزارهای تولیدی تا میزان معین می توانست به وجود آورنده شرایط عینی مورد نیاز برای نابودی نظام برده داری باشد.
رشد نیروهای مولد در جامعه برده داری، بهبود شیوه های کشت زمین از طریق تصحیح شیوه های آبیاری، استفاده از گاو آهن های سبک و سنگین منجر به گسترش زمینداری بزرگ شد. کم کم وسعت زمین ها آن قدر زیاد شد که برده داران برای اداره و کنترل زمین های زراعی خود با مشکل مواجه شدند. برده ها چون هیچ سهمی از محصول به جز سهمی در حد زنده ماندن نمی بردند، نه از وسایل تولید به خوبی نگهداری و استفاده می کردند و نه علاقه ای به حاصل کار خود داشتند. بهره وری تولید در این زمینهای وسیع بسیار پایین بود. علاوه بر این استفاده از گاو آهن های سنگین در این زمین ها ناممکن بود. از این رو برده داران کم کم به این فکر افتادند که با تقسیم زمین های زراعی به قطعات کوچکتر و در اختیار گذاشتن آن زمین ها به بردگان، علاقه به تولید را در آنان زنده کنند. در عوض سهمی از محصول را بگیرند. این آغاز پیدایش فئودالیسم بود.
تغییر مالکیت ابزار تولید بدین نحو تحول عظیم دیگری در تاریخ تکامل اجتماعی بشر بود. با این تحول دهقانان که اکثراً همان بردگان سابق بودند، چون خود نیز سهمی از محصول می بردند و اجازه تشکیل خانواده داشتند بهبود نسبی زیادی در زندگی شان پدید آمد. اگرچه همچنان از طریق بستگی به زمین به ارباب فئودال نیز وابسته بودند و بدون اجازه او نمی توانستن زمین یا ده را ترک کنند به علاوه اجبار داشتند سهم قابل توجهی از محصول کار خود را به ارباب واگذار کنند. ضربه قطعی بر سیستم برده داری با هجوم قبایل ژرمن به امپراطوری رم و فتح آن وارد شد. پس از استقرار قطعی سیستم فئودالیسم در جامعه اروپا، بندی بزرگ از پای تکامل ابزارهای تولید برداشته شد. مهمترین تحول تکنولوژیک در اثر این پدیده، اختراع آسیاب بادی به جای آسیاب های آبی بود.
در جامعه فئودالی نیز همانند جامعه برده داری مبارزه طبقاتی در جریان بود. بدین صورت که همچنان فئودالها از حاصل کار اضافی دهقانان بهره مند می شدند و با آنکه اکثریت دهقانان از لحاظ اقتصادی در وضعیت بخور و نمیر قرار داشتند، اربابان با ضبط محصول اضافی دهقانان برای خود زندگی اشرافی ساخته بودند. استفاده از کار اضافی دهقانان به چند طریق انجام می شد: گرفتن سهمی از محصول زمین متعلق به دهقانان که معمولاً زمین کوچکی در کنار خانه آنها بود. کار اجباری بدون مزد در مزارع وسیع ارباب. بیگاری برای ارباب در انجام کارهای ساختمانی و سایر کارهای متعلق به ارباب. بعدها در مراحل متکامل تر جامعه فئودالی مالیات نقدی به تدریج جای این اشکال بهره کشی را گرفت. تضاد اساسی در این مرحله تاریخی تضاد بین دهقانان و اربابان فئودال بود. این تضاد در حادترین اشکال خود به صورت قیام های متناوب دهقانان علیه ارباب ها نمودار می شد. یکی از معروف ترین قیام های دهقانی قیام دهقانان آذربایجان ایران به رهبری بابک خرم دین بر علیه نظام فئودالی و در عین حال اشغالگران خارجی بود.
به هر حال این قیام ها تا زمانی که شرایط عینی نابودی جامعه فئودالی وجود نداشت در اثر جبر تاریخی با شکست مواجه می شد. تنها زمانیکه فرماسیون اجتماعی-اقتصادی فئودالی به طور جدی به صورت سدی در راه تکامل نیروهای تولید و ابزار های تولید درآمد، از طریق انقلاب های بورژوایی اروپا، نابود شد.
سرمایه داری به یکباره ظهور نکرد. بلکه از درون جامعه فئودالی رشد کرد، به تدریج قدرت گرفت و در نهایت سیستم فئودالی را از بین برد. رشد تولید کالایی (تولید به منظور فروش) در اقتصاد و شکل گیری بازرگانی از عوامل رشد سرمایه داری بودند. پیشه وران و بازرگانان در شهرها تجمع کردند و با انباشت سرمایه در دستان پیشه وران و بازرگانان کم کم آنان تبدیل به طبقه ای شدند که در جامعه فئودالی به آنان طبقه سوم یا طبقه متوسط می گفتند. انقلاب صنعتی به خصوص اختراع ماشین بخار و تکامل شیوه های ذوب فلزات عامل مهمی در تحول فرماسیون اجتماعی- اقتصادی از فئودالیسم به سرمایه داری بود. به موازات رشد نیروهای مولد، با پیدایش طبقات جدید، اندیشه های بورژوایی اومانیسم، عقل گرایی و لیبرالیسم زمینه های فکری انقلابات بورژوایی را فراهم آوردند. انقلابات بورژوایی هلند، انگلستان و فرانسه ضربات قطعی بر سیستم فئودالیسم وارد آوردند. به هر حال به تدریج سیستم سرمایه داری سیستم مسلط اجتماعی-اقتصادی جهان شد.
مکانیزاسیون تولید در نتیجه انقلاب علمی و فنی اروپا، انبوه دهقانان سلب مالکیت شده، پیشه وران ورشکسته و وامانده در عرصه رقابت و انباشت سرمایه در دستان بازرگانان و سرمایه داران سبب به وجود آمدن کارخانجات بزرگ شد. در جامعه سرمایه داری دو طبقه اساسی وجود دارند. سرمایه داران یعنی صاحبان وسایل تولید و کار در مقابل انبوه فاقدان وسایل تولید که مجبورند برای امرار معاش خود برای سرمایه داران کار کنند یا به عبارتی نیروی کار خود را به آنان بفروشند، یعنی مزدکاران.تضاد طبقاتی در جامعه سرمایه داری، همانا تضاد بین مزد کاران و سرمایه داران است
شاهین درویش
13/08/84
تهران

پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴

فلسفه 2

گفتیم که هرچه وجود دارد ماده است. اما ماده اشکال گوناگون دارد و نباید با جرم که تنها یکی از اشکال ماده است مشتبه شود. تا کنون سه شکل ماده شناسایی شده است: جرم، انرژی و میدان. ممکن است اشکال دیگری نیز از ماده وجود داشته باشد که تاکنون شناسایی نشده است ولی در آینده شناسایی شود. به هر حال شناسایی اشکال گوناگون ماده بر عهده علم است
ماده در زمان و مکان وجود دارد و علاوه بر آن در حرکت است. حرکت مطلق و سکون نسبی است. سکون تنها حالتی خاص از پایداری ماده در حال حرکت است. ماده چه در شکل عام آن یعنی کل عالم هستی و چه در اجزای مشخص آن در حال حرکت و تغییر دائمی است. وقتی ما در خودرویی در حال حرکت نشسته ایم، نسبت به خودرو در حال سکون به سر می بریم ولی نسبت به زمین و محیط اطراف در حال حرکت هستیم. علاوه بر اینکه در بدن ظاهراً ساکن ما نه تنها جریان خون وجود دارد که در حال حرکت دائمی است، تمام اتمها و مولکولهای بدن ما در حال حرکت هستند. خود زمین نیز در ظاهر ساکن به نظر می رسد ولی هم به شکل حرکت وضعی ( گردش به دور خود) و هم به شکل گردش به دور خورشید، در حال حرکت است.
همان گونه که گفته شد از ریز ترین اجزای ماده (ذرات بنیادی، الکترون ها، اتم ها و مولکول ها) تا بزرگترین کهکشان ها همه چیز در حال حرکت و تغییر دائمی است. حرکت مکانیکی ساده ترین شکل حرکت است ولی حرکت انواع مختلفی دارد: 1- حرکت مکانیکی (انتقال در مکان)، حرکت فیزیکی (حرارت و نور)، حرکت شیمیایی (تجزیه و ترکیب شیمیایی)، حرکت بیولوژیک (رشد و نمو، توارث، جذب و دفع)، حرکت اجتماعی (مبارزه طبقاتی، انقلاب). ماده بدون حرکت قابل تصور نیست.

دیالکتیک
دیالکتیک اسلوب فلسفی است که روش تحقیق، مطالعه و عمل را بر اساس حرکت و تغییر دائمی ماده، طبیعت و جامعه، مرتبط بودن اجزا و تاثیر متقابل بین آنها و تکامل دائمی اشیا و پدیده ها تبیین میکند. اسلوب یعنی شیوه معرفت، تحقیق و پراتیک (عمل) انسانی برای فرا گرفتن یک موضوع معین. اسلوب دیالکتیکی در مقابل اسلوب متافیزیکی قرار دارد.
درک اسلوب دیالکتیک به لحاظ جهت گیری و روش پژوهش های علمی در مورد طبیعت و جامعه اهمیت ویژه ای دارد. به خصوص برای احزاب و گروههای سیاسی اسلوب دیالکتیک راهنمای موثری در درک فرآیند سیاسی و اجتماعی می باشد. لذا برای داشتن تصویر صحیح از وضعیت فعلی و پیش بینی آینده یاری رسان است.
در اسلوب دیالکتیک چهار قانون عمده وجود دارد: 1- قانون تاثیر متقابل و تکامل عام 2- قانون گذار از تغییرات کمی تدریجی به تغییرات کیفی جهشی 3- قانون وحدت و مبارزه اضداد 4- قانون نفی در نفی

قانون تاثیر متقابل و تکامل عام
هر موجودی با تمام موجودات اطراف خود در ارتباط است، از آنها تاثیر می گیرد و بر آنها تاثیر می گذارد. ارتباط اشیا و پدیده ها با هم از طریق سیستم ها شکل می گیرد. عناصر یا پدیده های مجزا با هم سیستمی را می سازند. این سیستم با سیستم های همتراز خود و با سیستم های پیچیده تر و متکامل تر در ارتباط و تاثیر متقابل هستند و آن سیستم های متکامل تر نیز باز به نوبه خود با سیستم های پیچیده تر از خود در کنش و واکنش دائمی قرار دارند. مثلاً مولکول های ساختمان بدن یک موجود زنده را در نظر بگیرید. این مولکولها که عناصر ساده محسوب می شوند (در اینجا منظور عناصر شیمیایی نیست) در پیوند ارگانیک با هم یاخته ها را می سازند. یاخته در مقایسه با مولکول ها یک سیستم است. سیستم مجموعه ای از عناصر است که دارای ساختار (استروکتور) و عملکرد (فونکسیون) خاصی است. یاخته ها نیز برای سیستم بدن عناصری هستند که در نهایت و از طریق سیستم های واسطه کل بدن موجود زنده را می سازند.
انسان واحد با خانواده خود در ارتباط است (یکی از سیستم های اجتماعی) و خانواده از طرق مختلف با جامعه و کشور مرتبط است. هر کشور نیز با کشورهای دیگر در ارتباط متقابل است و این کشور ها جهان را تشکیل می دهند. کل جهان و کره زمین با سیارات منظومه شمسی یک سیستم را می سازند که در کهکشان راه شیری قرار دارد. بدین ترتیب تمام عناصر با واسطه سیستم های ساده تا پیچیده با کل عناصر هستی در ارتباطند و تاثیر متقابل بر هم دارند.
اما همین روند تشکیل سیستم از عناصر ساده و مجزا و شکل گیری سیستم های پیچیده تر از سیستم های ساده تر خود یک حرکت تکاملی است. اگر حرکت تاریخی طبیعت، موجودات زنده و جامعه انسانی را پیگیری و مطالعه کنیم به وضوح این روند تکاملی یعنی حرکت پیش رونده از ساده به پیچیده را مشاهده می کنیم. البته باید توجه داشت که مسیر تکامل سرشار است از جهشهای به جلو و عقب، حرکت های انحرافی، در جازدن ها و فراز و نشیب ها. حرکت تکاملی را نباید یک حرکت مستقیم رو به جلو فرض کرد. در مسیر تکاملی سکون ها، عقب نشینی ها و انحراف های موقت بسیار دیده می شود. مهم اینست که در نهایت و در کل حرکت پیشرونده است.

قانون گذار از تغییرات کمی تدریجی به تغییرات کیفی جهشی
هر تغییر کمی در هر پدیده در نقطه ای از زمان منجر به تحول کیفی در آن می شود. تغییرات کمی به صورتی تدریجی و تحولات کیفی به صورت پرشی و جهشی صورت میگیرند. تغییرات کمی دارای مرز و حدی هستند که اگر به آن مرز وحد برسند، شکل وجودی آن پدیده متحول می شود.
در مورد این قانون معمولاً ساده ترین مثال یعنی آب ذکر میشود. همانطور که میدانید حد تغییرات کمی درجه حرارت در آب صفر و صد درجه سانتیگراد است. اگر آب را حرارت دهیم به تدریج دمای آن افزایش می یابد ولی همچنان آب باقی می ماند ولی اگر حرارت دادن آن را ادامه دهیم و دمای حرارت آب به صد درجه برسد ناگهان تغییر کیفی می کند و تبدیل به بخار می شود. برعکس اگر دمای آب را کم کنیم و به صفر درجه سانتیگراد برسد، تبدیل به یخ می شود.مثال دیگر در این مورد تغییر جامعه فئودالی است که با تغییرات تدریجی سرمایه داری در آن شکل گرفت و به تدریج رشد کرد ولی زمانی رسید که این تغییرات تدریجی به حدی رسید که منجر به انقلابات بورژوایی اروپا شد و کل جامعه را از سیستم فئودالی به سیستم سرمایه داری متحول نمود.

قانون وحدت و مبارزه اضداد
هر پدیده ای در درون خود متضاد خود را می پروراند و با این متضاد در کشمکش و تقابل دائمی قرار دارد. مبارزه اضداد امری است مطلق ولی وحدت و تعادل بین آنها امری نسبی است. تضاد شدن و ماندن، تضاد نو و کهنه، تضاد زندگی و مرگ از جمله تضادهای مهمی است که به راحتی می توان در طبیعت مشاهده نمود.
یک سیب را در نظر بگیرید. از همان لحظه اول در درون سیب تضادی بین کال ماندن و رسیدن وجود دارد. بعد از آنکه سیب میرسد باز تضاد سالم ماندن و گندیده شدن در درون آن شروع می شود و اگر به حال خود رها شود بالاخره می گندد و در نهایت از هم می پاشد. مثال دیگر تخم مرغ است. از همان روزهای نخست تخم مرغ تضادی را در درون خود می پرورد که در نهایت منجر به نابودی خود تخم مرغ می شود. در واقع تخم مرغ با ضد خود یعنی نطفه که در نهایت تبدیل به جوجه می شود که تخم را می شکند و از آن بیرون می آید همراه است.
جامعه نیز تضاد های درونی خود را دارد. جامعه سرمایه داری با پیدایش خود عنصر متضاد خود یعنی پرولتاریا (مزدکار) را نیز به وجود می آورد و پرورش می دهد. ما در جامعه سرمایه داری شاهد تضاد پرولتاریا و سرمایه داری یا همان مبارزه طبقاتی هستیم.
رشد و تکامل همان پیدایش، حرکت وحل تضاد هاست. در جریان تکامل «یگانه» (یعنی کیفیتی که هنوز در آن تضادی بروز نکرده است) « دوگانه» می شود. یعنی بین جهات نو و جهات کهنه، بین جهاتی که ثابتند و جهاتی که در حال تغییر هستند تمایز پدیدار می شود. پس از مرحله همسانی و تعادل اولیه مرحله تمایز فرا می رسد. سپس در کیفیت کهنه دو قطب پدید می آید و انقطاب (پلاریزاسیون) صورت می گیرد. پس از منقطب شدن تضاد وارد شدیدترین و عالیترین مرحله خود می شود که برخورد یا تنازع نام دارد.
مثال خوبی که در این مورد می توان زد حکومت جمهوری اسلامی ایران است. در آغاز پیروزی انقلاب بهمن 1357، حکومت جمهوری اسلامی در ظاهر یکدست و یکپارچه بود. بعد از مدت کوتاهی تضاد با لیبرال ها آشکار شد و آن ها از عرصه حاکمیت رانده شدند. پس از آن دیگر حاکمیت کاملاً یکدست به نظر می رسید ولی در درون آن تضاد دیگری رشد کرد که حالا ما شاهد اوج گیری این تضاد هستیم. یعنی تضاد بین اصلاح طلبان (تجددگرایان) و محافظه کاران (سنت گرایان).

قانون نفی در نفی
نفی یعنی تبدیل یک شیئ یا پدیده به شیئی یا پدیده دیگر که جانشین آن می شود. نفی در نفی یعنی بازگشت به مبدا نخست، به خاستگاه ولی در مسیر تکامل این بازگشت به مبدا در مرحله عالیتری انجام میگیرد. لذا با آنکه حالت نفی شده تکرار می شود، این تکرار تکرار عینی نیست بلکه تکراریست غنی تر، متکامل تر و عالی تر.
در جامعه کمون اولیه مالکیت همگانی حکمروا بود. پیدایش مالکیت خصوصی آنرا نفی کرد. استقرار سوسیالیسم بار دیگر مالکیت خصوصی را نفی می کند و به مالکیت همگانی باز می گردد و گویی بار دیگر مالکیت همگانی تکرار می شود ولی این تکراریست در مرحله عالیتر. تئوری ذره بودن نور توسط تئوری موجی رد شد. تئوری موجی نیز رد شد و به تئوری موجی- ذره ای رسید. یعنی تئوری ذره ای دوباره در مرحله کامل تری تکرار شد.
بار دیگر سیب را در نظر بگیرید از یک دانه سیب که بر زمین می افتد، درخت سیب سبز می شود و رشد می کند. درخت بار دیگر بار سیب می دهد، سیب متلاشی می شود و دگر بار دانه بر زمین می افتد. ولی از یک دانه که درخت سیب سبز شد، چندین برابر دانه به وجود می آید. با آنکه حرکت تکراری است ولی در مرحله بالاتری قرار می گیرد.
نفی نابود کردن مطلق و کامل کهنه نیست. بلکه نابود کردن جنبه های منفی و حفظ جنبه های مثبت پدیده کهنه توسط پدیده نو است
شاهین درویش
تهران
21/7/84

جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۸۴

فلسفه 1

فلسفه یعنی دوست داشتن علم و در معنای تجربی آن می توان گفت که فلسفه عبارت است از دنبال کردن علم و نتیجه گیری از علم و تجربه ( یا چیزهایی که به عینه قابل بررسی و نتیجه گیری هستند)، برای رسیدن به اصولی جهت تبیین آنچه علم آنها را تا کنون کشف یا بررسی ننموده است یا اثبات استدلالی و منطقی آنچه هنوز از طریق علم قابل اثبات نیست.
حد فاصل علم و فلسفه موضوع مطالعات آنها نیست زیرا موضوع مطالعات هردو یکی است. علم درباره موضوعاتی بحث می کند که در دسترس و قابل بررسی و آزمایش اند و لذا با استدلات علمی، محاسبات، مشاهده یا آزمایش علمی میتوان وجود یا عدم وجود و علت وجود آنها را اثبات کرد. ولی فلسفه با تکیه بر دانش علمی و از طریق نتیجه گیری از عام ترین قوانین علمی به بررسی موضوعاتی می پردازد که هنوز دست علم از آنها کوتاه است یا جواب قانع کننده ای برای آنها نیافته است.
بدین ترتیب موضوعی که سالها مورد مناقشه و بررسی فلاسفه بوده است، به محض آنکه علم برای آن موضوع پاسخ یافت و از طریق علمی امکان آن پیدا شد که علت یا ماهیت آن پدیده توضیح داده شود از دایره موضوع فلسفه خارج می شود و به حیطه موضوع علم گذار خواهد کرد.
مثلاً رابطه مغز و شعور و به طور مشخص تفکر، تعقل، عواطف، دیگر به کلی از دایره موضوع فلسفه خارج گشته است و هم اینک پاسخ سئوالات احتمالی در مورد این مسائل را در علم فیزیولوژی می توان یافت.
اینک دیگر مسئله اساسی فلسفه این نیست که آیا ماده مقدم بر شعور است یا شعور مقدم بر ماده؟ بلکه مسئله اساسی این است که آیا اصولاً غیر از ماده چیزی در جهان وجود دارد یا خیر؟ مسئله اساسی فلسفی این است که آیا اصولاً شعور موجودی مستقل از ماده است یا خیر؟
شعور دقیقاً کارکرد ماده عالی یعنی مغز است. اینکه شعور را چیزی جدا بنامیم که حاصل کارکرد مغز است مانند این است که بگوییم نرم افزار کامپیوتر حاصل کارکرد سخت افزار آنست. حال آنکه اگر به دقت طرز کار کامپیوتر را بررسی کنیم نرم افزار کامپیوتر همان کارکرد سخت افزار است یعنی نظم و الگوی (pattern) خاصی است که کامپیوتر را در جهت کارکرد خاصی هدایت می کند.
همانطور که در کامپیوتر جریان الکتریسیته باعث عملکرد هوشمندانه آن می شود، در مغز نیز جریان الکتریسیته به همراه برخی فعل و انفعالات شیمیایی باعث به وجود آمدن تفکر، تخیل و احساسات گوناگون می گردد.
شعور و ماده متعالی یعنی مغز – تا زمانیکه کیفیت عالی خود را داشته باشد – چیز هایی جدا از هم نیستند. از زمانی که ماده متعالی به وجود می آید و تا زمانیکه کیفیت خود را به مثابه ماده متعالی حفظ کند، شعور نیز وجود دارد و زمانی که مغز کیفیت مادی عالی خود را از دست دهد و به همان نسبت که این کیفیت را از دست می دهد، شعور نیز به همان نسبت کاهش می یابد و در نهایت از میان می رود.
حال فلسفه باید به موضوعاتی بپردازد که علم از پاسخ دادن به آنها عاجز است. اگر مسلم است که صدای رادیو در نتیجه کارکرد امواج الکترو مغناطیسی است و تبدیل متقابل صوت به این امواج است پس مسئله امواج الکترو مغناطیسی و رادیویی نمی تواند موضوع علم فلسفه باشد. ولی اگر احیاناً چیزی وجود داشته باشد مثلاً تله پاتی که در حال حاضر نتوان آن را از طریق علم و یا مثلاً امواج الکترو مغناطیسی توضیح داد، وظیفه فلاسفه است که به این امر بپردازند و با توجه به نتیجه گیری هایی که از علم و تاریخ علم می گیرند به توضیح این گونه پدیده ها بپردازند.
طبیعی است که احتمال اشتباه فلاسفه بسیار بیشتر از دانشمندان است. زیرا دانشمندان در مورد چیزهایی بحث و بررسی می کنند که در حال حاضر قابل لمس اند و از طریق روش علمی می توان به نتایج مفید در مورد آنان دست یافت. ولی فلاسفه باید با استنتاج، استقرا، قیاس و اندکی خیال پردازی به موضوعاتی بپردازند، آن ها را توضیح دهند، علت آن را بجویند یا آن را اثبات یا انکار نمایند. گرچه احتمال اشتباه آنان بسیار زیاد است ولی به هر حال وظیفه فلاسفه همین است و باید آنان نظرات خود را بیان کنند و استدلالات خود را مطرح نمایند. قضاوت در مورد درستی یا نادرستی مواضع آن ها در آینده بر عهده علم خواهد بود.
به طور کلی می توان گفت علم رو به گذشته دارد و فلسفه رو به آینده. به طور دقیقتر بگوییم علم در مورد آنچه که تا کنون اتفاق افتاده است بحث می کند و فلسفه در مورد آنچه که قرار است اتفاق بیفتد. علم می گوید که قانون جاذبه کشف شد و فلسفه می گوید همان طور که قانون جاذبه کشف شد و به بسیاری از مجهولات گذشته پاسخ داد، در آینده هم قوانین، اجرام و انرژی هایی کشف خواهند شد که مجهولات فعلی را پاسخ خواهند گفت.
اینکه جامعه فئودالی در اثر انقلاب به جامعه سرمایه داری فرا روئید موضوع علم تاریخ است ولی اینکه به همان دلائلی که منجر به وقوع آن رخداد در تاریخ شد، در آینده جامعه سرمایه داری هم نابود خواهد شد و به سوسیالیسم فرا خواهد روئید یا خیر موضوع فلسفه است.
تفاوت میان فلسفه علمی و غیر علمی از این امر ناشی می شود که آیا فیلسوفی که می خواهد در مورد مسئله مشخصی ابراز نظر کند از نتیجه گیری ها و آخرین دستاوردهای علمی مربوط به ان مسئله آگاهی دارد یا خیر؟ اگر او تا آن مرحله علم مربوط به آن رشته مشخص را – حداقل در کلی ترین و عام ترین وجه آن – مطالعه کرده باشد و از آن آگاهی داشته باشد و سپس به طرح نظرات جدید بپردازد فلسفه او علمی است گرچه لازم نیست که حتماً نظرات او هم صد در صد علمی باشد. چرا که اگر نظرات او صد در صد درست و دقیق و علمی بود، دیگر فلسفه نبود و علم بود. وظیفه اصلی فلسفه نظریه پردازی است و نه کشف حقیقت که در واقع وظیفه علم است. اثبات نظریات فلسفی یا رد آنها نیز جزو وظایف علوم محسوب می شود.

ماده و طبیعت

هرآنچه که هست ماده است و ماده عبارت است از همه عالم وجود. هر آنچه هست داخل طبیعت است و چیزی خارج از طبیعت وجود ندارد.
علم ثابت کرده است که روح کارکرد مغز است و چون کارکرد مغز است یک وجود است و چون وجود است پس ماده است. آیا روح قابل لمس است؟ روح عبارت است از تفکر، عواطف و احساسات مختلف که چیزی جز فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی مغز نیست. ارتباطاتی است که بین نرونها و از طریق یاخته های عصبی بوسیله جریان الکتریسیته ایجاد می گردد یا تغییر و تحولاتی است که در مواد شیمیایی مغز به وجود می آید.
از طریق الکترود های مخصوصی که متخصصان به مغز متصل می کنند، می توان تمامی ابعاد روح – تفکر، عواطف و احساسات – را به وسیله دستگاههای سنجش الکتریکی ظریف و پیچیده مشاهده نمود. همان گونه که اندام های داخل بدن را از طریق دستگاه اشعه ایکس ویا امواج اولتراساند (ماوراء صوت) می توان مشاهده نمود. پس روح یک واقعیت مادی است در واقع روح کارکرد مغز است.
آیا می توان کارکرد یخچال را که سرد کردن است از خود یخچال جدا کرد؟ اگر یخچال سرد نکند می تواند کمد، گنجه یا هر چیز دیگر باشد اما دیگر یخچال نیست گرچه ممکن است بر اثر عادت هنوز آنرا یخچال بنامیم.

ماوراءطبیعه وجود ندارد. می توان گفت که طبیعت به دو بخش تقسیم شده است: قسمتی که علم آن را شناخته و قوانین علت و معلولی آن را کشف کرده است ویک قسمت دیگر که علم هنوز موفق نشده است قوانین آن را کشف کند ولی در تلاش است تا آن ها را کشف کند.
اینکه هرچه وجود دارد ماده است و داخل طبیعت است و اصولاً چیز ماوراءطبیعت وجود ندارد را می توان با این داستان تخیلی روشن تر بیان نمود.
فرض کنید فردی به یک فیلسوف مادی برخورد می کند و می گوید: من پدیده ای را کشف کرده ام که تا کنون ناشناخته مانده است و من نام آن را هدیپوس گذاشته ام. این پدیده نیرویی است که قادر است سنگی را بدون هیچ گونه تماسی و بدون استفاده از هیچگونه ابزارهای شناخته شده از زمین بلند کند و مدتی به حالت معلق نگه دارد.
فیلسوف مادی از او می خواهد که وجود این پدیده را ثابت کند. فرض کنیم که فرد مورد نظر خیالباف نیست و به نحوی یا از طریق مشاهده یا از طرق دیگر قادر است فیلسوف ما را متقاعد کند که چنین پدیده ای وجود دارد. در این صورت فیلسوف به او تبریک خواهد گفت که که یک نیروی جدید کشف کرده به نام نیروی هدیپوس که تا کنون ناشناخته بوده است ولی چون ناشناخته بوده است دلیل بر آن نیست که در طبیعت وجود نداشته است. حتی اگر قبلاً هم وجود نداشته و اکنون به وجود آمده است، پس الآن جزئی از طبیعت است یعنی یک وجود طبیعی و مادی است.
در اینجا تنها وظیفه فیلسوف این است که این پدیده جدید را برای دانشمندان علوم مختلف توضیح دهد و از آنان خواهش کند که علت و ماهیت آن را روشن سازند. این فیلسوف و فیلسوفان پس از او ممکن است مجبور شوند قرن ها صبر کنند تا علم بتواند این پدیده را از طریق قوانین طبیعی توضیح دهد. اما فیلسوف ما با اتکا به آگاهی اش از تاریخ علم مطمئن است که روزی دانشمندان این پدیده را نیز همانند هزاران هزار پدیده هایی که روزی مجهول بودند و امروز معلوم گشته اند، روزی پیدا خواهند کرد. فیلسوف علمی منتظر می ماند تا علم پاسخ را بیابد و فیلسوف غیر علمی بلافاصله شروع به خیال پردازی می کند، آسمان و ریسمان به هم می بافد تا این پدیده را برای مشتاقان دانستن توضیح دهد و عطش آن ها را فرو نشاند.
در فرض دوم فرد مورد نظر نمی تواند وجود این پدیده را اثبات کند و در نهایت اعتراف می کند که این یک خیال پردازی بیش نبوده است. بنابر این فیلسوف نیازی نمی بیند که این پدیده را توضیح دهد.
اما نکته جالب اینجاست که فیلسوف آن مرد را با این جمله شگفت زده میکند: درست است که هدیپوس خیالبافی تو بوده اما وجود دارد و یک وجود مادی است. فرد از او توضیح می خواهد و او در پاسخ می گوید: تو مغز خود را به فعالیت وا داشته ای تا پدیده هدیپوس را در تخیل خود بسازی. تحرکات مغز تو و فعل و انفعالاتی که منجر به ساختن هدیپوس شده اند وجود مادی هستند و کلمه هدیپوس نیز که پس از آن از طریق حرکات زبان و دهان تو و جریان بازدم به وجود آمده است، حداقل برای من و تو وجود دارد. پس آن هم مادی است و جزئی از طبیعت است.
در مورد پدیده هدیپوس یک فرض دیگر هم می توان داشت. گرچه آن فرد مورد نظر ممکن است نتواند وجود آن را اثبات کند ولی مطمئن است که چنین پدیده ای وجود دارد و او آن را مشاهده کرده است و فرض کنیم که فیلسوف به دلیل ایمانی که به سلامت عقل و صحت گفتار آن مرد دارد، بپذیرد که آن پدیده یعنی هدیپوس وجود دارد بنابر این هردو پذیرفته اند که آن پدیده وجود دارد. پس فیلسوف خواهد گفت که چون ما قبول کردیم وجود دارد پس مادی است و داخل طبیعت است. اگر داخل طبیعت نبود نه تو و نه هیچ کس دیگر به وجود آن پی نمی برد.

گفتیم که شعور کارکرد ماده متعالی است. اما متعالی چیست؟ متعالی حاصل تکامل دانی به عالی است. اینجا این پرسش پیش می آید که تکامل چیست؟ تکامل عبارت است از حرکت مداوم طبیعت از ساده به پیچیده، از بی نظمی به نظم، از موجودات ناپیوسته به موجودات پیوسته. از موجودات پیوسته ساده به موجودات پیوسته ارگانیک، از تصادف به قانون و از حرکات بدون جهت و مقصد به حرکات مقصد دار و جهت دار.
در گستره طبیعت می توان این حرکت تکاملی را دنبال کرد: 1- طبیعت بیجان 2- پیدایش گیاهان 3- پیدایش موجودات زنده تک سلولی 4 – پیدایش جانوران چند سلولی از طریق تکثیر سلول ها 5- پیدایش آبزیان 6- پیدایش دوزیستان 7- پیدایش خزندگان 8- پیدایش پرندگان و حیوانات دونده ساده 9- حیوانات با مغز پیچیده تر مانند سگ، گربه، میمون 10 پیدایش انسان با مغز بسیار پیچیده.
در روند تکامل مغز به طور کلی و خلاصه سه مرحله تکاملی را تا کنون می توان مشاهده نمود: 1- مغز قادر به واکنشهای غیر شرطی یا انچه به نام غریزه می شناسیم 2- مغز قادر به واکنش های شرطی یا ناخود آگاه (عواطف و احساسات) 3 مغز قادر به درک کلمات و دارای خاصیت تجرید و تعمیم. دارای واکنش تاخیر یافته و با تعقل یا خودآگاه.
در بررسی آناتومیک مغز می توان هر سه این مراحل تکامل را در لایه های پایین تا بالای مغز انسان مشاهده نمود. کما اینکه در مغز حیوانات ماقبل انسان آخرین لایه را که مربوط به کلمات، تجرید و تعمیم را نمی توان یافت. یا در حیوانات پست حتی لایه مربوط به واکنش های شرطی و عواطف را نمی توان پیدا کرد.
سیر تکاملی موجودات پس از پیدایش انسان با مغز متعالی متوقف نمی شود. پس از آن یا به موازات تکامل مغز انسان ( و تغییر بطئی اندامها متناسب با کارکرد آنها)، ما شاهد ابزار سازی و تکامل ابزار انسان هستیم. از اولین چکش ها و نیزه های سنگی که انسان برای تهیه خوراک ساخت تا پیچیده ترین کامپیوترها و ربات ها که قادر به حل بغرنج ترین معادلات ریاضی هستند و یا پیچیده ترین عملیات را در فرآیند تولید انجام می دهند، تاریخ دور ودراز و پر فراز و نشیبی از تکامل ابزار و در نتیجه آن جامعه انسانی را به نمایش می گذارد.

جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۴

برابری


ماده 1 اعلامیه جهانی حقوق بشر اظهار می دارد: " تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند." اینکه افراد آزاد زاده می شوند البته مطلب زیاد مهمی نیست. گو اینکه تصور نمی کنم کسی در مورد زاده شدن یا زاده نشدن خود بتواند آزادانه تصمیم بگیرد. یا اصولاً برایم قابل درک نیست که آزاد بودن در زمان تولد به چه کار می آید. آنچه که مهم است اینست که آیا همه انسانها در طول مدت حیات خود آزادند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق باهم برابرند یا خیر. تصور نمی کنم که درک این مسئله چندان دشوار باشد که انسانهایی که از جهات مختلف و متنوع در نابرابری به سر می برند، طبیعتاً از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق هم نمی توانند برابر باشند. آیا در جامعه با یک فرد متمول میلیاردر همانگونه رفتار می شود که با فردی محروم و زحمتکش؟ آیا فرزند یک کارگر دارای همان امکانات فرزند یک سرمایه دار برای رشد و پرورش است؟ پس آنچه در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است یک آرمان است و نه یک واقعیت. آرمانی که انسانها برای محقق شدن آن باید تلاش ورزند. انسانها تا زمانی که زنده اند البته از لحاظ وجود داشتن برابرند. اما شرایط زیستشان از همان اوان کودکی بسیار متفاوت و نا برابر است. در عین حال آنها در مورد چگونگی رشد خود نیز آزاد نیستند که تصمیم بگیرند. آیا کودک آزاد است که تصمیم بگیرد در چه محیطی زندگی کند، چه کسانی او را تربیت کنند و چه امکانات مادی و معنوی برای رشد و تعلیم و تربیت خود داشته باشد؟ مسلم است که نه. کودک خانواده فقیری که از فرط فقر قادر به تامین نیاز های اولیه او هم مثل غذا و پوشاک نیست، چه رسد به فراهم نمودن امکان تحصیل، مسلماً آزاد نیست که در هر مدرسه ای که می خواهد درس بخواند. اثرات این نا برابری که از کودکی وجود دارد تا روز مرگ دامن گیر انسان هاست. معلوم است کودکی که در آغاز زندگی امکانات مناسب برای پرورش مناسب نداشته است، در دوران جوانی هم نه آزاد است که هر شغلی می خواهد برگزیند و نه از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با افراد مرفه جامعه یکسان است. او مجبور است به سخت ترین و جانفرسا ترین شغل ها تن دهد و تمام زندگی او در مبارزه مرگ وزندگی برای تامین حداقل های ادامه زندگی خلاصه میشود. در دوران پیری و بازنشستگی هم ( اگر توفیق یابد به این سنین برسد) چنانچه لقمه نانی برای خوردن داشته باشد سپاسگزار است. حیثیت و کرامت پیشکش. پس محو نابرابری اجتماعی و اقتصادی یکی از آرمان های اساسی جامعه بشری است. محو نابرابری های اجتماعی- اقتصادی مسلماً امری نیست که به یکباره امکان داشته باشد. بلکه امری نسبی و تدریجی است که انسانهای عدالت جو و آرمان گرا باید در راه رسیدن به آن مبارزه و تلاش کنند. از نگاه چپ ریشه نابرابری های اجتماعی و اقتصادی، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و امکانات کسب درآمد است. جامعه ای که در آن همه امکانات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی در دست اقلیت کوچکی از صاحبان وسایل تولید و امکانات کسب درآمد یعنی سرمایه داران متمرکز است. جامعه ای که توسط کسانی اداره می شود که آرمانی به جز کسب سود حداکثر و رفاه فردی و خانوادگی خود ندارند، چگونه می تواند به سوی برابری و عدالت اجتماعی پیش رود؟ ثمره ادامه چنین وضعیتی شکاف روز افزون طبقاتی، فقیر تر شدن فقرا و ثروتمند تر شدن ثروتمندان است. چپ ادامه حاکمیت سرمایه داران بر جوامع بشری را فاجعه بار می داند و تلاش می ورزد به جای حاکمیت سرمایه داران حاکمیت مزدکاران را برقرار سازد. با حاکمیت مزدکاران آگاه که از نظر نگرش ضد سرمایه داری باشند، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و امکانات کسب درآمد ملغی و مالکیت همگانی بر وسایل تولید و کسب وکار برقرار می گردد. لازم به توضیح است که چپ مدرن و دمکرات، مالکیت همگانی بر وسایل تولید را مساوی با مالکیت دولتی نمی داند. گرچه مالکیت دولتی هم شکلی ازاشکال مالکیت همگانی است ودر مورد برخی از نهادهای اقتصادی بزرگ به دلیل حجم عظیم سرمایه گذاری مورد نیاز آنها، گریز ناپذیر است اما تنها شکل مالکیت همگانی نیست. مالکیت همگانی علاوه بر شکل دولتی مالکیت می تواند اشکال دیگری نیز داشته باشد. مثل شرکت های تعاونی و شرکت های سهامی عام مشروط بر آنکه در آنها میزان سهام به صورت عادلانه ای تقسیم شده باشد و مدیریت در آنها صورت دمکراتیک داشته باشد. همچنین چپ دمکرات به برقراری حاکمیت مزدکاران از طریق شیوه های خشونت آمیز و سرکوب گرانه معتقد نیست. چپ دمکرات خواهان قدرت گیری از طریق شیوه های مسالمت آمیز، پارلمانتاریستی و دمکراتیک است. چپ دمکرات چاره کار را در مبارزه سیاسی و اقتصادی دراز مدت و جلب آرای اکثریت مردم جامعه جستجو می کند. چپ برای بدست گرفتن قدرت باید هم از لحاظ سیاسی و هم از نظر اقتصادی قوی شود. مبارزه سیاسی یعنی تشکیل حزب مدرن امروزی و تلاش برای جلب آرا مردم و به خصوص مزدکاران. مبارزه اقتصادی هم می تواند از طریق تشکیل شرکت های تعاونی و سهامی عام و حضور در عرصه رقابت های اقتصادی جامعه انجام پذیرد. لازم به تاکید است که ویژگی چپ دمکرات اعتقاد و پایبندی آن به دمکراسی و مبارزه در راه آن چه قبل از به دست گرفتن قدرت چه پس از آن است. البته مسلم است که آرمان نهایی چپ از بین رفتن تمام و کمال نظام سرمایه داری و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است ولی تجربه تاریخی نشان داده است که این کار از طریق شیوه های سرکوبگرانه ، خشونت آمیز و اراده گرایانه امکان پذیر نیست. بلکه این اکثریت جامعه و از طریق نهاد قانون گذاری یا پارلمان است که باید در مورد میزان همگانی شدن مالکیت بر وسایل تولید و امکانات کسب و کار تصمیم بگیرد. آنچه مسلم است مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و امکانات کسب و کار یعنی بخش خصوصی تا مدت زیادی شکلی از اشکال مالکیت (و نه شکل غالب آن) در جامعه خواهد ماند. تنها کامیابی چپ در یک رقابت سالم و دراز مدت اقتصادی و سیاسی است که می تواند این شکل از مالکیت را محدود و محدود تر سازد و در نهایت آن را به طور کامل محو سازد.
شاهین درویش

تهران

24/6/84

سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴

مزدکاران

مزدکار کسی است که برای تامین وسایل زندگی خود برای کس یا کسان دیگری کار می کند و در مقابل کار خود دستمزد دریافت می دارد. در واقع او نیروی کار خود را برای تامین زندگی می فروشد. مزدکار دارای سرمایه نیست تا بتواند خود وسایل تولید یا کار خود را فراهم نماید. از اینرو ناگزیر است تا نیروی کار خود را به صاحب وسایل تولید یا فراهم آورنده مقتضیات کار یعنی سرمایه دار بفروشد.
مزدکار می تواند کارگر ساده، ماهر، تکنسین، مهندس و یا حتی مدیر باشد. هرکس اعم از بیسواد، کم سواد، با سواد، تحصیل کرده، کارشناس و متخصص چنانچه قادر نباشد وسایل کار خود را فراهم نماید و از آن طریق امرار معاش خود را میسر سازد، مجبور است کار خود را در اختیار صاحب سرمایه و امکانات قرار دهد و از طریق مزدی که از او دریافت می کند، زندگی خود را بگذراند.
مزد کار برای آنکه بتواند رضایت صاحب سرمایه را جلب کند و کار خود را حفظ کند، باید بتواند بیش از آنچه برای گذران زندگی خود نیاز دارد، از طریق موسسه ای که در آن شاغل است، درآمد کسب کند. مقدار کاری که مزد کار برای تامین دستمزد و برای فراهم آوردن زندگی خود می کند، کار لازم و کاری را که به نفع صاحب سرمایه و برای تامین درآمد او انجام میدهد، کار اضافی نامیده می شود. هرچه میزان کار اضافی نسبت به کار لازم بزرگتر باشد.، ارزش مزدکار برای صاحب سرمایه بیشتر است و سرمایه داران بیشتری سعی در جذب و حفظ او دارند. بنابر این مزدکاران قانع یا پر درآمد، مزدکاران ارزشمندی برای سرمایه داران محسوب می گردند.
آیا مزد کار همان کارگر است؟ خیر. مزدکار مفهوم عام تری از کارگر است. در زبان فارسی به طور معمول و عمومی واژه کارگر را در مورد کسانی به کار می برند که کار یدی انجام میدهند. در حالیکه مزدکار می تواند کار یدی یا کار فکری انجام دهد. کارگری که خود قادر به تهیه وسایل کار خود نیست، مزدکار محسوب می شود ولی هستند کارگرانی که به دلیل ساده و ارزان بودن وسایل کارشان، خود قادرند وسایل کار تهیه نموده، با آن کار کنند و وسایل امرار معاش خود را فراهم آورند. این دسته از کارگران مزدکار نیستند.
در عین حال معلمان، استادان دانشگاه، کارشناسان رشته های گوناگون تخصصی، پزشکان، کارمندان، مدیران، و بسیاری از شاغلان دیگر هستند که به دلیل گران و پیچیده بودن نیازمندیها و مقتضیات کارشان قادر به تهیه این امکانات نیستند و لذا ناچارند نیروی کار و تخصص خود را در اختیار صاحبان سرمایه قرار دهند تا بتوانند کار کنند و به تامین معاش خود بپردازند. در حقیقت هرچه سطح تخصص بالا تر باشد، تامین وسایل کار دشوارتر است. بنابر این متخصصان و کارشناسان نیاز بیشتری دارندتا برای کسانیکه صاحب امکانات مالی هستند، کار کنند. البته افراد زیادی از متخصصان نیز وجود دارند که به دلایل مختلف قادرند وسایل کار خود را محیا کنند. آنان مزد کار نیستند. به هر حال اگر در گذشته سمبل مزدکاران را چکش قرار می دادند امروز شاید شایسته تر باشد از کی بورد یا ماوس کامپیوتر بدین نظور استفاده شود.

مزدکار برای آنکه هویت اجتماعی پیدا کند و به عنوان مزدکار شناخته شود، اول نیاز به کار دارد. در جامعه ایران که حدود 5/3 تا 4 میلیون از افراد آماده به کار، فاقد شغل هستند، معضل بیکاری یک معضل اساسی است. بنابر این هر طرح و برنامه ای که منجر به اشتغال زایی و به خصوص به وجود آمدن مشاغل مولد شود، مورد حمایت مزدکاران قرار می گیرد. هرچه تعداد بیکاران کم تر شود، مزدکاران به عنوان یک طبقه قوی تر می شوند و بهتر می توانند خواسته های خود را مطرح و پیگیری کنند و آنها را به کرسی بنشانند. بنابراین مزدکاران مشغول به کار و بیکار در جامعه ایران و دراین مقطع از سطح رشد جامعه، علی رغم داشتن تضاد طبقاتی و اختلاف منافع اساسی با سرمایه داران، از این نظر در کنار سرمایه داران کارآفرین قرار می گیرند و از تلاش آنان برای به وجود آوردن موسسات و کارخانه ها پشتیبانی می کنند.
مزدکار پس از آنکه کاری یافت، نیاز دارد که در شغل خود تثبیت شود و در آن شغل احساس ماندگاری و امنیت کند. مزدکار در هر کاری که مشغول شود، مدتی طول می کشد تا آن کار را بیاموزد و در آن ماهر شود. بنابر این برای مزدکار تغییر شغل دشوار و در شرایط بیکاری وسیع و مزمن گاه از دست دادن شغل فاجعه بار است و یافتن شغلی دیگر در مواردی غیر ممکن.
سرمایه دار به دلایل مختلف تمایل دارد که مزدکاران را اخراج کند. گاه فقط به دلیل اینکه اگر مزدکاری مدت طولانی در موسسه او بماند، توقعاتش بالا می رود و علاوه بر آن برخی قوانین نیز او را مجبور می کنند که به مزدکار با سابقه در زمان اخراج حق و حقوقی بدهد. بنابر این در بسیاری از موارد سرمایه داران محکم کاری کاری می کنند و مرتب مزدکاران خود را تعویض می کنند تا کسی مدت طولانی در موسسه نماند تا حق و حقوقی پیدا کند. علاوه بر این در شرایط بیکاری وسیع در جامعه، رقابت بین مزدکاران بسیار زیاد است و هر آن احتمال دارد مزدکار دیگری که مهارت بیشتر، تخصص بالاتر و توقع کمتری دارد ظاهر شود و با درخواست مزد کمتر زیرآب مزدکار مشغول به کاری را بزند.
از این نظر مزدکاران در تضاد جدی با سرمایه داران قرار دارند. آنان برای آنکه بتوانند به امنیت شغلی دست یابند به عنوان راه حلی دراز مدت و در تحلیل نهایی چاره ای جز اتحاد عمل و متشکل شدن در سندیکاها و اتحادیه ها را ندارند.
پس از آنکه مزدکاری در شغلی تثبیت شد و احساس امنیت شغلی نمود، به داشتن یک زندگی انسانی ، آبرومند و تامین نیازهای اساسیش از قبیل مسکن، خوراک وپوشاک مناسب، بهداشت، تفریح و مسائلی از این دست می اندیشد. از این جنبه نیز مزدکار در تضاد اساسی با سرمایه دار قرار می گیرد. زیرا سرمایه دار می کوشد تا حد مقدور مخارج موسسه خود را پایین نگه دارد تا به سود بیشتری دست یابد. در اینجا هم مزدکاران برای آنکه بتوانند امتیازات جدی از سرمایه داران بگیرند، ناچارند که به عنوان یک طبقه با هم متحد شوند و همانگونه که سرمایه داران به اشکال گوناگون رسمی و غیر رسمی متشکل و متحد هستند، آنان نیز باید تلاش ورزند تا در قالب انجمن ها، سندیکاها و اتحادیه ها و در نهایت احزاب مختص به خود متشکل و متحد شوند.
اما در راه این اتحاد و تشکل موانع متعددی وجود دارد. علاوه بر موانع و مشکلاتی که سرمایه داران و حامیان آنها در طبقات حاکم در راه به وجود آمدن این اتحاد و تشکل ایجاد می کنند، مشکل اصلی دیگری نیز وجود دارد و آن عدم آگاهی طبقاتی و توهمات مزدکاران و به خصوص اقشار نسبتاً پر درآمد تر آنان در مورد موقعیت اجتماعی و طبقاتی خود است. واقعیت اینست که بسیاری از مزدکاران، با آنکه عملاً مزدکارند و با مشکلات این طبقه به صورت روزمره و دائمی دست به گریبان اند، یا خود را اصلاً مزدکار نمی دانند و یا خود را مزدکار موقت می پندارند و تقریباً در تمام عمر منتظر رسیدن معجزه ای هستند که مطمئنند برای آنها اتفاق می افتد و آنها را تبدیل به سرمایه دار میکند.
روزی که این توهمات در اکثریت مزدکاران از بین برود و همه آنها خود را مزد کار به مثابه یک طبقه ببینند، تبدیل به نیروی سترگی خواهند شد که در صورت اتحاد و تشکل قادر خواهند بود خواسته های خود را به جامعه بقبولانند، به کرسی بنشانند و حتی روزی قدرت سیاسی را در دست گیرند. زیرا که مزدکاران مسلماً اکثریت قاطع جامعه را تشکیل می دهند.
شاهین درویش
تهران
8/6/84

پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴

چپ و دمکراسی

نیاز نیروی چپ ایران به دمکراسی یک نیاز مبرم و حیاتی است. فقدان شرایط دمکراتیک در جامعه ایران در طول تاریخ معاصر نه تنها امکان تبلیغ، ترویج و سازماندهی را از نیروهای چپ ستانده است بلکه از طرف دیگر امکان ارتباط ارگانیک و تاثیر پذیری متقابل با توده های زحمتکش را نیز نا ممکن ساخته است. عوارض این مسئله جدایی از توده، انزوا و تحلیل های غیر دقیق است.
تصور نمی رود که هیچ فردی از طیف چپ در ایران باشد که از ضربات مهلک جامعه غیر دمکراتیک در امان مانده باشد و تاثیرات مخرب و نابود کننده فقدان دمکراسی را بر پیکر نحیف نیروی چپ ایران با پوست و گوشت و استخوان خود حس نکرده باشد. تجربه نشان داده است که هر گاه در مقاطع خاصی از تاریخ و در دوره ای نه چندان طولانی چپ امکانی هر چند محدود برای فعالیت علنی و تماس با توده های مردم را کسب نموده، به شکل اعجاب آور و شتاب آلودی، رشد کرده و به نیرویی مطرح در سطح جامعه تبدیل شده است.
نداشتن امکان حضور مستقل و موثر در جامعه، فقدان امکان انتشار نشریات متعلق به خود و متعاقب آن پاسیفیسم سیاسی و انزوای هواداران چپ از جمله عوارض منفی جامعه غیر دموکراتیک برای نیروهای چپ است.تا اینجای قضیه تصور نمی رود که محلی برای مناقشه باشد و مثلاً کسی از طیف چپ مدعی باشد که خیر در شرایط غیر دمکراتیک امکان بهتری برای فعالیت سیاسی وجود دارد. اما نکته اساسی اینجاست که نیروی چپ باید در اصول، مبانی و استراتژی سیاسی خود دمکراسی را بپذیرد و از لحاظ تئوریک دمکراسی را وارد برنامه های سیاسی دراز مدت خود کند. چپ نمی تواند بصورت تئوریک بگوید که در شرایطی که نیروی ما در اقلیت جامعه قرار دارد از دمکراسی دفاع می کنیم ولی به محض اینکه اکثریت را در جامعه کسب کردیم و یا حکومت را به دست گرفتیم، دمکراسی را نا دیده خواهیم گرفت و از حقوق اقلیت سیاسی جامعه دفاع نخواهیم کرد. این پارادوکس جایی باید حل شود. برای آنکه باور عمومی نسبت به دمکراسی طلبی نیروهای چپ تقویت گردد، چپ باید به شکلی بنیادی خود را از روشهای دیکتاتور منشانه، چه در عرصه تاریخی و چه در زمینه برخوردهای فردی، گروهی، تشکیلاتی و همچنین در برخورد با سایر نیروهای سیاسی جامعه پاک ومبرا گرداند.
در این زمینه لازم است که نسبت به روش های غیر دموکراتیک خود و متحدانش در گذشته، انتقاد صادقانه داشته باشد. چپ باید ضمن انتقاد از خود به خاطر اخذ مواضع غیر دموکراتیک در گذشته به گونه ای موثر تبلیغ و تضمین کند که در صورت به دست آوردن اکثریت نیروی سیاسی جامعه، از حقوق اقلیت دفاع خواهد کرد و تا آنجا که قواعد دموکراسی از طرف سایر نیروهای سیاسی رعایت گردد، از جانب چپ خطری متوجه آنان نخواهد بود.
روی دیگر نیاز به دمکراسی در نیروهای چپ، نیاز به مواضع چپ در گرایشهای دمکراتیک جامعه ایران است. واقعیت اینست که در شرایطی که اکثریت عظیم مردم ایران در شرایط فقر مطلق و نسبی به سر می برند. در حالیکه میلیونها نفر از مردم ایران زیر خط فقر زندگی می کنند و از حداقل مادی ضروریات یک زندگی انسانی بی بهره اند، هیچ نیروی سیاسی دموکراسی خواهی نمی تواند بدون توجه به خواسته های محرومان جامعه و داشتن برنامه های عدالت جویانه به نیروی سیاسی جدی تبدیل شود. انتخابات اخیر در ایران ثابت کرد که در شرایط گسترش فقر ومحرومیت در جامعه، این خطر به شکل جدی وجود دارد که خواسته های دمکراتیک فدای شعارهای کلی و پوپولیستی عدالت محور شوند.
درک نیاز دمکراسی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی تنها در شرایطی میسر است که حداقلی از نیازهای معیشتی تامین شده باشد. البته حتی در این شراط هم خواست عدالت طلبی منتفی نیست. اما مسلماً در شرایط وجود حداقل رفاه در جامعه، قشرهای گسترده تری متوجه نیاز های دمکراتیک خواهند شد.
درک نیاز های عاجل مردم محروم مثل کار، مسکن و خوراک، لزوم امنیت اجتماعی و اقتصادی، موید ضرورت ارائه برنامه های شفاف و کاربردی برای تامین حداقل خواسته های اقتصادی محرومان جامعه است. برنامه های واقع بینانه در جهت به وجود آوردن شغل های مولد، تعیین حداقل دستمزد متناسب با سطح واقعی هزینه ها، بیمه بیکاری، از کارافتادگی و باز نشستگی و خدمات درمانی کارآمد، مساعدت به تامین مسکن، خوراک و پوشاک مناسب با راهکارهای عملی و علمی مناسب، می تواند یاری رسان نیروهای دمکراتیک جامعه در جلب نظر اکثریت جامعه ایران که همان محرومان و زحمتکشان هستند، باشد.
پس اگر میتوانیم نتیجه بگیریم که نیروهای چپ جامعه ایران بدون توجه به خواسته های دمکراتیک و نیروهای دمکراسی خواه بدون توجه به خواسته های حداقلی چپ یعنی تامین اجتماعی کارآمد، نمی توانند نیروی موثری در عرصه سیاست ایران باشند، می توان به ترکیب نوع خاصی از سوسیالیسم و دمکراسی البته منطبق با شرایط مشخص اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این جامعه رسید. البته در این زمینه تدوین برنامه های سوسیال دمکراسی خاص جامعه ایران یعنی تلفیق اصول عام آن با شرایط ویژه ومنحصر به فرد این جامعه با اتکا به تحقیقات کارشناسان، ضرورت دارد.

شاهین درویش
تهران
30/04/84

سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴

ایران پس از انتخابات

ضربه فرود آمد. در واقع زلزله سیاسی واقعی یا به قولی سونامی روز شنبه 28 خرداد ماه یعنی یک روز پس از دور اول انتخابات نهم ریاست جمهوری ایران رخ داد. آنچه پس از آن و در روز شنبه 4 تیر ماه اتفاق افتاد پس لرزه های پس از آن بود. حال فرصتی است تا به بررسی آنچه رخ داده و پی آمدهای آن بپردازیم. اهمیت موضوع و به خصوص پیچیدگی مسئله به حدی است که هیچ کس به تنهایی نمیتواند مدعی شود که همه ابعاد موضوع را درک کرده است و آنچه او بیان می دارد عین حقیقت است و جز آن نیست. اما لازم است که هرکس بر طبق دیدگاه و متناسب با بضاعت فکری خود به بررسی موضوع بپردازد.
اولین مطلب که توجه هر ناظری را به خود جلب می کند، شکست جبهه اصلاح طلبان است. اصلاح طلبان که در دور نخست با توجه به تعدد کاندیداها و لذا پراکندگی آرا شکست سختی را متحمل شده بودند، در دور دوم انتخابات دور هاشمی رفسنجانی حلقه زدند و همگی آنان به همراه عده قابل توجهی از روشنفکران و فعالان سیاسی غیر حکومتی به خصوص در داخل ایران از هاشمی حمایت کردند و سعی کردند مردم را نیز به رای دادن به او ترغیب کنند تا نماینده اصول گرایان یعنی محمود احمدی نژاد به کرسی ریاست جمهوری دست نیابد. البته تقریباً اکثریت مطلق این عده چندان دل خوشی از هاشمی رفسنجانی هم نداشتند و تنها به این دلیل از او حمایت کردند که از یکدست شدن کامل حکومت جلوگیری کنند. اما به هر حال این سیاست هم با شکست روبرو شد و نتیجه آن شد که محمود احمدی نژاد با رای نسبتاً بالایی به پست ریاست جموری دست یافت.
دلایل شکست جبهه اصلاح طلبان متعدد است. شاید مهمترین دلیل این شکست توقعات بالای رای دهندگان دوم خرداد به آقای محمد خاتمی بود که آنچه به آن عمل شد گرچه به نظر نگارنده کم نبود، در مقایسه با خواست رای دهندگان ناچیز بود. فکر نمی کنم بی حساب گفته باشم اگر بگویم سطح بالای توقعات مردم از آقای خاتمی تا حد زیادی ناشی از شعارها و مطالبات سیاسی عناصر خود اصلاح طلبان و حتی در بسیاری از موارد شخص آقای خاتمی بود. به هر حال این موضوع منجر به آن شد که درصد قابل توجهی از اقشار متوسط و مدرن با انتخابات قهر کنند و در انتخابات شرکت نکنند. مسئله مهمتر دیگر عبارت است از عدم توجه حتی در شعارها و پلاتفرم های سیاسی اصلاح طلبان به خواسته های فوری اقشار محروم جامعه که درصد قابل توجهی از مردم ایران را تشکیل می دهند. این اقشار با توجه به خواسته های اصلاح طلبان که عمدتاً و در اکثر موارد حول محور توسعه سیاسی و دمکراسی دور میزد، احساس میکردند آنها فراموش شده اند و این مطالبی که عنوان می شود هیچ ربطی به آنها ندارد و خواسته هایی لوکس برای طبقات مرفه است. در حالیکه جمعیت عظیمی از مردم ایران از برآوردن کمترین نیاز های اساسی و انسانی خود از نظر مادی بازمانده اند و این در حالیست که به چشم خود می بینند چه ثروتهایی هم اکنون در جامعه وجود دارد، چه ساختمانهای مجللی هر روز در گوشه کنار مملکت بنا میشوند و چه ماشین های لوکس و گران قیمتی در خیابان ها در ترددند.
چیز دیگری که مزید بر علت به خصوص در دور دوم انتخابات شد این بود که مردم محروم دیدند که روشنفکران و اصلاح طلبان عملاً دور کسی حلقه زدند که آنها به درست یا غلط او را سمبل سرمایه داری، رانت خواری و بی توجهی به اقشار محروم میدانستند و از دوران هشت ساله ریاست جمهوری او خاطره ای جز فقر و محرومیت بیشتر و رشد نو کیسگان مرفه نداشتند. این اقشار اقشاری هستند که بارها در تاریخ نشان داده اند که موثر ترین اقشار از لحاظ سیاسی هستند ولی متاسفانه در محاسبات و معادلات سیاسی کمترین توجه به آنان معطوف می گردد. به هر حال آقای محمود احمدی نژاد همین اقشار و خواسته های آنان را مورد توجه قرار داد و توانست با رای مقبولی در رقابت های انتخاباتی پیروز گردد.
به هر حال گرچه نمی توان چنان ساده دل بود که پذیرفت اگر گروههای سیاسی که انتخابات را تحریم کردند اینکار را نمیکردند، نتایج به شکل معجزه آسایی تغییر میکرد ولی به هر حال نکاتی هست که با توجه به نتایج انتخابات باید به آنها توجه کرد و از نقطه نظر موضع گیری صحیح سیاسی باید از این نتایج درس آموخت. اول اینکه سیاست تحریم در حال حاضر چندان برد واثر سیاسی ندارد که اختلال جدی برای حاکمیت جمهوری اسلامی ایجاد کند. در صد قابل توجهی از مردم عادی به نظر تحریم کنندگان وقعی نمی گذارند و کماکان در انتخابات شرکت می کنند و لا اقل مردم تحریم کننده آن چنان در صدی را تشکیل نمی دهند که واقعاً کل انتخابات را از اعتبار بیندازند. مسئله تخلفات در انتخابات هم که بسیاری مطرح می کنند واقعاً وجود داشت ولی آن قدر نبود که نتیجه نهایی انتخابات را تغییر دهد. دوم اینکه جناح راست حکومت جمهوری اسلامی هنوز از ابزار های کافی تشکیلاتی، تبلیغاتی و سیاسی لازم برای رسیدن به اهداف خود به خصوص در شرایط انفعال عده قابل توجهی از مردم، برخوردار است و دیدیم که در نهایت به آنچه که می خواست رسید.
حال فقط فرض کنیم که تحریم کنندگان تاثیر قابل توجهی بر مردمی که در انتخابات شرکت نکردند داشتند و گروههای سیاسی تحریم کننده نیز به جای تبلیغ تحریم، مردم را دعوت به مشارکت فعال در انتخابات میکردند و از آنها می خواستند به کاندیدای اصلاح طلبان یعنی معین رای دهند. در این صورت به احتمال قوی معین به دور دوم انتخابات می رسید و خیلی احتمال داشت که بسیاری از مردم در مخالفت با هاشمی رفسنجانی به او رای دهند. در این صورت اصلاح طلبان هنوز در حکومت بودند و ما حداقل در وضعیت فعلی قرار می گرفتیم و به عقب رانده نمی شدیم. در آن صورت حداقل در داخل کشور امکان بیشتری برای پیگیری خواسته های دمکراتیک و از همه مهمتر آزادی زندانیان سیاسی فراهم بود. ولی متاسفانه روشنفکران و فعالان سیاسی داخل کشور در بدترین موقعیت از نظر انتخاب سیاسی قرار گرفتند. در یک هفته فاصله بین دور اول انتخابات و دور دوم، آنها یا باید تصمیم به تحریم می گرفتند و به موضع انفعالی پناه می آوردند که در نتیجه با الان هیچ تفاوتی ایجاد نمیکرد و مسلماً از نظر محاسبات و معادلات سیاسی وضع از این هم بدتر می شد و یا بین هاشمی و احمدی نژاد یکی را انتخاب کنند. که معلوم بود با توجه به نیاز به حداقل فضای سیاسی برای پیگیری خواسته های دمکراتیک خود، علی رغم دل نگرانی ها، دل چرکینی ها و حفظ انتقادات جدی خود نسبت به هاشمی رفسنجانی و طیف همراه او باید هاشمی را انتخاب می کردند.
حالا به هر حال هرچه بود گذشته است و آقای احمدی نژاد شهردار فعلی تهران تا اواسط تابستان بر مسند ریاست جمهوری اسلامی ایران تکیه خواهد زد. گرچه تحلیل دقیق آثار و پی آمدهای انتخاب او الان نمی تواند واقع بینانه باشد ولی از روی خط فکری او و حامیانش تا حد زیادی میتوان خطوط کلی آنچه را که پیش خواهد آمد پیش بینی کرد. این بررسی به خصوص از دو جهت عمده یعنی سیاسی و اقتصادی حائز اهمیت است.
نخست از لحاظ سیاسی:
دشوار نیست درک این مطلب که این همه ترفند های سیاسی برای به قدرت رساندن آقای احمدی نژاد از طرف جناح راست مسلماً برای باز تر کردن فضای سیاسی جامعه ایران نیست، بلکه با توجه به خطری که جناح راست از طرف نیروهایی دمکراتیک احساس می کرد شدیداً نیازمند یکدست کردن هرچه بیشتر حاکمیت بود تا امکان مانور نیروهای اپوزیسیون در شکاف های به وجود آمده در درون صفوف حاکمیت را از آنان بستانند. بنابر این از نقطه نظر سیاسی قاعدتاً ما باید شاهد روز های بدتری را برای نیروهای دمکرات اپوزیسیون داخل کشور وحتی اصلاح طلبان باشیم. وضعیت به جایی رسیده است که حتی هاشمی و کروبی را هم که از ارکان نظام هستند بر نمی تابند. توجه شما را به اخباری جلب می کنم که در مورد تعرض به آیت اله جوادی عاملی پس از حمایت او از رفسنجانی و توقیف بیانیه های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت در حمایت از رفسنجانی، منتشرشد. گرچه به سختی می توان باور کرد که در این اوضاع و احوال داخلی و بین المللی کسی واقعاً بتواند شرایط فاشیستی را در ایران حاکم نماید ولی مسلماً شرایط سیاسی از آنچه در هشت سال گذشته شاهد آن بوده ایم به مراتب بد تر خواهد بود.
به هر حال اکنون همه نیرو های سیاسی باید تحلیل جدید و متناسب با شرایط مشخص از جامعه ارائه دهند و در جستجوی راهکار های متناسب با شرایط نوین باشند. مسلم است که ساختارهای سیاسی درون جامعه ایران به شدت دچار تحول شده است و باید این تحولات را مورد ارزیابی موشکافانه قرار داد.
اقتصادی:
همانطور که قبلاً ذکر کردم اصلی ترین علت پیروزی آقای احمدی نژاد در رقابت انتخاباتی، توجه به خواسته های اقشار محروم جامعه بود و در واقع هم آنان بودند که به امید بهبود وضع معشیتیشان به او رای دادند. حالا همه و به خصوص و قبل از همه رای دهندگان به او منتظر هستند که ببینند با توقعات آنان چه خواهد کرد. سئوالی که مطرح است این است که آیا تمام این وعده ها برای مبارزه با شکاف طبقاتی و فقر و محرومیت تنها شعارهای انتخاباتی بوده است و برای فریب عوام به کار گرفته شده است و پس از اینکه او در مسند خود مستقر شد همه این وعده ها فراموش خواهد شد؟ یا او سعی خواهد کرد که این وعده ها را عملی کند؟ اندکی توجه به پیشینه و سبک زندگی شخصی آقای احمدی نژاد این امیدواری را به وجود می آورد که بعید به نظر می رسد که هرچه او در تبلیغات انتخاباتی خود گفته است فقط جهت رای آوردن و فریب مردم بوده باشد و او هیچ دغدغه ای در این موارد نداشته باشد. اگر چه بسیاری از موانع مانند طیف حامیان او و شرایط اجتماعی اقتصادی حاکم بر جهان و ایران او را از پیگیری بسیاری از مطالبات اقتصادی و عدالت جویانه مردم باز خواهند داشت اما در مقابل، نیاز به حفظ حمایت رای دهندگان و همچنین افزایش قابل توجه بهای نفت، عواملی هستند که می توانند یاری رسان او در به اجرا آوردن حداقلی از وعده های خود باشند. نیاز هایی از نظر معشیتی برای محرومان جامعه وجود دارند که حتی مرتجع ترین حکومت گران نیز نمی توانند نسبت به آنها بی تفاوت باشند. به هر حال اگر حتی بخش کوچکی از خواسته های محرومان از نقطه نظر اقتصادی بر آورده شود، نگارنده نمی تواند شادی درونی خود را از این مسئله کتمان کند چرا که مسلم است برای رشد و اعتلای سیاسی جامعه ایران و توجه طبقات فرو دست به مطالبات سیاسی دمکراتیک قبل از هر چیز باید شرایط اقتصادی آن یعنی تامین حداقل نیازهای اقتصادی مردم مهیا شود. اگر این اتفاق بیفتد اتفاقاً ما از نظر نزدیک شدن به یک جامعه دموکراتیک گامی بزرگ به سمت جلو خواهیم رفت و در آن صورت نیروهای دمکراتیک بستر مناسب تری برای جلب نظر اقشار وسیع تری از جامعه ایران خواهند یافت. به هر حال اگر آقای احمدی نژاد نتواند در مدت کوتاهی به رای دهندگان خود ثابت کند که تغییرات محسوسی در زندگی آنها در حال شکل گرفتن است، بدون هیچ تردیدی جمهوری اسلامی ایران با یک بحران سیاسی جدی مواجه خواهد شد
7/4/84
تهران
شاهین درویش

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴

دور دوم انتخابات ریاست جمهوری

دور دوم انتخابات ریاست جمهوری

می دانم. انتخاب خوشایندی نیست. حتی برای خیلی ها انتخاب معین هم خوشایند نبود. اما انتخاب دشواری نیست. حالا کم کم داریم یاد می گیریم که سیاست یعنی همین. یعنی انتخابی از میان گزینه های عملاً موجود. داشتن آرمانهای بزرگ و زندگی وعمل کردن در واقعیتهای روزمره با آنچه به گونه ای محسوس موجود است.
خوب انتخاب من در مرحله اول انتخابات معین بود. فکر می کردم که تضاد اصلی بین راست مدرن و جبهه دمکراسی خواهی است. ولی خام بودم. من نه ارزیابی درستی از قدرت سیاسی و مانوردهی راست سنتی داشتم. نه تصور می کردم که جبهه دفاع از معین به چنین فلاکتی افتاده باشد. کم یا بیش باید بپذیریم که انتخابات جمعه گذشته بازتاب واقعی است از آنچه که در درون جامعه در جریان است. هنوز نه جبهه دمکراسی خواهی شامل جبهه مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ملی مذهبی ها و سکولارهای موافق اصلاحات به چنان نیروی سیاسی تبدیل شده اند که تبدیل به آلترناتیو جدی و مستحکم حاکمیت شوند و نه راست افراطی و فاشیست مآب چنان از لحاظ سیاسی ضعیف شده است که نتواند حاکمیت را حالا با رای یا بدون رای قبضه کند و حرکت دمکراسی خواهی را سالها به فراموشی بسپارد. واقعیت اینست که خطر جدی است. احتمال هرگونه حرکت کودتایی و سرکوبگرانه وجود دارد. مسئله بر سر افراد نیست اصل مطلب اینست که اتفاقات مطابق میل و سلقه ما شکل نمی گیرد. چه ما بخواهیم و چه نخواهیم الآن جبهه دمکراسی خواهی بالاجبار حول محور هاشمی رفسنجانی تشکیل شده است تا حداقل بتواند، روزنه هایی برای نفس کشیدن و ابراز وجود حفظ کند. جبهه دیگر، جبهه تمامیت خواهان، سرکوبگران، بی خبران از وضعیت دنیا و به طور خلاصه متعصبان و متحجران است. جبهه ای که در حمایت از رفسنجانی تشکیل شده است، دیگر تنها شامل طرفداران همیشگی او نیست. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، جبهه مشارکت، عزت اله سحابی، محمد علی سپانلو، نجف دریا بندری، محمود دولت آبادی و خیل عظیمی از آزادیخواهان و هواداران دمکراسی را در بر می گیرد. حالا دیگرموضوع دفاع و حمایت از هاشمی رفسنجانی تنها حمایت از شخص او نیست، بلکه در عمل حمایت از همه آنهایی است که در دور دوم انتخابات از او حمایت می کنند و بدین وسیله اعلام وجود می کنند. و از آن بسیار مهم تر این که در واقعیت امر این حمایت نه رای آری به هاشمی رفسنجانی بلکه یک نه بزرگ به انحصار طلبان است.
بی تفاوت ماندن در این شرایط به شکل گریزناپذیری یعنی حمایت از افراطی ترین عناصر راست فاشیست مآب مذهبی. بار دیگر در مرحله بسیار حساسی از تاریخ کشورمان قرار داریم. یک بزنگاه تاریخی جدی و جبهه نبردی که مطابق میل ما شکل نگرفته است ولی به شکل اجتناب ناپذیری خودش را به ما تحمیل می کند. ما می توانیم از حضور در این نبرد سرباز زنیم ولی نخواهیم توانست از عواقب نتیجه این نبرد برکنار باشیم. حاصل این نبرد هرچه باشد، دامن ما را هم خواهد گرفت. زمان حساسی است. فرصت برای تفکر و تعمق زیاد باقی نیست. در واقع نیازی هم به تفکر و تعمق زیاد نیست. انتخاب شاید چندان خوشایند نباشد اما دشوار نیست.
آیا تعجب آور بود که در انتخابات گذشته ریاست جمهوری فرانسه، وقتی چپها دیدند که ژان ماری لوپن به مرحله دوم راه یافته است و در مقابل ژاک شیراک قرار گرفته است، به سادگی تصمیم گرفتند که از ژاک شیراک حمایت کنند تا ریاست جمهوری به دست عناصر فاشیست مسلک نیفتد؟
پس انتخاب ساده است، برای جلوگیری از حاکم شدن تحجر و تعصب کور باید به حداقل ها راضی شد و از هاشمی رفسنجانی حمایت کرد. آن هم نه تنها حمایت منفعلانه و از سر سیری بلکه با در نظر گرفتن جدیت خطری که از جانب راست افراطی وجود دارد، باید فعالانه از هاشمی رفسنجانی حمایت کرد و با تمام نیرو از همگان خواست که روز جمعه به پای صندوقهای رای رفته و به او رای دهند.
سهل انگاری نمی توان کرد. تحریم کنندگان انتخابات، پیش از برگزاری انتخابات جمعه گذشته حتی تصور چنین نتایجی را هم نمی کردند وگرنه عده قابل توجهی از آنها با مسئله انتخابات برخورد فعالانه تری داشتند.حتی پشتیبانان معین هم خیلی خاطر جمع بودند که انتخابات با حضور معین و هاشمی به دور دوم کشیده خواهد شد و صد البته معین در دور دوم پیروز خواهد شد.
حالا که دقیق تر و عمیق تر فکر میکنم می بینم ارزیابی افرادی که حتی در دور اول هم اصرار داشتند برای ماندن در ریل اصلاحات از هاشمی حمایت کنند، حاوی شناخت بیشتری از واقعیت های جامعه ما بود و من در این مورد کژ فهمی داشتم و اشتباه می کردم.
تهران
31/3/83
شاهین درویش