یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

تضارس در جهان و ایران

دیر هنگامی است که کاسبکاران جهانی با بهره گیری از شبکه گسترده و توانمند رسانه های همگانی زیر چیرگی خود تلاش می ورزند تا در اذهان مردم دنیا دو قطبی های ناراستینی را جایگزین تضادهای راستین سازند. از جمله یکی از اصلی ترین دو قطبی های ناراستین که این رسانه ها شبانه روز برای آن تبلیغ می کنند دو قطبی بنیاد گرایی اسلامی و مدرنیسم جهان غرب است. اشکال دیگری نیز از این تضاد جلوه داده می شود: تضاد سنت و تجدد، تضاد غرب و شرق، تضاد مذهب و غیر مذهب، تضاد اسلام با مسیحیت و خیلی تضادهای نادرست دیگر که تلاش می شود به جای تضاد اصلی که همانا تضاد ملل عقب نگه داشته شده زیر سیطره و ستم با سرمایه داری بزرگ جهانی به عنوان تضاد اصلی وانمود شود و در این هیاهو در واقع آن تضاد اصلی و بنیادی ناپدید گردد.
اما به جز پنهان ساختن تضاد اصلی، کاسبکاران جهانی بهره دیگری نیز از بزرگ نمایی تضاد با بنیاد گرایی اسلامی می برند و آن واژگونه نمایش دادن چهره واقعی دنیا است. وقتی تضاد اصلی تضاد بنیاد گرایی با جهان غرب جلوه داده شد و بنیاد گرایان نماینده و پرچمدار مبارزه با جهان غرب و از سویی دیگر، بزرگترین سرمایه داران نماینده غرب و تمدن غربی معرفی شدند، آنگاه به شکل ناگزیری این نتیجه حاصل می شود که همه مخالفان سرمایه داری بزرگ جهانی یار و همراه ارتجاعی ترین نیروهای جهان یعنی بنیاد گرایان اسلامی هستند. یعنی این مفهوم در ذهن بسیاری از مردم نا آگاه از مسائل سیاسی جهان پیرامون، القا می گردد که مخالفان سرمایه داری بزرگ جهانی، مخالفان مدرنیسم و تمدن غربی هستند. بنابراین متحد طبیعی طالبان و القاعده یعنی کسانی هستند که با هرگونه تجلی تمدن غربی منجمله دستاوردهای فرهنگی و حقوقی تمدن غرب از جمله آزادی و برابری زنان و مردان، دمکراسی و حاکمیت مردم، حقوق بشر، تحصیل و کسب علم و دانش به خصوص برای دختران و به طور کلی همه جلوه های پیشرفت و ترقی جوامع مخالف هستند.
اما در واقع چنین نیست. چنانچه به تاریخ جوامع گوناگون مراجعه کنیم به سادگی در می یابیم که بزرگترین کوشندگان و مبارزان مخالف با سیطره استعمار و امپریالیسم در کشورهای پیرامونی به راستی ترقی خواه ترین، متجددترین ،آگاه ترین و معمولاً با دانش ترین افراد و اقشار این کشورها بوده اند. این افراد پس از مدت ها کوشش و مبارزه در راه پیشرفت و ترقی کشور خود که در بسیاری از موارد هم با برخی خوش خیالی، وهم اندیشی و خام پنداری ها در مورد حکومت های متروپل همراه بود، در عمل با این واقعیت تلخ مواجه شدند که بزرگترین مانع تکامل جوامع آنها همانا کاسبکاران جهانی هستند که پیشرفت و ترقی کشور خود را می خواهند به بهای عقب نگه داشته شدن کشورهای پیرامونی تأمین و تضمین کنند.
درست همان ها که حکومت های خودکامه کشورهای پیرامونی همیشه ادعا کرده اند که عامل و پشتیبان همه جنبش ها و اعتراضات مردمی ترقی خواهانه در این گونه کشور ها بوده اند، در تحلیل نهایی عامل و علت اصلی عقب مانده نگه داشته شدن کشورهای پیرامونی هم از نظر اقتصادی، هم از نظر فرهنگی و هم از نظر علمی و تکنو لوژیک هستند. ممکن است و حتماً درست است که حداقل در مقاطعی از تاریخ حاکمان و سرمایه داران کشورهای مرکز یا متروپل - و برخی از آنها هنوز هم - خواهان پیشرفت و ترقی کشورهای خود بوده و هستند. اما بسیاری ازهمین افراد و جریانات پیشرفت مستمر و ترقی مداوم خود را تنها در گروی عقب نگه داشته شدن اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای پیرامون زیر چیرگی خود می بینند.
رواج انواع و اقسام خرافات دینی و غیر دینی، حمایت از ارتجاعی ترین و جزم اندیش ترین لایه های مذهبی، دامن زدن به اختلافات و تعصبات قومی و مذهبی، جلوگیری از رشد علمی و تکنولوژیک و اعتلای اقتصادی در کشورهای پیرامونی سیاست هایی شناخته شده است که همواره از سوی حاکمان کشورهای متروپل و به خصوص سازمانهای اطلاعاتی این کشورها دنبال شده است و اسناد تاریخی این گونه سیاست ها و مداخلات آشکار و نهان بار ها و بارها منتشر شده است و نیت واقعی کاسبکاران جهانی را آشکار نموده است.
در هر صورت همانسان که گفته شد، این سیاست یعنی سیاست کژنمایی واقعیت تضارس های جهانی به شکلی مستمر از جانب رسانه های همگانی دنبال می شود. به خصوص پس از واقعه جانخراش یازدهم سپتامبر، این سیاست برجستگی و شدت ویژه ای یافت. جهان به گونه ای تصویر می شد که گویا همه افراد یا باید متحد هار ترین جناحهای سرمایه داری جهانی باشند و یا متحد طالبان و القاعده. رسانه های همگانی چنین وانمود می کردند که هرکس مخالف سیاست های جناح راست سرمایه داری ایالات متحده باشد به صورت طبیعی هوادار آدمهای وحشی و قاتل، انسانهای ابتدایی غار نشین، مخالف تمدن، مخالف علم و تحصیل، مخالف دستاوردهای فرهنگی مدرنیسم و روشنگری، ضد زن، عقب افتاده، فناتیک و درمجموع نماد همۀ گرایشاتی است که در نزد افکار عمومی غرب مورد نفرت است.
در این هنگامه و در اوج تبلیغات گمراه کننده رسانه های فراملیتی، متأسفانه بسیاری از مردم نیز به راستی دچار این گمان شدند که باید در یکی از این دو جبهه جای گیرند. به گونه ای که هیچ راه سومی تصور نمی شد. بسیاری از مردم فراموش کردند که همین به ظاهر افراد داخل در دو قطب متضاد تا چند سال پیش دوست و متحد نزدیک یکدیگر بودند. فراموش شد که بسیاری از همین گروههای افراطی و بنیاد گرا توسط ایالات متحده آمریکا یا متحدان نزدیک آن متشکل و مسلح شدند تا با ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی بجنگند. در این هیاهوی کرکنندۀ تبلیغات، فریاد آنانی که سعی می کردند به مردم بفهمانند که واقعیت بدین سان نیست و هماینان که بدینسان خود را دشمن یکدیگر وانمود می سازند تا گذشته ای نه چندان دور ابائی از نشان دادن دوستی عمیق شان نسبت به هم نداشتند، بیهوده می نمود.
این گونه فریادها در آن فضای احساساتی و مسموم به خصوص در سالهای پس از شکست سوسیالیسم واقعاً موجود، فریاد هایی در زیر آب بود. و در همین معرکه بسیار کسان حتی از میان آنانی که سالیانی دراز ادعای روشنفکری، ترقی خواهی، انسانگرایی و مردم سالاری داشتند، برای عقب نماندن از قافله به صف دشمنان واقعی بشریت یعنی حریص ترین جناحهای سرمایه داری جهانی پیوستند. غم انگیز تر از آن این واقعیت دردناک بود که کم نبودند کسانی نیز که برای ادامه مبارزه ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی در گفتار یا حتی در عمل به صف ارتجاعی ترین نیروهای جزم اندیش یعنی جبهه بنیاد گرایان پیوستند.
این مجملی بود از وضعیت ناهنجار سیاسی جهان در یک دهه گذشته در اصلی ترین و بنیادی ترین وجوه آن. بازتاب این وضعیت در کشور ایران نیز بهتر از آن در سطح جهان نبود. به خصوص در دهه گذشته تلاش برای جانشین ساختن دو قطبی کاذب به جای قطب بندی های راستین به گونه ای پیگیر از جانب بسیاری از رسانه های همگانی راست دنبال می شد. تلاش می شد تا دو قطبی سلطنت طلب، وابسته به استکبار جهانی، ضد انقلاب، نوکر غرب و غیره از یک سو و جزم اندیش دینی، متعصب، زن ستیز، مرد سالار، عقب افتاده ، مخالف علم و در یک کلام مخالف همه دستاوردهای فرهنگی مدرنیسم و روشنگری اروپا از سمت دیگر جانشین تضادهای واقعی و طبقاتی جامعه قلمداد شود.
به موازات رویدادهای مشابه در سراسر جهان در ایران نیز بدینگونه وانمود می شد – در عمل هم بسیاری از افراد اینطور احساس می کردند – که یا باید هوادار وابستگی بی چون و چرا به جهان سرمایه داری باشند، از انقلاب مردمی بهمن 57 ابراز برائت کنند، خود را مدیون نظام پادشاهی نشان دهند، از لیبرالیسم با تفسیر راست افراطی بدون هیچگونه انتقادی دفاع کنند، آمریکا را مظهر انساندوستی و مدافع بی چون و چرای حقوق بشر بنامند و ..... یا اینکه به صف ظاهراً متضاد یعنی بنیاد گرایی اسلامی، جزم اندیشی دینی و مذهبی، انجمن حجتیه و هیئت مؤتلفه و امثالهم بپیوندند و فریاد ضد غربی و ضد آمریکایی شان که در واقع ضدیت با کل دستاوردهای تمدن اروپایی است، گوش فلک را کر کند.
بسیاری این مطلب را به بوته نسیان سپردند که بزرگترین انسانهای مبارز ضد امپریالیسم در تاریخ کشور ما ایران از جمله: قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، حیدرخان عمواغلی، علی مسیو، دکتر تقی ارانی، سلیمان میرزا اسکندری، دکتر محمد مصدق و حتی بسیاری از مبارزان متکی به مذهب همانند: دکتر شریعتی، آیت اله طالقانی،آیت اله بهشتی به همراه خیل کسان دیگری که نام بردن ازهمه آنها در این مختصر نمی گنجد، نه تنها مخالف دستاوردهای تمدن، علم، فرهنگ و تمامی دستاوردهای عصر روشنگری اروپا – با وجود انتقاد از تمامی کژی ها و کاستی های آن – نبودند، بلکه علت اصلی مخالفت آنان با سرمایه داری جهانی دقیقاً در همین نکته نهفته که به این باور رسیده بودند که سیاستگذاران سرمایه داری جهانی مانع از رشد و ترقی کشور ما می باشند.
هر آینه تاریخ به روشنی ثابت کرده است که به هر میزان هم که تضادهای کاذب جانشین تضادهای راستین وانمود داده شوند و هرچند که ممکن است تا مدتی توده های مردم نیز در گمراهی به سر ببرند، دیر یا زود در بزنگاه های تاریخی آن تضادهای راستین روز بروز آشکارتر میشوند و دو قطبی واقعی در اطراف آن هر روز بیشتر شکل می گیرد و جریان انقطاب جامعه به نقطه ای منجر می گردد که دو جبهه اصلی و فراگیر در تمام ارکان جامعه سنگر های خود را می گسترانند و انتخاب بین این دو جبهه متضاد برای اکثریت قریب به اتفاق آحاد جامعه گریز ناپذیر می گردد.
صرفنظر از هر آنچه که در سطح رخدادهای سیاسی ایران می گذرد، در عمق جامعه ایران همواره یک تضاد بنیادین وجود داشته و هم اینک نیز وجود دارد که واقعیت های اجتماعی ایران در اطراف آن شکل می گیرد. هرچند ممکن است که این تضاد اصلی در مقاطعی از تاریخ ایران پررنگ تر یا کمرنگ تر شده باشد و یا دچار برخی فراز و نشیب ها شده باشد اما در واقع پس از انقلاب بهمن یک تضاد اصلی شکل گرفت که همچنان در اعماق جامعه ایران با قوت به حیات خود ادامه می دهد و آن تضاد بین نیروها و جریانات هوادار و پشتیبان انقلاب بهمن از یک سمت و کلیه نیروها و جریانات مخالف با آن از سمت دیگر است.
حالا هر چقدر هم که برخی از جریانات سیاسی چپ در مورد ماهیت جنبش سبز در شک و تردید به سر ببرند و برخی از هواداران انقلاب در بین نیروهای مذهبی و درون حاکمیت جمهوری اسلامی ایران از انقلاب رنگین و مخملین نگران باشند، این واقعیت تغییر نمی کند که راست ترین نیروهای افراطی در ایالات متحده آمریکا و اسرائیل به این نتیجه قطعی رسیده اند که جنبش سبز ادامه جریان انقلابی سال 57 است و جهت آن تعمیق و گسترش خواسته های همان انقلاب و برداشتن موانع از سر راه آن برای دستیابی به اهداف اصولی و بنیادین انقلاب یعنی استقلال، مردم سالاری و عدالت اجتماعی است.
از همین روست که راست ترین جریانات سیاسی در سراسر دنیا با بکار بردن ابزارهای بسیار پیچیده اطلاعاتی، سیاسی، تبلیغاتی و شاید حتی نظامی تلاش می ورزند که به هر شکل ممکن جنبش سبز را تضعیف نمایند و به خصوص نیروهای وفادار به انقلاب را از ادامه پشتیبانی از این جنبش باز دارند. بنابر این می توان منتظر بود که دیر یا زود بسیاری از کسانی که راه خود را به صورت موقتی گم کرده بودند و کاملاً به شکل تصادفی یا احساساتی وارد این جنبش شده بودند، خود را از صفوف جنبش سبز کنار بکشند. این امری اجتناب ناپذیر است و کتمان حقیقت آن نیز کمکی به حرکت سبز نخواهد کرد.
در کشورهایی مانند ایران این خطر که یک جنبش ترقیخواه و دمکراتیک در بدترین حالت تبدیل به یک انقلاب نارنجی، بنفش و مخملین گردد و بدین سان آلت دست سیاستگذاران سرمایه داری جهانی شود به طور کلی منتفی نیست. از این رو و به دلایل گفته شده در بالا برای نیروهای چپ لازم و حیاتی است که در چنین جنبش هایی شرکت داشته باشند و حتی در موقعیت مناسب رهبری آن را نیز از آن خود سازند.
انقطاب و تضارس بزرگ در جامعه ایران هم اکنون به سرعت در حال شکل گیری است. نه آنسان که رسانه های راست جهان و ایران می خواهند وانمود سازند؛ بلکه تضادی واقعی مابین کلیه نیروهای صادق هوادار انقلاب ملی، ضد استبدادی و ضد امپریالیستی بهمن 57، هواداران استقلال، آزادی، ترقی و عدالت اجتماعی از یک سو و کلیه نیروهای مخالف این انقلاب و اهداف و آرمان های آن اعم از نیروهای جزم اندیش وابسته به سرمایه داری جهانی، نیروهای ارتجاعی منشعب از اخوان المسلمین و انجمن حجتیه و به طور کلی همه مخالفان انقلاب ایران و رشد و ترقی میهن ما از سوی دیگر.
در چنین شرایطی است که ما هر روز به یک رو در روئی نهایی و بنیادی نزدیک تر می شویم. رو در روئی که در نهایت دیر یا زود تکلیف نبرد سرنوشت ساز "که بر که" را تا حدود زیادی روشن خواهد ساخت. جای ما در این رو در روئی کجا خواهد بود؟

منوچهر خاکی
24/05/89
تهران

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

آینده جنبش سبز

این مطلب که عده ای از سران حکومت جمهوری اسلامی ایران در این پندارند که با بستن هرچه بیشتر تمامی روزن ها و منفذها و یا به عبارتی امنیتی کردن هرچه گسترده تر فضای سیاسی جامعه ایران، بحران سیاسی کنونی فروکش خواهد کرد و آنان قادر خواهند بود با پشت سر گذاشتن این بحران دوباره اوضاع را به حالت عادی باز گردانند، مصداق کاملی از این مثال است که شخصی که شنیده دیگ زود پز همسایه اش که سوت یا همان منفذ خروج بخار هم داشته و منفجر شده است؛ بخواهد با مسدود نمودن منفذ خروج بخار دیگ مانع از انفجار دیگ زودپز آشپزخانه خود شود.

سرکوب شدید تظاهرات مسالمت آمیز مردم در اعتراض به نتیجه انتخابات بیست و دوم خرداد، توقیف مطبوعات منتقد و هوادار جنبش سبز، موضع گیری های آشکارا جانبدارانه شخصیت های کلیدی نظام به هواداری از جناحی که بسیاری از مردم در مورد صداقت آنان به خصوص نسبت به اعلام بی طرفانه نتیجه انتخابات ریاست جمهوری دور دهم تردید های اساسی دارند؛ امنیتی و مسدود کردن فزاینده فضای سیاسی جامعه، دستگیری بسیاری از شخصیت های سیاسی حتی کسانی که تا مدتی پیش از نظر هواداران نظام جمهوری اسلامی ایران نیز موجه بودند و از نظر بسیاری هنوز نیز از هواداران و پشتیبانان نظام محسوب می شوند، و برخی اقدامات نا سنجیده دیگرراه نا کجا آبادی است که برخی از سران نظام آگاهانه و مغرضانه و متأسفانه عده ای دیگر نیز نا آگاهانه و غافلانه در پیش گرفته اند.

سرکوب نیروهای چپ غیر مذهبی مدافع انقلاب و رهبری آن در سالهای دهه شصت به همراه شکنجه، اعترافات تلویزیونی در عین سکوت افراد و جریانات چپ مذهبی داخل حاکمیت که در نهایت منجر به سرکوب، دستگیری ، شکنجه و اعترافات تلویزیونی خود آنان شد، باید پیام های عبرت آموزی برای آن دسته از سران جناح اصولگرای حاکم که هم اینک نا آگاهانه و غافلانه راه سکوت یا پشتیبانی از اقدامات سرکوب گرانه را در پیش گرفته اند، در بر داشته باشد. این روند تا کی و کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟ آیا عناصر صادق اصول گرا باید همانند اصلاح طلبان، خود نیز قربانی این شیوه های غیر انسانی بازداشت، بازجویی و شکنجه شوند تا پی برند که این شیوه های سرکوب، بازجویی و شکنجه غیر انسانی، ناعادلانه و غیر موجه است؟ از آن مهم تر اینکه اعترافات و محاکماتی از این دست هیچ گونه ارزشی برای اثبات جرم هیچ متهمی ندارد.

آیا این گونه دست اندر کاران که حتی از زبان خودی ترین عناصر نظام می شنوند که در بازداشتگاههای ایران و حتی در خیابان ها و جلوی چشم مردمان، کثیف ترین و مشمئز کننده ترین اعمال ضد اخلاقی و ضد انسانی به نام دفاع از دین و جمهوری اسلامی صورت می گیرد و باز هم از اعمال سرکوبگران حمایت می کنند، به راستی در این پندارند که این گونه جنایات و اعمال شنیع به نفع دین یا حتی به نفع ثبات حاکمیت خود آنان است؟ در پاسخ باید گفت که این قبیل اعمال سیر ماجرا ها را به سمتی سوق می دهد که نه به نفع دین، نه به نفع حاکمیت جمهوری اسلامی و نه به نفع مردم و جنبش اعتراضی آنان است.

تصور این موضوع که مردم معترض تا ابد به صورت کاملاً مسالمت آمیز در خیابان ها اعتراض کنند؛ در حالیکه به شدید ترین وجهی مورد ضرب و شتم، کتک، اصابت گلوله، دستگیری و شکنجه قرار می گیرند؛ و هرگز شیوه های مبارزه خود را تغییر ندهند، تصوری به غایت نا بخردانه است. در شرایطی که میهن عزیز ما ایران از هر سو مورد طمع، تهدید و محاصره کاسبکاران قدرتمند بین المللی قرار دارد، به راستی باید از تغییر تاکتیک ها و شیوه های مبارزات مردم و سمت گیری آن در جهت شیوه های غیر مسالمت آمیز هراسان بود. گرچه که ادامه روند کنونی بسیاری از تغییرات را علیرغم خواست این یا آن فعال یا رهبر سیاسی اجتناب ناپذیر میکند.

راست است که رهبران جنبش سبز به درستی تا کنون بر مسالمت آمیز و قانونی بودن، عدم تمایل به براندازی و تلاش برای یافتن راه های خروج از بحران در چارچوب قانون اساسی موجود تأکید ورزیده اند. اما به راستی به پندار شما تا کی و کجا چنین وضعیتی می تواند ادامه پیدا کند؟ آن هم درست در شرایطی که هم مردم معترض، هم فعالان جنبش و هم رهبران سیاسی جنبش اعتراضی به شکل سیستماتیک در معرض شدیدترین سرکوب ها و کینه توزی ها قرار دارند. آیا به راستی در چنین شرایطی مردم معترض همچنان به همین شیوه های مسالمت آمیز مبارزه قناعت خواهند ورزید؟ آیا رهبران جنبش سبز خواهند توانست جنبش را در محدوده های مورد نظر خود و در اشکال قانونی و مسالمت آمیز حفظ کنند؟

لحظه ای در عالم تخیل به این اندیشه کنید که اگر در بهمن ماه سال 1357، همان زمان که دولت بختیار فرودگاه های ایران رابسته بود و مانع از پرواز هواپیمای حامل رهبر انقلاب ایران یعنی آیت اله خمینی شده بود و در همان هنگام که مردم در زیر رگبار گلوله مسلسل های نظامیان حامی رژیم شاهنشاهی شعار می دادند:"رهبران، رهبران، ما را مسلح کنید"، آیت اله خمینی در عوض موضع گیری های قاطعانه خود،در فکر سازش با سران رژیم شاهنشاهی بود، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا او می توانست همچنان رهبری انقلاب را در دستان خود متمرکز کند؟ آیا مردم انقلابی و معترض او را پشت سر نمی گذاشتند و به رهبران قاطع تری روی نمی نمودند؟ آیا سرنوشت آیت اله خمینی نیز همانند سرنوشت بختیار و برخی از روحانیون هوادار سازش با رژیم شاه نمی شد؟

به هر حال باید این نکته را مورد توجه قرار داد که نا امیدی توده های مردم از حل مشکلات و برآورده شدن خواسته هایشان از راه های قانونی و در چارچوب نظام موجود، شرایط بحرانی را به شکلی شتاب آلود به سمت حادتر شدن پیش می برد و شمارش معکوس را برای یک نبرد سرنوشت ساز قدرت رقم خواهد زد. در چنین وضعیتی که به هیچ وجه تصور نمی کنم مورد تمایل و علاقه دلسوزان میهن و هواداران صادق و صمیمی جنبش سبز باشد، همه چیز منوط و موکول به برتری قدرت خواهد شد. در این اوضاع تاکتیک های مبارزه تغییر خواهد کرد، شیوه های مبارزه متنوع تر خواهد شد و از جمله اعتصابات صنفی و سپس سیاسی به مرور شدت خواهند گرفت. در بدترین حالت و در شرایطی که راه هرگونه سازش و مذاکره مسدود شده باشد، شیوه های گوناگونی از مبارزه و قیام مسلحانه آغاز خواهد شد.

آن چه که در حال حاضر حائز اهمیت است؛ در درجه اول انسجام و سازمانیابی نیروهای موجود جنبش، سپس جذب نیروهای تازه نفس و در عین حال کمک به ریزش نیرو و تعمیق تضاد در جناح رقیب به همراه تلاش برای متقاعد کردن دست اندر کاران خردمندتر جناح اصولگرا به تمکین و عقب نشینی در مقابل خواسته های توده های میلیونی مردم است. در لحظه های نفس گیر کنونی از جنبش سبز مردم ایران تشکیل ستاد رهبری کننده متمرکز متشکل از افراد سیاسی کاردان، شجاع، خردمند از نحله های گوناگون فکری و سیاسی که مستقل باشند و به کاسبکاران بین المللی وابسته نباشند، اهمیت حیاتی دارد. لازم است که این ستاد رهبری در خارج از کشور تشکیل شود ولی در عین حال در پیوند تنگاتنگ با فعالان جنبش در داخل کشور قرار داشته باشد.

موارد ذکر شده در بالا باید در چارچوب یک برنامه منسجم و مدون استراتژیک برای تأمین تدارکات لازم و آمادگی برای یک رودرروئی نهایی قرار گیرد. رودر روئی نهایی که باید از صمیم قلب آرزو کرد حتی در نهایی ترین مراحل خود نیز همچنان دارای شیوه های مسالمت آمیز و صلح جویانه باشد. همیشه باید به یاد داشت که مبارزه برای به دست آوردن قدرت بخش ناچیزی از مبارزه سیاسی است؛ بخش اساسی تر مبارزه قدرت، حفظ قدرت در حین آمادگی برای صیانت از امنیت کشور در قبال تهدیدات داخلی و خارجی است.


27/11/1388
منوچهر خاکی
تهران