چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۵

انتخاب ترامپ

انتخاب ترامپ یعنی چه و چه پیامدهایی می تواند داشته باشد؟



1- اولین چیزی که به ذهنم می رسد و در مورد آن تردید ندارم، اینست که تودۀ مردم آمریکا، عطش تغییر دارند، ولی آگاهی آنان در مورد تغییر به حدی سطحی است که تصور می کنند که یک سرمایه دار بالفطره و یکی از عوامل پنهان و پشت پردۀ همۀ نابسامانی های نظام سود محور سرمایه داری می تواند تغییرات مطلوب مورد نظر آنان را واقعاً به اجرا بگذارد.

2- در صورت قرار گرفتن برنی ساندرز در برابر ترامپ این عطش و موج تغییرخواهی می توانست به سمت او متمایل شود و تبدیل به خیزش چپ در آمریکا و به تبع آن جهان شود، اما این امر اتفاق نیفتاد.

3- رقیب ترامپ اگرچه یک سیاسمتدار حرفه ای بود و زن بودنش می توانست تسکینی برای احساسات جریحه دار شدۀ زنان آمریکا و حتی جهان باشد، واقعاً، نه از نظر سطح دانش سیلسی، به خصوص در مورد آن چه که در مناظره های تلویزیونی به نمایش گذاشت، نه از نظر تفاوت های کیفی با یک نامزد جمهوری خواه، و نه به خصوص از منظر سیاست های آشکار و پنهانش در زمینۀ سیاست خارجی ایالات متحده و نوع برخوردش با کشورهای منطقۀ خاورمیانه مثل اسرائیل و عربستان سعودی، چنگی به دل نمی زد و امیدی را ایجاد نمی کرد.

4- با همۀ این احوال، من اگر آمریکایی بودم و حق رأی در آمریکا داشتم، بدون تردید به هیلاری کلینتون رأی می دادم. اما من یک آمریکایی نیستم و حق رأی هم نداشتم. در عوض من یک ایرانی ساکن خاورمیانه هستم که به طور قطع نمی توانم چنین اظهار نظری بکنم که انتخاب هیلاری کلینتون می توانست بیشتر به نفع منافع ملی ما ایرانی های ساکن ایران (تأکیدم روی داخل کشور است)، باشد. در واقع ضد و نقیض گویی ها، آماتور بازی های سیاسی و غیر قابل پیش بینی بودن مواضع دانالد ترامپ گاهی این تردید را به وجود می آورد که احمدی نژاد آمریکایی نکند گاهی از دستش در برود و کارهایی هم بکند که به نفع مردم ایران، خاورمیانه و یا حتی جهان تمام بشود؟!!

5- تحصیل کردگان، روشنفکران و به طور کلی طبقۀ متوسط و جامعۀ مدنی ایالات متحدۀ آمریکا، اعم از چپ یا راست، شکست سنگینی خورده است، باید این شکست دهشتناک را آسیب شناسی کند و برای فردای خود که مسلماً فردای سهل و آسانی به نظر نمی رسد که باشد، چاره ای بیندیشد و با انتقاد از خود، برنامۀ تازه ای تدوین کند که شبیه برنامه های رایج و معمول آن نباشد.

6- از نظر جامعۀ آمریکا و به خصوص و در درجۀ اول اقلیت های ملی، قومی، مذهبی و زبانی و در درجۀ دوم جامعۀ مدنی آمریکا به طور کلی پیروزی ترامپ یک فاجعۀ تمام عیار و به نوعی یک سونامی سیاسی دیگر است. ایرانیان مقیم امریکا به طور مشخص باید صفوف خود را فشرده تر سازند و با ایجاد تشکل و همبستگی بیشتر جلوی هرگونه دستبرد به دستاوردها و منافعشان را با تمام قوا بگیرند، تا بعداً دچار یأس، سرخوردگی و خسران جبران ناپذیر نشوند.

7- جنبۀ مثبت انتخاب ترامپ از دید یک فرد چپ انقلابی این است که به نظر من ترامپ چهرۀ سرمایه داری و امپریالیسم را به شکلی عریان و بدون نقاب برای جهانیان و به خصوص اقشار و طبقات زحمتکش آمریکا آشکار خواهد ساخت و اقشار تحت فشار و آسیب پذیر جامعۀ آمریکا از این انتخاب درس سخت و تلخی خواهند گرفت، که می تواند در جهت ارتقا آگاهی طبقاتی آنان و افزایش احتمال شکل گیری یک آلترناتیو تحول خواه مدرن، پیشرو و آگاه با گرایش چپ و سوسیالیستی، تأثیر گذار باشد. افرادی مانند برنی ساندرز در این زمینه نقش تعیین کننده ایفا خواهند کرد.

منوچهر خاکی

19 آبان ماه 1395



جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۹۵

انتخابات ریاست جمهوری سال 96

هنوز زود است که بگویم ولی دلشوره دارم، بالاخره ما هم حق داریم که گاهی اندکی دلواپس باشیم، اما حق نداریم که دلواپس مصلحتی و حرفه ای باشیم؛ دلم می خواهد بگویم در این اوضاع بلبشوی منطقۀ خاورمیانه، که عرصۀ تاخت و تاز گروههای تندرو و بنیاد گرای اسلامی شده است، و در منطقه ای از جهان که از هر طرف با پایگاههای نظامی امپریالیسم احاطه و غُرُق شده است، و کشور عزیزمان همچون جزیره ای در میان آتش و جنگ و خونریزی، اندک ثبات و آرامشی دارد، که به دلیل نابخردی های بعضی و خرده شیشه های برخی دیگر، این صلح و آرامش هم حالت شکننده و نا استوار دارد، برای اینکه با خواسته ها و اهداف آزمندانۀ سرمایه داری بزرگ جهانی، و مطیعان و گوش به فرمانانشان و جریاناتی که در گذشته های نسبتاً دور نیروهای مترقی بودند، ولی اینک جز نامی از آن دوران چیزی را یدک نمی کشند، و حاضرند با هر کس و ناکس، منجمله دشمنان قسم خوردۀ مردم ایران و ستمدیدگان جهان و منطقه، همچون راست ترین محافل امپریالیستی ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی و ترکیه و حتی راست های افراطی وطنی در پوشش شیعه گری افراطی هم قسم و هم پیمان شوند و از گرفتن کمک های مالی از این نیروهای ارتجاعی، به خود ببالند و با افتخار آن را اعلام کنند، که گویی مخالفت با رزیم جمهوری اسلامی مجوزی به آنها می دهد که به هر شیوه ای دست یازند و از هر خیانتی منجمله جاسوسی و دادن اطلاعات محرمانۀ نظامی و امنیتی به دشمنان آب و خاک ایران، مثل صدام حسین و نتانیاهو و سران مرتجع کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس، جرج بوش وشرکای تی پارتی اش در کنگرۀ ایالات متحدۀ آمریکا هیچ ابایی نداشته باشند، همراه و هم رأی نباشم و در کنار جریاناتی مانند سازمان مجاهدین خلق کنونی و حزب دمکرات کردستان فعلی با رهبری امثال مریم رجوی و مصطفی هجری، قرار نگیرم و به آسیاب سلطنت طلبان داخلی، که اکثر آنها و تقریباً همۀ آنهایی که من به نوعی با آنها در تماس دور و نزدیک هستم، در حال یار گیری و یار کشی در تیم های اصولگرا و راست های افراطی از قبیل احمدی نژاد و قالیباف و احتمالاً جلیلی و حداد عادل و ولایتی و یا در آب نمک خوابانده های دیگری هستند، و کم کم با کمی هول شدگی، عصبیت و با پنهان کاری های کمتر در حال حمایت از این گونه جریانات هستند و پیروزی و شکست آنان را پیروزی و شکست خود تلقی می کنند، آبی نریزم، عزم جزم دارم که در انتخابات ریاست جمهوری سال 96 شرکت کنم و علیرغم همۀ کارشکنی ها و فتنه جویی ها و ناراضی تراشی های راست های افراطی که مانع از تحقق بسیاری از وعده های حسن روحانی، به ویژه در عرصۀ سیاست داخلی و اقتصاد شد و با وجود آن که در مجموع شرایط زندگی شخصی من به دلیل بیکاری مستمر از اواخر دوران احمدی نژاد تا کنون، نه تنها به هیچ وجه بهتر نشده است، بلکه به مراتب بدتر و ناهنجار تر شده است، به حسن روحانی، که تصور می کنم در مجموع هرچند لاجرم کند، در جهت درست حرکت می کند، رأی بدهم. البته تغییر در پارامتر های عمدۀ سیاسی تا زمان انتخابات می تواند در تصمیم من تأثیرگذار باشد، ولی در حال حاضر چنین تصمیمی دارم.


منوچهر خاکی
02/07/395

دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۵

بمب باران نیروهای سوریه توسط نیروی هوای ایالات متحده

به خیال خود این بار هم همه چیز را خوب طراحی کرده بودند و چیدمان نظامی، سیاسی و رسانه ای کامل بود. داعش ظهور می کرد، سبعانه ترین جنایات را مرتکب می شد، مناسبات منسوخ مانند برده داری و بردگی جنسی زنان را احیا می کرد. خواب را از چشمان مردم خاورمیانه می ربود و از طرف دیگر از نظر نظامی هم دولت های یاغی را تضعیف و مستأصل می کرد، نیروهای نظامی ایالات متحده و ناتو هم کج دار و مریز با آنها برخورد می کردند تا هم آن ها را به عنوان وحشی های ضد غربی به خورد خلایق بدهند تا کسی هر چقدر هم دل پری از امپریالیسم داشته باشد، از ترس داعش و امثال آن و یا اینکه همراه و هم رأی آنان تلقی شود، دم بر نیاورد و هم با وسیلۀ آنها دولت های نا فرمان را بر سر جای خودشان بنشانند و جنگ های ویرانگر را تا جایی که لازم دارند ادامه دهند و پس از اتمام تاریخ مصرف داعش، نیروهای "معتدل و میانه روی دمکراسی خواه"، امثال القاعده و جبهه النصرت و فتح شام و جیش العدل و سایر دست نشانده های خود و شعب مختلف اخوان المسلمین را باد رسانه ای کنند و با حمایت نظامی به جان بقایای داعش و حکومت های نافرمان منطقه بیاندازند و به موقع خود حکومت های اسلامی تحت فرمان خود به وجود آورند و همه را تحت پوشش اسلامی و مذهبی در حلقۀ گوش به فرمانان مطیع خود قرار دهند و خیالشان از هر جهت از سمت خاورمیانه جمع و راحت شود تا به سراغ چین و روسیه بروند و دمکراسی بازی را به آنجا بکشانند تا تمدن را در آن سمت ها هم نابود کنند و سرنوشت یوگوسلاوی و جدید تر، اکراین فلک زده را برای آنها هم رقم بزنند؛ اما یک دفعه چند تا بلای ناگهانی بر سرشان آوار شد از اسنودن و آسانژ و وارجی های غیر قابل کنترل هیلاری کلینتون و دوستی های خاله خرسۀ ترامپ که بگذریم، مهمترین و عمده ترینش بیدار شدن خرس قطبی از خواب زمستانی و خیزش پوتین به نمایندگی از مردم روسیه با روحیه جریحه دار شده شان بود، که احساس می کردند گام به گام به سمت مستعمره شدن پیش می روند و به همراه سوسیالیسم واقعاً موجود، موجودیت وشرف و استقلال و غرور و مناعت طبع و دار و ندارشان را به غرب و به خصوص ایالات متحدۀ آمریکا واگذار کرده اند، و یا باید جایی در مقابل ایالات متحده بایستند و یا برای همیشه باید رؤیای استقلال و قدرت جهانی شدن و دست از دنباله روی غرب و آمریکا برداشتن را فراموش کنند و همچون رؤیای بعید یا خاطره ای از گذشته های دور مانند ایرانیان که در اوج فلاکت و بینوایی فخر به دوران غبار تاریخ گرفته و نا روشن هخامنشی می کنند، با یادگار های پطر کبیر و یکاترینا و تزارهای باد به غبغبِ مغرورِ گذشته خوش باشند و غرور زخم خورده و حقارت های بر شانه هایشان سوار شده را این گونه التیام بخشند. آری این بیداری و خیزش ملت روسیه با سردمداری پوتین نفس کشیده در فضای قدر قدرتی اتحاد شوروی بود که او را به عرصۀ مقابله مستقیم در سوریه با گروههای تند رو اسلامی اعم از داعش و القاعده و فتح شام و.... سایر گروههای سلفی و بنیاد گرا و .... کشاند تا هم معادلات آمریکا و اروپا را به هم بریزد و هم بازار منتفعان منطقه ای این سیاست ها یعنی اسرائیل و عربستان و ترکیه را به کسادی بکشاند. و حالا خشمشان را با حملۀ مستقیم به نیروهای نظامی سوریه که در حال مبارزه و نبرد رو در رو با داعش هستند، نشان می دهند و مانند بزدل ها اهدافشان را در پشت پردۀ جهالتِ ندیدیم و نفهمیدیم و تقصیر آستینمان بود و از این حرف ها پنهان می کنند، و نیروهای سوریه را با همراهی اسرائیل بمباران می کنند و دهها نفر را کشته و صدها نفر را زخمی می کنند تا داعش توان و جرأت یابد که دوباره پیش روی را از سر گیرد.

منوچهر خاکی
29/06/1395

جمعه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۵

طرح بحثی استراتژیک و بنیادین:

طرح بحثی استراتژیک و بنیادین:

از شکست های چپ در امریکای لانین که از نظر ماهوی تفاوت چندان زیادی با شکست نسبی چپ در یونان (از نظر برنامۀ عملی چپ) و حتی در نگاهی کلان تر اتحاد شوروی و اروپای شرقی، ندارد چه نتایجی می توان گرفت؟

شاید:
1- چپی که در فرآیند سیاسی روزمره، توان مقابله یا خنثی سازی توطئه ها و سابوتاژ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امپریالیسم را نداشته باشد، نباید برای به دست گرفتن قدرت در کشور متبوعش خیز بردارد.
2- سوسیالیسم جزیره ای حتی در خام ترین و معتدل ترین اشکالش، پاسخگوی جهان از نظر اقتصادی در هم تنیدۀ امروز نیست. و در روند مقابله با کید و مکر سرمایه داریِ قدرقدرت جهانی، چاره ای به جز توسل جستن به انواعی از پوپولیسم برایش باقی نمی ماند.
3- با وجود همۀ این فاکت ها و در نتیجۀ شکست های مکرر نیروهای چپ، در سراسر جهان، شاید لازم باشد که چپ هرچه بیشتر و عمیق تر جنبۀ جهانی و بین المللی پیدا کند و تمرکزش را عمدتاً متوجه جنبش های چپ، ضد سرمایه داری و ضد انحصاری در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری بکند و از این نیروها حداکثر پشتیبانی تئوریک و عملی را بکند.
4- تجربۀ دهه های اخیر چین، البته جای تأمل و بررسی عمیق زیادی دارد و باید برای نتیجه گیری های تئوریک و پراتیک چپ انقلابی، آن را مورد کاوش و کنکاش جدی قرار داد.
5- خود من هم از نظر روحی دست کمی از سایر رفقا و نیروهای چپ ایران و جهان ندارم و متعاقب حوادث آرژانتین و به خصوص برزیل، و به زودی به احتمال قریب به یقین، سایر حکومت های چپ در آمریکای لاتین، بیشتر شبیه عذادار ها هستم. اما این عزاداری ها هرگز جز تخریب روحیۀ خود و همراهان جنبش چپ ثمری به بار نیاورده است. آن چه که می تواند چپ را قدرتمند سازد و به اهدافش نزدیک سازد، دقت در عوامل ریشه ای و بنیادین شکست های پی در پی و درس گرفتن از همۀ آن هاست.
6- هیچ جریان تاریخی نیست که فقط جنبه های منفی یا فقط جنبه های مثبت داشته باشد، پس می توان و باید از دستاوردهای مثبت و سازندۀ چپ، هم در آمریکای لاتین و هم در سایر نقاط جهان آموخت و آن ها را وارد تئوری چپ انقلابی نمود.
7- همۀ آن چه که در بالا آوردم، یک نتیجه گیری و نظر قطعی و نهایی نیست، بلکه همان طور که در سرآغاز آوردم، طرح بحث است و امیدوارم که با مشارکت دوستان ورفقا در این بحث، اصلاح گردد و یا غنی تر شود.


منوچهر خاکی
12/06/1395

جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۵

تغییر و راست های افراطی

دوستان! داشتم به این موضوع فکر می کردم که چگونه است که نیروهای راست افراطی در سراسر جهان (حداقل آنجا ها که من اخبارش را دنبال می کنم) همگی خواهان تغییر شده اند و مانند و حتی بیشتر از نیروهای چپ (غیر افراطی) دم از تحول، تغییر و حتی دفاع از محرومان و انقلاب می زنند. نتیجه ای که من به آن رسیده ام این است که جو دنیا به گونۀ بی سابقه ای به سمت چپ حرکت می کند و توازن نیروها علی رغم آن که هنوز نشانه ای آشکار از قدرت گیری چپ در آن قابل مشاهده نیست به صورتی بطئی و کند ولی نسبتاً مداوم به این سمت می رود، به گونه ای که کم حوصله ترین، پرخاشجو ترین و مدعی ترین نیروهای راست را به واکنش وا می دارد. اینکه نیروهای چپ افراطی هم تا حدود زیادی در همین مسیر قرار می گیرند و نیروهای جوان به خصوص از اقشار خرده بورژوازی هم علی رغم میل و خواست خود به صورت متحد همین نیروهای راست مدافع سرمایه داری و در باطن وضع موجود قرار می گیرند، چیز چندان جدیدی نیست، ولی گستردگی این گرایش در بین نیروهای راست قابل تأمل است. برای مثال وضعیت حزب جمهوریخواه ایالت متحدۀ آمریکا را در نظر بگیرید که در نهایت به یک راست افراطی بی کله مجوز داد که در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری پیش رو به مصاف دمکرات ها برود.


در همین فیس بوک من برای این که از نظرات نیروهای راست با خبر باشم چند صفحه ای از تی پارتی و جمهوریخواهان و امثال آنها را لایک کرده ام و چیزی که مشاهده می کنم غیرقابل باور است. اغلب این صفحه ها چنان از وضعیت موجود انتقاد می کنند، که در دهه های شصت و هفتاد میلادی نیروهای چپ به این شدت انتقاد نمی کردند. در واقع اگر من ماهیت این صفحه ها را نمی شناختم تصورم این بود که این صفحات متعلق به حزب کمونیسست و مارکسیست ها یا تروتسکیست ها یا آنارشیست هاست. ولی مسئله این نیست؛ مسئلۀ اصلی روند کلی سیر حوادث و توازن شکنندۀ نیرو ها بین چپ و راست و عدم رضایت اغلب ناشکیبایانۀ خودمحور ترین، جنجالی ترین و شاید هم با اندک احتمالی با هوش ترین نیروهای راست از این فرآیند و روند است.


اگرچه این گونه تحلیل ها برای طبقۀ کارگر، زحمتکشان و محرومان در رنج از نظام سرمایه داری نان و آب نمی شود و نمی توان از آنها خواست که از خود شکیبایی نشان دهند و مبارزات صنفی برای بهبود وضعیت زندگی خود را آغاز نکنند و یا پی نگیرند، ولی از نیروهای سیاسی روشنفکر و متفکر چپ می توان انتظار داشت که در شرایط زمانی یا مکانی که چنین ارزیابی هایی وجود دارد، از خود سعۀ صدر بیشتری نشان دهند، در مورد سخنان، موض گیری ها و نوع کنش سیاسی و اجتماعی خود دقت بیشتری به خرج دهند و به طور کلی شکیبایی بیشتری از خود بروز دهند و مراقبت کنند که نا خواسته در جبهۀ راست افراطی امثال ترامپ ها، ماری لوپن ها و امثال آن ها قرار نگیرند.


به نظر نگارنده، جهان در یک نقطۀ عطف تاریخی قرار دارد که با معیارهای دوره های تاریخی (و نه معیار عمر یک انسان) می تواند در مدتی نه چندان دراز، به تغییری بنیادین در آن بیانجامد. از همین روست که دیگر نیروهای چپ با نیروهای هوادار مبارزۀ مسلحانه و به خصوص تروریستی دنیا، جنجال آفرینان، هوچی گران، آنارشیست ها و برهم زنندگان ناشکیبای نظم موجود، نه تنها احساس غرابت و نزدیکی نمی کنند، بلکه خود را دقیقاً در نقطۀ مقابل آنها می یابند.


منوچهر خاکی
8 مرداد 1395


جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش دوازدهم-بخش پایانی)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش دوازدهم: جنگ بر علیه فاشیسم (بخش پایانی)

از سال 1933 تا سال 1939 فاشیسم آلمان به عنوان سرنیزۀ ارتجاع جهانی عمل می کرد. فاشیسم آلمان، دلگرم به پشتیبانی امپریالیسم آنگلو-امریکن که هدفش ساختن آلمان نازی برای جنگ نابودی سرزمین سوسیالیسم و نیز تحریک شده توسط اهداف امپریالیستی خودش، در راستای تحت انقیاد درآوردن تمامی کرۀ زمین، به شکلی نظام مند برای جنگ دوم جهانی آماده می شد، در حالی که امپریالیست های ژاپنی به توطئه ای برای اضمحلال خودشان می پیوستند. درست به دلیل ماهیت آن، چنین جنگی تنها می توانست بر ضد استقلال ملی همۀ کشورهای جهان جهت گیری شود. در این وضعیت، به شکلی فزاینده آشکار شد که سرنوشت ترقی بشر در دستان طبقۀ کارگر در اتحاد با توده های دهقان و خلق های تحت ستم استعماری همه نقاط جهان بود. آنها به تنهایی، از طریق ابتکار عمل، وحدت و مقاومت خود توانستند به همۀ نیروهای دمکراتیک و عناصر ملت برای توقف فاجعه بار پیشروی ارتجاع در راستای تهاجم فاشیستی و وحدت همۀ نیروهای دمکراتیک و خلق ها برای سد کردن پیشروی یک قتل عام در گسترۀ جهانی، نفس تازه ای ببخشند.
جنگ جهانی دوم فرای هرگونه تردید زائد، نشان داد که طبقۀ کارگر به راستی ستون فقرات ملت بود. اگر فاشیسم توانست به قدرت برسد و جهان را در یک جنگ ویرانگر غوطه ور سازد، بدین علت بود که طبقۀ کارگر متفرق بود، آن نتواست بر طبقۀ کارگری متحد و آمادۀ نبرد که در هر گوشه از جهان پیشاهنگ دفاع از دمکراسی و ترقی بود و از اکثریت دمکراتیک بشریت در راستای در هم کوبیدن هیولای فاشیست، پشتیبانی می کرد، پیروز شود.
در دوران جنگ، طبقۀ کارگر در هرکجا از طریق ماندن بر سر کار و تولید سلاح برای انهدام ارتش های فاشیستی، روز اول ماه مه را گرامی می داشت. هنگامی که در سال 1945، جنگ پایان پذیرفت، مراسم روز اول ماه مه، سرازیر شدن سیل میلیونی زحمتکشان به ویژه در سرزمین های پیروزمند و آزاد شدۀ اروپا، در به نمایش گذاشتن عزمشان برای ادامۀ مبارزه در جهت ریشه کن کردن همیشگی همۀ بقایای فاشیسم، به سمت نائل شدن یکبار برای همیشه، به وحدت طبقۀ کارگر به همراه همۀ عناصر مترقی جمعیت، به مثابه یگانه تضمین عدم توفیق انحصارات در متوسل شدن به فاشیسم، به منزلۀ ابزاری برای تداوم حاکمیت سبعانه شان، برای حفظ و گسترش دمکراسی- قدرت حاکمیت فائقۀ مردم، برای استقرار یک صلح پایدار، و باز نگه داشتن راه به سمت جهان سوسیالیست فارغ از استثمار و ستم، را نظاره گر بود.

پایان


اولین بار در سال 1977، با اجازۀ شرکت انتشارات بین المللی نیویورک در هندوستان به زیور طبع آراسته شد.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش یازدهم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش یازدهم: بحران سال 1929

رهبران اتحادیه های کارگری ارتجاعی، با امتناع از آموختن از تجربه، برای نزدیک به یک دهه بعد از جنگ اول جهانی، به جای سازماندهی میلیون ها کارگر سازمان داده نشده و آماده سازی توده ها برای مواجهه با فجایعی که از طریق آنها قرار بود منکوب شوند، مشغول کاشت توهمات در اذهان دربارۀ کامکاری مداوم در تحت نظام سرمایه داری بودند. هنگامی که در اواخر سال 1929، سقوط اقتصادی به وقوع پیوست، و تراست ها و انحصارات تلاش کردند که تمام بار بحران را بر دوش مردم زحمتکش بگذارند، تنها حفاظی که کارگران داشتند، توسل به اعتصاب و کارزارهای توده ای بیکاران بود. به عنوان یک نتیجه از این کارزارها، که این کمونیست ها بودند که نقش رهبری را در آنها ایفا می کردند، این بود که کارگران آمریکایی قادر شدند از وقوع فجایع باز هم بیشتری جلوگیری کنند و حقوق دمکراتیک خویش را گسترده سازند.در عین حال در دورۀ زمانی دهۀ 1930، ثبت نام در «اِی. اِف. آو اِل» و «سی. آی. اُو»، به بالاترین حد خود در تاریخ طبقۀ کارگر آمریکا رسید. راه اندازی «سی. آی. اُو» در سال 1935 و سازمان چابک آن در صنایع تولید انبوه، دستاورد عمده ای از نظر اهمیت تاریخی برای کل جنبش کارگری و کشور بود. در نتیجۀ این خیزش ناگهانی نیروی کار آمریکا، شرایطی به وجود آمد که مسبب یک پیشروی پراهمیت مردم سیاهپوست در امر مبارزه شان برای حقوق برابر شد،  وانگهی بدانوسیله جبهۀ دمکراسی طلبی در ایالات متحده، تقویت شد.
سرمایه داری جهانی، آشفته از جنگ امپریالیستی، انقلاب و یک بحران بی سابقه- همه در فاصلۀ زمانی کوتاه یک دهه و نیم- آشکارا وارد یک بحران عمومی شده بود. رقابت های امپریالیستی که منجر به اولین جنگ جهانی شده بود، تنها از طریق پی آمد های آن، تشدید شد. وانگهی، الغای سرمایه داری در یک ششم از کرۀ زمین، رشد سرسختانۀ مبارزات مستعمرات برای استقلال و عزم رو به رشد کارگران کشورهای سرمایه داری پیشرفته در راستای بهبود بخشیدن استانداردهای زندگی، و حفظ و گسترش حقوق دمکراتیکشان، فقط منجر به افزایش بحران عمومی سرمایه داری می شد. تراست ها و انحصارات در صدد بودند که از شرایط خفقان در زندگی سیاسی و اقتصادی حفاظت کنند و پیشرفت اجتناب ناپذیر تاریخ را از طریق توسل به دیکتاتوری تروریستی فاشیسم، متوقف کنند. انحصارات در فرانسه، انگلستان، و ایالت متحدۀ آمریکا، برای دلگرم کردن حرکت های فاشیستی و ترویج و کمک مالی به فاشیسم، در آلمان شکست خورده و در همۀ کشورهایی که ضعف و پراکندگی طبقۀ کارگر و سایر جناح های مترقی مردم راه را برای پیروزی فاشیسم هموار می کرد، هرچه را که در توان داشتند انجام دادند. همۀ اینها نه تنها حاکی از یک تلاش از جانب سرمایۀ انحصاری در گسترۀ جهانی برای نابودی قرن ها دستاوردهای دمکراتیک بود، بلکه راه مطمئنی برای راه اندازی یک جنگ جدید نیز محسوب می شد.

ادامه دارد...


چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش دهم)

تاریخچۀ اول ماه مه

نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش دهم: روز اول ماه مه در زمان جنگ اول جهانی

خیانت رهبران سوسیال دمکرات در زمان جنگ با شفافیت گستاخانه ای در روز اول ماه مه سال 1915، آشکار گشت. این برآمد منطقی سیاست آشتی طبقاتی بود که آنها در اوت 1914، در مقابل دولت های امپریالیستی در پیش گرفتند. سوسیال دمکراسی آلمان کارگران را فرا خواند که بر سر کار بمانند؛ سوسیالیست های فرانسوی در بیانیه ای مخصوص به مقامات اطمینان دادند که آنها نباید از اول ماه مه وحشت داشته باشند. رویکرد مشابهی در میان اکثریت سوسیالیست های کشورهای متخاصم می توانست مشاهده شود. فقط این بلشویک های روسیه و اقلیت های انقلابی در سایر کشورها بودند که به راستی به سوسیالیسم و انترناسیونالیسم پایبند ماندند. صداهای لنین، لوگزامبورگ، و لیبکِنِشت بر علیه بوالهوسی های  سوسیال -شوینیستی برخاست. اعتصابات بخشی و کشمکش های آشکار در خیابان ها در روز اول ماه مه 1916، نشان داد که کارگران در همۀ کشورهای متخاصم در حال آزادسازی خویش از زیر نفوذ زهزآگین رهبران خیانت پیشۀ خود هستند. از نظر لنین، همچنان که از نظر همۀ انقلابیون، "اضمحلال اُپُورتُونیسم ( اضمحلال انترناسیونال دوم-نویسنده) برای جنبش کار، سودمند است" و فراخوان لنین برای تشکیل انترناسیونال جدیدی، آزاد از بند خائنان، مطالبۀ روز بود.

کنفرانس های سوسیالیستی زیمِروالد (1915) و کینتال (1916) منجر به متبلور شدن احزاب انترناسیونالیست انقلابی و اقلیت ها در زیر شعار لنین مبنی بر تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی شد. نمایش های عظیم خیابانی در برلین در روز اول ماه مه 1916، سازماندهی شده توسط کارل لیبکِنِشت و پیروان او در جنبش سوسیالیستی، گواهی بود بر نیروهای حی و حاضر طبقۀ کارگر، علی رغم ممانعت های پلیس و مخالفت رهبری رسمی.
در ایالات متحدۀ آمریکا برگزاری روز اول ماه مه در هنگام اعلام جنگ در سال 1917، رها نشد. عناصر پرولتاریایی در احزاب سوسیالیست قطعنامۀ حزب تصویب شده در همایش اضطراری سنت لوئیز در اوائل آوریل را جدی گرفتند و از روز اول ماه مه برای اعتراض بر ضد جنگ امپریالیستی، سود جستند. در روز اول ماه مه 1919 در کلیولَند توسط چارلز ای. راضِنبرگ، که در آن زمان، دبیر محلی اس. پی. بود، و بعداً یکی از بنیانگذاران و دبیر کل حزب کمونیست شد، تظاهرات سازماندهی و برگزار شد. متجاوز از 20،000 کارگر در خیابان های پابلیک اسکوئِیر رژه رفتند و در آنجا هزاران نفر دیگر نیز به آنان ملحق شدند. پلیس به شکل وحشیانه ای به همایش یورش برد، و یک تن را کشت و فرد دیگری را به گونه ای مهلک زخمی کرد.

روز اول ماه مه 1917، روزهای ژوئیه و بالاخره روزهای اکتبر در روسیه جز صحنه هایی از رشد و گسترش انقلاب به سمت مراحل انجامش نبودند. انقلاب روسیه که عصر جدیدی را در تاریخ بشریت آغاز کرد، تحرک و اهمیتی نوین به سنت روز اول ماه مه داد. پیروزی قدرت پرولتاریایی در یک ششم سطح کرۀ زمین، آرزوهایی را که  توسط رهبران فدراسیون آمریکایی کار در تظاهرات روز اول ماه مه در یونیون اسکوئِیر نیویورک سال 1890، بیان شده بود، را در زندگی واقعی محقق ساخت. در قطعنامۀ عرضه شده به توده های شرکت کننده در اعتصاب در آن مقطع زمانی، چنین آورده شد: "حین کارزار برای روز کاری هشت ساعته، هدف نهایی- الغای نظام مزدی [سرمایه داری]- را از نظر دور نخواهیم داشت." کارگران روسیه ثابت کرده بودند که برای رسیدن به چنین هدفی، اولین بودند. ولی تا سال 1917، رهبران فدراسیون آمریکایی کار از اهدافی که در سال 1890 اعلام شده بود، بسیار دور شده بودند. دغدغۀ نخستین آنها حفظ نظام سرمایه داری و هموار کردن راه برای پیشرفت امپریالیسم آمریکایی بود. آنها نمی خواستند که کارگران آمریکایی از دستاورهای تاریخی پرولتاریای روسیه که معنای نوینی به روح مبارزۀ اول ماه مه داده بود، روزی که طبقۀ کارگر همبستگی بین المللی خود و هدفش مبنی بر رهایی از استثمار سرمایه داری و بردگی مزدی را اعلام کرده بود، الهام بگیرند.
چارلز روضِنبِرگ برای شمارۀ روز اول ماه مه 1923 هفته نامۀ «کارگر» چنین نوشت: "روز اول ماه مه- روزی که در قلوب سرمایه داران وحشت و در دلهای کارگران بذر امید می پاشد- کارگران در گسترۀ گیتی- امسال جنبش کمونیستی را در ایالات متحدۀ آمریکا، از هر زمان در تاریخ آن قدرتمندتر خواهد یافت... راه رسیدن به دستاوردهای بزرگتر روشن است، و در ایالات متحدۀ آمریکا مثل هرجای دیگر جهان، آینده به کمونیسم تعلق دارد."

در یکی از شماره های هفته نامۀ «کارگر» برای یک نسل پیش، یوجین وی. دِبس، در یک شمارۀ ویژۀ روز اول ماه مه، که در تاریخ 27 آوریل 1907 منتشر شد، چنین نوشت: "این اولین و تنها روز کارگر بین المللی است. آن به طبقۀ کارگر تعلق دارد و به انقلاب اختصاص دارد."
برای خنثی سازی سنت ستیزه جویانۀ در حال رشد اول ماه مه، رهبران فدراسیون آمریکایی کار، فقط به رسمیت شناختن روز کارگر، اولین دوشنبۀ سپتامبر را ترویج می کردند. این روز اصالتاً در یک مقیاس محلی در سال 1885، پذیرفته شده بود و بعداً توسط حکومت های ایالتی گوناگون به عنوان پادزهر مراسم روز اول ماه مه، به رسمیت شناخته شد. پادزهر دیگر توسط دستگاه اداری هوور، با کمک رهبران فدراسیون آمریکایی کار (اِی. اِف. آو اِل)، از طریق اعلام روز اول ماه مه، به عنوان روز بهداشت کودک، برپا شد. در هر صورت، معنای واقعی این علاقۀ ناگهانی به رفاه کودک را، می توان از طریق جمع آوری از منابع زیر در موضوع یک گزارش تسلیم شده به همایش «اِی. اِف. آو اِل» توسط شورای اجرایی آن دریافت: "کمونیست ها هنوز روز اول ماه مه را حفظ می کنند. همان گونه که از طریق قطعنامۀ تصویب شده توسط کنگره از  رئیس جمهور خواسته شد که اعلامیه ای برای فراخواندن مردم ایالات متحدۀ آمریکا، به ملاحظۀ روز اول ماه مه به عنوان روز بهداشت کودک، صادر کند، از این پس روز اول ماه مه به عنوان روز بهداشت کودک، شناخته خواهد شد. هدف ایجاد حساسیت برای یک دورۀ یک ساله نسبت به مراقبت از سلامتی کودکان است. این ارزنده ترین هدف است. در عین حال روز اول ماه مه از این پس به عنوان روز اعتصاب یا روز کمونیست، شناخته نخواهد شد."


ادامه دارد...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش نهم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش نهم: شعارهای سیاسی روز اول ماه مه

روز اول ماه مه نقطۀ کانونی برای پرولتاریای بین المللی شد. شعارهای پراهمیت دیگری نیز به درخواست آغازین 8 ساعت روز کاری اضافه شد، که از کارگران خواسته شد در مدت اعتصاب های روز اول ماه مه خود، بر روی آنها تمرکز کنند. این شعار ها موارد زیر را در بر می گرفت:
همبستگی بین المللی طبقۀ کارگر؛ حق رأی همگانی؛ بر علیه جنگ امپریالیستی و ستم استعماری؛ حق نمایش های خیابانی؛ آزاد کردن زندانیان سیاسی؛ حق سازماندهی سیاسی و اقتصادی طبقۀ کارگر.

آخرین باری که انترناسیونال قدیمی دربارۀ مسئلۀ روز اول ماه مه صحبت کرد، در کنگرۀ آمستردام سال 1904، بود. پس از بررسی شعارهای مختلفی که در نمایش های خیابانی به کار گرفته می شد و پس از خاطرنشان کردن این واقعیت که در برخی از کشورها این نمایش های خیابانی هنوز به جای اول ماه مه، در روز های یکشنبه برگزار می شود، قطعنامه چنین جمع بندی می شود:
"کنگرۀ انترناسیونال سوسیالیست در آمستردام همۀ سازمانهای احزاب سوسیال دمکرات و اتحادیه های کارگری همۀ کشورها را به برگزاری فعالانۀ تظاهرات در روز اول ماه مه برای مقرر کردن قانونی روز کاری هشت ساعته، برای درخواست های طبقاتی پرولتاریا، و برای صلح فراگیر، فرا می خواند. مؤثرترین شیوۀ برگزاری تظاهرات در روز اول ماه مه، دست کشیدن از کار، در هر کجا که بدون آسیب رسیدن به کارگران، میسر باشد، است. در هنگام قتل عام اعتصاب کنندگان در معادن طلای لِنا در سیبری در آوریل سال 1912، مسئلۀ کنش توده ای پرولتاریای انقلابی در روسیه، در دستور کار روز قرار گرفت، دز روز اول ماه مه آن سال بود که صدها هزار کارگر روسی کار را متوقف کردند و به خیابان ها سرازیر شدند تا ارتجاع تزاری، که از زمان شکست اولین انقلاب روسیه در سال 1905، سلطۀ بلامنازع داشت، را به چالش بکشند. لنین دربارۀ این روز چنین نوشت:
"اعتصاب عظیم ماه مه کارگران در سراسر روسیه، و نمایش های خیابانی متصل با آن، اعلامیه های انقلابی، سخنرانی های انقلابی برای توده های کار، آشکارا نشان می دهد که روسیه یک بار دیگر وارد مرحلۀ وضعیت خیزش انقلابی شده است."


ادامه دارد...


دوشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش هشتم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش هشتم: نظر لنین دربارۀ روز اول ماه مه

لنین در زمان آغاز فعالیت هایش در جنبش  انقلابی روسیه برای شناساندن روز اول ماه مه به کارگران روسی به عنوان روز تظاهرات و مبارزه، مساعدت می کرد. هنگامی که در سال 1896 لنین در زندان بود، جزوه ای دربارۀ اول ماه مه برای اتحادیۀ سن پترزبورگ آزادی طبقۀ کارگر، یکی از اولین گروه های سیاسی مارکسیست در روسیه، نوشت. جزوه به صورت قاچاق از زندان خارج شد و 2،000 نسخۀ از طریق دستگاه استنسیل کپی شده، در میان کارگران 40 کارخانه توزیع شد. آن جزوه بسیار کوتاه بود و با سبک خودویژۀ لنین به صورت ساده و صریح نوشته شده بود، تا کارگران با حداقل میزان رشد نیز بتوانند آن را درک کنند. "هنگامی که یک ماه بعد اعتصابات مشهور نساجی سال 1896 به وقوع پیوست، کارگران به ما می گفتند که اولین تکانه توسط جزوۀ کوچولوی سادۀ روز اول ماه مه به آنها داده شد". این را یکی از معاصرین که در نشر آن همکاری داشت، در جایی نوشت.
لنین پس از گفتن به کارگران که آنها چگونه برای منفعت صاحبان کارخانجاتی که در آن کار می کنند، مورد استثمار قرار می گیرند، و چگونه حکومت آنهایی که درخواست بهبود در شرایط کارشان می کنند، را مورد پیگرد قرار می دهد، به نوشتن دربارۀ اهمیت روز اول ماه مه پرداخت.
"در فرانسه، انگلستان، آلمان، و سایر کشورهایی که کارگران قبلاً در اتحادیه های قدرتمند، متحد شده بودند و تا آن زمان برای خودشان حقوق بسیاری را تحصیل کرده بودند، آنها در روز 19 آوریل (اول ماه مه) [تقویم روسی در آن زمان 13 روز عقب تر از اروپای غربی قرار داشت] یک روز تعطیل عمومی را سازماندهی کردند. آنها با ترک کارخانه های خفقان آور، با پرچم های برافراشته، با نوای موسیقی، در امتداد خیابانهای اصلی شهرها، با نمایش قدرت رشد یابندۀ مداوم خود به رؤسا، به راهپیمایی پرداختند. آنها به صورت نمایش های توده ای عظیم که در آنها با برشماری پیروزی ها بر رؤسا در سالهای پیشین و طرح برنامه برای کارزار در آینده، سخنرانی هایی انجام می شد، گرد هم می آمدند. در شرایط تهدید به اعتصاب، رؤسا جرآت نمی کردند که کارگران را برای عدم حضور در کارخانه، در آن روز جریمه کنند. در این روز کارگران همچنین درخواست اصلی خود را به رؤسا یادآوری می کنند: 8 ساعت کار، 8 ساعت استراحت و 8 ساعت تفریح. این چیزی است که کارگران کشورهای دیگر هم اینک در حال درخواست آن هستند."
جنبش انقلابی روسیه از روز اول ماه مه بسیار بهره برداری کرد. لنین در پیشگفتار جزوه ای به نام «روزهای مه در خارکُوف»، منتشر شده در نوامبر سال 1900، نوشت:
"در شش ماه دیگر، کارگران روسیه مراسم اول ماه مه اولین سال قرن جدید را برگزار خواهند کرد، و زمان آن است که ما کار فراهم سازی تمهیدات لازم برای سازماندهی مراسم در بیشترین مراکز ممکن، و با بیشترین تعداد شرکت کنندگان ممکن، و بهترین نحوۀ ممکن، نه فقط از نظر تعداد افرادی که در آنها شرکت می کنند، بلکه همچنین از نظر نحوۀ سازماندهی، آگاهی طبقاتی که برملا خواهند ساخت، عزمی که برای شروع کارزار مهارناپذیر برای آزادی سیاسی مردم روسیه نشان خواهند داد، و تبعاً برای یک فرصت آزادانۀ رشد طبقاتی پرولتاریا و مبارزۀ آزادانه اش برای سوسیالیسم،  را آغاز کنیم."
اینکه لنین چگونه اهمیت نمایش های خیابانی روز اول ماه مه را در نظر می گرفت را می توان از اینجا مشاهده کرد که او توجه را در زمان شش ماه آتی به آن سمت معطوف میدارد. برای او روز اول ماه مه یک مظهر وحدت برای "کارزار مهارناپذیر در راه آزادی سیاسی مردم روسیه"، در راستای "رشد طبقاتی پرولتاریا و مبارزۀ آزدانۀ آن برای سوسیالیسم" بود.
لنین با به صحبت از اینکه چگونه روز اول ماه مه "می تواند تبدیل به نمایش های عظیم خیابانی شود"، این سئوال را مطرح می سازد که چرا برگزاری مراسم روز اول ماه مه در خارکُوف در سال 1900، "رویدادی با اهمیت چشمگیر بود،" و پاسخ می دهد، "مشارکت توده ای کارگران در اعتصاب، گردهم آیی های توده ای عظیم در خیابان ها، افراشته شدن پرچم های سرخ، ارائۀ درخواست های مطرح شده در جزوه ها و سرشت انقلابی این درخواست ها- هشت ساعت روز کاری و آزادی سیاسی."
لنین رهبران حزب خارکف را برای پیوند زدن بین درخواست روز کاری هشت ساعته با سایر درخواست های صرفاً اقتصادی و جزئی، ملامت می کند، زیرا او نمی خواهد که به هیچ شکلی، سرشت سیاسی روز اول ماه مه، در پشت ابر قرار گیرد. او در این مقدمه می نویسد:
"اولین این درخواست ها [هشت ساعت کار روزانه] درخواست عمومی مطرح شده توسط پرولتاریا، در همۀ کشورها است. این واقعیت که این درخواست مطرح شد، نشان می دهد که کارگران پیشرفتۀ خارکوف همبستگی خود را با جنبش کارگری سوسیالیست بین المللی تشخیص می دهند. ولی دقیقاً به همین دلیل درخواستی مانند این نمی بایست در میان درخواست هایی کم اهمیت مانند رفتار بهتر از جانب سرکارگران، یا ده درصد افزایش دستمزد، قرار داده شود. درخواست برای روز کاری هشت ساعته، در هر صورت، درخواستی برای همۀ پرولتاریا است، که نه به افراد مجزای کارفرما، بلکه خطاب به حکومت به عنوان نمایندۀ کل نظام سیاسی و جامعۀ امروزین، به طبقۀ سرمایه دار، به عنوان یک کل واحد، دارندگان تمام ابزارهای تولید، ارائه شده است."   

ادامه دارد...



یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش هشتم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش هشتم: نظر انگلس دربارۀ روز اول ماه مه

انگلس در مقدمۀ خود بر چهارمین چاپ آلمانی مانیفست کمونیست،که در روز اول ماه مه 1890 نوشت، با مرور تاریخچۀ سازمانهای بین المللی پرولتاریایی، توجه را به اهمیت روز اول ماه مه بین المللی معطوف می سازد:
"همین زمان که من این سطور را می نویسم، پرولتاریای اروپا و آمریکا در حال بازنگری نیروهای خود است؛ برای نخستین بار در یک ارتش، زیر یک پرچم بسیج شده است و برای یک هدف فوری در حال مبارزه است: یک روز کاری هشت ساعته، که از طریق مصوبه ای قانونی، مقرر شود.....نمایشی را که ما شاهد آن هستیم، سرمایه داران و زمین داران در تمام سرزمین ها را واردار خواهد ساخت، درک کنند پرولتاریای همۀ سرزمین ها، در حقیقت متحد هستند. ای کاش فقط می شد مارکس با من بود تا این را با چشمان خود ببیند!"
اهمیت  تظاهرات همزمان پرولتاریای بین المللی روز به روز برای تخیلات و غرایز انقلابی کارگران در سرتاسر جهان، بیشتر جذابیت پیدا میکرد، و هر سال نسبت به سال قبل شاهد توده های عظیم تری بود که در این نمایش های خیابانی شرکت می جستند.
واکنش کارگران، خودش را در ضمیمۀ زیر به قطعنامۀ اول ماه مه، که در کنگرۀ انترناسیونال در زوریخ با حضور انگلس، به تصویب رسید، نشان می دهد:
"تظاهرات روز اول ماه مه برای روز کاری هشت ساعته در عین زمان به عنوان نمایش ارادۀ مصمم طبقۀ کارگر برای انهدام تمایزات طبقاتی از طریق تحولات اجتماعی و بنابراین پای گذاشتن در راه، تنها راهی که منجر به صلح برای همۀ خلق ها، به صلح در عرصۀ بین المللی می شود، به کار می آید."
رهبران سازشکار احزاب مختلف تلاش کردند از طریق تبدیل روز اول ماه مه به روز استراحت و تفریح، به جای روز کارزار، تظاهرات این روز را تضعیف کنند.از همین روست که آنها همیشه بر روی سازماندهی نمایش های خیابانی در نزدیک ترین یکشنبه به روز اول ماه مه اصرار می ورزند. در روزهای یکشنبه کارگران نباید برای اعتصاب دست از کار می کشیدند؛ در هر حال آنها در حال کار کردن نبودند. برای رهبران سازشکار، روز اول ماه مه فقط یک روز تعطیل بین المللی کارگری بود، روزی برای مراسم مجلل و بازی در پارک های روستاهای دور از مرکز. درخواست قطعنامۀ کنگرۀ زوریخ که روز اول ماه مه باید "نمایشی از ارادۀ مصمم طبقۀ کارگر برای انهدام تمایزات طبقاتی باشد،" به عبارت دیگر نمایش ارادۀ مبارزه برای الغای نظام استثمار و بردگی مزدی سرمایه داری باشد، سازشکاران را به دردسر نینداخت، زیرا آنها خود را مقید به اجرای تصمیمات کنگره های انترناسیونال نمی دانستند.کنگره های انترناسیونال سوسیالیست برای آنها چیزی جز ملاقات هایی برای دوستی و حسن نیت بین المللی، مانند بسیاری دیگر از کنگره هایی که برای جمع شدن هر از گاهی در پایتخت کشورهای مختلف اروپایی در زمان پیش از جنگ، نبود. آنها هر کاری می کردند که دیگران را دلسرد کنند، کنش بین المللی مشترک پرولتاریا را بی اثر سازند، و تصمیمات کنگره های بین الملل را که با افکار آنها مطابقت نداشت، فقط در حد قطعنامه هایی بر روی کاغذ باقی بماند. بیست سال بعد "سوسیالیسم" و "انترناسیونالیسم" این رهبران سازشکار با عریانی تمام، در معرض دید عموم قرار گرفت. در سال 1914 بین الملل در هم شکسته شد، زیرا از همان هنگام تولدش، دانه های انهدامش- گمراهبران سازشکار طبقۀ کارگر- را با خود حمل می کرد.
در کنگره بین الملل در پاریس، سال 1900 قطعنامۀ روز اول ماه مه کنگره های پیشین دوباره مورد تصویب قرار گرفت، و از طریق بیانیه ای مبنی بر اینکه توقف کار در روز اول ماه مه، تظاهرات را مؤثرتر خواهد ساخت، تحکیم یافت. روز به روز نمایش های خیابانی اول ماه مه بیشتر به منزلۀ نمایش قدرت می شد. تعداد کارگران مشارکت کننده در نمایش های خیابانی و توقف کار در روز اول ماه مه، در حال رشد بود. روز اول ماه مه روزی سرخ شد، که هر بار که روز اول ماه مه نزدیک می شد، دوایر ارتجاعی هیئت های حاکمه، در تمامی سرزمین ها، نگاهی شوم بر آن می افکندند.   


شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش هشتم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی

بخش هفتم: روز اول ماه مه بین المللی می شود

گامپِرز در اتوبیوگرافی (خود زیستنامه) اش، شرح می دهد که چگونه فدراسیون آمریکایی کار مساعدت کرد تا روز اول ماه مه را یک روز تعطیل کارگری بین المللی سازد: " به موازات آنکه برنامه ها برای جنبش هشت ساعت کار گسترش می یافت، ما به طور مداوم در حال پی بردن به این نکته بودیم، که چطور می توانیم هدف خود را وسعت ببخشیم. همانطور که به زمان گردهم آیی کنگرۀ بین المللی انسان های کار نزدیک می شدیم، به ذهن من خطور کرد که ما می توانیم با ابراز همدردی در سطح جهانی از طریق کنگره، به جنبشمان مساعدت کنیم." گامپِرز که تا آن زمان، همۀ صفت های رفرمیسم و سازشکاری را که بعداً در سیاست همکاری طبقاتی اش، به اوج خود رسید را از خود نشان داده بود، آماده بود که پشتیبانی یک جنبش در درون کارگران سوسیالیست را کسب کند، نفوذی که او با قدرت با آن مقابله می کرد.
در روز 14 ژوئیه 1989، صدمین سالگرد سقوط زندان باستیی (باستیل)، در پاریس رهبران جنبش های سوسیالیستی سازمان یافته از سرزمین های متعدد، گرد هم آمدند تا یک بار دیگر یک سازمان بین المللی کارگران، مطابق الگویی که بیست و پنج سال پیش از آن توسط آموزگاران کبیر، کارل مارکس و فردریک انگلس تشکیل شده بود، را شکل بخشند. آنان که در گردهم آیی مؤسس چیزی که قرار بود انترناسیونال دوم شود، حضور پیدا کردند، از هیئت های آمریکایی دربارۀ کارزار هشت ساعت کار در آمریکا در مدت سالهای 1886-1884، و از سرگیری جنبش، شنیدند. با الهام از الگوی کارگران آمریکایی، کنگرۀ پاریس، تصمیم زیرین را اتخاذ نمود:
"کنگره تصمیم گرفت که یک تظاهرات بین المللی عظیم را سازماندهی کند، تا در تمامی کشورها و در تمامی شهرها، در یک روز معین توده های زحمتکش از مقامات حاکمیت کاهش قانونی روز کاری را به هشت ساعت، و نیز اجرای سایر تصمیمات کنگرۀ پاریس را درخواست کنند. از آنجا که تظاهرات مشابهی قبلاً توسط فدراسیون آمریکایی کار، در همایش دسامبر 1888 آن در سنت لوئیز برای روز اول ماه مه 1890، تصمیم گیری شده است، این روز برای تظاهرات بین المللی مورد پذیرش قرار می گیرد. کارگران کشورهای مختلف موظف به سازماندهی این تظاهرات مطابق با شرایط غالب در هر کشور هستند."
روز اول ماه مه 1890، در بسیاری از کشورهای اروپایی برگزار شد، و در ایالات متحدۀ آمریکا، اتحادیۀ درودگران تحت رهبری پیتِر مَک گوایِر سوسیالیست و برخی دیگر از صنوف ساختمان وارد یک اعتصاب عمومی برای هشت ساعت کار روزانه شدند. علیرغم وجود قوانین استثنایی بر ضد سوسیالیست ها، کارگران در شهرهای صنعتی متعددی در آلمان، روز اول ماه مه را برگزار کردند. به شکل مشابه در سایر پایتخت های اروپایی تظاهرات برگزار شد، اگرچه مقامات دربارۀ آن هشدار داده بودند و تلاش ورزیدند که آنها را سرکوب کنند. در ایالات متحدۀ آمریکا، شیکاگو و نیویورک، بخصوص، تظاهرات از برجستگی عظیمی برخوردار شد. چندین هزار نفر به پشتیبانی از درخواست روز کاری هشت ساعته، در خیابان ها به راه پیمایی پرداختند؛ و تظاهرات در شرایطی به پایان رسید که گردهم هایی های عظیمی در محوطۀ باز نقاط مرکزی تشکیل شده بود.
در کنگرۀ بعدی، در بروکسل در سال 1891، انترناسیونال هدف اصلی روز اول ماه مه، درخواست روز کاری هشت ساعته، را تکرار کرد ولی اضافه کرد که این روز باید همچنین در خدمت تظاهراتی در راستای درخواست هایی برای بهبود بخشیدن به شرایط کار، و تأمین صلح ما بین ملت ها نیز قرار داشته باشد. قطعنامۀ بازنگری شده، به ویژه بر روی اهمیت "سرشت طبقاتی تظاهرات اول ماه مه"، برای روز کاری هشت ساعته و سایر درخواست هایی که می توانست منجر به "تعمیق مبارزۀ طبقاتی" شود، تأکید می کرد. قطعنامه همچنین درخواست می کرد که "هرکجا که میسر است"، کار باید متوقف گردد. اگرچه ارجاع به اعتصاب در اول ماه مه، فقط جنبۀ شرطی داشت، انترناسیونال آغاز به وسعت بخشیدن و همنوازی بخشیدن به اهداف نمایش های خیابانی کرد. محافل کارگری بریتانیا، با امتناع از پذیرش حتی پیشنهاد مشروط اعتصاب در روز اول ماه مه، فرصت طلبی خود را به نمایش گذاشتند و به همراه سوسیال دمکرات های آلمانی، به نفع به تعویق انداختن تظاهرات روز اول ماه مه به یکشنبۀ پس از آن رأی دادند.


ادامه دارد...

جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش ششم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش ششم: اعتصاب شیکاگو و هِی مارکِت

تهاجمی ترین وجه اعتصاب اول ماه مه در شیکاگو بود، که در آن زمان یک مرکز مبارزه جویی جناح چپ جنبش کارگری بود. اگرچه دربارۀ برخی از مسائل سیاسی جنبش کارگری، شفافیت کافی وجود ندارد، با اینحال همیشه برای فراخواندن کارگران به کنش، بالابردن روحیۀ مبارزه جویی آنان در کارزار برای بهبود فوری شرایط کار و زندگی آنها، یک جنبش رزمندۀ آماده بود.
با کمک گروه های مبارز کارگری، اعتصاب در شیکاگو، بزرگترین سهم را بر عهده گرفت. برای تأمین آمادگی های لازم، ائتلافی حول محور هشت ساعت کاری شکل داده شد. اتحادیۀ کارگری مرکزی مرکب از اتحادیه های کارگری از جناح چپ، به طور کامل از ائتلاف هشت ساعت کار روزانه، که یک سازمان جبهۀ متحد، شامل اتحادیه های وابسته به فدراسیون، «شوالیه های کار»، و حزب کارگران سوسیالیست، اولین حزب سیاسی سازمان یافته سوسیالیست طبقۀ کارگر آمریکا بود، پشتیبانی می کردند. در یکشنبۀ قبل از اول ماه مه، اتحادیۀ کارگری مرکزی یک تظاهرات آماده سازی را با شرکت حدود 25،000 تن از کارگران سازماندهی کرد.
در روز اول ماه مه، شیکاگو شاهد سرازیر شدن سیل عظیمی از سوی کارگرانی بود، که در پاسخ به فراخوان جنبش کارگری سازمان یافتۀ شهر، ابزار ها را زمین گذاشتند. این مؤثرترین تظاهرات همبستگی طبقاتی بود، که حتی خود جنبش کارگری تا آن زمان تجربه نکرده بود. اهمیت آن درخواست- هشت ساعت کار روزانه- در آن زمان و وسعت و سرشت اعتصاب معنای سیاسی چشمگیری به جنبش داد. این اهمیت با پیش روی هایی که در روزهای آتی صورت گرفت، تعمیق پیدا کرد. جنبش هشت ساعت کار، به خودی خود، فصل درخشانی را در تاریخ مبارزات طبقۀ کارگر آمریکا شکل می بخشد.
دشمنان کارگران بیکار ننشستند. توسط نیروی مرکب ردۀ بالایی از کارفرمایان و مقامات محلی، مصمم به نابودی رهبران رزمنده، و بدانوسیله امیدوار به وارد آوردن ضربه ای مهلک به کل جنبش کارگری شیکاگو، از راهپیمایی کارگران شیکاگو جلوگیری به عمل آمد. رویدادهای 3 و 4 مه، که منجر به اتفاقی شد که به نام موضوع هِی مارکت مشهور است، در واقع رشد ناگهانی و فراگیر شدن اعتصاب اول ماه مه بود. تظاهرات برگزار شده در روز 4 مه، در میدان هِی مارکت، فراخوانی بود برای اعتراض بر علیه حملۀ ددمنشانۀ پلیس به یک گردهم آیی کارگران اعتصابی در کارخانۀ دروگری مک کورمیک در روز 3 مه، که در آنجا شش کارگر کشته شدند و بسیاری زخمی شدند. گردهم آیی مسالمت جویانه بود، و هنگامی که پلیس حملۀ دیگری را بر علیه کارگران تجمع کرده، آغاز کرد، تجمع در آستانۀجمع شدن و تعویق انداختن به زمان دیگر بود. بمبی به درون جمعیت پرتاب شد، که یک گروهبان توسط آن کشته شد. این حادثه منجر به یک نزاع شد که در نتیجۀ آن هفت تن از افراد پلیس و چهار تن از کارگران، جان خود را از دست دادند. حمام خون در میدان هِی مارکت، محکومیت سریع پارسونز، اسپایز، فیشر و ایگل به اعدام توسط چوبۀ دار، و زندانی کردن سایر رهبران رزمندۀ شیکاگو، پاسخ کارفرمایان شیکاگو بود. و آن علامتی بود برای واکنش مدیران در سراسر کشور. نیمۀ دوم سال 1886 با یک یورش متمرکز کارفرمایان مصمم به بازپس گیری موضع از دست رفتۀ خود در مدت جنبش اعتصابی سال های 1886-1885، نشانه گذاری شده است.
یک سال پس از از به دار آویختن رهبران کارگری شیکاگو، فدراسیون، که دیگر به نام «فدراسیون آمریکایی کار»، شناخته می شد، در همایش سال 1888خود در سنت لوئیز، به از سرگیری جنبش روز کاری هشت ساعته رأی داد. اول ماه مه که از همان زمان تبدیل به یک سنت شده بود، دو سال قبل از نقطۀ تمرکز جنبش نیرومند کارگران بر اساس یک موضوع سیاسی طبقاتی، دوباره به عنوان روزی که در آن می بایست کارزار روز کاری هشت ساعته از سر گرفته می شد، انتخاب شد. اول ماه مه 1890، قرار بود که شاهد یک اعتصاب در گسترۀ ملی برای روز کاری کوتاه تر باشد. در همایش سال 1889، رهبران فدراسیون آمریکایی کار، به سرکردگی ساموئِل گامپِرز، موفق شدند که جنبش اعتصابی را محدود سازند. تصمیم گرفته شده بود که اتحادیۀ درودگران، که به عنوان آماده ترین نیروی اعتصاب شناخته می شد، اعتصاب را آغاز کند، و اگر به موفقیت نائل شد، بقیۀ اتحادیه ها نیز در صف و نوبت عمل قرار گیرند.


ادامه دارد...

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش پنجم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش پنجم: تدارکات برای اعتصاب روز اول ماه مه

کارزار بزرگ اعتصابی سال 1877، که در آن دهها هزار نفر از کارگران فولاد و راه آهن، سرسختانه بر علیه کورپوراسیون ها و حکومتی که سربازان را برای سرکوب اعتصاب فرستاد، مبارزه می کردند، مهر خود را بر روی تمامی جنبش کار کوبید. آن اولین کنش توده ای طبقۀ کارگر آمریکا در مقیاسی ملی بود و با وجود اینکه آنها توسط ترکیبی از نیروهای حاکمیتی و سرمایه، شکست خوردند، کارگران آمریکایی از این کارزارها با درک روشن تری از موقعیت طبقاتی خود در جامعه، عزم راسخ تر و روحیۀ استوارتر بیرون آمدند. این کارزار، بخشاً در واکنش به بارُون های معادن ذغال سنگ پنسیلوانیا بود، که در جریان تلاششان برای انهدام سازمان معدنکاران در منطقۀ آنتراسیت (نوعی ذغال سنگ با کربن بالا)، ده معدن کار سرسخت را در سال 1875، به دار آویختند.
با وجود اینکه دهۀ 1890-  1880 به طور کلی یکی از فعالترین دهه ها در جریان توسعۀ صنعت آمریکا و بسط بازار مسکن بود، سال های 1885-18884 رکودی را تجربه کرد که در واقع رکود ادواری پس از بحران سال 1873 بود. جنبش برای روز کاری کوتاه تر، تکانه ای اضافی از بیکاری و رنج عظیم متداول در آن دورۀ زمانی، دریافت نمود.
فدراسیون، که به تازگی سازمان یافته بود، امکان استفاده از شعار هشت-ساعت کار روزانه را به عنوان یک شعار وحدت بخش در میان توده های کارگرانی که خارج از حیطۀ فدراسیون بودند و «شوالیه های کار»، سازمانی قدیمی تر ولی هنوز در حال رشد، مشاهده کردند. فدراسیون با تشخیص اینکه تنها یک حرکت عمومی که همۀ نیروی کار سازمانیافته را درگیر سازد، می تواند به نتایج مطلوب منجر شود، از سازمان «شوالیه های کار» درخواست کرد که از جنبش روز کاری هشت ساعته پشتیبانی کند.
در اجلاس همگانی فدراسیون در سال 1885، تصمیم در مورد اعتصاب در روز اول ماه مه سال آینده،  تصریح شد و چندین اتحادیۀ ملی، منجمله و به ویژه درودگران و سیگار سازان، تدارکات لازم برای کارزار را بر عهده گرفتند. آژیتاسیون (تبلیغ، تهییج) برای کنشگری اول ماه مه، برای هشت ساعت کار روزانه، نتایج بلافصل خود را در رشد تعداد اعضای اتحادیه های موجود، نشان داد. «شوالیه های کار» با فراز و نشیب رشد کرد و در سال 1886، تعداد اعضایش به اوج خود رسید. گزارش شده است که این سازمان، که از فدراسیون مشهورتر بود و به عنوان یک سازمان رزمنده در نظر گرفته می شد، در آن دورۀ زمانی تعداد اعضای خود را از دویست هزار نفر به حدود هفتصد هزار نفر افزایش داد. فدراسیون که ابتدا جنبش را به راه انداخت و مشخصاً روزی را برای شروع اعتصاب هشت ساعت کار روزانه تعیین کرد، نیز از نظر تعداد اعضا و به خصوص از نظر قدر و منزلت در میان توده های وسیع کارگران، ارتقا پیدا کرد. به همان میزان که روز اعتصاب در حال نزدیک شدن بود و آشکار می شد که رهبری «شوالیه های کار» به ویژه تِرِنس پادِرلی، در حال کارشکنی در جنبش است و حتی مخفیانه به اتحادیه های خود توصیه می کند که به اعتصاب نپیوندند، محبوبیت فدراسیونهمچنان در حال افزایش بود. اعضای سادۀ هر دو سازمان با شور و اشتیاق برای کارزار آماده می شدند. اتحادها و ائتلاف های حول محور روز کاری هشت ساعته در شهرهای مختلف، بیرون می جوشیدند و روحیۀ بالای مبارزه جویی،که در حال اثربخشی بر روی تودۀ کارگران سازمان نایافته بود، در سرتاسر جنبش کارگری احساس می شد. روز نوینی برای طبقۀ کارگر آمریکا در حال طلوع بود.
بهترین راه برای آگاهی یافتن از روحیۀ کارگران، مطالعۀ حدود و میزان جدیت مبارزۀ آنهاست. تعداد اعتصاب ها در مدت زمانی بین سالهای 1885 و 1886 در صورت مقایسه با سالهای پیش از آن نشان می دهد که چه روحیۀ مبارزه جویی در حال انگیختن جنبش کارگری بود. نه تنها کارگران در حال آماده شدن برای کنشگری در اول ماه مه سال 1886بودند، بلکه در سال 1885 نیز تعداد اعتصاب ها به میزان محسوسی افزایش نشان می داد. در مدت زمان بین سالهای 1884-1881 تعداد اعتصاب ها و تعطیلی کارخانجات به طور میانگین کمتر از 500 مورد بود، و به طور متوسط فقط 150،000 کارگر در سال درگیر این رویدادها شده بودند. اعتصاب ها و تعطیلی کارخانجات در سال 1885 به حدود 700 مورد افزایش پیدا کرد و تعداد کارگران درگیر به رقم 250،000 جهش یافت. در سال 1886 تعداد اعتصاب ها با رسیدن به رقم 1،572 مورد، بیش از دو برابر سال 1885 شد و متناسب با آن تعداد کارگران متأثر از آنها به 600،000 نفر رسید. این که جنبش اعتصابی در سال 1886 تا چه میزان گسترده شده بود را می توان از این واقعیت استنباط کرد که در حالی که در سال 1885 تنها 2،467 مؤسسه تحت تأثیر اعتصاب ها قرار گرفتند، مؤسسات درگیر در سال بعد، تا رقم 11،562 افزایش یافت. با وجود کارشکنی (سابوتاژ) آشکار «شوالیه های کار»، تخمین زده می شد که متجاوز از 500،000 کارگر مستقیماً درگیر اعتصاب ها برای روز کاری هشت ساعته بودند.
مرکز اعتصاب شیکاگو بود، جایی که جنبش اعتصاب در گسترده ترین وجه وجود داشت، ولی در عین حال شهرهای متعدد دیگری نیز در کارزار اول ماه مه درگیر بودند. نیویورک، بالتیمُور، واشینگتن، میلواکی، سینسینّاتی، سنت لوئیز، پیتسبورگ، دیترویت، و بسیاری از دیگر شهرها جلوۀ خوبی از ترک کار را به نمایش گذاشتند. صفت ممیزۀ این جنبش اعتصابی این بود که کارگران سازمان نیافته و ناماهر به درون کارزار کشیده شدند، و اعتصاب های همدلانه در آن دورۀ زمانی، کاملاً متداول گشته بود. یک روحیۀ سرکشی وسیع در سراسر سرزمین وجود داشت و مورخان بورژوا از "جنگ اجتماعی" و "نفرت از سرمایه" ای که در مدت این اعتصابات آشکار گشت، و از شور و اشتیاق نفرات عادی، صحبت می کنند که به درون جنبش وارد شد. تخمین زده می شود که حدود نیمی از کارگرانی که به اعتصاب پیوستند، موفق شدند، و جایی که آنها نتوانستند 8 ساعت کار را تأمین کنند، موفق شدند که ساعات کار را به میزان محسوسی کاهش دهند.

ادامه دارد...