یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

تضارس در جهان و ایران

دیر هنگامی است که کاسبکاران جهانی با بهره گیری از شبکه گسترده و توانمند رسانه های همگانی زیر چیرگی خود تلاش می ورزند تا در اذهان مردم دنیا دو قطبی های ناراستینی را جایگزین تضادهای راستین سازند. از جمله یکی از اصلی ترین دو قطبی های ناراستین که این رسانه ها شبانه روز برای آن تبلیغ می کنند دو قطبی بنیاد گرایی اسلامی و مدرنیسم جهان غرب است. اشکال دیگری نیز از این تضاد جلوه داده می شود: تضاد سنت و تجدد، تضاد غرب و شرق، تضاد مذهب و غیر مذهب، تضاد اسلام با مسیحیت و خیلی تضادهای نادرست دیگر که تلاش می شود به جای تضاد اصلی که همانا تضاد ملل عقب نگه داشته شده زیر سیطره و ستم با سرمایه داری بزرگ جهانی به عنوان تضاد اصلی وانمود شود و در این هیاهو در واقع آن تضاد اصلی و بنیادی ناپدید گردد.
اما به جز پنهان ساختن تضاد اصلی، کاسبکاران جهانی بهره دیگری نیز از بزرگ نمایی تضاد با بنیاد گرایی اسلامی می برند و آن واژگونه نمایش دادن چهره واقعی دنیا است. وقتی تضاد اصلی تضاد بنیاد گرایی با جهان غرب جلوه داده شد و بنیاد گرایان نماینده و پرچمدار مبارزه با جهان غرب و از سویی دیگر، بزرگترین سرمایه داران نماینده غرب و تمدن غربی معرفی شدند، آنگاه به شکل ناگزیری این نتیجه حاصل می شود که همه مخالفان سرمایه داری بزرگ جهانی یار و همراه ارتجاعی ترین نیروهای جهان یعنی بنیاد گرایان اسلامی هستند. یعنی این مفهوم در ذهن بسیاری از مردم نا آگاه از مسائل سیاسی جهان پیرامون، القا می گردد که مخالفان سرمایه داری بزرگ جهانی، مخالفان مدرنیسم و تمدن غربی هستند. بنابراین متحد طبیعی طالبان و القاعده یعنی کسانی هستند که با هرگونه تجلی تمدن غربی منجمله دستاوردهای فرهنگی و حقوقی تمدن غرب از جمله آزادی و برابری زنان و مردان، دمکراسی و حاکمیت مردم، حقوق بشر، تحصیل و کسب علم و دانش به خصوص برای دختران و به طور کلی همه جلوه های پیشرفت و ترقی جوامع مخالف هستند.
اما در واقع چنین نیست. چنانچه به تاریخ جوامع گوناگون مراجعه کنیم به سادگی در می یابیم که بزرگترین کوشندگان و مبارزان مخالف با سیطره استعمار و امپریالیسم در کشورهای پیرامونی به راستی ترقی خواه ترین، متجددترین ،آگاه ترین و معمولاً با دانش ترین افراد و اقشار این کشورها بوده اند. این افراد پس از مدت ها کوشش و مبارزه در راه پیشرفت و ترقی کشور خود که در بسیاری از موارد هم با برخی خوش خیالی، وهم اندیشی و خام پنداری ها در مورد حکومت های متروپل همراه بود، در عمل با این واقعیت تلخ مواجه شدند که بزرگترین مانع تکامل جوامع آنها همانا کاسبکاران جهانی هستند که پیشرفت و ترقی کشور خود را می خواهند به بهای عقب نگه داشته شدن کشورهای پیرامونی تأمین و تضمین کنند.
درست همان ها که حکومت های خودکامه کشورهای پیرامونی همیشه ادعا کرده اند که عامل و پشتیبان همه جنبش ها و اعتراضات مردمی ترقی خواهانه در این گونه کشور ها بوده اند، در تحلیل نهایی عامل و علت اصلی عقب مانده نگه داشته شدن کشورهای پیرامونی هم از نظر اقتصادی، هم از نظر فرهنگی و هم از نظر علمی و تکنو لوژیک هستند. ممکن است و حتماً درست است که حداقل در مقاطعی از تاریخ حاکمان و سرمایه داران کشورهای مرکز یا متروپل - و برخی از آنها هنوز هم - خواهان پیشرفت و ترقی کشورهای خود بوده و هستند. اما بسیاری ازهمین افراد و جریانات پیشرفت مستمر و ترقی مداوم خود را تنها در گروی عقب نگه داشته شدن اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای پیرامون زیر چیرگی خود می بینند.
رواج انواع و اقسام خرافات دینی و غیر دینی، حمایت از ارتجاعی ترین و جزم اندیش ترین لایه های مذهبی، دامن زدن به اختلافات و تعصبات قومی و مذهبی، جلوگیری از رشد علمی و تکنولوژیک و اعتلای اقتصادی در کشورهای پیرامونی سیاست هایی شناخته شده است که همواره از سوی حاکمان کشورهای متروپل و به خصوص سازمانهای اطلاعاتی این کشورها دنبال شده است و اسناد تاریخی این گونه سیاست ها و مداخلات آشکار و نهان بار ها و بارها منتشر شده است و نیت واقعی کاسبکاران جهانی را آشکار نموده است.
در هر صورت همانسان که گفته شد، این سیاست یعنی سیاست کژنمایی واقعیت تضارس های جهانی به شکلی مستمر از جانب رسانه های همگانی دنبال می شود. به خصوص پس از واقعه جانخراش یازدهم سپتامبر، این سیاست برجستگی و شدت ویژه ای یافت. جهان به گونه ای تصویر می شد که گویا همه افراد یا باید متحد هار ترین جناحهای سرمایه داری جهانی باشند و یا متحد طالبان و القاعده. رسانه های همگانی چنین وانمود می کردند که هرکس مخالف سیاست های جناح راست سرمایه داری ایالات متحده باشد به صورت طبیعی هوادار آدمهای وحشی و قاتل، انسانهای ابتدایی غار نشین، مخالف تمدن، مخالف علم و تحصیل، مخالف دستاوردهای فرهنگی مدرنیسم و روشنگری، ضد زن، عقب افتاده، فناتیک و درمجموع نماد همۀ گرایشاتی است که در نزد افکار عمومی غرب مورد نفرت است.
در این هنگامه و در اوج تبلیغات گمراه کننده رسانه های فراملیتی، متأسفانه بسیاری از مردم نیز به راستی دچار این گمان شدند که باید در یکی از این دو جبهه جای گیرند. به گونه ای که هیچ راه سومی تصور نمی شد. بسیاری از مردم فراموش کردند که همین به ظاهر افراد داخل در دو قطب متضاد تا چند سال پیش دوست و متحد نزدیک یکدیگر بودند. فراموش شد که بسیاری از همین گروههای افراطی و بنیاد گرا توسط ایالات متحده آمریکا یا متحدان نزدیک آن متشکل و مسلح شدند تا با ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی بجنگند. در این هیاهوی کرکنندۀ تبلیغات، فریاد آنانی که سعی می کردند به مردم بفهمانند که واقعیت بدین سان نیست و هماینان که بدینسان خود را دشمن یکدیگر وانمود می سازند تا گذشته ای نه چندان دور ابائی از نشان دادن دوستی عمیق شان نسبت به هم نداشتند، بیهوده می نمود.
این گونه فریادها در آن فضای احساساتی و مسموم به خصوص در سالهای پس از شکست سوسیالیسم واقعاً موجود، فریاد هایی در زیر آب بود. و در همین معرکه بسیار کسان حتی از میان آنانی که سالیانی دراز ادعای روشنفکری، ترقی خواهی، انسانگرایی و مردم سالاری داشتند، برای عقب نماندن از قافله به صف دشمنان واقعی بشریت یعنی حریص ترین جناحهای سرمایه داری جهانی پیوستند. غم انگیز تر از آن این واقعیت دردناک بود که کم نبودند کسانی نیز که برای ادامه مبارزه ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی در گفتار یا حتی در عمل به صف ارتجاعی ترین نیروهای جزم اندیش یعنی جبهه بنیاد گرایان پیوستند.
این مجملی بود از وضعیت ناهنجار سیاسی جهان در یک دهه گذشته در اصلی ترین و بنیادی ترین وجوه آن. بازتاب این وضعیت در کشور ایران نیز بهتر از آن در سطح جهان نبود. به خصوص در دهه گذشته تلاش برای جانشین ساختن دو قطبی کاذب به جای قطب بندی های راستین به گونه ای پیگیر از جانب بسیاری از رسانه های همگانی راست دنبال می شد. تلاش می شد تا دو قطبی سلطنت طلب، وابسته به استکبار جهانی، ضد انقلاب، نوکر غرب و غیره از یک سو و جزم اندیش دینی، متعصب، زن ستیز، مرد سالار، عقب افتاده ، مخالف علم و در یک کلام مخالف همه دستاوردهای فرهنگی مدرنیسم و روشنگری اروپا از سمت دیگر جانشین تضادهای واقعی و طبقاتی جامعه قلمداد شود.
به موازات رویدادهای مشابه در سراسر جهان در ایران نیز بدینگونه وانمود می شد – در عمل هم بسیاری از افراد اینطور احساس می کردند – که یا باید هوادار وابستگی بی چون و چرا به جهان سرمایه داری باشند، از انقلاب مردمی بهمن 57 ابراز برائت کنند، خود را مدیون نظام پادشاهی نشان دهند، از لیبرالیسم با تفسیر راست افراطی بدون هیچگونه انتقادی دفاع کنند، آمریکا را مظهر انساندوستی و مدافع بی چون و چرای حقوق بشر بنامند و ..... یا اینکه به صف ظاهراً متضاد یعنی بنیاد گرایی اسلامی، جزم اندیشی دینی و مذهبی، انجمن حجتیه و هیئت مؤتلفه و امثالهم بپیوندند و فریاد ضد غربی و ضد آمریکایی شان که در واقع ضدیت با کل دستاوردهای تمدن اروپایی است، گوش فلک را کر کند.
بسیاری این مطلب را به بوته نسیان سپردند که بزرگترین انسانهای مبارز ضد امپریالیسم در تاریخ کشور ما ایران از جمله: قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، حیدرخان عمواغلی، علی مسیو، دکتر تقی ارانی، سلیمان میرزا اسکندری، دکتر محمد مصدق و حتی بسیاری از مبارزان متکی به مذهب همانند: دکتر شریعتی، آیت اله طالقانی،آیت اله بهشتی به همراه خیل کسان دیگری که نام بردن ازهمه آنها در این مختصر نمی گنجد، نه تنها مخالف دستاوردهای تمدن، علم، فرهنگ و تمامی دستاوردهای عصر روشنگری اروپا – با وجود انتقاد از تمامی کژی ها و کاستی های آن – نبودند، بلکه علت اصلی مخالفت آنان با سرمایه داری جهانی دقیقاً در همین نکته نهفته که به این باور رسیده بودند که سیاستگذاران سرمایه داری جهانی مانع از رشد و ترقی کشور ما می باشند.
هر آینه تاریخ به روشنی ثابت کرده است که به هر میزان هم که تضادهای کاذب جانشین تضادهای راستین وانمود داده شوند و هرچند که ممکن است تا مدتی توده های مردم نیز در گمراهی به سر ببرند، دیر یا زود در بزنگاه های تاریخی آن تضادهای راستین روز بروز آشکارتر میشوند و دو قطبی واقعی در اطراف آن هر روز بیشتر شکل می گیرد و جریان انقطاب جامعه به نقطه ای منجر می گردد که دو جبهه اصلی و فراگیر در تمام ارکان جامعه سنگر های خود را می گسترانند و انتخاب بین این دو جبهه متضاد برای اکثریت قریب به اتفاق آحاد جامعه گریز ناپذیر می گردد.
صرفنظر از هر آنچه که در سطح رخدادهای سیاسی ایران می گذرد، در عمق جامعه ایران همواره یک تضاد بنیادین وجود داشته و هم اینک نیز وجود دارد که واقعیت های اجتماعی ایران در اطراف آن شکل می گیرد. هرچند ممکن است که این تضاد اصلی در مقاطعی از تاریخ ایران پررنگ تر یا کمرنگ تر شده باشد و یا دچار برخی فراز و نشیب ها شده باشد اما در واقع پس از انقلاب بهمن یک تضاد اصلی شکل گرفت که همچنان در اعماق جامعه ایران با قوت به حیات خود ادامه می دهد و آن تضاد بین نیروها و جریانات هوادار و پشتیبان انقلاب بهمن از یک سمت و کلیه نیروها و جریانات مخالف با آن از سمت دیگر است.
حالا هر چقدر هم که برخی از جریانات سیاسی چپ در مورد ماهیت جنبش سبز در شک و تردید به سر ببرند و برخی از هواداران انقلاب در بین نیروهای مذهبی و درون حاکمیت جمهوری اسلامی ایران از انقلاب رنگین و مخملین نگران باشند، این واقعیت تغییر نمی کند که راست ترین نیروهای افراطی در ایالات متحده آمریکا و اسرائیل به این نتیجه قطعی رسیده اند که جنبش سبز ادامه جریان انقلابی سال 57 است و جهت آن تعمیق و گسترش خواسته های همان انقلاب و برداشتن موانع از سر راه آن برای دستیابی به اهداف اصولی و بنیادین انقلاب یعنی استقلال، مردم سالاری و عدالت اجتماعی است.
از همین روست که راست ترین جریانات سیاسی در سراسر دنیا با بکار بردن ابزارهای بسیار پیچیده اطلاعاتی، سیاسی، تبلیغاتی و شاید حتی نظامی تلاش می ورزند که به هر شکل ممکن جنبش سبز را تضعیف نمایند و به خصوص نیروهای وفادار به انقلاب را از ادامه پشتیبانی از این جنبش باز دارند. بنابر این می توان منتظر بود که دیر یا زود بسیاری از کسانی که راه خود را به صورت موقتی گم کرده بودند و کاملاً به شکل تصادفی یا احساساتی وارد این جنبش شده بودند، خود را از صفوف جنبش سبز کنار بکشند. این امری اجتناب ناپذیر است و کتمان حقیقت آن نیز کمکی به حرکت سبز نخواهد کرد.
در کشورهایی مانند ایران این خطر که یک جنبش ترقیخواه و دمکراتیک در بدترین حالت تبدیل به یک انقلاب نارنجی، بنفش و مخملین گردد و بدین سان آلت دست سیاستگذاران سرمایه داری جهانی شود به طور کلی منتفی نیست. از این رو و به دلایل گفته شده در بالا برای نیروهای چپ لازم و حیاتی است که در چنین جنبش هایی شرکت داشته باشند و حتی در موقعیت مناسب رهبری آن را نیز از آن خود سازند.
انقطاب و تضارس بزرگ در جامعه ایران هم اکنون به سرعت در حال شکل گیری است. نه آنسان که رسانه های راست جهان و ایران می خواهند وانمود سازند؛ بلکه تضادی واقعی مابین کلیه نیروهای صادق هوادار انقلاب ملی، ضد استبدادی و ضد امپریالیستی بهمن 57، هواداران استقلال، آزادی، ترقی و عدالت اجتماعی از یک سو و کلیه نیروهای مخالف این انقلاب و اهداف و آرمان های آن اعم از نیروهای جزم اندیش وابسته به سرمایه داری جهانی، نیروهای ارتجاعی منشعب از اخوان المسلمین و انجمن حجتیه و به طور کلی همه مخالفان انقلاب ایران و رشد و ترقی میهن ما از سوی دیگر.
در چنین شرایطی است که ما هر روز به یک رو در روئی نهایی و بنیادی نزدیک تر می شویم. رو در روئی که در نهایت دیر یا زود تکلیف نبرد سرنوشت ساز "که بر که" را تا حدود زیادی روشن خواهد ساخت. جای ما در این رو در روئی کجا خواهد بود؟

منوچهر خاکی
24/05/89
تهران