چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان حکایت یک شکست (6)، یورش و خیانت به وین

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (6)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
یورش و خیانت به وین


آخرالامر ، زمانیکه ارتش متمرکز ویندیش گرانس حملۀ خود را به وین آغازید، نیروهای کافی وجود نداشتند که بتوان آنها را به منظور دفاع در اختیار گرفت. از گارد ملی تنها بخشی می توانست پشت سنگرها قرار گیرد. درست است که گارد پرولتاریایی عاقبت با عجله تشکیل شد، ولی به علت تأخیر در چنین اقدامی که در برگیرندۀ نیرومندترین، با جرأت ترین و متعددترین بخش جمعیت باشد، و به علت عدم آشنائی کافی در استفاده از سلاح و اصول اولیۀ دیسیپلین، نتوانست به مقاومت موفقیت آمیزی دست بزند. بنا بر این، لژیون آکادمیک، یعنی نیروئی در حدود سه تا چهار هزار نفر تمرین دیده، و تا درجۀ معینی دیسیپلینه، شجاع و پر شور- از نقطه نظر نظامی تنها نیروئی بود که در چنان وضعیتی قرار داشت که بتواند به طور موفقیت آمیز به وظیفۀ خود عمل نماید. ولی آیا این عده به همراه تعدادی از افراد قابل اطمینان گارد ملی و تودۀ ژولیده فکر پرولتاریای مسلح نیروئی بود که بتواند در برابر نیروهای وسیع ارتش منظم ویندیش گرانس، صرفنظر از گله های راهزن بلاچیک- گروههای که بنا به خصلت عداتشان برای جنگ خانه به خانه و کوچه به کوچه ساخته شده بودند- ایستادگی نماید؟ و آیا چند تکه مهمات جنگی کهنه، اسقاط، بد مونتاژ شده و ناشیانه به کار رفته، قدرت مقابله با آن توپخانۀ متعدد و منظم را داشت؟- توپخانه ای که ویندیش گرانس آن چنان بی محابا از آن استفاده می نمود؟
هرچه خطر نزدیک تر میشد، ژولیده فکری به همان نسبت افزایش می یافت. مجلس امپراتوری تا آخرین لحظه نتوانست قدرت کافی برای مدد گرفتن از ارتش پرتسل مجارستان، که در چند فرسنگی اردو زده بود، گردآورد. کمیتۀ امنیت با صدور قطعنامه های متضاد، خود  نیز مانند توده های مسلح مردم دستخوش صعود و نزول امواج پیاپی شایعات و ضد شایعات می گردید. آنها تنها بر سر یک مطلب همه با هم متفق بودند- احترام به مالکیت؛ و این امر در چنان وضعیتی تقریباً تا سرحد تمسخرآمیزی رعایت میشد. در زمینۀ تنظیم نهائی یک نقشۀ دفاعی تقریباً کاری انجام نگرفته بود. اگر کسی اصولاً می توانست وین را نجات دهد، این شخص تنها فرد حاضر در محل، بم، مرد خارجی تقریباً ناشناختۀ اسلاو زاده ای بود که در اثر عدم اعتماد همگان و تنگ شدن عرصه بر او، از زیر اینکار شانه خالی کرد. چنانچه در این مورد ایستادگی به خرج می داد، چه بسا به عنوان خائن، خونش را می مکیدند. من هاوزر، فرماندۀ نیروهای شورشی، کسی که بیشتر به یک رمان نویس شباهت داشت تا به یک افسر جزء، به کلی فاقد توانائی در انجام اینکار بود. مع الوصف جبهۀ خلق پس از هشت ماه مبازۀ انقلابی، هنوز یک رهبر نظامی با کفایت تر از من هاوزر نتوانسته بود به وجود آورده یا بیابد. در چنین اوضاع و احوالی جنگ آغاز گردید. مردم شهر وین با توجه به وسایل کاملاً ناکافی دفاعیشان و فقدان مهارت نظامی و سلسله مراتب تشکیلاتی، مقاومت بسیار قهرمانانه ای از خود نشان دادند. در بسیاری از نقاط، هنگامیکه بم، در مقام فرماندهی قرار داشت، فرمانش مبنی بر "دفاع از سنگرها تا آخرین نفر" کاملاً اجرا گردید. اما نیروی دشمن غلبه داشت- سنگر ها در شاهراههای عریض و طویل محلات اطراف شهر، که شریان ایاب و ذهاب را تشکیل می دادند، یکی پس از دیگری به وسیلۀ توپخانۀ شاهنشاهی روفته شد و در شب دومین روز نبرد با کروآتی ها، آن ردیف از منازلی را که در مقابل شیب سنگر شهر قدیمی قرار داشت، اشغال نمودند. حملۀ ضعیف و نابسامان ارتش مجارستان با شکست کامل روبرو گشت؛ در جریان آتش بس، هنگامی که عده ای در شهر قدیمی تسلیم شدند و دیگران مردد و سرگرم اشاعۀ آشفته فکری بودند، و در حالیکه بقایای لژیون آکادمیک حملۀ جدیدی را ترتیب می داد، نیروهای سلطنتی با گشودن روزنه ای در حین اغتشاش عمومی شهر قدیمی را فتح کردند.
نتایج بلافصل این پیروزی، وحشیگری و اجرای احکام دادگاههای نظامی، بیرحمی ها و بیشرمی های بی نظیر اوباش اسلاوی را، که به جان مردم انداخته شده بودند، همه می دانند و نیاز به شرح جزئیات آن در اینجا نیست. ما به شرح نتایج بعدی و چرخش کاملاً نوینی که در اثر شکست انقلاب در وین در اوضاع و احوال آلمان به وجود آمد، بعداً خواهیم پرداخت. دو نکته باقی مانده  است که در رابطه با یورش به وین باید مورد توجه قرار گیرند. مردم این پایتخت دارای دو متحد بودند- مجارها و مردم آلمان- آنها در این لحظۀ آزمایش کجا بودند؟
ما دیدیم که مردم وین، با سخاوت خلقی تازه آزاد شده، به خاطر امری بپا خاست که هرچند در تحلیل نهائی متعلق به خودشان بود، اما در درجۀ اول و مقدم بر هر چیز امر مردم مجارستان محسوب می شد. آنها به جای تحمل هجوم اتریش به مجارستان، اولین و وحشتناکترین یورش و قتل عام را به جان خریدند. در حالیکه مردم وین، نجیبانه به پشتیبانی از متحدین خود قدم به پیش نهادند، مجارها در پیکار موفقیت آمیز خود توانستند بلاچیک را به سمت وین برانند و با پیروزی خود موجب تقویت نیروئی شوند که قصد حمله به شهر را داشت. در چنین شرایطی این وظیفه روشن مجارستان بود که بدون تأخیر و با تمام نیروهای قابل بسیج به پشتیبانی از انقلاب وین، و نه از مجلس شاهنشاهی وین، نه از کمیتۀ امنیتی یا هر ارگان رسمی دیگر، به پا خیزد. و حتی اگر مجارستان فراموش کرده بود که وین اولین جنگ مجارستان را به جان خرید، حداقل به خاطر امنیت خود نمیبایست فراموش می کرد که وین تنها پایگاه استقلال آن کشور بوده و پس از سقوط وین هیچ چیز نمی توانست مانع پیشروی ارتش شاهنشاهی به سوی مجارستان شود. ما امروز به خوبی می دانیم که مجارها برای توجیه عدم تحرک خود در زمان محاصره و یورش به وین، چه می توانند بگویند و چه گفته اند: عدم کفایت نیروی نظامی کشورشان، خودداری مجلس شاهنشاهی یا هر ارگان رسمی دیگردر وین از دعوت آنان، لزوم حفظ پایه های قانون اساسی و اعراض از به وجود آمدن مشکلاتی با قدرت مرکزی آلمان. ولی دربارۀ مسئلۀ عدم کفایت نیروی نظامی مجارستان، واقعیت این است که در روزهای پس از انقلاب در وین و ورود بلاچیک، از آنجا که ارتش منظم اتریش هنوز مدت زمانی می خواست تا متمرکز شود، به چیزی شبیه لشگریان منظم نیاز نداشت، تنها یک تعقیب دلاورانه و بی امان به دنبال غلبه بر بلاچیک، حتی به صورت تاخت و تازی نظیر درگیری شتول وایسنبورگ کافی بود که با مردم وین پیوند ایجاد نمود و مدت شش ماه هر نوع تمرکز ارتش اتریش را به تعویق انداخت. در جنگ و به ویژه در جنگ انقلابی سرعت عمل تا زمان کسب یک برتری تعیین کننده، اولین قاعده است و ما تردیدی نداریم که بر اساس مبانی نظامی بگوییم که پرتسل، تا زمان ایجاد رابطه بین ارتش خود و مردم وین نمی توانست توقف می کرد. درست است که این امر همراه با خطراتی بود، ولی چه کسی تا به حال بدون خطر در جنگی کامیاب شده است؟ آیا مردم وین- این جمعیت 400 هزار نفری- خطر را به جان نخریدند، هنگامیکه نیروئی را که می خواست بر 12 میلیون مردم مجارستان یورش برده و فاتح شود، به سوی خود جلب کردند؟ ارتکاب اشتباه نظامی، یعنی صبر کردن تا وحدت ارتش اتریش و سپس اجرای یک نمایش دست و پا شکسته در شوخات که به شکست مفتضحانه ای که مستحق آن بود منجر گردید، خطرات بیشتری را در بر داشت تا خطراتی که می توانست متوجه یک مارش خصمانه به وین علیه راهزنان خلع سلاح شدۀ بلاچیک باشد. اما گفته شده که چنان پیشروی برای مجارستان بدون اطلاع و ارادۀ یکی از ارگانهای رسمی تجاوز به خاک آلمان محسوب می شد و گرفتاریهائی را با قدرت مذهبی در فرانکفورت به وجود می آورد، و بالاتر از همه به معنای کنار نهادن سیاست قانونی و مشروطه ای است که نیروی آمال مردم مجارستان را تشکیل می دهد. چرا؟ ارگانهای رسمی در وین اهمیتی نداشتند! آیا این مجلس امپراتوری یا کمیته های وجیه الملّه بودند که به خاطر مجارستان به پا خاستند؟ یا این مردم وین و تنها آنها بودند که دست به اسلحه بردند و متحمل صدمات اصلی نخستین جنگ استقلال طلبانه مجارستان شدند؟ مهم رعایت حال این یا آن ارگان رسمی در وین نبود؛ تمام این ارگانها می توانست و می بایست در اثر پیشرفت تکامل انقلابی به زودی از میان بروند؛ ولی درست این اوج جنبش انقلابی و پیشرفت بلا انقطاع فعالیت خود خلق بود که در معرض خطر قرار داشت و تنها جنبش بود که می توانست مجارستان را از یورش دشمن برهاند. حال اینکه جنبش انقلابی پس از آن چه اشکالی را به خود می گرفت، تا زمانی که وین و تمام اتریش آلمان به وحدت خود علیه دشمن مشترک ادامه می دادند، این امری بود مربوط به مردم وین و نه مجارها. ولی مسئله این است که آیا ما در این پافشاریهای سالوسانۀ دولت مجارستان برای یک اجازه نامۀ شبه قانونی اولین نشانۀ روشن آن بهانۀ کاملاً مشکوک قانونیت را نمی بینیم- که هرجند مجارستان را نجات نداد، اما حداقل در مراحل بعدی در مقابل یک جمعیت بزرگ بورژوائی انگلیسی، به نیکی بیان گشت.
و اما بهانه دربارۀ اختلافات احتمالی با قدرت مرکزی در فرانکفورت کاملاً بیجاست. قدرتمندان فرانکفورت در اثر پیروزی ضدانقلاب در وین، به طور نیمه رسمی ساقط شده بودند و اگر انقلاب هم پشتیبانی را برای شکست دشمنانش می یافت، آنها نیز ساقط می شدند. و بالاخره، این استدلال سنگینترشان که مجارستان نمی توانست از موازین قانونی و مشروطیت پا فراتر نهد، شاید برای انگلیسی های طرفدار آزادی تجارت بسیار خوشایند باشد، ولی در محکمۀ تاریخ هرگز مورد تأیید قرار نخواهد گرفت. اگر در سیزدهم مارس و ششم اکتبر مردم وین به "وسایل قانونی و اصول مشروطیت تکیه می کردند، آیا می توانست اثری از جنبش "قانونی و اصول مشروطیت"، و تمام آن رستاخیزهای افتخارآمیزی که برای نخستین بار جهان متمدن را متوجه مجارستان ساخت، باقی بماند؟ درست همان موازین قانونی و مشروطیت که گفته می شود مجارها در 1848 و 1849 بر اساس آن عمل کردند، با قیام کاملاً غیرقانونی و ضد حقوقی مردم وین در سیزدهم مارس برای آنها به چنگ آورده شد. ما در اینجا قصد بحث دربارۀ تاریخ انقلاب مجارستان را نداریم، ولی تذکار این مطلب صحیح به نظر میرسد که صحبت استفاده از وسایل صرفاً قانونی در برابر دشمنی که برای آن پشیزی قائل نیست، کاملاً بیهوده است؛ به علاوه بدون این عذر ابدی قانونیت که گئورگی بدان توسل جست و آنرا علیه دولت به کار برد، خلوص ارتش گئورگی به فرماندهانش، و فاجعۀ شرم آور ویلاکوس ممکن نبود. و سرانجام هنگامیکه مجارها به خاطر نجات شرفشان در آخر نیمۀ دوم ماه اکتبر 1848 از لایتا گذشتند، آیا این امر به اندازۀ هر حملۀ فوری و مصممانه ای غیرقانونی نبود؟
همه می دانند که ما هیچگونه احساس غیردوستانه ای نسبت به مجارستان به خود راه نمی دهیم. ما در جریان نبرد در کنار مجارستان ایستادیم. ما به خود اجازه می دهیم بگوئیم که روزنامۀ ما، راینیشه تسایتونگ نو، از طریق تشریح جوهر مبارزه میان نژادهای ماکیار و اسلاو و دنبال کردن جنگ مجارها در یک سری از مقالات، که تقریباً به وسیلۀ تمام کتابهای بعدی در مورد موضوع و آثار نویسندگان اهل مجارستان و "شواهد عینی" بدون استثناء افتخار غصب پیدا کردند، بیش از هر روزنامۀ دیگری در اشاعۀ هدف مجارستان در میان افکار عمومی آلمان فعالیت کرده است. حتی امروز، ما در هر تحول آتی قاره، مجارستان را به مثابه متحد ضرور و طبیعی آلمان می شناسیم. ولی، ما نسبت به مردم کشور خود باندازۀ کافی سخت گرفته ایم که حق اظهارنظر دربارۀ همسایگان خود را داشته باشیم؛ و لذا ما در اینجا ناگزیریم که حقایق را با بیطرفی خاص تاریخ نویسی منعکس ساخته و بگوئیم که در این واقعۀ مشخص شهامت بی دریغ مردم وین، نسبت به محافظه کاری جبونانۀ دولت مجارستان نه فقط اصالت بیشتری داشت، بلکه از دوراندیشی بیشتری نیز برخوردار بود. به علاوه، به عنوان یک فرد آلمانی اجازه دهید بگوئیم که ما همان شورش دست تنها، خود به خودی و مقاومت قهرمانانۀ هموطنان ما در وین را- که به مجارستان فرصت تشکل ارتشی را دادند، که بتواند از پس چنان عملیات معظمی برآید- با تمام جنگهای افتخارآمیز و پیروزیهای متظاهر جنبش مجارستانیها تعویض نخواهیم نمود.
متحد دیگر وین مردم آلمان بودند. ولی آنها هم در همه جا درگیر مبارزاتی مانند مبارزۀ مردم وین بودند. فرانکفورت، بادن، و کلن شکست خورده و خلع سلاح شده بودند. مردم در برلن و برسلاو در مقابل ارتش و دشمنی آشکار قرار گرفته و هر روز انتظار این میرفت که زدو خورد درگیر شود. هر محل مرکز فعالیت، چنین وضعیتی داشت. در تمام نقاط مسائلی که تنها به قدرت اسلحه می توانستند حل شوند، لاینحل باقی مانده بود؛ و درست در همین زمان بود که برای نخستین بار عواقب خانمانسوز تداوم جدائی و فقدان مرکزیت قدیم آلمان به شدت احساس می شد. در هر کشور، استان و شهری تمام مسائل از پایه و اساس یکسان بودند؛ اما در هر جائی به اشکال و بهانه های گوناگون مطرح می گردید و نقاط مختلف از درجات متفاوتی از رشد برخوردار بودند. چنان وضعیتی وجود داشت، گرچه در همه جا اهمیت قطعی وقایع وین احساس می شد لیکن در هیچ کجا ضربت مهمی که بتواند مایۀ هرگونه امیدی که وین را یاری رساند و  یا به سود آن مانور انحرافی به وجود آورد، نمیتوانست وارد آید. بنابر این به جز پارلمان و قدرت مرکزی فرانکفورت کمک دیگری برای آنها باقی نماند. از تمام جهات از این مجالس تقاضای کمک گردید. ولی آنها چه کار کردند؟
پارلمان فرانکفورت و آن ولدالزنائی که از راه همخوابگی زنا آلود با پارلمان فدرال به وجود آورده بود، یعنی همان به اصطلاح قدرت مرکزی، از جنبش مردم وین به سود نمایان ساختن بطلان کامل خود استفاده نمودند. همانطور که دیدیم، این مجلس بی حیثیت مدت مدیدی بود که بکارت خود را از دست داده و در همان ایام جوانی موهای سرش خاکستری شده و در تمام نیرنگهای وراجی و روسپیگری شبه دیپلماتیک تجربه اندوخته بود. از تمام رؤیاها و توهمات قدرت آلمان مبنی بر تجدید حیات و وحدت آن که در آغاز بدان عارض بود، چیزی جز یک سری عبارت پردازی پرطمطراق که در کلیه فرصتها تکرار می گردید و اعتقاد محکم هر عضو آن به اهمیت خود و نیز به ساده لوحی عموم مردم، باقی نمانده بود. نمایندگان مردم آلمان آن سادگی سفیهانۀ اولیه را کنار نهاده و به مردان عمل تبدیل شده بودند، بدین معنا که به این نتیجه گیری رسیده بودند که هرچه کمتر کار کنند و بیشتر وراجی نمایند، مقامشان به عنوان میانجی سرنوشت آلمان بیشتر از خطرات مصون خواهد ماند. نه اینکه آنها نشستهای خود را بیهوده میدانستند؛ درست به عکس: آنها فهمیده بودند که تمام مسائل واقعاً مهم که ورود به آنها برایشان غدقن شده را کنار گذارند و در آنجا مانند گروهی از پزشکان بیزانسی در امپراتوری روم شرقی، دگمهای تئوریکی را که مدتها قبل در هر بخش از جهان متمدن فیصله یافته و یا مسائل علمی بسیار غیر مهمی را که هرگز به نتایج عملی منجر نمی شدند، با یکنوع اهمیت و توجهی که شایسته سرنوشتی بودکه سرانجام بدان دچار گردیدند، مورد بحث قرار می دادند. از آنجائیکه مجلس یک نوع مکتب لانکاستری برای تعلیم متقابل اعضا بود و به همین دلیل هم برای خودشان اهمیت بسیار داشت، متقاعد شده بودند که حتی بیش از آن چه که مردم آلمان به حق انتظار دارند، کار انجام می دهند و به هر کسی که جرأت داشت از آنها بخواهد که به یک نتیجه گیری برسند، به عنوان خائن به مملکت می نگریستند.
زمانی که آتش قیام در وین شعله ور شد، انباشتی از مشاورات، مباحثات، پیشنهادات و (؟) بر آنها وجود داشت، که البته به هیچگونه نتایجی منجر نمی شدند. قدرت مرکزی می بایست دخالت می کرد. دو مسئول، یکی ولکر، سابقاً لیبرال و دیگری موسله را به وین فرستاد. مسافرتهای دن کیشوت و سانچو پانزا، در مقایسه با شاهکارهای قهرمانانه و ماجراهای حیرت انگیز این دو شوالیۀ سرگردان وحدت آلمان، مطالبی برای داستان شگفت انگیزی می شد. این دو نماینده با نهیت ویندیش گرانس، جرأت رفتن به وین را نکردند و اطراف امپراتور ابله حیرت زده پرسه زدند و وزیر اشتادیون بیشرمانه به فریب آنها پرداخت. مراسلات و گزارشهای آنها شاید تنها بخشی از مراودات فرانکفورت باشد که در ادبیات آلمان قرار خواهد داشت. صاف و پوست کنده، آنها رمانتیستهای طنزگوی خالص و مجسمه های ابدی ننگ آور مجلس آلمان و دولت آن را تشکیل می دهند.
جناح دست چپ مجلس نیز دو نماینده- فرویل و دیگری رابرت بلوم- را به وین فرستاد تا از مقام و منزلت خود در آنجا مدافعه کنند. بلوم، به هنگامیکه خطر نزدیک می شد، به درستی قضاوت نمود که اینجا جائی است که کارزار عظیم انقلاب آلمان را باید به پیش برد و بدون تردید مصمم شد که جان خود را در راه آن بگذارد. فرویل، به عکس معتقد بود که او موظف است خود را برای وظایف مهم مقام خود در فرانکفورت حفظ نماید. بلوم یکی از بلیغ ترین مردان مجلس فرانکفورت به شمار می رفت و بدون شک او مورد پسند عام و مشهورترین فرد بود. ولی بلاغت بلوم نمی توانست در برابر آزمایش هر مجلس پارلمانی مجرب تاب مقاومت بیاورد؛ او تمایل بیش از حد نسبت به نطق های سطحی واعظان مخالف اهل آلمان نشان می داد و دلایل او هم احتیاج به ذکاوت فلسفی و نیز قرابت با واقعیات عملی داشت. در سیاست او به "دمکراسی متعادل"، آن چیز نسبتاً نامعلومی که اصولش به همین مناسبت محتاج به قطعیت بود، تعلق داشت. اما رابرت بلوم، با تمام این احوال، ذاتاً یک فرد کاملاً زحمتکش با کمی ظرافت بود که در لحظات تعیین کننده این غریزۀ زحمتکشی و نیروی مبارزه جویی او تا حد زیادی جای نامشخصی و بنابراین جای دانش و گرایش سیاسی غیرقاطعانه اش را می گرفت. در چنین لحظاتی او خود را یک سر و گردن بالاتر از آنچه معمولاً میزان توانائیش بود، ارتقاء می داد.
بنابراین، او در وین با یک نظر تشخیص داد که در اینجا و نه در میان مباحثات بزرگ منشانۀ آتی در فرانکفورت است که دربارۀ سرنوشت کشورش باید تصمیم گرفته شود. بیدرنگ او تصمیم خود را گرفت، و از هرگونه فکر عقب نشینی صرفنظر کرد و فرماندهی ارتش انقلابی را به دست گرفت و عزم راسخ و خونسردی خارق العاده ای از خود نشان داد. این بلوم بود که برای مدت زمان مدیدی از گرفتن شهر جلوگیری به عمل آورد و یکی از جهات آنرا با به آتش کشیدن پل تابور بر روی رودخانۀ دانوب، از حمله مصون داشت.
همه می دانند که پس از فروکش طوفان چگونه او دستگیر، محاکمۀ نظامی و تیرباران گردید. بلوم مانند یک قهرمان جان سپرد. هرچند مجلس فرانکفورت از احساس تنفر و وحشت زدگی بر جایش خشک شده بود، اما در مقابل این دشنام خون آلود ظاهر خود را حفظ کرد. قطعنامه ای گذرانده شد که نرمی و معصومیت سیاسی لحن آن اهانت بیشتری بر مزار این قهرمان شهید بود تا داغ ننگی بر اتریش، وانگهی چنین انتظاری را نمی توانستیم داشته باشیم که این مجلس اهانت بار از قتل یکی از اعضاء خود، و به ویژه رهبر جناح چپ، متألم و متغیر گردد.

لندن، مارس 1852
نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان حکایت یک شکست (5)، انقلاب و ضد انقلاب در آلمان، قیام اکتبر وین

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (5)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
قیام اکتبر وین


ما اکنون به آن وقایع تعیین کننده ای میرسیم که در آلمان قطعۀ مشابه انقلابی قیام ژوئن پاریس را تشکیل می دهد که با یک ضربه کفۀ ترازو را به طور قطعی به سود ضد انقلاب تغییر داد- یعنی قیام وین. در اکتبر 1848 ما مشاهده کردیم که چه مواضعی طبقات مختلف در وین پس از پیروزی دوازدهم مارس اتخاذ کردند. همچنین دیدیم که چگونه جنبش آلمان- اتریش با وقایع استانهای غیرآلمانی اتریش گره خورد و سد راهش شد. بنا بر این آنچه که می ماند این است که نظر اجمالی به عللی بیفکنیم که به آخرین و سهمگین ترین عصیان در اتریش آلمان منجر گردید.
نجبای بالائی و بورژوازی سفته باز تکیه گاه عمده و غیر رسمی رژیم مترنیخ را تشکیل می دادند، حتی پس از وقایع مارس، نفوذ تعیین کننده ای در دولت داشتند و این نه فقط به برکت دربار، ارتش، و بوروکراسی، بلکه بیش از هرچیز به علت ترس مرگبار از آنارشی بود که سراپای بورژوازی را فراگرفته بود. آنها به زودی جرأت یافتند تا برخی دست اندازیهائی به صورت قانون مطبوعات، قانون اساسی اشرافی و قانون انتخابات مبتنی بر "رسومات" تقسیم بندی قدیم را عملی سازند. این به اصطلاح وزارتخانه مشروطه که از عناصر نیمه لیبرال، بزدل و نالایق بوروکرات تشکیل میشد، در چهاردهم ماه مه، حتی جرأت حملۀ مستقیم به سازمانهای توده ای انقلابی را از طریق منحل ساختن کمیته مرکزی نمایندگان گارد ملی و لژیون آکادمیک یافتند.
تشکل هائی که به سرعت به قصد نظارت بر دولت و در صورت ضرور برای بسیج نیروی خلق علیه آن تشکیل یافته بودند. اما این عمل آنها تنها سبب تحریک قیام پانزدهم مه گردید که بدانوسیله دولت ناگزیر شد کمیتۀ مرکزی را به رسمیت شناخته، قانون اساسی و قانون انتخابات عمومی را ملغا نموده و قدرت سرهم کردن قانون اساسی جدید را به مجلس قانون گذاری امپراتوری که با رأی همگانی انتخاب شد، اعطا نماید. تمام این ها روز بعد با صدور فرمان شاهنشاهی تأیید گردید. اما، حزب ارتجاع که نمایندگان خود را نیز در وزارتخانه داشت، به زودی از همکاران "لیبرال" خود طلب نمود تا هجوم نوینی به دست آوردهای خلق برند. به همین مناسبت لژیون آکادمیک، این ستاد اصلی جنبش و مرکز تبلیغات دائمی به خصوص مورد تنفر شهروندان اعتدالی قرار گرفته بود؛ و در بیست و ششم آن ماه با حکم وزارتخانه، لژیون آکادمیک منحل گردید. این ضربه، اگر تنها به وسیلۀ بخشی از گارد ملی فرود می آمد، شاید مؤثر واقع می شد؛ ولی دولت به گارد ملی نیز اعتماد نداشت و ارتش را فرا خواند، در این زمان گارد ملی با یک چرخش متحد لژیون آکادمیک گشته و دسیسه وزارتخانه را عقیم گذارد.
معهذا، در همین بین امپراتور و درباریانش در شانزدهم مه شهر وین را ترک نموده و به اینسبروک گریخته بودند. در اینجا امپراتور به وسیلۀ تیرولیهای متعصب کوته بین که وفاداریشان نسبت به سلطنت دوباره برانگیخته شده بود، احاطه می شد. البته علت وفاداری آنها به سلطنت این بود که سرزمینشان را  خطر تهاجم ارتش سارد-لمباردی به حمایت سربازان رادتسکی در محل، که برد توپخانه شان به اینسبورک میرسید، تهدید می کرد. در اینجا ضد انقلاب پناهگاهی را یافته بود که بدون کنترل و نظارت می تواند از آنجا با خیال راحت و امن نیروهای پراکندۀ خود را جمع آوری و مرمت نموده، و دوباره ارگانهای تشکیلاتی توطئه های خود را به سراسر کشور بگستراند. یک بار دیگر رشته های ارتباطی با رادتسکی، بلاچیک، ویندیش گرانس و همچنین با معتمدین فوقانی دستگاه اداری استانهای مختلف برقرار گردید؛ طرح دسایس با سرکردگان اسلاو ریخته شدو در نتیجه نیروئی واقعی در اختیار کاریلای ضدانقلابی قرار گرفت، در حالی که وزرای نالایق در شهر وین قبای کوتاه و مندرس مردم داری را در مشاجرات دائمی خود با توده های انقلابی و در مجادلات مجلس قانون گذاری به تن می کردند. واگذاری جنبش در پایتخت برای مدت زمانی به حال خود، سیاستی بود که در یک کشور متمرکز و همگون مانند فرانسه حتماً بدینجا می رسید که جنبش به صورت قدر قدرت درآید و در اینجا، در اتریش، این درهم و برهمی نامتجانس نیروهای سیاسی به عنوان یک وسیله به ارتجاع کمک نمود تا بار دیگر بر مرکب مراد سوار شود.
زمانی که بورژوازی وین پس از سه شکست پی در پی و با وجود مجلس قانون گذاری مبتنی بر حق رأی عمومی، خود را راضی می ساخت که دربار دیگر آن دشمنی نیست که باید از آن ترس داشت، بیش از پیش در خستگی، بی تفاوتی، و فریاد ابدی برای نظم و آرامش فرو می رفت، که این طبقه در همه جا پس از تشنجات شدید و اختلال منتج از آن در تجارت گریبانگیرش شده بود. محصولات صنایع پایتخت اتریش تقریباً محدود به اجناس لوکس می گردید که از زمان انقلاب و فرار درباریان تقاضا برای آنها طبیعتاً کم شده بود. اکنون دیگر برای بورژوازی فریاد بازگشت به سیستم منظم دولتی و رجعت دربار عمومیت یافته بود، زیرا آنها از هر دو انتظار رونق مجدد بازار را داشتند. گردهم آیی مجلس قانون گذاری در ژوئیه به مثابه پایان عصر انقلابی با شعف مورد استقبالشان قرار گرفت. این استقبال همچنین شامل بازگشت دربار می گردید که پس از پیروزی های رادتسکی در ایتالیا و تشکیل وزارتخانۀ ارتجاعی دو بلو، خود را به حد کافی برای به مبارزه طلبیدن رستاخیز مردم، نیرومند احساس می کرد و در عین حال وجودش لازم بود که دسائس خویش را با اکثریت اسلاوی مجلس امپراتوری در وین تکمیل نماید. زمانی که مجلس قانون گذاری امپراتوری به بحث دربارۀ قانون آزادی دهقانان از بند فئودالیسم و بیگاری برای اشراف می پرداخت، دربار با ضربۀ شاهکار خود به کار پایان داد. امپراتور در تاریخ نوزدهم اوت وادار به دیدن سان از گارد ملی گردید؛ خانوادۀ امپراتور، درباریان و کلیۀ ژنرال ها در مبالغه و چاپلوسی از شهروندان مسلح از همدیگر سبقت می گرفتند- شهروندانی که با مشاهدۀ اینکه به عنوان یکی از ارگانهای مهم دولت در افکار عمومی به رسمیت شناخته شده اند، سرمست غرور بودند. اما بی درنگ فرمانی به امضای آقای شوارتسر، تنها وزیر محبوب مردم در کابینه صادر شد که طی آن قطع کمک مستمری دولت به کارگران بیکار اعلام گردید. این دسیسه موفق شد. کارگران دست به تظاهرات زدند و گارد ملی بورژوازی از فرمان وزیر خود اعلام پشتیبانی نمود. آنها را به سوی "آنارشیستها" حمله ور ساختند؛ گارد ملی مانند ببر به سوی مردم زحمتکش بدون سلاح و مقاومت هجوم برد و در تاریخ 23 اوت حمام خون بزرگی برپا کرد. بدین ترتیب یکپارچگی و قدرت نیروهای انقلاب در هم شکسته شد؛ مبارزۀ طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا در وین نیز پایان خونین یافت و کاماریلای ضدانقلابی فرارسیدن روزی را مشاهده می کرد که باید ضربت بزرگ خود را فرود آورد.
اوضاع مجاستان به زودی فرصتی را به دست امپراتور داد تا به روشنی اصولی را که بر پایۀ آنها عمل خواهد نمود، اعلام دارد. در پنجم اکتبر فرمان امپراتوری در روزنامۀ وین اعلان گردید- فرمانی که به امضاء هیچ یک از وزرای مسئول مجارستان نرسیده بود و مجلس امپراتوری کشور را منحل می داشت. و بان بلاچیک کروآتی را به عنوان استاندار ارتشی و کشوری مجارستان تعیین نمود- بان بلاچیک، سرجنبان ارتجاع اسلاوهای جنوبی، مردی بود که در واقع با قوۀ مقننه مجارستان در حال جنگ بود. همزمان به گردانهای نظامی شهر وین دستور حرکت داده شد تا به ارتش بلاچیک برای اعمال قهرآمیز آتوریته او بر مجارستان، یاری رسانند. ولی منظور از این عمل کاملاً روشن بود. هرکس در وین می دانست که جنگ علیه اصول دولت مشروطه است، اصولی که امپراتور از طریق فرمان مذکور آن را لگد مال کرده بود- زیرا امپراتور تلاش داشت بدون امضای وزیر مسئول آئین نامه هایی را با قدرت قانونی صادر کند. در تاریخ ششم اکتبر مردم، لژیون آکادمیک و گارد ملی شهر وین به مقیاس توده ای بپا خاستند و مانع گسیل نیروهای نظامی شدند. تعدادی از سربازان به مردم پیوسته و مبارزۀ کوتاه مدتی میان نیوهای مسلح خلق و سربازان درگیر شد؛ وزیر جنگ، لاتور، به دست مردم به قتل رسید و در غروب خلق فاتح بود. در همین میان بان بلاچیک در محل وایسنبورگ به وسیلۀ پرزل شکست داده شد و به اتریش آلمان در حوالی وین گریخت. سربازان وین که قرار بود به حمایت از بان بلاچیک عزیمت کنند، اکنون در مقابل وی وضع کاملاً خصمانه دفاعی اتخاذ کردند، و امپراتور و کلیۀ درباریان بار دیگر ناگزیر به فرار شدند و این بار به اولمتس- منطقۀ نیمه اسلاوی.
اینبار در اولموتس در مقایسه با موقعیت قبلیش در اینسبروک کاملاً وضع دیگری داشت. اکنون وی در موقعیتی بود که جنگ را بلادرنگ علیه انقلاب بیاغازد. دربار از همه طرف در احاطۀ نمایندگان مجلس قانون گذاری اسلاو و اسلاوهای پر شور که از تمام بخشهای امپراتوری به اولموتس سرازیر شده بودند، قرار داشت. این کارزار در حقیقت می بایستی در دیدگان آنها جنگی برای استقرار مجدد حکومت اسلاوها و از بین بردن و قتل عام دو نیروی متجاوز به آنچه که آنان خاک اسلاو می پنداشتند، یعنی علیه آلمانیها و ماکیارها جلوه کنند. ویندیش گراتس، فاتح بزرگ و فرمانده کنونی کل ارتش که نیروهای خود را در اطراف وین متمرکز ساخته بود، یکباره قهرمان ملی اسلاو شد و ارتش وی به سرعت از تمام نقاط بدور هم گردآمدند. فوج فوج سربازان یکی پس از دیگری از بوهمی ها، مراوی ها، استیرها، اتریش فوقانی، و ایتالیا از راههای گوناگون که همگی به وین ختم می شد، سرازیر شدند تا به ارتش بلاچیک و ساخلوی قدیمی پایتخت بپیوندند. بدین ترتیب، تا پایان اکتبر بیش از 60 هزار تن گرد هم آمدند و به زودی از همه طرف شهر امپراتوری را در حلقۀ پیشروی خود گرفتند و در تاریخ سی ام اکتبر تا به حدی که قادر به حمله نهائی باشند، پیشروی کرده بودند.
در تمام این مدت بر شهر وین آشفتگی و درماندگی حکمفرما بود. بورژوازی پس از پیروزی دوباره به سرعت گرفتار عدم اعتماد سابق خود نسبت به طبقۀ کارگر "آنارشی" شد. کارگران که رفتار بازرگانان مسلح را در شش هفتۀ قبل از یاد نبرده بودند، به خاطر سیاست ناپایدار و متزلزل بورژوازی به طور کلی مسئولیت دفاع از شهر را به عهده نمی گرفتند و خواهان سلاح و تشکیلات نظامی برای خود بودند. لژیون آکادمیک سرشار از شور مبارزه علیه استبداد سلطنتی کاملاً عاجز از درک جوهر اختلاف بین این دو طبقه یا اصولاً لزوم چنین شرایطی بود. ژولیده فکری بر مردم و محافل رهبری کننده حاکم بود. بقایای نمایندگان مجلس امپراتوری آلمان، و چند تن از اسلاوها که برای رفقای خود در اولموتس جاسوسی می کردند، صرفنظر از چند نمایندۀ انقلابی لهستان، بست نشسته بودند؛ و به جای شرکت مصممانه تمام اوقات خود را به بحث های باطل دربارۀ امکان مقاومت در برابر ارتش امپراتوری، ولی عدول از محدودۀ قانون تلف می کردند.
کمیتۀ امنیت، متشکل از نمایندگان تقریباً تمام جمعیت های خلق از وین، با اینکه مصمم به دفاع بودند، مع الوصف از آنجا که اکثریتی از طبقۀ متوسط شهری و بازرگانان کوچک بر آن تسلط داشتند، هرگز اجازۀ اتخاذ یک مشی عملی قاطعانه ای را به آن نمی دادند. شورای لژیون آکادمیک قطعنامه های قهرمانانه ای را گذراند، ولی به هیچ وجه قادر به کسب رهبری نبود. کارگران مورد اعتماد، فاقد سلاح، بدون سازمان تقریباً در زیر یوغ معنوی رژیم کهن، که چشمانشان نه به آگاهی، بلکه فقط به غریزۀ موقعیت اجتماعی خود و مشی سیاسی عملی متناسب با آن به سختی باز می شود، و تنها اعلام وجودشان از طریق تظاهرات پر سر و صداست، از آن نمی توان انتظار حل دشواریهای روز را داشت. اما آنها- مانند همیشه در آلمان در دورۀ انقلاب- به مجرد به دست آورردن سلاح، آماده بودند، تا آخرین نفر بجنگند.
این بود سیر وقایع در شهر وین. در خارج، ارتش دوباره سازمان یافتۀ اتریش سرمست از پیروزیهای رادتسکی در ایتالیا گردید؛ در حدود شصت تا هفتاد هزار مرد سراپا مسلح با تشکیلاتی منظم، گرچه به خوبی رهبری نمی شدند، ولی حداقل دارای فرماندهانی بودند. در  داخل آشفته فکری، تجزیۀ طبقاتی، و فقدان نظم و تشکیلات؛ یک گارد ملی که بخشی از آن اصولاً مصمم به جنگ نبود. در حالی که بخشی نامصمم، و تنها اقلیتی آمادۀ کارزار بود؛ یک تودۀ پرولتاریائی از لحاظ تعداد پرشمار، ولی فاقد رهبری، عاری از هرگونه تربیت سیاسی، ایضاً به سهولت متمایل به هراس و یا حتی دچار حمله های خشم آلود بی اساس، قربانی انواع شایعات بی پایه، کاملاً آمادۀ نبرد، و حداقل در آغاز بدون سلاح، و عاقبت زمانی که به کارزار رهبری گردید از تجهیزات و سلاح کافی و حداقل تشکیلات محروم بود؛ یک مجلس امپراتوری عاجز، در حالی که سقف بالای سرشان تقریباً آتش گرفته بود، مشغول بحث دربارۀ ابهامات تئوریک بود؛ یک کمیتۀ رهبری بدون نیروی محرکه و انرژی. همه چیز در مقایسه با روزهای مارس و مه تغییر یافته است- هنگامی که اردوی ضد انقلاب در آشفتگی کامل به سر می برد و فقط یک قدرت وجود داشت که انقلاب آفرینندۀ آن بود. دربارۀ سیر یکچنین مبارزه ای کمتر تردیدی می توانست وجود داشته باشد و چنانچه هر شکی هم وجود داشت، وقایع سی ام و سی و یکم اکتبر و یکم نوامبر، آن را از میان برداشت.

لندن، فوریۀ 1852

 نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص
به قلم فردریش انگلس

سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان، حکایت یک شکست (4)

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (4)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
قیام پاریس- مجلس ملی فرانکفورت



از همان آغاز 1848 طوفان انقلابی در سرتاسر قارۀ اروپا خود را در مقابل اتحاد آن طبقات اجتماعی ای یافت که با بهره مندی از پیروزیهای اولیه با طبقات مغلوب شده، تشکیل داده بودند.
در فرانسه خرده بورژوازی و جناح جمهوریخواه بورژوازی با بورژوازی سلطنت طلب علیه پرولتاریا دست به دست هم داده بودند؛ در آلمان و ایتالیا بورژوازی پیروزمند مشتاقانه خواستار پشتیبانی نجبای فئودال، بوروکراسی اداری، و ارتش تودۀ مردم و خرده بورژوازی گردیده بود. به زودی جماعات متحد محافظه کار و ضد انقلابی دوباره روی کار آمدند. در انگلستان تظاهرات بی موقع و نا آماده (دهم آوریل) با شکست کامل و قطعی جنبش روبرو شد. در فرانسه دو جنبش مشابه (در شانزدهم آوریل و پانزدهم مه) عیناً شکست خوردند. در ایتالیا بومبا شاه، با یک ضربۀ ناگهانی در پانزده مه دوباره قدرت خود را به دست آورد. در آلمان حکومتهای مختلف جدید بورژوا و به ترتیب مجلس های قانونگذاری آنها وضع خود را استحکام بخشیدند، و اگر پانزدهم مه پر حادثه در وین به پیروزی مردم انجامید، این رخداد تنها اهمیت درجه دوم داشت و آنرا شاید بتوان آخرین سرکشی پیروزمند انرژی مردم دانست. در مجارستان ظاهراً جنبش در مجرای آرام کاملاً قانونی جریان یافت و جنبش لهستان، همانطوریکه در آخرین مقاله دیدیم، در آغاز به وسیلۀ سرنیزۀ پروس در نطفه خفه شد. اما هنوز هیچ جریانی شکل قطعی خود را که باید سرانجام بیابد، نیافته بود و هر وجب زمینی که احزاب انقلابی در کشورهای مختلف از دست می دادند، فقط آنها را وادار می کرد تا صفوف خود را برای کارزار قطعی بیش از پیش فشرده تر سازند.
پیکار قطعی فرا میرسید و تنها در فرانسه چنین جنگی می توانست درگیرد؛ زیرا، تا زمانی که انگلستان در کشمکش انقلابی شرکت نجوید و یا آلمان به صورت منقسم باقی مانده است، فرانسه با استقلال ملی، تمدن و مرکزیتش تنها کشوری بود که می بایستی با جوشش عظیم خود تکانی به کشورهای مجاور وارد می ساخت. بدین منوال، تا زمانی که در 23 ژوئن 1848 نبرد خونین پاریس درگرفت، زمانی که تلگرافات و نامه ها یکی پس از دیگری در برابر چشمان اروپا هرچه عیانتر این واقعیت را برملا نمود که قیام پاریس نبردی است میان تودۀ مردم کارگر از یک سوی و تمام طبقات دیگر جمعیت پاریسی با پشتیبانی ارتش از سوی دیگر؛ زمانی که مبارزه بدون هیچ مزیتی برای هر دو طرف با چنان شدتی که تاریخ معاصر فنون جنگ داخلی به چشم ندیده بود، برای چند روز ادامه یافت- آنگاه دیگر برای همه روشن شد که این نبرد قطعی بوده است و در صورت موفقیت می توانست طوفان جدیدی از انقلابات را در تمام قاره به راه بیاندازد و به عکس اگر قیام سرکوب می شد، حداقل به طور لحظه ای، حاکمیت مجدد ضد انقلاب  را به دنبال داشت.
پرولتاریای پاریس متحمل شکست، تلفات و تلاشی گردید و آن شکست چنان نتایجی به بار آورد که حتی تا به امروز از ضربۀ آن بهبود نیافته است. در تمام اروپا محافظه کاران و ضدانقلابیون جدید و قدیم بیدرنگ با چنان افتخاری سربلند کردند که نشان می داد تا چه حد به نیکی اهمیت واقعه را درک کرده اند. مطبوعات در همه جا مورد حمله قرار گرفت، به حقوق آزادی اجتماعات و انجمنها دستبرد زده شد و هر حادثه خردی در هر شهر کوچکی به عنوان بهانه برای خلع سلاح مردم و اعلام حکومت نظامی، تمرین ارتش در مانور های جدید و فنون نظامی که کاوینیاک به آنها آموخته بود، مورد سوء استفاده قرار می گرفت. به علاوه از ماه فوریه به این سوی برای نخستین بار ثابت شد که خروش مردمی را در شهری بزرگ، به مثابه امر شکست ناپذیر انگاشتن توهمی بیش نیست؛ حیثیت قبلی ارتش باز احیا شد و ارتشی که تا به حال در جنگ های مهم خیابانی شکست می خورد، به کاربری خود، حتی در این مبارزه نیز اطمینان یافت.
شکست کارگران پاریس را می توان تاریخ آغاز نخستین گامهای مثبت و نقشه های معین نیروهای فئودال –بوروکرات قدیم در آلمان به منظور کنار نهادن متحدین موقتی خود، بورژوازی، و احیای شرایط ماقبل وقایع مارس در آلمان دانست. بار دیگر ارتش در دولت به قدرت تعیین کننده ای بدل گردید و دیگر نه به طبقۀ بورژوازی، بلکه به خود تعلق داشت. حتی در پروس که تا قبل از 1848 گرایش قابل ملاحظه ای در بخشی از افسران مدارج پائینی به دولت مشروطه مشاهده می گردید، اغتشاشی که انقلاب در ارتش به وجود آورد، این مردان جوان معقول را به وفاداری قبلیشان بازگرداند؛ به مجرد اینکه سرباز ساده ای در برابر افسران چند بار خود سرانه رفتار می نمود، بلافاصله هر نوع شک و تردیدی دربارۀ دیسیپلین و اطاعت کورکورانه برایشان از میان می رفت. در این موقع نجبا و بوروکراتهای مغلوب شروع به یافتن راه آتی خود نمودند؛ ارتش که حال بیش از هر زمان متحد بود، با اعتماد به نفس بیش از حد نسبت به پیروزی های خود در قیامها و جنگهای کوچک با سایر کشورها، و رشک و حسد نسبت به پیروزی های بزرگتر ارتش فرانسه می نگریست- این ارتش فقط می بایستی دائماً در کشمکشهای کوچک با مردم نگه داشته می شد تا زمانی که لحظۀ تعیین کننده فرا رسد و با یک ضربۀ کاری انقلابیون را در هم کوفته و به سرکشی و گستاخی پارلمانتاریستهای بورژوازی خاتمه دهد. لحظۀ مناسب برای یک چنین ضربۀ کاری به حد کافی به زودی فرارسید.
ما از جریانات پارلمانی و مبارزات محلی که گهگاه کنجکاوی را بر می انگیزد، ولی بیشتر کسل کننده است و احزاب مختلف آلمان را در طول تابستان به خود مشغول داشته بود، می گذریم. کافی است همینقدر بگوئیم که مدافعین منافع بورژوازی با تمام کامیابیهای پارلمانتاریستی خود که هیچکدام نتایج عملی به بار نیاورد، عموماً احساس می کردند که موضع آنها در میان احزاب افراطی روزبروز ناپایدارتر می شود و از این جهت خود را ناگزیر می دیدند که امروز با ارتجاعیون دست وحدت دهند و فردا به سوی آن حزبی که بیش از همه نزد خلق محبوب بود، دست مساعدت دراز کنند. این نوسان دائمی، به حیثیت آنها در افکار عمومی لطمۀ نهائی را وارد ساخت و بنا بر روند وقایع، خفت نصیب آنان گشت و این امر به طور کلی به سود بوروکراتها و طرفداران فئودالیسم شد.
در اوائل پائیز مواضع احزاب مختلف در برابر یکدیگر به حدی وخیم و برافروخته شده بود که نبرد تعیین کننده ای را اجتناب ناپذیر می ساخت. اولین برخورد در این جنگ میان توده های دمکرات و انقلابی با ارتش در فرانکفورت رخ داد. با وجود اهمیت درجه دومی که این برخورد داشت، ولی برای ارتش برتری قابل ملاحظه ای در برابر قیام به دست آورد و تأثیر روانی عظیمی به جای گذارد. شبه دولتی که مجلس ملی فرانکفورت خالق آن بود، با تجویز پروس، به دلایل بسیار روشن، دست به انعقاد قرارداد آتش بس با دانمارک زد که طی آن نه تنها آلمانیهای شلزویک را به دست انتقامجوی دانمارک سپرد، بلکه آلمان نیز از اصول کم و بیش انقلابی که در جنگ با دانمارک نقش تعیین کننده ای ایفا نموده بود، به کلی درگذشت و این پیمان آتش بس در مجلس فرانکفورت با اکثریت دو یا سه رأی رد شد. این رأی گیری به نظر همگان شبه بحرانی در هیئت وزرا به همراه آورد، اما مجلس سه روز بعد در تصمیم خود تجدید نظر نمود و در حقیقت با ابطال رأی خود به عقد قرارداد آتش بس گردن نهاد. این رفتار خفت آور خشم مردم را برانگیخت، سنگرها برپا گشت، اما از آنجا که قبل از این به حد کافی نیرو وارد فرانکفورت شده بود، به دنبال یک پیکار شش ساعته رستاخیز سرکوب گردید. جنبشهای مشابهی در رابطه با این واقعه، هرچند به میزان کم اهمیت تری، در سایر نقاط آلمان (بادن و کلن) رخ داد، ولی آنها هم به همان منوال سرکوب شدند.
این برخورد مقدماتی آنچنان مزیت بزرگی برای ضدانقلاب به همراه آورد که اکنون تنها دولتی که – حداقل به ظاهر- کاملاً با رأی عمومی مردم به روی کار آورده شده بود، یعنی دولت امپراتوری فرانکفورت و همچنین مجلس ملی آن در چشم مردم خوار گردید. این دولت و مجلس ناگزیر شدند در برابر نمایش ارادۀ خلق از سرنیزه ارتش مدد بطلبند. آنها اعتبار کمی را هم که تا به حال ممکن بود مدعی آن شوند و مورد مصالحه قرار گیرند، با نفی منشأ هستی شان و اتکاء به دول و ارتش های ضد خلقی از این پس در مقابل نائب السلطنه و همچنین وزرا و نمایندگان از دست دادند. ما به زودی خواهیم دید که چگونه در ابتدا اتریش، سپس پروس و بالاخره ایالات کوچکتر نیز به هر فرمان، تقاضا و یا فرستاده ای که از جانب این جمع رؤیاگر ناتوان میرسید، به دیدۀ تحقیر می نگریستند.
ما حال به نبرد مشابه ژوئن فرانسه در آلمان می رسیم، رخدادی که برای آلمان به همان اندازه تعیین کننده بود که پیکار پرولتاریای پاریس برای فرانسه: منظور ما رستاخیز انقلابی و نتایج حاصلۀ آن، طوفان وین در اکتبر 1848 است. این جنگ دارای اهمیت بسیار می باشد، به طوری که توضیح شرایط زودگذر گوناگون آن صفحات بسیاری از تریبون را در بر خواهد گرفت و از این روی ما ناگزیر در نامۀ جداگانه ای به تشریح آن می پردازیم.

لندن، فوریۀ 1852

نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس