جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸

قبله آزادی

خاکتان پرگُل باد.
راهتان پر رهرو
پر طنین پر آوا
جنگل سبز سرود.
گلِ اندامِ شما
پرپر شد.
جرمتان عشق،
صداقت، امید.
ای همه شور و سرور
ای جوانی، پاکی!
خاکتان پاکترین مقبره است.
زائران در آنجا
سوره عشق
به هنگام دعا می خوانند.
سر من سجده به خاک،
سنگتان مهر نماز
ذکر من نام شما
حج من راه شماست،
کعبه ام آزادی.
حجره الاسود من
لحظه های
شادی است.
دست در دست،
رفیقان شما،
مهرتان در دلشان
پای در راه،
غزل از عشق به لب
دست فشان
پا کوبان
راه پیروزی خود
می پویند.


منوچهر خاکی
تهران
12/04/1388

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

پاسخ به م. مینایی

مقاله آقا یا خانم م. مینایی را که در پاسخ به مقاله من به نام یک "گام به پیش" نوشته شده بود را در سایت صدای مردم خواندم. قبل از آنکه برای پاسخ گویی بخواهم وارد مبحث اصلی شوم، دوست دارم چند نکته ای را خاطر نشان سازم:
1- از اینکه این نویسنده محترم مقاله من را قابل دانسته اند که پاسخی بر آن مرقوم نمایند شاد شدم. چون برخلاف تصور ایشان من آن ادعاهای خیالی را ندارم. جهت مزید اطلاع عرض کنم که من فقط یک دانشجوی اخراجی از دانشگاه هستم که به دلیل عقاید چپ در زمان انقلاب فرهنگی پس از انقلاب، از ادامه تحصیل محروم شدم. بنابراین موفق نشدم که از تحصیلات کلاسیک بهره ای ببرم. جهت آن که روشن شود که من بهره فراوانی از دانش نبرده ام هم اصلاً نیازی به دم خروس و این حرف ها نیست. من خود آشکارا اعلام می کنم که در تمام این سال ها ضمن آنکه از ادامه تحصیل محروم بوده ام، علاوه بر آن برای امرار معاش ناگزیر بوده ام از بام تا شام کار کنم. فقط در ساعات بسیار محدود فراغت تلاش ورزیده ام حداکثر بهره را از زمان برای بالا بردن اطلاعات خود ببرم. به هر حال این مانع از آن نمی شود که من هر جا در مورد مسائل سیاسی نظری دارم آن را ابراز کنم.
2- ساده ترین راه تحقیر و پوزه به خاک مالی جهت نقد یک نویسنده این است که خود را به آن راه بزنی و بر خود فرض بگیری و وانمود کنی که او احمق و نادان است و ابتدائی ترین مطالب را نیز نمی فهمد و شروع کنی به توضیح دادن بدیهی ترین واقعیات به او برای آنکه ذهن خواننده شخص ثالث را منحرف و مخدوش سازی. به نظر من نویسنده دو گام به پس تا حد زیادی از این شیوه برای پاسخ گویی به بنده بهره برده اند. فقط سئوال من از ایشان این است که اگر به راستی من این قدر بیسوادم که حتی بدیهی ترین مسائل نیز از قبیل اینکه شرایط پلیسی زمان شاه مبارزه مخفی را به عده ای از مبارزین شریف تحمیل می کرد را نمی فهمم، اصلاً چه نیازی به آن بود که شما این همه وقت صرف مقاله من بکنید تا به آن پاسخ داده باشید؟
3- با وجود مطالب ذکر شده در بالا در مجموع می توانم بگویم که هدف نویسنده در واقع نقد نوشته من بود از زاویه دیدگاه خودش و هدف واقعی او لجن پراکنی و اتهام زنی بی مورد نبود. به هر حال من شخصاً در موقع خواندن مقاله ایشان احساس ناخوشایندی نداشتم.
4- از این موضوع که سایتی مانند صدای مردم همه گونه نظرات متفاوت را، البته عموماً در چارچوب چپ، و منجمله نظرات مرا منتشر می سازد، مسرورم و اعتقاد دارم این گونه برخورد های سازنده می تواند به اعتلای جنبش فکری چپ یاری رساند.

اما در مورد اصل مطلب:
الف – انقلاب شکوهمند بهمن 1357 با خصایص ضد امپریالیستی، ضد استبدادی و عدالت جویانه آن که با حمایت میلیون ها تن از مردم زحمتکش ایران به پیروزی رسید، نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ معاصر میهن عزیز ما ایران است. نکته کلیدی که در مورد اثرات این انقلاب باید درک کرد و در تحلیل های سیاسی مد نظر قرار داد، این است که پس از این انقلاب حاکمیت یگانه نیروهای استبدادی تا بن دندان وابسته به امپریالیسم جهانی جای خود را به حاکمیتی مذهبی داد که از همان ابتدای پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی ایران دارای خصلتی دو گانه و متضاد بود. گروهی از مذهبیون داخل در رهبری انقلاب و جمهوری اسلامی از همان ابتدای پیروزی انقلاب تضاد اصلی را تضاد کفر و اسلام شیعه اثنی عشری می دانستند و خواهان قبضه کردن حاکمیت در دستان خود بودند؛ که نیرو های چپ آن ها را انحصار طلب می نامیدند.
از نظر نیروهای جزم اندیش و انحصار طلب، انقلاب ایران نه ضد امپریالیستی است و نه ضد استبدادی. عدالت اجتماعی هم کفری است که فقط از دهان عناصر کافر و مرتد بیرون می آید. انقلاب ایران برای ترویج اندیشه شیعه اثنی عشری در جهان کفر به وقوع پیوسته است. از این رو اولین وظیفه جمهوری اسلامی تسویه نیروهای دگر اندیش از هر طیف و وظیفه بعدی آن صدور شیوه تفکر شیعه به تمام نقاط جهان است.
گروه دیگر که نیروهای چپ آیت اله خمینی و حامیان اوموسوم به نیروهای خط امام را جزء آن به شمار می آوردند، در حین اعتقادات مذهبی عمیق برداشتی مشابه نیروهای چپ از انقلاب ایران داشتند. آنها انقلاب ایران را گرچه با برداشت های ویژه خود ولی به هر حال یک انقلاب ضد امپریالیستی می دانستند. هدف انقلاب ایران را هم استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی ارزیابی می کردند. با وجود اختلاف برداشت ها و اختلاف نظر های جدی نیروهای چپ با این گروه، در مجموع آن ها متحد طبیعی نیروهای چپ به حساب می آمدند. از نظر نیروهای چپ این گروه از دو شاخه اصلی تشکیل می شد: نیروهای واقع بین که معتقد بودند باید حضور نیروهای چپ را در جامعه پذیرفت و آن ها را تحمل نمود؛ این گروه گرچه معتقد به همکاری با نیروهای چپ نبودند ولی در برخی موارد جزئی و در موارد اجبار و اضطرار این نوع همکاری ها را می پذیرفتند. بخش دیگر این نیروها نیروهای روشن بین بودند که علاوه بر پذیرش دگر اندیشان و به طور مشخص نیروهای چپ و مارکسیست به عنوان یک واقعیت عینی در جامعه در چارچوب اهداف مشترک و به خصوص برای مقابله با دشمنان مشترک یعنی ارتجاع و امپریالیسم، معتقد به همکاری و اتحاد با این نیرو ها نیز بودند. اگر چه به دلیل فشار جریانات انحصار طلب، این همکاری و اتحاد به شکلی جدی و عمیق هرگز شکل عملی به خود نگرفت، ولی نمی توان وجود و حضور این نیروها را در عرصه سیاسی ایران منکر شد. در مجموع ارزیابی چپ دمکراتیک از مهندس میر حسین موسوی و حامیان او این بود که آنها را در کلیت خود باید در شمار نیروهای روشن بین قرار داد.
از ابتدای پیروزی انقلاب دو گروه یاد شده اصلی ذکر شده در بالا وارد یک جدال برای تصرف و قبضه نمودن قدرت دولتی شدند که نیروهای چپ دمکراتیک آن جدال را نبرد "که بر که" می نامیدند. ارزیابی چپ دمکرات این است که با وجود اعوجاج ها، فراز و نشیب ها و تأثیرات آشکار و نهانی که نیروهای انحصار طلب در سیر حوادث داشتند که در برخی از موارد بسیار فاجعه بار و جبران ناپذیر می شد و علی رغم گردش به راست مهیب شخص آیت اله خمینی، در مجموع تا زمان حیات آیت اله خمینی گروه موسوم به خط امام در حاکمیت جمهوری اسلامی دست بالا را داشتند ولی پس از مرگ آیت اله خمینی جریان واژگونه شد گرچه همچنان نیروهای خط امام، مسلمانان انقلابی یا دمکرات انقلابی در عرصه حاکمیت ولو در حاشیه آن حضور دارند و تا حدی نیز اثر گذارند.
ارزیابی دیگر و در عین حال جدید چپ دمکرات از نیروهای دمکرات انقلابی که من میر حسین موسوی را در حال حاضر نماینده آن ارزیابی می کنم این است که این نیروها با توجه به تجربیات و مطالعات خود در زمانی که از متن قدرت دور بوده اند، اکنون نسبت به گذشته استنباط های عمیق تر و دقیق تری در مورد امپریالیسم، دمکراسی و مبارزات سیاسی در قیاس با گذشته یافته اند که نسبت به قبل از نظر بالقوه آن ها را به نیروهای چپ نزدیک تر می سازد.
پس از این مقدمه بالنسبه طولانی ولی لازم، پاسخ های خود را به نقد یاد شده مطرح می سازم:
م. مینایی اسم با مسمایی برای مقاله خود انتخاب نموده است؛ چون کسی که واقعیت های مذکور را نبیند، انقلاب شکوهمند بهمن را در نظر نگیرد و شرایط سیاسی ایران پس از انقلاب را با وجود این همه پیچیدگی اش با شرایط ایران شاهنشاهی یکسان بیانگارد نه دو گام به پس که ده ها گام به عقب برداشته است.
بحث شرکت یا عدم شرکت در انتخابات امر به غایت ساده ای نیست سهل است که بحثی بسیار پیچیده و چند جانبه است. در این مورد باید در هر شرایط مشخص تحلیلی مشخصی ارائه نمود و با ارزیابی دقیق از شرایط سیاسی حاکم بر جهان و جامعه، وضعیت رشد جنبش طبقاتی از حیث سازمانی و آگاهی اقشار زحمتکش در رابطه با سایر اقشار اجتماعی، مرحله جنبش اجتماعی از نقطه نظر جایگاه تاریخی، و همچنین وضعیت کاندیداهای شرکت کننده در انتخابات برای هر دوره خاص از انتخابات، پاسخ مناسب یافته و تصمیم گیری شود.
در مورد این دوره از انتخابات، چپ دمکرات با در نظر گرفتن مجموعه شرایط مذکور و همچنین با تحلیل انقلاب ایران مطابق ارزیابی مذکور در بالا تصمیم گرفته است که فعالانه در دهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری شرکت نماید. موضع گیری شخص من از ماهها پیش حمایت گسترده و همه جانبه از شخص مهندس میر حسین موسوی به عنوان نماینده نیروهای روشن بین خط امام یا همان دمکرات های انقلابی بوده است و اکنون نیز همان است.
در این مورد به م. مینایی می گویم حتی اگر حرف شما را بپذیریم که شرکت کردن ما در انتخابات در دوره های پیشین هیچ گونه دستاورد مثبتی برای مردم نداشته است؛ که در واقع چنین نیست؛ نمی توان منکر این شد که شرکت نکردن و تحریم انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری توسط بسیاری از روشنفکران و نیروهای چپ، دستاوردهای منفی بی شماری برای مردم زحمتکش ایران داشته است.
در ضمن برای شرکت در انتخابات و کسب تجربه و یادگیری مشارکت سیاسی نیز مسلماً نمی توان صبر کرد تا جمهوری کاملاً دمکراتیک و پارلمانی واقعی به وجود بیاید. تازه این جمهوری صد در صد دمکراتیک چگونه می تواند به وجود بیاید؟ خود بخود به وجود می آید یا احیاناً آمریکا و اسرائیل می آیند برای ما می آفرینند؟ شاید ارتش باید با یک کودتا چنین جمهوری را برای ما بسازد؟ مگر نه این است که این جمهوری صد در صد دمکراتیک و پارلمانی باید توسط مردم ایران ساخته شود. آیا مردمی که تجربه مشارکت سیاسی و شرکت در انتخابات را نداشته باشند قادرند آن جمهوری خیالی شما را بسازند؟
جهت اطلاع خوانندگان محترم و م. مینایی عزیز اینجا اضافه کنم که من هیچ یک از افکار منعکس شده در نوشته های خود را شخصاً ابداع یا اختراع نکرده ام و هرچه را که در این مقاله و سایر مقالات اظهار می دارم ساخته فکر اندیشمندان دیگر است.
نکته دیگری باید توضیح داده شود و آن اینست که منظور من از گروه ها و سازمان هایی که مثل قارچ از زمین سبز شدند، به هیچ رو نیروهای اصیل چپ که دارای پایگاه مشخص اجتماعی بودند و صادقانه با استبداد و امپریالیسم در حال مبارزه بودند و در عین حال تحت تأثیر دیکتاتوری و سبعیت ساواک و رژیم پهلوی مجبور به روی آوری به مبارزات مخفی شده بودند، نیست؛ حتی آن طیف هایی که من احیاناً به صورت عمیق و ریشه ای با شیوه مبارزات آن ها مخالف بودم. بلکه منظور من دقیقاً نیروهایی بود که به راستی مانند قارچ از زمین سبز شده بودند و بدون هیچ استدلال منطقی به همگان دشنام می دادند. آنان که مانند قارچ پدیدار شدند و مانند قارچ نیز ناپدید گشتند.
اضافه می کنم که من هیچ گونه قضاوتی در مورد اینکه آقای موسوی در کشتارهای دهه شصت دست داشته یا خیر نکردم. بلکه ففط اظهار نمودم که قضاوت در این مورد در حیطه دانش و تخصص من نیست. به هر حال من خود نیز به روشن شدن این موضوع و موضوعات مشابه علاقمندم. فقط لازم می دانم این نکته را روشن سازم که بنابر دلایل ذکر شده در بالا من حاکمیت جمهوری اسلامی را یکدست نمی دانم و هیچگاه نیز آن را یکدست نمی دانسته ام. از این رو مسائل را پیچیده تر از آن می دانم که صرفاً کسی را بتوان به دلیل داشتن سمت ریاست قوه مجریه، مسئول تمام اقدامات انجام شده در دوره صدارتش دانست.
من هرگز در مورد روشنفکران چنین اظهاری ننمودم که آنان هیچ انتقادی از اصولگرایان نکرده اند. منظور من دقیقاً کسانی بود که هرگز هیچ انتقاد جدی از اصولگرایان نکرده اند؛ ولی اکنون هنوز اصلاح طلبان به قدرت نرسیده به اصطلاح افشاگری علیه آنان را شروع کرده اند. بدون در نظر گرفتن اینکه این گونه موضع گیری ها در تحلیل نهایی به نفع اصولگرایان حاکم تمام می شود.
عدم درک این مسئله نیز مرا می آزارد که چرا نزدیک شدن به اهداف استراتژیک و آرمان های بزرگ انقلابی باید برای م. مینایی مضحک جلوه کند. گیریم که این شبیه نوشته ها و گفته های آرمین و نبوی باشد. در مورد مشابهت با افکار حسین شریعتمداری من توضیحی نمی دهم و قضاوت را به عهده خوانندگان می گذارم.
من هرگز آقای میر حسین موسوی را از نزدیک ندیده ام و ایشان نیز به احتمال بسیار قریب به یقین تا کنون حتی نام مرا نیز نشنیده اند؛ چه رسد به اینکه بخواهند به من قول هایی هم داده باشند. گرچه در عالم سیاست هیچ یک از این موارد را گناه کبیره و نابخشودنی نمی دانم و اگر یک زمانی بر فرض تقریباً محال چنین اتفاقاتی بیفتد، استقبال خواهم کرد.
من در مقاله گفته ام که رهبران اصولگرایان از این نظر با بحران سیاسی مواجه شده اند که هم با احمدی نژاد مشکلات جدی دارند و هم نمی خواهند بگذارند میر حسین موسوی رئیس جمهور شود و این را فاجعه ای برای جناح خود به حساب می آورند. این مسئله مغایرتی با این مسئله که آنها با وجود داشتن برخی اختلافات جدی با محمود احمدی نژاد، در این شرایط حساس از او حمایت می کنند ندارد. از این گونه موارد در عالم سیاست بسیار اتفاق می افتد. در جبهه اصلاح طلبان نیز بسیاری از جریانات با وجود داشتن اختلافات جدی با میرحسین موسوی یا کروبی در نهایت از یکی از این دوکاندیدا حمایت می کنند. به نظرم علاوه بر افزودن بر مطالعات سیاسی، م. مینایی عزیز بد نیست اندکی هم در مورد اسلوب دیالکتیک مطالعه کنند.
در انتها به صراحت اعلام میکنم واز این گفته خود نیز دلشادم که من با در خطر گرفتن جمهوری اسلامی و سرنگونی آن در تحت هر شرایط و توسط هر نیروئی موافق نیستم و نمی توانم باشم. به صراحت اذعان می دارم که اگر جمهوری اسلامی ایران از جانب اسرائیل، ایالات متحده آمریکا یا سلطنت طلبان وابسته به آنان مورد تهدید یا هجوم قرار گیرد، من در کنار جمهوری اسلامی خواهم بود و نه در کنار تهدید کنندگان آن. از نظرگاه من این مسئله با این موضع من مغایرت ندارد که بگویم چنانچه نیروئی مترقی قادر باشد توده های میلیونی مردم را برای پیشرفت به سوی تحولات دمکراتیک و عدالت اجتماعی بسیج کند و آنان را به صحنه بیاورد، من هم در صفوف اعتراضی مردم جای خواهم گرفت.
در پایان از م. مینایی، دوست عزیز و رفیق بالقوه ام خواهش می کنم به جای این پشت هم اندازی ها و آسمان و ریسمان به هم بافتن ها، سریع تر و تا دیر نشده موضع واقعی خود را نسبت به انتخابات ریاست جمهوری مشخص سازد و فعالانه در جهت موضگیری خودش شروع به فعالیت و تبلیغ کند. دوست عزیز شما هوادار تحریم هستید؟ از موسوی یا کروبی حمایت می کنید؟ آیا مرید رضا پهلوی هستید؟ آیا جمهوری خواه هستید؟ شاید شیفته هواداران بختیارید؟ نکند دل در گروی سهام عدالت آقای دکتر احمدی نژاد دارید؟ موضع شما هرچه که باشد؛ من اصلاً گمان نمی کنم که شما چپ باشید.


منوچهر خاکی
31/02/88
تهران

اصل مقاله م. مینایی به نام دو گام به پس:

http://www.sedayemardom.net/didgah/articles_detail_didgah.php?aid=217

اصل مقاله منوچهر خاکی به نام یک گام به پیش:
http://www.sedayemardom.net/maghalat/articles_detail_siasi.php?aid=456

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۸

یک گام به پیش

این روزها گاهی از اوقات، آدم با خواندن برخی مقالات در سایت های اینترنتی چپ، ناخودآگاه به یاد روزهای پس از انقلاب می افتد. همان روزها که با باز شدن فضای سیاسی جامعه، به یکباره و بصورت ناگهانی انواع و اقسام گروه ها و سازمان های اولترا چپ و مافوق انقلابی مثل قارچ از زمین سبز شدند و با صداهایی که گوش فلک را کر می کرد، شروع کردند به ناسزا دادن به زمین و زمان. حالا ناسزا نده و کی بده.
همان ها که تا دیروز یا در کنج مخفی ترین پناهگاههای زیر زمینی بودند و هیچ اثری از آنان مشاهده نمی شد و یا اینکه در کنارت بودند و تو هرگز هیچ نشانه انقلابی بودن را در آنها مشاهده نکرده بودی، به ناگاه با پز انقلابی دو آتشه به صحنه سیاسی وارد شدند و نیرو های چپ روشن بین که در تمام سالهای خفقان سیاسی همواره در تمام صحنه ها حضور داشتند و به شیوه ای علمی و اصولی همراه با تدبیر و درایت انقلابی همه جا ابراز وجود و اعتراض می کردند را سازشکار و اپورتونیست نامیدند. همه این ها البته در شرایط وجود حاشیه امنی بود که در پی انقلاب ضد امپریالیستی و مردمی بهمن به وجود آمده بود. آن وقت در آن فضای نسبتاً باز سیاسی، انقلابی های دو آتشه به یکباره مدعی شده بودند و می خواستند خون بهای همه جان باختگان و شکنجه دیدگان را از رهبران سیاسی آن روز جامعه بگیرند.
امروز هم هنوز چیزی نشده و با آنکه هنوز اتفاق خاصی نیفتاده است، عده ای به فکر کلاه ساختن از نمد اصلاحات افتاده اند و برای آنکه از قافله عقب نمانند، در پرتو تنها حضور میر حسین موسوی در عرصه رقابت های انتخابات ریاست جمهوری از مخفیگاه های چند لایه شان بیرون خزیده اند تا ادعای ارث و میراث کنند و انتقام همه جان باختگان آزادی را از موسوی بگیرند. اینکه آقای مهندس موسوی آیا به راستی در کشتارهای دهه شصت نقش داشته و مسئول بوده است یا نه را من نمی دانم و اصولاً قضاوت کردن در حیطه تخصص من نیست و به هر حال این گونه مسائل باید در آینده روشن شود. اما در همان حال این یک واقعیت انکار ناپذیر است که او هنوز رئیس جمهور نشده، بسیاری از نیروهای چپ فضا را برای حضور مجدد در عرصه سیاست جامعه ایران مناسب تشخیص داده اند و پس از سال ها دوباره مشغول عرض اندام در این صحنه شده اند.
در عین حال شاید باید به این گونه رفقا خاطر نشان کرد که: رفقا! هنوز که خبری نشده است و هنوز که موسوی رئیس جمهور نشده است. فکر نمی کنید برای به میدان آمدن کمی زود باشد؟ آقایان! از نیروهای اصولگرا که چیزی را نباید طلب نمود.

در هر صورت از این مسئله که بگذریم برای عده ای از رفقای چپ هنوز هم شرکت کردن یا نکردن در انتخابات یک مسئله حل نشده باقی مانده است. عده ای از رفقا با وجود آنکه عواقب سیاست تحریم را در سال های گذشته به روشنی دیده اند و نتایج اش را تجربه کرده اند، باز هم بدانسان از سیاست تحریم سخن می گویند که گویی تاکتیک جدید و بدیعی را کشف کرده اند و باز هم شعار تحریم را سر داده اند. برخی از آنان موضوع را اینگونه مطرح می کنند که گویا کسانی که سیاست شرکت در انتخابات را تبلیغ می کنند، انسانهای منفعل و بی عملی هستند و توده های میلیونی که در اطرافشان حلقه زده اند را عاطل و باطل نگه داشته اند و دست به هیچ گونه عمل انقلابی نمی زنند.
آقایان! شما کجای کار ایستاده اید؟! ما حتی برای آنکه مردم اطرافمان را از رخوت و انفعال بیرون آوریم و به صحنه مبارزات قانونی برای انتخابات و رأی دادن هم بکشیم، مشکل داریم. یا این گونه است که شما در حال سیر کردن در ابرها و آسمان ها هستید و از واقعیات جامعه کنونی ما بی خبر هستید. و یا اینکه مردمی که در اطراف شما هستند از جنس مردم دیگری هستند و ما بی اطلاع هستیم. هم سخن با لنین باید بگوییم: آقایان!، رفقا!، شما میلیون ها تن از مردم را بسیج کنید و به میدان بیاورید ببینیم. شما توده های میلیونی مردم را به عرصه فعالیت انقلابی بکشید؛ باور کنید که ما هیچ گونه ادعایی نداریم و اگر شما موفق به این امر شوید، مطمئن باشید که ما هم در ته صف توده ها قرار خواهیم گرفت و بدون اندکی تردید رهبری شما را می پذیریم.

از این بحث هم که گذر کنیم، واقعیت اینست که مشارکت سیاسی یکی از ارکان مهم دمکراسی است و آن هم یاد گرفتنی و از طریق تجربه سیاسی قابل حصول است. از ابتدائی ترین ابزارهای تجربه مشارکت سیاسی شرکت در مبارزات قانونی، پارلمانی و به خصوص رأی دادن است. البته مفهوم شرکت در انتخابات برابر با مطلق پنداشتن این شیوه از مبارزه سیاسی نیست. و هیچ نیروی سیاسی جدی چپ سایر راهها و شیوه های شرکت در مبارزات را نفی نمی کند. نیروهای چپ باید در تمام عرصه های فعالیت سیاسی حضور فعال و مؤثر داشته باشند. هم مبارزه برای پیش بردن راههای اصلاح طلبانه و پارلمانی و هم در صورت وجود شرایط مساعد و مقتضی شرکت در مبارزه انقلابی. اما کاملاً روشن است که بدون کسب تجربه در مبارزات قانونی و رفرمیستی، توده ها قادر به شرکت در مبارزه انقلابی آن هم به صورت سازمان یافته و آگاهانه نخواهند بود.
از این ها گذشته نظر شخص من در مورد این دوره از انتخابات ریاست جمهوری این است که این دوره یکی از حساس ترین و سرنوشت ساز ترین آن هاست. یعنی اینکه ما از لحاظ تاریخی در وضعیتی قرار داریم که این مسئله که ما به فاز جدیدی انتقال پیدا کنیم یا خیر تا حد زیادی به نتیجه این دوره از انتخابات ریاست جمهوری بستگی دارد. سئوال اینجاست که آیا ما قادر خواهیم بود خود را از زیر صفر به بالای آن، صرفنظر از میزان این تغییر بکشانیم؟
افزون برآن چنانچه مجاز باشیم صرفاً براساس وعده های انتخاباتی سنجشی انجام دهیم – و به نظر میرسد که در حال حاضر چارۀ دیگری جز این نداریم – باید بگویم از نظر شخص من برخلاف بسیاری از دوره های انتخابات ریاست جمهوری در گذشته، انتخاب نه بین بد و بدتر بلکه با در نظر گرفتن مجموعه شرایط موجود و مشخصی که در آن قرار گرفته ایم انتخاب بین بد و خوب است. همچنین به اعتقاد من پیروزی اصلاح طلبان در این دوره از انتخابات یگ گام بزرگ به پیش در جهت نزدیک شدن به اهداف استراتژیک و آرمان های بزرگ انقلابی است.
پیگیری مطالبات، سیاست اتحاد و انتقاد ، گله و شکایت از مسائل تاریخی بماند برای بعد از پیروزی در انتخابات. فعلاً یگانه وظیفه همه نیروهای روشن اندیش چپ و دمکرات حمایت همه جانبه، پرشور و نیرومند از مهندس میر حسین موسوی در سمت پیروزی او در دهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری است.

وضعیت سیاسی در رابطه با این دوره از انتخابات بدین گونه است که بر طبق شواهد موجود چهار کاندیدای اصلی حاضر در صحنه انتخابات عبارتند از: آقایان میر حسین موسوی، مهدی کروبی، محمود احمدی نژاد و محسن رضایی.
اصلاح طلبان چپ و چپ های اصلاح طلب از مدتی پیش انتخاب خود را کرده اند و فعالانه از میر حسین موسوی حمایت می کنند. آنها حتی در این عرصه به صورت جدی مشغول فعالیت تبلیغاتی نیز شده اند. چپ های تحولخواه هنوز در کلیت خود تصمیم جدی واحدی نگرفته اند و دچار پراکندگی آرا و تردید و بلاتکلیفی هستند. لازم است که این طیف از نیروهای چپ نیز حساسیت مقطع تاریخی را در نظر گیرند، هرچه سریعتر تصمیم گیری کنند و وارد عمل شوند. توصیه اینجانب به این طیف از رفقای چپ این است که این دوره از انتخابات را به مثابه مرحله ای مهم و سرنوشت ساز از تحولات آینده در نظر گیرند که لازمه پیروزی در مراحل آتی است و لذا بدون فوت وقت فعالانه در حمایت از میر حسین موسوی وارد فعالیت شوند.

اصلاح طلبان لیبرال مدتی بلاتکلیف و سردرگم بودند. عده ای از آنان پس از کنار کشیدن آقای خاتمی تلاش کردند عبداله نوری را به صحنه بیاورند که در نهایت خود او از زیر این بار شانه خالی کرد. عده ای هم قدری سعی کردند که شیخ حسن روحانی را مطرح کنند که آن ها هم توفیق زیادی کسب نکردند. پس از نا امیدی قطعی اصلاح طلبان لیبرال از بازگشت سید محمد خاتمی و کاندیداتوری عبداله نوری، آنان دو دسته شدند. عده ای از آنان به ستاد انتخاباتی مهدی کروبی رفتند و عده نسبتاً بیشتری نیز به گرد میر حسین موسوی حلقه زدند.
پیوستن بخش وسیعی از اصلاح طلبان لیبرال منش به جبهه حامیان مهندس موسوی در بدو امر بسیار خوشحال کننده به نظر می رسید. ولی در همان حال برخی نگرانی ها را نیز در میان نیروهای چپ بر انگیخت. به خصوص که مهندس موسوی هم پس از این رخداد و برای قدردانی از آنان برخی موضع گیری های لیبرال منشانه را نیز چاشنی تبلیغات انتخاباتی خود کرد. نظر شخصی من این است که این گونه موضع گیری ها را باید ناشی از جبر زمان، موقعیت کنونی جهان و وضعیت مشخص جو فکری جامعه ایران دانست. بهای بسیار زیاد نباید به این گونه موضع گیری ها در شرایط مشخص فعلی داد و در مجموع آن را باید نوعی تدبیر تاکتیکی و موقت به حساب آورد. ضمن آن که به هر حال به نظر میرسد اتحادی ولو موقت و ناپایدار بین اصلاح طلبان چپ و اصلاح طلبان لیبرال ضرورت گریز ناپذیر مقطع تاریخی مشخص کنونی باشد.

وضعیت جبهه اصولگرایان در شرایط معروفیت کاندیدای اصلی آنها و حتی محبوبیت او در میان برخی از لایه های اجتماعی، این گمان را ایجاد می کند که وضعیت وخیم تر از این حرف ها باشد. به نظر می رسد که عده زیادی از شخصیت های کلیدی، استراتژیست ها و مقامات رده بالای این جبهه، بیش از آن که نگران شکست دکتر احمدی نژاد در عرصه رقابت های انتخاباتی باشند، از پیروزی او در این عرصه واهمه دارند. عده زیادی از آن ها به این نتیجه رسیده اند که ادامه وضعیت کنونی نه تنها می تواند لطمات جبران ناپذیری به اعتبار نظام جمهوری اسلامی در عرصه ملی و بین المللی وارد سازد، بلکه همچنین این وضعیت می تواند موجودیت و کلیت نظام را نیز در معرض خطرات جدی قرار دهد.
بسیاری از رهبران اصولگرا و به خصوص جناح راست اقتصادی آن ها تلاش زیادی کردند که شخصیت دیگری را از این جبهه وارد میدان کنند. امید آنها به خصوص تا حد زیادی به ورود دکتر ولایتی بود. ولی در نهایت او چنین نقشی را پذیرا نشد. بنابر این در آخر آقای محسن رضایی در این نقش قرار گرفت. کاندیدایی که به نظر نمی رسد شانس زیادی برای تأثیر گذاری در میدان رقابت ها داشته باشد. به هر حال مشکل اصلی رهبران اصولگرایان خصوصاً آنان که دل خوشی از سیاست های من درآوردی، تکروانه و لجوجانه آقای احمدی نژاد ندارند، این است که مهره دیگری را ندارند که در این مدت کوتاه بتوانند جانشین او سازند. اما از طرف دیگر پیروزی میر حسین موسوی را نیز فاجعه ای برای طیف خود به شمار می آورند.
در هر صورت لازم است به این مسئله توجه شود که در حال حاضر اصلی ترین جناح های اصولگرا تصمیم جدی گرفته اند که با وجود همه اختلافات خود با احمدی نژاد در مدت کوتاه باقیمانده تا بیست و دوم خرداد ماه با تمام نیروی خود از او حمایت کنند. این را باید جدی گرفت و دچار خوش خیالی کاذب نشد. در ضمن و به خصوص نباید تصور کرد که در شرایط حاضر تبلیغات پوپولیستی و وعده های عوام فریبانه احمدی نژاد و حامیان او برد و تأثیر آنچنانی در جامعه ما ندارد. به هیچ وجه چنین نیست. متأسفانه جامعه ما بخصوص در روستاها، شهرستان های کوچک و حتی محلات وسیع فقیر نشین شهر های بزرگ آن چنان با مشکل محرومیت روبروست و در نظر برخی از اقشار این گونه وعده ها چنان فریبنده است که این وضعیت حتی آقای کروبی را نیز دوباره دچار این وسوسه کرده است که از این گونه شعار ها و تبلیغات برای پیروزی در انتخابات بهره ببرد.

تصور شخصی من این است که در شرایط خطیر و حساس و به خصوص چنانچه نظر سنجی ها برتری نسبی مهندس موسوی را نشان دهند، آقای کروبی به نفع او کنار خواهد رفت. علاوه بر آن شخصاً اعتقاد دارم عده ای از افراد و جریانات اصولگرا حتی در داخل نهاد های نظامی و انتظامی نیز به صورت انفرادی و مستقل از میر حسین موسوی حمایت خواهند کرد.
با این حال وضعیت بسیار حساس است و اصلاً نباید این گونه تصور نمود که پیروزی موسوی قطعی و تضمین شده است. مسئله اصلاً بدین سادگی نیست و هنوز هم باید خطر فریب خوردن اقشار و لایه هایی از طبقات محروم را جدی تلقی نمود.
یک نکته دیگر را نیز قصد دارم اینجا اضافه کنم و آن را باید هشداری به نیروهای چپ تلقی نمود. اخیراً مشاهده می شود که برخی از ارتجاعی ترین نیروهای سیاسی ایران که به خصوص مورد نفرت نیروهای چپ هستند، از جمله برخی از سلطنت طلبان و برخی نیروهای متصل به افرادی نظیر حسین شریعتمداری، با تظاهر به حمایت از میر حسین موسوی و هم زمان رفتار های نفرت برانگیز، تلاش می ورزند نیروهای چپ را نسبت به هواداران موسوی بد بین کنند و در نهایت آنها را منفعل سازند تا این طیف از شرکت در انتخابات چشم پوشی کند و عرصه را برای نیروهای ارتجاعی باز گذارد. باید نسبت به این ترفند های پیچیده از جانب نیروهای ارتجاعی نیز عمیقاً حساس وهشیار بود.

در شرایط کنونی چاره کار تنها فعالیت گسترده و همه جانبه تبلیغاتی نیروهای ترقیخواه چپ و دمکراتیک به موازات آگاه سازی لایه های هرچه بیشتری از توده های مردم، هشدار دادن به آنان نسبت به ترفندها و حذر باش آنان در مورد فریب خوردن از وعده های پوچ، تو خالی و غیر قابل اجراست.
خطری که به صورت جدی وجود دارد این است که با در نظر گرفتن عدم امکان تحقق وعده ها، اصول گرایان در صورت پیروزی در انتخابات، برای حفظ تسلط خود، چاره ای جز تشدید جو سرکوب و خفقان نخواهند داشت.
برای برداشتن گام مهمی به پیش در راه رسیدن به اهداف و آرمان های انسانی، برای نزدیک شدن هرچه بیشتر به صلح، دمکراسی و عدالت اجتماعی برای کمک به پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات پیش رو، برخیزیم و با تمام نیرو و همت خود تلاشی تازه را سازماندهی کنیم. به امید پیروزی.

منوچهر خاکی
تهران
20/02/ 1388

چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۸

جهان متلاطم

در همان حال که ایالات متحده آمریکا با بحران هولناک مالی دست و پنجه نرم می کند و آقای باراک اوباما رئیس جمهور دمکرات تلاش می ورزد با نشان دادن چهره ای با ظاهر متفاوت و معقول تر از آمریکا، روابط خدشه دار شدة آن با جهان و به خصوص افکار عمومی جریحه دار شده را ترمیم کند، کشور های آمریکای لاتین در حال اجرای نمایشی از چپ گرائی هستند. آن کشور ها یک به یک به اشکالی متفاوت سمت گیری چپ می یابند. آخرین نمونه این سمت گیری چپ پیروزی جبهه فارابوندو مارتی در انتخابات ریاست جمهوری السالوادور است.

در چنین شرایطی دو مطلب بیشترین نگرانی را برای ایالات متحده فراهم می سازد. اول این نگرانی که مبادا فروشندگان و خریداران نفت به یکباره به این تصمیم و توافق دست یابند که معاملات نفتی را با ارز دیگری غبر از دلار آمریکا انجام دهند. در اینصورت کسر بودجه و سقوط ارزش دلار به صورت واقعیتی دهشتناک خود را نمایان خواهد ساخت. ضمن اینکه هم اکنون نیز این ارزش بیشتر جنبه صوری و غیر واقعی دارد. ترس دیگر گردانندگان نظام سرمایه داری کلان آمریکا از این است که خریداران اوراق قرضه بانک مرکزی دولت فدرال و به خصوص چین که مبالغ متنابهی از این اوراق را خریداری کرده است، تصمیم بگیرند این اوراق را نقد سازند. این رخداد که نگرانی از آن با توجه به برخی اشارات چین در این زمینه چندان هم بی مورد نیست، می تواند اقتصاد بحران زده و بیمار امپراتور بزرگ جهان را کاملاً فلج و زمین گیر کند.

این گونه اقدامات از جانب کشورهای جهان که هیچ یک هم چندان دل خوشی از قدر قدرتی امپریالیسم آمریکا ندارند، می تواند نهاد های مالی و اقتصادی ایالات متحده را به سمت سقوطی شتاب آلود، بسیار زودتر از زمانی که برخی از اقتصاددانان و اندیشمندان چپ گرا پیش بینی می کردند، پیش براند.
استراتژیست های ایالات متحده آمریکا از این گونه نگرانی هاست که دچار سرگیجه و سردر گمی شده اند. آنان قادر به تصمیم گیری قطعی در این مورد نیستند که آیا باید سیاست مرعوب کردن جهانیان را برای وادار نمودن آنان به تسلیم در برابر خواسته های ارباب سرمایه داری جهان ادامه دهند و یا اینکه با نشان دادن چهره ای مهربان تر و متواضعانه تر به اهداف یاد شده در جهت منافع آمریکا و کمک به برون رفت از بحران های حاد اخیر نائل آیند.

در هر صورت چه آمریکا چهره ای ترسناک و عبوس از خود به نمایش بگذارد و چه چهره ای متبسم و مهربان، هر انسان آگاه و گوش بزنگی با اندکی تیز کردن گوشها، قادر است صدای ترک خوردن تیر های چوبی فرسوده بنای کاخ عظیم سرمایه داری جهانی را در زیر بار سنگین بحران مالی فزاینده و شتابگیر اخیر که از بانک ها و وام های پرداختی آنان به اقشار کم درآمد برای تهیه مسکن شروع شد و هم اینک به سرعت در حال گرفتن دامن صنایع بزرگ است، به تدریج بشنود.
اینکه چنین بحران عظیمی وجود دارد قابل تردید نیست. در مورد فزایندگی و شتابگیری این بحران در شرایط جاری که با گسترش نارضایتی توده ای از بحران یاد شده همراه است نیز نمی توان شک کرد. آن چه هنوز در آن جای تردید فراوان وجود دارد این است که آیا این بحران عظیم مالی و اقتصادی و نارضایتی توده ای حاصل از آن می تواند به یک جنبش انقلابی سازمان یافته منجر شود یا خیر؟

همة نیروهای ترقی خواه و پیشرو در سرتاسر جهان می باید امید آن را داشته باشند که بحران یاد شده در چنین جهتی پیش رود. به عبارت دیگر باید آرزو داشت و امیدوار بود که نیروها و احزاب چپ رادیکال در کشورهای پیشرفته سرمایه داری قادر باشند این نارضایتی را تبدیل به جنبشی انقلابی کنند و رهبری آن را به دست گیرند. در غیر این صورت در شرایط چنین بحرانی خطر استیلای یک جریان فاشیستی به شدت و به شکلی جدی وجود دارد. چنین فاجعه ای به نفع هیچ یک از مردم صلح دوست و آزادیخواه جهان نیست.
از همین رو امیدوار بودن و آرزو داشتن کافی نیست، بلکه همة نیروهای چپ و ترقیخواه جهان باید در حد توان خود تلاش ورزند تا احزاب چپ جهان قادر گردند هرچه زودتر بر بحران های ایدئولوژیک و سازمانی خود فائق آیند و توانائی رهبری جنبش ها و اعتراضات مردمی را در سراسر جهان به دست آورند.

این توانائی می تواند راه را برای فراروئی جنبش ها به حرکت های عظیم انقلابی به منظور در هم شکستن بنای کهنه و فرسوده نظام سرمایه داری جهانی و ساختن جامعه ای نوین فارغ از بندگی طبقاتی و استثمار فرد از فرد یعنی سوسیالیسم هموار سازد.
در همان حال این بحران جهانی نظام سرمایه داری در اروپا هر روز بیشتر منجر به نا امیدی اقشار وسیع تری از مردم زحمتکش از احزاب و جریانات چپ میانه، شیوه های انتخاباتی مبارزه طبقاتی و روی آوری تدریجی به اشکال رادیکال تر از قبیل تظاهرات خیابانی و اعتصابات (فعلاً موضعی) می گردد. بحران های عمیق مالی سرمایه داری جهانی امکان رشوه دهی سردمداران سرمایه داری اروپا به مزدکاران این جوامع، از طریق سیستم دولت رفاهی تئوریزه شده از سوی جان مینارد کینز را از آنان سلب نموده است. ضمن آنکه اقشار فرودست و ستمکش اروپا نیز آمادگی پذیرش این گونه باج ها و رشوه ها را به تدریج از دست می نهند. آن چه هنوز مانع از دیدن دورنمای روشن و امیدوارکننده ای در افق فضای سیاسی اروپا می گردد، همان گونه که پیش تر آمد، عدم انسجام سازمانی، سیاسی و ایدئولوژیک جنبش چپ رادیکال در عرصه کشور های اروپائی است. گرچه هم اینک نیز می توان نشانه های امیدوار کننده ای از بهبود این وضعیت را در میان این احزاب مشاهده نمود.

در روسیه، کشورهای آسیای میانه و اروپای شرقی شواهد فراوانی حاکی از توجه دوباره مردم محروم و اقشار ستمکش به نیروهای چپ رادیکال پدیدار گشته است. این گونه به نظر می رسد که نیروهای یاد شده در روسیه و اروپای شرقی از هم اکنون خود را آماده می سازند که در صورت گسترش توجه مردم دنیا به سمت چپ، نقش تعیین کننده تری را بر عهده گیرند. هم اینک به وضوح می توان علائم این آمادگی را در میان صفوف حزب کمونیست روسیه رؤیت نمود.

آن چه در خاورمیانه قابل مشاهده است این است که رهبری مبارزات ضد امپریالیستی در کشور های این منطقه به دست هواداران و رهبران اسلام سیاسی و به خصوص بنیاد گرایان اسلامی افتاده است. هم اینک در این عرصه ابتکار عمل کاملاً در دست نیرو های تندرو مذهبی جزم اندیش و بنیاد گرا متمرکز شده است. این وضعیتی است که در حال حاضر وجود دارد. گرچه کاملاً ممکن است در نتیجه پیروزی یک جریان اسلامی اصلاح طلب چپ به نمایندگی میر حسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری ایران و قرار گرفتن او در این مسند، معادلات منطقه و حتی جهان به کلی در هم ریزد و یک نیروی جدی اسلام نو اندیش اصلاح طلب غیر بنیاد گرا و چپ که ضمن اعتقاد به مبارزه ضد امپریالیستی، شیوه های منطقی تری را برای پیگیری این مبارزه دنبال کند، وارد عرصه سیاست منطقه شود.


منوچهر خاکی
تهران
25/01/1388

پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

عید نوروز خجسته باد


بازكن پنجره ها را كه نسيم
روز ميلا د اقاقي ها را
جشن مي گيرد
و بهار روي هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
.
.
.
باز كن پنجره ها را
و بهاران را باور كن


(قسمت هایی از شعر فریدون مشیری)
نوروز، جشن باستاني ايرانيان فرخنده باد.

منوچهر خاکی

جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۷

زندگی زیباست

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آن چنان زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
ه.الف. سایه

باید ما از زندگی بگوییم. از گل، گیاه، درخت. از زیستن بگوییم و از زیباییهایش. از گل نسترن، از اقاقی، رازقی؛ از آسمان، زمین، ساحل دریا، شن داغ، رودخانه، کوه، خاطرات تلخ و شیرین. حوض حیاط خانه کودکی مان، عشق های ناپخته، ترسان و پنهان نوجوانی. کتاب، شعر و گل؛ سرود و موسیقی؛ نقاشی.
مرگ اندیشان با گفتن از مرگ دیگر ره به جایی نمی برند. آنها مرگ را دوست دارند. ما زندگی را. آن ها گورستان ها را دوست دارند، ما گلستان ها را. گورستان ها را دوست دارند اما گورستان ها را آباد نمی کنند. ای کاش می کردند؛ آبادی ها را می خواهند گورستان کنند. از مرگ می گویند؛ چون در این عرصه حریف ندارند و بازگشته ای نیست که گفتارشان را به سخره گیرد. گورستان را دوست دارند؛ چون آرامش آن را در رؤیا می بینند. میدان شهر، به جای فواره و گل، دانشگاه به جای کتاب و شعر.
اما ما از زندگی می گوییم. شعر می سرائیم. داستان می نویسیم. سرود می خوانیم. موسیقی می نوازیم؛ فیلم می بینیم، تئاتر می رویم. باله و اپرا تماشا می کنیم و خیلی چیز های دیگر. زیبایی و عشق را ما می فهمیم؛ حتی در یک تابلوی نقاشی.
زندگی زیباست؛ با همه نیکی ها و پلشتی هایش. اهورا ها و اهرمن هایش. ایزدان و ابلیس هایش. خدا و شیطانش. با همه شادی ها و غصه هایش. زیستن و عشق ورزیدن، ....

"گفته بودم زندگی زیباست
گفته و نا گفته، ای بس نکته ها کاینجاست.
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ های گل؛
دشت های بی در و پیکر؛"

بی خیال کنار حوض نشسته بودم و به حرکات داخل حوض نگاه می کردم. تعجبم از این بود که در حوض موجوداتی بودند که اصلاً حضور خودشان محسوس نبود ولی در تمام سطح آب حوض غوغا راه انداخته بودند. در حد خودشان موجهای عظیمی راه می انداختند. چه جنبشی بود در درون این حوض به ظاهر آرام.
آفتاب خودشو جمع کرده بود گوشه حیاط و داشت پاورچین پاورچین و نم نمک خودشو از کنج دیوار بالا می کشید. برادرم آمد. یک عالمه کتاب قصه چاپ پروگرس تو دستش بود. یکی شو داد دستم و گفت: برو بشین با دقت بخون؛ باید بیایی قصه اش رو برام تعریف کنی.

"سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار؛
خواب گندمزار ها در چشمه مهتاب؛"

بیرون برف می آمد. حامد آمد توی کلاس گفت: باید مبصرو عوض کنیم. کلاس حرفه و فن داشتیم. می گفت: بیخودی اسم بچه ها رو به ناظم می ده و اونها هی الکی کتک می خورند؛ گفتیم بریم توی حیاط، همه بچه ها ریختند وسط حیاط مدرسه.

"آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛"

سعید بی خیال همه ولو شده بود روی میز و داشت خیلی آهسته "آرش کمانگیر" را زمزمه می کرد. هوشنگ طبق معمول دستة موهایی که روی سر طاسش را می پوشاند، با انگشتان دستش مرتب می کرد. عصبانی بود، صداش می لرزید و کمی سرخ شده بود. به محمود گفتم: بابا این یکی از خودمونه؛ با بچه ها صحبت کن این قدر اذیتش نکنن. هوشنگ در کلاس ابزار شناسی به ما "علم در تاریخ" درس می داد.

"کار کردن، کار کردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن؛
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛"

به زور صورت حسین را گرفته بودم طرف صورت خودم و می گفتم، تقریباً با عصبانیت داد می زدم: برای چی برگردیم توی کلاس؟! بچه ها همه آماده ان، باید بریم توی خیابون. از خیابون صدای گلوله می آمد. سلام با سرب گل با گلوله.

"گوسفندان را سحر گاهان به سوی کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن؛"

خم شدم یک شاخه از گل های زرد وحشی را از کنار مسیر کوه چیدم. بچه ها مشغول سرود خواندن بودند. از همه گروهها بودند: باید که دوست بداریم یاران... باید یکی شویم. به منصور گفتم: شماها خیلی رو نیرو هاتون حساب می کنید. همچین خبر هایی نیست. اکثر این سوسول ها اصلاً تو عمرشون اسلحه ندیده اند. هردو مون ادای رهبر هارو در می آوردیم و به همین خاطر همدیگرو خیلی تحویل می گرفتیم. خیلی کیف می کردیم. بازی کودکانه ای در عنفوان جوانی. نمی دونم او چه شد و حالا کجاست.

"گاه گاهی؛
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته؛
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن؛
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن؛"

نادر روزنامه ها را جمع کرد و بطری را روی میز گذاشت. حمید با قیافه ای جدی ولی مهربان گفت:" همیشه نه ولی امروز فرق می کنه". دهم مهر بود. پیمان پیمانه ها را پر کرد.

"یا، شب برفی،
پیش آتش ها نشستن،
دل به رؤیا های دامنگیر و گرم شعله بستن...."

حسین اعدام شد. پائیز غم انگیزی بود. از همون بچه هایی بود که منصور خیلی روشون حساب می کرد. دیگه هیچ کدام از بچه های مدرسه و دانشگاه رو نمی دیدم. ژاله جواب رد داد و رفت. دیگه هیچ وقت ندیدمش. گفتند تو بهار گرفتندش. نمی دونم. سال بد بدجوری شروع شد.

"آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست."

حریف مادر حمید تاج الدینی و رفقاش هم نخواهند شد. حمید تاج الدینی همون که تو اوین در اون تابستان داغ به دار کشیده شد؛ همراه امیر و کیومرث و خیلی های دیگه.

"گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست،
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست."
آفتاب از مغرب غروب می کنه ولی طلوعش از مشرقه. خاوران میعاد گاه اون هاست. مادر های عشق را میگم. مادر های آزادی!

" زندگی را شعله باید برفروزنده؛
شعله ها را هیمه سوزنده."

پس فردا روز زن است. اما عجب شیر زن هایی هستند این زنان ایران!

"جنگلی هستی تو ای انسان!"

دلم می خواهد توی کوهها با همه بچه ها: دمکرات، پیشگام، مسلمون، اسلامی، امتی، و بقیه داد بزنیم و سرود بخوانیم. جوونها بیان بگن به ما هم یاد بدید. و ما از سر شوخی محلشون نگذاریم.

"جنگل، ای روئیده آزاده،"

جوون ها، دختر و پسر دست همدیگر را بگیرند و برای خودشون سرود بخوانند و بعد به هم گل های وحشی هدیه بدهند.

"بی دریغ افکنده روی کوه ها دامن،
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید،
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگذار آتش....
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان!"


منوچهر خاکی
تهران
16/12/1387

همه شعر های نقل قول شده داخل گیومه از منظومه آرش کمانگیر زنده یاد سیاوش کسرائی می باشد.


جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۷

انتخابات طبقاتی

اگر وضع بر همین منوال فعلی پیش برود؛ اگر حادثه ای ناگهانی و غیر منتظره رخ ندهد؛ اگر بلایی آسمانی نازل یا بلایی زمینی ظاهر نشود؛ اگر نداهای غیبی به گوش کس یا کسانی نرسد؛ و اگر کس یا کسانی از برخی امدادهای غیبی برخوردار یا بی بهره نشوند؛ اگر میر حسین موسوی خسته و نا امید، بار دیگر به کنج عزلت بازنگردد؛ اگر همانطور که اکنون می شود از ظواهر امر درک کرد، هم میر حسین موسوی و هم سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دور دهم کاندیدا شوند؛ اگر اصولگرایان هم نتوانند به یک اجماع اساسی دست یابند و لذا هم محمود احمدی نژاد و هم سردار قالیباف و یا شبیه آنها از جانب اصولگرایان کاندیدا شوند؛ آنوقت می توان اظهار کرد که انتخابات ریاست جمهوری دور دهم یکی از طبقاتی ترین انتخابات های تاریخ ایران به شمار خواهد رفت.

هر چقدر هم که دوم خردادی ها و مشارکتی ها و به خصوص لیبرال ترین آنها در بوق و کرنا بدمند، میرحسین موسوی را به خود بچسبانند و بگویند که او و محمد خاتمی فرق چندانی با هم ندارند و مهم نیست که کدام یک بیاید بلکه مهم است که یک نفر از بین آنها بیاید؛ نمی توان این واقعیت را کتمان و پنهان کرد که میرحسین موسوی و محمد خاتمی را لا اقل با ترکیب فعلی پشتیبانانش، با یک من سریش هم نمی توان به هم چسباند و هردوی آن ها را در یک قوطی جای داد.

ممکن است موسوی و خاتمی بسیار هم با یکدیگر روابط دوستانه ای داشته باشند و در مقابل اصول گرایان به شدت هم از یکدیگر پشتیبانی کنند و هوای همدیگر را داشته باشند. اما در هر صورت واقعیت های طبقاتی و اجتماعی-اقتصادی بسیار قوی تر و تعیین کننده تر از این گونه حرف ها و تعارف هاست.

اگر سال های سال آقای موسوی خودش را از سیاست کنار کشید، سکوت کرد و حتی در دوره حکومت اصلاح طلبان نیز وارد عرصه کار اجرایی و حتی سیاسی نشد و با این دولت همکاری جدی نکرد؛ این حتماً نه به خاطر خجالتی بودن بیش از حد اوست و نه به خاطر این است که او اصلاح طلب نیست و یا دل در گروی عدالت جویی های عوامانه و سطحی برخی اصول گرایان و از جمله آقای احمدی نژاد دارد.
بلکه واقعیت ماجرا به نظر میرسد این گونه باشد که وقتی موسوی احساس می کرد اصلاح طلبی که نیاز مبرم جامعه ماست، با گفتمان غالب راست و لیبرالیسم حامی سرمایه داری جهانی پیوند خورده است؛ و از طرف دیگر وقتی گفتمان چپ در آنسالها خریدار چندانی در جامعه نداشت؛ و لاجرم مخالفت با گفتمان غالب راست اصلاح طلبی میتوانست تلقی تقویت جناح رقیب آنان یعنی جناح راست سنتی را ایجاد نماید؛ او چاره ای جز سکوت برای خود نمی دیده است.

باید پذیرفت که سالهای متمادی مدیریت اجرایی میر حسین موسوی و حتی همین چند مصاحبه و سخنرانی مبهم و کلی اخیر او کاملاً حاکی از آن است که دیدگاههای اقتصادی او نه با دیدگاههای اقتصادی کارگزاران اقتصادی دولت های سازندگی و اصلاحات سازگاری دارد و نه با گفتمان پوپولیستی دولت اصولگرا که می خواست نفت را به سر سفره های مردم بیاورد و در عمل همان نسخه های پیچیده شده توسط صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را دنبال می کند.

میر حسین موسوی جریانی را نمایندگی می کند که بدون در نظر گرفتن این که در دوران مدیریت خود، موفق یا نا موفق بوده است؛ برنامه مشخص اقتصادی با گرایش چپ دارد. یعنی از دولتی شدن صنایع بزرگ و گسترش تعاونی های تولیدی و مصرفی در کنار یک بخش خصوصی مولد و کارآمد غیر وابسته حمایت می کند. باید پرسید آخر کجای این طرز تفکر اقتصادی با آن افکار نئو لیبرالی کارگزاران و نظریه پردازان دولت های سازندگی و اصلاحات سازگار است که آقایان دو خردادی مرتب تکرار می کنند یا موسوی یا خاتمی که گویی این دو هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند؛ و لابد حالا که آقای خاتمی رسماً کاندیداتوری خود را اعلام کرده اند، دیگر نیازی به حضور میر حسین موسوی در عرصه رقابت های انتخاباتی نیست.

از نظر نویسنده این مقاله مهم نیست که در انتخابات آینده حتماً میرحسین موسوی پیروز شود. این هم مهم نیست که آیا او رد صلاحیت می شود یا خیر. حتی این هم آن قدر ها اهمیت ندارد که خود او در انتخابات آینده شرکت خواهد کرد یا کنار خواهد کشید. آن چه اهمیت دارد این است که گفتمان چپ در پاسخ به نیاز های کنونی جامعه شکل بگیرد که به تصور من، صرف نظر از حضور یا عدم حضور این یا آن شخصیت، در حال شکل گیری است.
مگر در جوامع پیشرفته که احزاب و جریانات قوی چپ حضور دارند، این احزاب و جریانات همیشه در انتخابات ها پیروز می شوند؟ اصلاً این طور نیست و مهم هم نیست. آن چه مهم است این است که این احزاب همواره به صورت فعال در جامعه حضور دارند؛ در هر موردی مواضع و تحلیل های مستقل خود را مطرح می سازند و نمایندگی اقشار و لایه های محروم جامعه را عهده دارند.

باور کنید که اصلاً احساس پسر خالگی نسبت به آقای موسوی ندارم و به هیچ وجه هم قصد ندارم که از او یک قهرمان بسازم؛ تنها چیزی که لازم می دانم از آن دفاع کنم شکل گیری یک جریان چپ منسجم و حضور فعال نمایندگان آن در تمام عرصه های اجتماعی و سیاسی جامعه است؛ و گرنه ما به عنوان جریان چپ سکولار خارج از چارچوب حاکمیت جمهوری اسلامی، با آقای میر حسین موسوی و جریان حامی او مرزبندی های شفاف و مشخصی داریم که به وجه بارز و آشکاری ما را از آنها منفک می سازد.

آرزوی قلبی نگارنده این است که روزی جبهه مستقل، منسجم و یکپارچه چپ سکولار و غیر مذهبی با مؤلفه های بومی و محلی، اگر نه به عنوان گفتمان غالب، حداقل به صورت گفتمان مطرح و تاُثیر گذار در سطح کل جامعه به عنوان یک آلترناتیو حضور داشته باشد؛ اما همه ما به خوبی واقفیم که هنوز تا رسیدن به آن نقطه راه درازی در پیش داریم. این که رسیدن به آن نقطه چقدر طول بکشد، از جمله به کار آگاهگرانه و سازمان دهنده تک تک ما کوشندگان چپ بستگی دارد؛ ولی تا آن زمان کاری که ضرورت فوری و اجتناب ناپذیر دارد، حمایت از جریانات چپ موجود در جامعه و تقویت آنان است؛ ولو با برخی از ظواهر و بینش های آنان موافقت نداشته باشیم.

جدال و تضادی که همه ما در عرصه جامعه سیاسی ایران شاهدیم، و هیچ یک از نیرو های سیاسی جدی چه در داخل حاکمیت و چه در خارج از آن منکر نمی شود، نه آنگونه که بعضی می پندارند، جدال سنت و تجدد، نه جدال مذهب و ضد مذهب، نه حتی جدال نوگرایی مذهبی با سنت گرایان مذهبی، نه جدال بین استبداد و دمکراسی، نه آن گونه که برخی از دوستان چپ مورد احترام من می پندارند، جدال بین صلح طلبان و جنگ طلبان و نه جدال بین نیروهای نظامی از یک سو و نیروهای روحانی از سمت دیگر است.

اگرچه ما شاهد وجود همه پدیده ها و تضاد های پیش گفته در عرصه جامعه ایران هستیم ولی هیچ یک از این تضادها تضاد اصلی و بنیادی جامعه ما در مرحله کنونی نیست. تضاد اصلی جامعه ما یک تضاد طبقاتی آشکار و عریان است. حتی باید پذیرفت که تحلیل هایی که نیروهای آگاه چپ در سالهای اولیه پس از انقلاب به درستی ارائه می کردند، دیگر چاره ساز نیست. در سی سال پس از انقلاب بهمن اتفاقات ، تغییرات و دگردیسی های مهمی رخ داده است که چهره جامعه سیاسی ایران را به کلی متحول ساخته است و از این رو مارا ملزم می سازد با دیدی انتقادی از منظر لحظه کنونی تحلیل های پیشین را مورد بازنگری قرار دهیم.

این یک واقعیت قوی است که بسیاری از نیرو هایی که در آن سالها چپ محسوب می شده اند، به واسطه بهره مندی از رانت های حکومتی و دولتی، اکنون به صف سرمایه داران بزرگ پیوسته اند و هم از نظر شیوه زندگی و هم از نقطه نظر بینش و افکار سیاسی و اقتصادی، اکنون دارای مواضع راست و لیبرالیستی هستند. این فقط شامل حال مهره های سیاسی داخل حاکمیت نمی شود بلکه بساری از چپ های سکولار خارج از حاکمیت را نیز شامل می گردد.

در مقابل آنان کسانی قرار دارند که در سال های اولیه انقلاب جزء نیروهای راست محسوب می شدند، ولی پس از گذشت این سال ها به دلیل به بهره گی از درآمدهای نفتی و رانت های حکومتی تبدیل به نیرو های چپ شده اند. فعلاً کاری به کیفیت و میزان علمی و منطقی بودن افکار آنان نداریم. گرچه به جای خود باید مورد بررسی قرار گیرد.

مطمئن باشید که در آینده ای نزدیک دیگر ما شاهد این نخواهیم بود که احمد توکلی، عماد افروغ، غفوری فرد و امثال آن ها در کنار عسگر اولادی، خاموشی، صادق محصولی قرار گیرند و همه با هم در مقابل جبهه اصلاحات شامل خاتمی، رفسنجانی، کرباسچِی متحد میر حسین موسوی، بهزاد نبوی و لطف اله میثمی قرار گیرند. البته اسامی که آورده شد صرفاً جهت روشن شدن بیشتر بحث است و مبنای تحقیقی محکمی ندارد. مهم جریانات است و نه تک تک افراد.

طبیعتاً هرچه بیشتر به سمت جلو حرکت کنیم جریان پولاریزه، یونیزه و دو قطبی شدن جامعه عمیق تر و آشکار تر می شود و در عین حال دو نیروی رودر رو بیشتر جنبه اقتصادی و طبقاتی مبارزه خود را آشکار خواهند ساخت.

در عرصه حکومت گران، دعوای اصلی به شکل مشخص بر سر لحاف ملا نصرالدین است. دعوای اصلی در این عرصه بر سر برخورداری یا عدم برخورداری از درآمد های باد آورده حاصل از غارت نفت گران شده و سال ها گران مانده و رانت های حکومتی حاصل از آن است.

در نزد توده های مردم نیز تضاد اصلی تضاد بین محرومین و برخورداران، بهره مندان و بی بهره گان، زحمتکشان و استثمارگران است. شکل سیاسی بازتاب این تضاد نیز، دعوای لیبرال ها و ضد لیبرال ها، دعوای هواداران امپریالیسم به خصوص امپریالیسم آمریکا با استقلال طلبان و نیروهای ضد امپریالیسم، دعوای عدالت خواهان با امتیاز جویان است.

ای واقعیت جدال های امروز جامعه ما ست؛ که هر روز ابعاد گسترده تر، روشن تر و عینی تری به خود می گیرد. در این عرصه وظیفه نیرو های چپ است که دردعوا های پیش گفته مواضع روشن و شفاف داشته باشند و جایگاه واقعی خود را رسما ً و علناً اعلام کنند. با تحلیل دقیق طبقاتی از شرایط مشخص تاریخی کنونی می توان از اشتباهات هولناک تاریخی اجتناب نمود.


منوچهر خاکی
2/12/1387
تهران

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۷

جهان بینی چپ

جهان بینی چپ که آنرا مارکسیسم می خوانند، از سه جزء اصلی تشکیل یافته است؛ فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی.


فلسفه
بینش فلسفی چپ متکی بر ماتریالیسم دیالکتیک است. اولین جزء فلسفی چپ یعنی ماتریالیسم خود به دو بخش فرعی تقسیم می گردد: ماتریالیسم طبیعی و ماتریالیسم تاریخی.

ماتریالیسم طبیعی
ماتریالیسم طبیعی بینشی فلسفی است که بر اصالت ماده یا ازلی و ابدی بودن آن صحه می گذارد. از این دیدگاه ماده همیشه وجود داشته و همواره وجود خواهد داشت. ماده را که شامل جرم، انرژی و میدان می شود نباید با جرم که تنها شکلی از هستی ماده است اشتباه گرفت. شعور حاصل کارکرد ماده به غایت تکامل یافته و پیچیده است. بدون وجود ماده متعالی شعور نمی تواند وجود پیدا کند. اهمیت درک فلسفه ماتریالیسم در این نکته نهفته است که هواداران جهان بینی چپ با مسلح و مسلط شدن به این فلسفه نگرش علمی می یابند و آگاهانه تلاش می ورزند در چرایی و چگونگی همه پدیده های عالم هستی به علم و دانش متکی گردند. فریب خرافات و عوام فریبی مدعیان دروغین همه چیزدان را نخورند و برای یافتن دلیل و ماهیت هر چیز به دنبال یافتن علت های واقعی و اثبات شدنی باشند و بویژه نسبت به پاسخ های حاضر و آماده، مقدس و بسته بندی شده، مشکوک و دیر باور باشند.
مغز در موجودات زنده حاصل تکامل و انتخاب برتر طبیعی در طی یک فرآیند چند میلیارد ساله است. بر طبق آخرین یافته های علمی انسان کنونی هموساپینس عمری حدود یکصد و پنجاه هزار ساله دارد. قبل از آن میلیون ها سال طول کشیده است تا عالی ترین حیوانات ما قبل انسان (گونه خاصی از میمون ها) تبدیل به انسان کنونی شوند.
مغز انسان کنونی دارای میلیاردها یاخته به نام نرون است که ترکیب این یاخته ها کلیه فعالیت های بدنی، عصبی و روحی انسان را در تحت کنترل دارند. مغز بشر از سه لایه اصلی تشکیل شده است.؛ زیرین ترین لایه که در تمام موجودات زنده (حیوانات) مشترک است، در قسمت فوقانی بصل النخاع قرار دارد. این بخش کنترل واکنش های غیر شرطی و به طور عمده فیزیکی و فیزیولوژیک بدن انسان را در اختیار دارد. لایه میانی مغز انسان که در مغز حیوانات عالی مثل سگ، گربه، اسب، میمون و غیره نیز وجود دارد، فرماندهی احساسات، عواطف، و به طور کلی واکنش های شرطی را عهده دار است. لایه فوقانی مغز یا همان قشر خاکستری مخصوص انسان است که کارکرد ویژه تفکر، تعقل، تجرید، مفهوم سازی، واکنش های تأخیر یافته، و به طور عام سیستم علامت دهی ثانویه را سازمان دهی می کند.
در هر صورت همة کارکرد های مغز انسان که شعور و روح او را می سازد.، نتیجه ارتباط گیری دائم و موقت بین نرون ها (یاخته های مغزی) و یا فعل و انفعالات فیزیک و شیمیایی، اعم از جریان اکتریسیته داخل یاخته های عصبی و یا ترشح مواد شیمیایی مخصوص در داخل مغز است. ماتریالیسم یا تقدم ماده بر شعور به همین مفهوم است؛ قبل از آنکه شعور وجود داشته باشد، یا بوجود بیاید، باید ماده متعالی یا همان مغز به وجود آمده باشد و با فعالیت خود شعور را به عرصه هستی برساند.

دیالکتیک
ماده ازلی و ابدی در زمان و مکان قرار دارد و همواره در حال حرکت است. حرکت مطلق و سکون نسبی است. همه مواد موجود در عالم هستی چه در اجزاء و چه در کلیت خود در حال حرکت دائمی و ابدی به سر می برند.
تضاد درونی پدیده ها عامل محرک ماده است. همه پدیده های عالم وجود در حال حرکت، تأثیر و تعامل متقابل بر یکدیگر، دارای تضاد درونی و در حال تغییر و تحول هستند و لاجرم رو به سوی تکامل دارند.
شیوة نگرش فوق و اسلوب مطالعه و عمل چه در حیطه طبیعت و چه در عرصه اجتماع که متکی بر این روش باشد را اسلوب دیالکتیک نامیده اند. از نظر اسلوب دیالکتیک هیچ چیز ثابت، ساکن، بدون تغییر و مقدس نیست. همة پدیده ها را باید در یک فرآیند تولد، شدن، تغییر و تبدل دائمی با رویکرد تکاملی و در نهایت مرگ و نابودی مطالعه نمود.

ماتریالیسم تاریخی
ماتریالیسم تاریخی، به کار بستن شیوه نگرش ماتریالیسم دیالکتیک در عرصه تاریخ و اجتماع است. هواداران ماتریالیسم تاریخی مطالعه تاریخ و همچنین حال و آینده اجتماع را متکی بر قوانینی می سازند که بنیانگذاران فلسفه علمی یعنی کارل مارکس و فردریش انگلس از درون اصول و قوانین ماتریالیسم دیالکتیک استخراج کرده اند و آن ها را به عرصه تاریخ و اجتماع تعمیم داده اند.
از مهمترین قوانین ماتریالیسم تاریخی، قانون تقدم هستی اجتماعی بر شعور اجتماعی است. از نظر این قانون وضعیت اجتماعی-اقتصادی جامعه است که وضعیت فرهنگ، مذهب، فلسفه، هنر، ایدئولوژی، حقوق و سایر جنبه های معنوی جامعه را تعیین می کند و نه بالعکس. گرچه به هر صورت هستی اجتماعی و شعور اجتماعی در حال تأثیر متقابل بر روی یکدیگر می باشند.
قانون دیگر ماتریالیسم تاریخی عبارت است از قانون تأثیر متقابل و جنبه تعیین کننده زیر بنا یا مناسبات اقتصادی نسبت به روبنا یا مناسبات سیاسی و اجتماعی است. از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی رشد نیرو های مولده شامل ابزار تولید و انسان تولید کننده، در نهایت منجر به تحول و دگرگونی در مناسبات تولید یا نحوه مالکیت ابزار تولید و شکل بندی اجتماعی و اقتصادی جامعه می گردد. تغیی شیوه مالکیت به نوبه خود کلیه مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را تغییر می دهد.
بر طبق گفته مذکور است که می توان شکل بندی های تاریخ بشر، تغییر، تبدیل و تکامل آن ها را بررسی و علت یابی کرد. در تاریخ بشر به طور کلی و صرفنظر از برخی استثناها تا کنون نظام ها یا شکل بندی (فرماسیون) های اقتصادی-اجتماعی اشتراکی اولیه (نظام عشیره ای – قبیله ای)، برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری پیدایش یافته اند.
بنا بر اعتقاد بنیانگذاران جهان بینی علمی چپ تعمیم قوانین ماتریالیسم تاریخی به جوامع سرمایه داری منجر به این نتیجه گیری می شود که مطابق با همان قوانین جامعه سرمایه داری هم با رشد تکنولوژیک و تکامل ابزار تولید به همراه رشد آگاهی انسان مولد جامعه یعنی طبقه مزد بگیران (مزدکاران) یا پرولتاریای صنعتی، روزی از هم خواهد پاشید و جای آن را شکل بندی اجتماعی-اقتصادی نوین یعنی سوسیالیسم خواهد گرفت.
در واقع رشد تکنولوژی و ابزار تولید منجر به اجتماعی تر شدن هرچه بیشتر فرآیند تولید و همچنین روحیه انسان تولید کننده می گردد؛ و این جنبه با شیوه مالکیت بر ابزار و وسایل تولید که فردی و خصوصی است در تضاد جدی قرار می گیرد. در نهایت با از هم پاشیده شدن شکل بندی اجتماعی-اقتصادی سرمایه داری، روابط جدید تولیدی مبتنی بر مالکیت اجتماعی و همگانی بر وسایل تولید جای آن را خواهد گرفت.

اقتصاد سیاسی
اقتصاد سیاسی علم قوانین تولید و توزیع نعمات مادی در مراحل مختلف تکامل جامعه انسانی است. آنچه امروزه از نظر تفکر سیاسی چپ اهمیت درجه اول می یابد، اقتصاد سیاسی سرمایه داری است.
در اقتصاد تولید سرمایه داری همه چیز برای مبادله و فروش تولید می شود. ارزش کالاهای تولید شده با میزان کار اجتماعاً لازم یا متوسط کار ضروری برای تولید آن محصول بخصوص سنجیده می شود. تنها کالایی که می تواند ارزشی بیش از ارزش اولیه خود تولید کند نیروی کار است. نیروی کار خود حاصل تراکم و مجموع توانایی های جسمی و روانی انسان است.
در جامعه سرمایه داری نیروی کار به صورت کالای قابل خرید و فروش در می آید. در این جامعه اقشار وسیعی از مردم یعنی طبقه مزدکاران تنها چیزی که می توانند برای گذران زندگی شان بفروشند، نیروی کارشان است.
مزدکار ارزش نیروی کار (مزد) خود را نه در طول یک روز کامل بلکه در طی بخشی از روزانه کار مثلاً در چهار ساعت به وجود می آورد. ولی سرمایه دار وی را مجبور می سازد که در طول روز بیش از چهار ساعت کار کند. همین بخش کار که در واقع سرمایه دار بابت آن مزدی به کارگر پرداخت نمی کند است که ارزش اضافی یا سود سرمایه دار را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر ارزش اضافی ارزش کار پرداخت نشده به مزدکاران است. ارزش اضافی وسیله استثمار مزدکاران و منبع ثروت اندوزی سرمایه داران است.

سوسیالیسم علمی
سوسیالیسم علمی علم مبارزه آگاهانه مزدکاران برای رهایی از استثمار فرد از فرد و بندگی طبقاتی جامعه سرمایه داری و دانش ساختن جامعه نوین مبتنی بر برابری و آزادی انسان ها، فارغ از استثمار فرد از فرد و یوق بندگی طبقاتی است.
تاریخ بشریت تا کنون تاریخ مبارزات طبقات است. در واقع نیروی محرکه پیشرفت و تکامل تاریخ تضاد درونی جامعه یعنی جدال بین طبقات استثمار گر و استثمار شونده، برخوردار و محروم، بهره مند و بی بهره است. بر طبق اصول سوسیالیسم علمی تضاد اصلی طبقاتی در جامعه سرمایه داری جدال بین سرمایه داران یعنی مالکان ابزار و وسایل تولید: کارخانجات، زمین، دفاتر کار و کلیه ملزوماتی که از طریق آنها می توان به کسب درآمد پرداخت، از یکسو و طبقه مزدکاران مولد ثروت یعنی کلیه کسانی که راهی به جز کار کردن در قبال مزد به سود سرمایه داران برای کسب درآمد و فراهم نمودن اسباب معیشت خود و خانواده شان ندارند، از سمت دیگر است.
مطابق این اصول ایجاد شرایط عینی یعنی رشد نیرو های مولده تا سطحی معین، پیدایش و شدت گیری بحران های اجتماعی-اقتصادی ویرانگر و اوجگیری شدت مبارزه طبقاتی به شرطی که با شرایط ذهنی یعنی رسیدن آگاهی طبقاتی طبقه مزدکاران به حد معین همراه با وجود یک حزب انقلابی منضبط و متشکل روشنگر- که بتواند با اقتدار کامل رهبری مبارزات طبقه مزدکاران را در درجه اول و کلیه اقشار اجتماعی را در مرحله بعدی برعهده گیرد- همراه شود، منجر به انقلاب سرنوشت ساز نابودی جامعه سرمایه داری، رهایی مزدکاران از قید بندگی طبقاتی و به تبع آن استقرار سوسیالیسم می گردد.

خوانندگان محترم! آنچه در اینجا گفته شد در واقع تنها مختصری است از حدیث مفصلی که هرگز در یک مقاله کوتاه و مجمل نگنجد. نیت آن بود که ذهن نوآموزان جوان، چنانچه گذارشان به این مقال افتد، برای یاد گیری بیشتر تحریک و تشویق شود. در ضمن اگر ادعای زیادی نباشد مروری باشد برای یادآوری آموخته های پیشکسوتان که همگی اساتید بنده هستند.


منوچهر خاکی (شاهین درویش)
تهران
27/11/87

نوشته های پیشین همین نویسنده درباره موضوعات مطرح شده در این مقاله:

1- مزدکاران، وبلاگ چپ دمکرات، آرشیو اوت 2005
2- فلسفه 1، وبلاگ چپ دمکرات، آرشیو سپتامبر 2005
3- فلسفه 2، وبلاگ چپ دمکرات، آرشیو اکتبر 2005
4- سرمایه داری، وبلاگ چپ دمکرات، آرشیو نوامبر 2005
5- تکامل تاریخی، وبلاگ چپ دمکرات، آرشیو نوامبر 2005
6- اقتصاد سیاسی، وبلاگ چپ دمکرات، آرشیو ژانویه 2006
7- تولید ثروت، وبلاگ چپ دمکرات، آرشیو ژوئن 2006

منابع:
1- آنتی دورینگ: ف. انگلس ترجمه آرش پیشاهنگ
2- اصول مقدماتی فلسفه: ژرژ پلیتسر مترجم:؟
3- ماتریالیسم دیالکتیک: امیر نیک آیین
4- ماتریالیسم تاریخی: امیر نیک آیین
5- بنیاد اندیشه انقلابی: احسان طبری
6- یادداشت ها و نوشته های فلسفی و اجتماعی: احسان طبری
7- اصول علم اقتصاد: پ. نیکی تین ترجمه ناصر زرافشان
8- اقتصاد سیاسی: ف.م. جوانشیر
9- سرمایه، جلد اول: ک. مارکس ترجمه ایرج اسکندری
10- مبانی سوسیالیسم علمی: و. آفانسیف، م. کارووا، ل. مینایف
11- اندیشه انقلابی مارکس: آلکس کالینیکوس ترجمه پرویز بابایی
12- زمینه تکامل اجتماعی: د.ک. متروپولسکی، ی.ا. زوبریتسکی، و.ل. کروف ترجمه پرویز بابایی
13- کارل مارکس، زندگی و دیدگاهای او: دکتر مرتضی محیط (2 جلد)
14- پاولوف، به سوی روانشناسی و روانپزشکی علمی: هاری کی ولز ترجمه نصراله کسرائیان
15- مارکس و سیاست مدرن: بابک احمدی
16- تاریخچه تقریباً همه چیز: بیل برایسن ترجمه محمد تقی فرامرزی
17- چگونه انسان غول شد: ایلین سگال ترجمه آذر آریان پور
18- سه منبع و سه جزء مارکسیسم: و.ای. لنین ترجمه محمد پور هرمزان