شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۷

تشنه دوستی

با لمس زمان
می آموزیم
نازنینم
که جنگ کفتار و پلنگ
جنگ ما نیست.
درد را می آموزیم
رنج را،
و بی پناهی را
در هنگامه ای
که جای ما هنوز
در کشاکشش
معلوم نیست.
آن یک رنج را می خواهد
پلکانی سازد
برای عروجش
و این یک رنج را
خواهد کاهش دهد
و فقر را که تسکین بخشد
نه از برای نابودی اش
که در پی بهبودی اش
من و تو اما
تنها مانده ایم به نگاه
به تماشا
گه این را
و گاه آن را
به خطا
تحسین کرده ایم
و هرگز قدرت ما شدن را
نیاموختیم
و دستان تشنه دوستی را
تهی یافتیم
در هنگامی که
تنها دوستی می توانست
پناهمان باشد.
دستت را به من بده
تا فرو نشاند عطش دستانم را
برای ما شدن
برای کسی شدن
برای آنکه به بازیمان گیرند
برای آنکه
به بازیشان نگیریم
تدفین فقر و رنج
پایان آه و درد
دستانت را به من بده
که دستانم
در جستجوی دوست
مغروق در فضاست.


شاهین درویش
تهران
19/07/87