پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۷

انتخابات پیش رو

جامعه سیاسی ایران در شرایطی به انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 نزدیک می شود که بحران سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی در حال تبدیل شدن به یک فاز فجیع و انفجاری است. شاید به راستی آنقدرها هم انتخابات نزدیک نباشد، اما عمق بحران سیاسی که جامعه ایران را در حال در نوردیدن است و حالت ملتهب ناشی از آن، اندیشگران سیاسی را از هم اکنون و به شکل عاجلی به این فکر انداخته است که در مقابل انتخابات ریاست جمهوری سال آینده چه موضعی باید اتخاذ کنند.

بحران سیاسی و اقتصادی جامعه ایران که جدا و مستقل از بحران جهانی نظام سرمایه داری نیست ولی به دلایل عدیده در واقع آگراندیسمان و تشدید یافته آن بحران است به اشکال گوناگون در حال خود نمایی می باشد:
- عدم موفقیت دولت نهم در اجرای سیاستهایی در جهت تامین رفاه برای اقشار محروم جامعه و حتی وخیم تر شدن وضعیت گروه های وسیعی از کارگران، زحمتکشان و محرومان جامعه.
- گسترش فاجعه بار فقر، فحشا، بی بند و باری، اعتیاد به مواد مخدر، شکاف میان فقیر و غنی، فسادهای گسترده مالی و اخلاقی برخی از مقامات سطح بالا و انعکاس آن در جامعه تا حد انحطاط اخلاقی وسیع.
- پایین آمدن بی سابقه قیمت نفت تا حدی که مسلماً دولت و نظام را گریبان گیر یک کسر بودجه وحشتناک خواهد ساخت.
- نارضایتی اقشار گسترده ای از مردم اعم از کم درآمد و پر درآمد هریک به دلایل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خاص خود.
- توطئه دامنه دار امپریالیسم و سرمایه داری جهانی و نقشه های متعدد و بسیار حساب شده آن برای نقض حاکمیت ملی، استقلال و تمامیت ارضی ایران.

به دلایل بحران جاری چند جانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی فعلی و به خصوص نارضایتی هرچه بیشتر مردم از سیاستهای جاری و حاکم، تمام نیروهای سیاسی قانونی و رسمی فعال در درون جامعه ایران نیز دچار بحران درونی شده اند. به گونه ای که به نظر می رسد حتی ده نفر از شخصیت های برجسته و کلیدی در صحنه سیاسی جمهوری اسلامی ایران به راحتی نمی توانند کنار هم بنشینند، در مورد موضوعی توافق کنند و بین خود ایجاد ائتلاف کنند.
اگرچه شعار در مورد وحدت ملی، ائتلاف ملی و از این قبیل زیاد است ولی اتفاقاً همین گونه پرگویی هاست که نشانه درجه عمق بحران است.

در هر صورت در شرایطی که تنها گوشه ای از آن ترسیم شد، کم کم به استقبال انتخابات ریاست جمهوری سال آینده میرویم. اگر چه تفاوتهای بسیار اساسی بین انتخابات پیش رو و انتخابات های پیشین وجود دارد. از جمله اینکه:
- در خرداد ماه سال 67 اصلاح طلبان هنوز آزمایش خود را پس نداده بودند و اقشار وسیعی از مردم امید داشتند که آنان بتوانند با اصلاحات خود تغییراتی اساسی در نحوه زندگی شان به وجود آورند.
- نئو لیبرالیسم به خصوص پس از فرو پاشی بلوک شرق حیات تازه ای یافته بود و در سطح جهانی یکه تاز میدان بود. اقشار گسترده ای از مردم و به خصوص روشنفکران به این تحفه کهنه پیچیده شده در لفاف نو دلبستگی و امید فراوانی بسته بودند.
- نکته دیگر اینست که در انتخابات سال 76، کاندیدای مورد حمایت اصلاح طلبان حکومتی از یک سو به عنوان اصلاح طلب در مقابل وضعیت موجود یعنی دولت به ریاست هاشمی رفسنجانی قرار می گرفت و از سوی دیگر رقیب انتخاباتی او، کاندیدای جناح راست سنتی یعنی ناطق نوری در برابرش ایستاده بود.
- در انتخابات پیش رو کاندیدای اصلاح طلبان هر که باشد، گویی قرار است هم در کنار هاشمی رفسنجانی و هم در کنار ناطق نوری بایستد. یعنی کسانی که حداقل در سال 76 به عنوان سمبل وضعیت موجود شناخته می شدند و از بغض همین ها بود که مردم به آقای خاتمی رای دادند. اتهام فساد و سوء استفاده مالی سرسام آوری هم که به برخی از این آقایان نسبت می دهند و از قضا اقبال توده ای هم یافته است – به شکلی که بسیاری از شخصیت های مطرح جبهه اصلاح طلبان فعلی (محافظه کاران سابق) در نزد توده های مردم به عنوان سمبل فساد مالی و اشرافیت نظام خلیفه گری اسلامی شناخته می شوند- ، نمی تواند امتیاز مثبتی برای کاندیدای مورد نظر اصلاح طلبان باشد.

شعارها و برنامه های سیاسی اصلاح طلبان در آستانه انتخابات سال 1376 به گونه ای بود که در درجه اول اقشار میانی و مرفه جامعه ایران و به خصوص روشنفکران وابسته به این اقشار را امید می داد و فعال می ساخت. اگرچه به دلیل برخی ابهامها و کلی گویی ها طبقات محروم نیز به هر حال به اصلاح طلبان امید هایی بسته بودند. اما به طور کلی در آن مقطع زمانی اقشار مرفه تر از نظر اجتماعی و سیاسی فعالتر بودند. می توان گفت که طبقات پایین هنوز آنسان که باید و شاید خود را نیافته بودند و موجودیت سیاسی مستقلی برای خود قائل نبودند.

بی توجهی اصلاح طلبان به مسائل اقتصادی و معیشتی اقشار کم درآمد موجب نارضایتی این اقشار از عملکرد دولت اصلاح طلبان شد. در واقع دو عامل عمده باعث شکست سخت اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 شد. اول: نارضایتی همزمان با فعال شدن سیاسی توده های وسیعی از اقشار کم درآمد جامعه که با نوعی خوش خیالی و خام اندیشی به کاندیدای مورد حمایت اصولگرایان دل بسته بودند. عامل دوم اینکه حتی همان اقشار میانی، مرفه و روشنفکران لیبرال مسلک نیز به دلیل مماشات طلبی و سازشکاری دولت اصلاحات از عملکرد آنان ناراضی و مأیوس شده بودند و لذا بسیاری از طیف های سیاسی حامی اصلاح طلبان نیز منفعل شده و انتخابات را تحریم کرده بودند.

در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 نارضایتی از سیاستهای اجرایی اصلاح طلبان منجر به این شد که به موازات انفعال روشنفکران و اقشار نسبتاً مرفه جامعه، طبقات پایین که از طرفی کم کم پی به هویت طبقاتی مستقل خویش می بردند و از طرف دیگر از سیاستهای اجرا شده در دولتهای قبلی-به خصوص پس از جنگ- فعال شوند و با امید های فراوان که به شکلی واهی به کاندیدای اصولگرایان بسته بودند و با رؤیاهایی شبیه به رؤیاهای روشنفکران در آستانه انتخابات سال 76 به صحنه بیایند و به آقای احمدی نژاد رأی دهند.
البته بحث تقلب در انتخابات هم وجود داشت و در بسیاری از موارد هم صحت داشت ولی از نظر نگارنده نسبت به مسائل اساسی سیاسی جامعه آن بحث تا حد زیادی فرعی می نمود. چسبیدن محکم به این شیوة تحلیل از جانب برخی از اصلاح طلبان نوعی فرافکنی محسوب می گردد.

در هر صورت سه سال و نیم پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 و انتخاب آقای محمود احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور، انتظارات اقشار کم درآمد برای بهبود وضعیت معیشتی نه تنها برآورده نشده است، بلکه این وضعیت روز به روز به سمت وخامت بیشتر هم پیش میرود. از اینرو همان گونه که نویسنده این سطور در تحلیل خود پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 84 پیش بینی نموده بود (ایران پس از انتخابات، وبلاگ چپ دمکرات 7/4/84 آرشیو ژوئن 2005)، به دلیل عدم برآورده شدن انتظارات اقشار محروم جامعه، جمهوری اسلامی ایران با یک بحران جدی سیاسی روبرو شده است.

در حال حاضر اصولگرایان از نظر سیاسی در همان وضعیتی قرار دارند- شاید هم بدتر- که اصلاح طلبان در آستانه انتخابات سال 84 قرار داشتند.
به احتمال قریب به یقین لایه های وسیعی از اقشار کم درآمد، همچنان که لایه های وسیعی از اقشار پر درآمد و بالای جامعه در حالت انفعالی قرار دارند و انتخابات ریاست جمهوری را تحریم خواهند کرد. حتی نیروهای فعال سیاسی اصولگرا هم که به هر دلیلی مجبورند یا مایلند که که در انتخابات شرکت کنند نیز دچار تشتت و پراکندگی هستند و در موقعیتی نیستند که بتوانند به صورت یکپارچه و مؤثر گرد یک کاندیدای قوی حلقه بزنند و وفاق حاصل کنند.
از این رو وضعیت بدین گونه است که بعید به نظر می رسد جناحهای مختلف فعلی جمهوری اسلامی ایران قادر باشند در حال حاضر و در درون ساختار کنونی کاندیدای مؤثری بیابند که بتواند آنها را و کل نظام را از بحران سیاسی موجود نجات بخشد. نباید فراموش کرد که بحران سیاسی فعلی خواه نا خواه با بحران های اقتصادی نیز که هنوز فقط می توان قله کوه یخی آنرا مشاهده نمود، گره می خورد و شرایط را وخیم تر خواهد ساخت. در شرایط کنونی حتی بسیار ناممکن به نظر می رسد که استراتژیست ها و شخصیت های فرا حناحی جمهوری اسلامی هم –اگر چنانچه هنوز وجود داشته باشند- که به حفظ حاکمیت و نظام بیشتر متعهد هستند تا برتری جناح خود، بتوانند آلترناتیوی در مقابل شرایط بحرانی موجود بیابند.

شاید تنها آلترناتیو موجود که بتواند جمهوری اسلامی را تا حدی از این مخمصه بیرون بکشد، البته به صورت موقت و گذرا، نیروی اصلاح طلب چپ باشد. آن هم در صورتیکه به واقع چنین نیروئی به شکل منسجم و سازمان یافته وجود داشته باشد. نیروئی که بتواند هم انتظارات نو اندیشانه جوانان را نسبت به برداشت و تفسیر از مذهب برآورده سازد و هم تا حدی توقعات معیشتی لایه های زحمتکش و محروم جامعه را برآورده سازد. یا حداقل در دل این گونه افراد نور امیدی بیفکند. در صحنه عمل نیز حداقل از طریق گونه ای عدالت توزیعی، نارضایتی گسترده مردم را تا حدی تسکین بخشد.
گرچه به دلایل بسیار متعدد، در شرایط کنونی این احتمال تا حد زیادی کم به نظر می رسد، اما شاید حضور شخصیتی مانند مهندس میر حسین موسوی تا اندازه ای بتواند جمهوری اسلامی را از درون گرداب فعلی بیرون بکشد.

به اعتقاد نگارنده موفقیت مهندس موسوی به چند شرط اساسی بستگی دارد. از جمله:
1- آقای مهندس موسوی و طیف حامیان او متوجه تغییرات اوضاع، از حیث طیف های مختلف حامی جمهوری اسلامی ایران، وضعیت فکری توده های وسیع مردم، وضعیت اقتصادی جهان و جامعه و به طور کلی تغییرات شگرفی که در همه عرصه ها هم در مقیاس ملی و هم در مقیاس جهانی رخ داده است شده باشند و پلاتفرم سیاسی خود را با در نظر گرفتن این تغییرات تدوین کنند.
2- در مدت کوتاه باقیمانده تا انتخابات با تمام وجود و نیرو در عرصه حضور یابند و از تمام امکانات تبلیغاتی خود، حامیان و متحدان خود برای مطرح نمودن برنامه های اصلاحی بهره گیری کنند.
3- بتوانند حمایت کامل شخصیت ها و استراتژیست های فرا جناحی و حامیان نظام جمهوری اسلامی را کسب کنند.
4- نیروی اصلاح طلب چپ باید واقعاً اصلاح طلب و واقعاً چپ باشد. و بتواند وفاداری خود را هم به اصلاح طلبی و هم به چپ بودن نشان دهد و به اثبات برساند.
5- در حال حاضر مثل همیشه ولی به شکلی ویژه لازم است اصلاح طلب چپ داخل نظام با چپ های اصلاح طلب و تحول خواه خارج از نظام، همدلی، همفکری، همکاری و اتحاد داشته باشند.شرایط جامعه و جهان در لحظات کنونی به شکلی است که در صورت عدم احراز چنین اتحادی هم چپ مسلمان داخل نظام و هم چپ سکولار خارج از نظام قافیه را به گونه فاجعه باری به نیروهای ارتجاعی محلی و بین المللی خواهند باخت. نیروهایی که به شکل کاملاً سازمان یافته و نهادینه شده در جامعه حضور دارند و از حمایت های همه جانبه مالی، سیاسی، رسانه ای، تبلیغاتی، نظامی وغیره سرمایداری بزرگ جهانی نیز برخوردار هستند. عدم توجه به این هشدار و واقعیت لطمات جبران ناپذیری را به هر دو نیرو وارد خواهد ساخت.
6- اصلاح طلب چپ باید بپذیرد که تنها می تواند راه حلی موقت، میانه و گذرا برای بحران موجود باشد. دیر یا زود یا باید خود دگرگون شود و نیروی چپ تحول خواه را بسازد و یا باید میدان را به یک آلترناتیو چپ تحول خواه سکولار خارج از نظام جمهوری اسلامی واگذار کند. آلترناتیوی که هنوز وجود ندارد ولی دیر یا زود ،به تدریج، به حکم تاریخ و به شکل گریز ناپذیری در حال شکل گرفتن است. تمام.


شاهین درویش
05/10/87
تهران

پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۷

سلاح نقد

همه نیروهای منتسب به چپ همواره و بدون وقفه صحبت از مبارزه می کنند. این برای همه یک امر بدیهی است. اما سئوالی که طبیعتاً و بلافاصله پیش می آید اینست که مبارزه با چه و از آن مهمتر مبارزه به چه شکل و با چه سلاحی؟
مبارزه با چه تا حد زیادی روشن است و گرچه لازم است بارها و بارها تکرار شود و توضیح داده شود، من فعلا نمی خواهم وارد آن مبحث شوم. گرچه به هر حال مسلم است که از دیدگاه چپ مبارزه یعنی جدال با وضعیت موجود و مسلط حاکم بر جامعه ما و جهان کنونی یا سرمایه داری جهانی و ارتجاع محلی.
و اما مبارزه چگونه و با چه سلاحی؟ دم دست ترین، آماده ترین و در عین حال براترین و کاراترین ابزار و سلاح موجود در اختیار نیرو های چپ سلاح نقد و انتقاد کوبنده است. پس چپ مبارزه خود را با سلاح نقد شروع می کند، ادامه میدهد و پیش می رود. اینکه آیا این سلاح نقد روزی تبدیل به نقد سلاح خواهد شد یا خیر را فقط گذر زمان، مراحل رشد جنبش و مبارزه چپ و همچنین نحوه برخورد نیروهای ارتجاع و تناسب نیروهای رودر رو در لحظات سرنوشت ساز آینده است که درهر زمان مشخص تعیین خواهد کرد ولی به هر حال مسئله امروز ما نیست.
باید به میان توده ها رفت. نه به منظور تحسین و تمجید آنها. بلکه دقیقاً برای در هم ریختن ساختارهای ذهنی آنها و نقد کوبنده اندیشه های جزمی و منجمد آنها. ساختار های ذهنی و اندیشه هاییکه توسط سرمایه داری جهانی و ارتجاع محلی در ذهن آنها کاشته شده یا با انواع و اقسام حربه ها سعی می شود که در ذهن آنها همواره ماندگار باشد.
بهترین نحوه دفاع حمله است. چپ باید از لاک دفاعی دیرینه خود بیرون آید. باید از درون دژها و قلعه های ذهنی بیرون رفت و سنت دیرینه نقد و انتقاد چپ را در برخورد با اطرافیان احیا کرد. این بدان معنی نیست که به محض اولین تماس و برخورد با افراد باید آنها را مورد نقد و انتقاد قرار دهیم. نخست باید رابطه را ایجاد و تحکیم کرد و به تدریج نقد را از نقد های فرعی و ملایم شروع کرد و در نهایت زمانی که نقد های اساسی و کوبنده دیگر برخورنده به نظر نمی آیند و نفس رابطه را نفی نمی کنند و به خطر نمی اندازند باید ساختار های ذهنی شکل گرفته در جامعه طبقاتی وفرهنگ ارتجاعی را بیرحمانه به باد حمله و انتقاد گرفت.
برای آنکه به شکلی موثر نقد کنیم باید با زبان طرف مقابل صحبت کنیم. یعنی باید تلاش ورزیم زبان انسانهای اطرافمان را بیاموزیم. این مسئله ای کاملاً مشخص به معنی کنکریت و تا حد زیادی شخصی و فردی است. نمی توان برای این مورد نسخه های کلی پیچید. کاملاً آشکار است که یک استاد دانشگاه هنگامی که با همکاران آکادمیکش به بحث می نشیند نمی تواند همان زبانی را به کار ببرد که یک موسیقیدان با همکاران خود به کار میبرد. و یا یک کارگر کارخانه نساجی مثل یک کارگر کارخانه ذوب آهن یا کارگر صنعت نفت سخن نمی گوید.
به هر حال ما باید زبان انسانهای اطرافمان را بشناسیم و از آن مهمتر باید به مبحثی که می خواهیم به نقد بکشیم، تسلط کافی داشته باشیم.
این در واقع یک پروژه مطالعاتی تمام عیار است. به این مفهوم که اگر مثلاً بخواهیم برخی از جنبه های مذاهب جزم اندیش را مورد نقد موشکافانه قرار دهیم – و این یکی از موارد لازم نقد است – چاره ای نداریم که با کلیات، اصطلاحات ،تاریخ آن مذاهب آشنا شویم و همچنین مطالب مورد علاقه پیروان آن را کاملاً مورد شناسایی قرار دهیم. این مسئله باید کاملاً روشن گردد. ببینید رفقا شما با یک انسان مذهبی که ممکن است حتی نام مارکس، انگلس و لنین را هم نشنیده باشد و اگر هم شنیده باشد اصلاً آن ها را قبول ندارد، نمی توانید با نقل قول آوردن از این دانشمندان بحث کنید و آنها را متقاعد کنید. در این صورت بحث شما کاملاً آب در هاون کوبیدن است. برای بحث کردن با این گونه افراد، شما باید نقل قول ها را از نوشته های نویسندگان مورد توجه و قبول آن فرد و مطالبی که مورد علاقه اوست استخراج کنید. مثل تاریخ آن مذهب و نوشته های متفکران معتبر و درجه اول آن شیوه تفکر.
رفقا توجه شما را به این مطلب جلب می کنم که منظور قداست بخشیدن دوباره از جانب ما به شخصیت ها، متفکران طراز اول امروز و گذشته آنها نیست. بلکه منظور شناختن نحوه سخن گفتن، نحوه استدلال کردن و نوع مطالبی است که آنها مورد بحث قرار می دهند. اتفاقاً دقیقاً این کار را از آنرو باید بکنیم که آنها را آگاهانه و حتی بیرحمانه به نقد بکشیم و مورد انتقاد قرار دهیم. عین مطالب گفته شده در بالا را می توان در رابطه با انسانهای مثلاً معتقد به لیبرالیسم یا اگزیستانسیالیسم نیز به کار بست.
هسته های مطالعاتی نمی توانند و نباید تا ابد فقط متون نوشته شده توسط نویسندگان چپ را مطالعه کنند، برای همدیگر به به و چه چه کنند و گه گاه هم درخارج از جمع خود به صورت پراکنده و جسته گریخته اشاره ای در این مورد با دیگران بکنند. این البته لازم است. اما به هیچ وجه کافی نیست. یکی از برنامه های هسته های مطالعاتی در مراحل رشد یافته تر آن، باید مطالعه کردن برای تسلط یافتن بر فلسفه و ایدئولوژی مورد قبول انسانهای اطراف و مسلط بر جمع محیط باشد. باید این گونه افکار را شناخت و با انسانهای معتقد به آن به صورت جدی وارد بحث شد. در جاییکه امکان بحث رودر رو وجود ندارد حداقل باید سئوالاتی را مطرح نمود.
تبلیغ به نفع فلسفه و شیوه تفکر چپ فقط آنگاه می تواند کارساز و موثر باشد که سلاح نقد قبلاً کار خود را کرده باشد و حداقل اندکی شک و تردید نسبت به ایدئولوژی و سیستم تفکر مسلط به وجود آورده باشد.
در هر صورت یکی از مهمترین وظایف نیروهای چپ در لحظه فعلی همین بحث ها و گفتگوهاست. از آن هم مهمتر جمع بندی تجربیات فردی و گروهی در این مورد و انتقال آن تجربیات به هر شکل ممکن به دیگر افراد و نیروهای فعال چپ است. این باید تبدیل به یک جنبش همه جانبه، فراگیر و در عین حال پیگیر و امان ناپذیر پرسش انگیزی در جامعه شود. مسلم بدانید که اثر این جنبش در لحظه کنونی - و نه همیشه- به مراتب از تظاهرات و نمایش های خیابانی و پرچم و پلاکارد علم کردن در شرایطی نا مساعد بیشتر است.
تلاش ورزید سئوالهایی را بیابید و یا بسازید که واقعاً ذهن طرف مقابل و شنوندگان دیگر را در گیر کند. اما اصول بحث و پلمیک را کاملاً رعایت کنید. از نقل قول های سست و کم اعتبار استفاده نکنید. اگر طرف مورد بحث نکته درست و مطلب متقاعد کننده ای را گفت و یا پاسخ قانع کننده ای به سئوال شما داد، در پذیرفتن کلام منطقی درنگ نکنید.
ما به زمان تظاهرات و نمایشهای خیابانی و سایر شیوه های مبارزه هم خواهیم رسید. اما در حال حاضر با تجمع های دویست سیصد نفره و حتی سه هزار نفره یا حداکثر ده هزار نفره نمی توان تحولات جدی و محسوس در جامعه به وجود آورد. به نظر نگارنده هزینه های این شیوه های مبارزه در شرایط کنونی از فواید آن افزون است. موفق باشید.
شاهین درویش
تهران
28/09/87

شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۷

تشنه دوستی

با لمس زمان
می آموزیم
نازنینم
که جنگ کفتار و پلنگ
جنگ ما نیست.
درد را می آموزیم
رنج را،
و بی پناهی را
در هنگامه ای
که جای ما هنوز
در کشاکشش
معلوم نیست.
آن یک رنج را می خواهد
پلکانی سازد
برای عروجش
و این یک رنج را
خواهد کاهش دهد
و فقر را که تسکین بخشد
نه از برای نابودی اش
که در پی بهبودی اش
من و تو اما
تنها مانده ایم به نگاه
به تماشا
گه این را
و گاه آن را
به خطا
تحسین کرده ایم
و هرگز قدرت ما شدن را
نیاموختیم
و دستان تشنه دوستی را
تهی یافتیم
در هنگامی که
تنها دوستی می توانست
پناهمان باشد.
دستت را به من بده
تا فرو نشاند عطش دستانم را
برای ما شدن
برای کسی شدن
برای آنکه به بازیمان گیرند
برای آنکه
به بازیشان نگیریم
تدفین فقر و رنج
پایان آه و درد
دستانت را به من بده
که دستانم
در جستجوی دوست
مغروق در فضاست.


شاهین درویش
تهران
19/07/87

پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۷

شادی

نه !
من تنها نیستم
تو تنها نیستی
ما استثنا نیستیم
منطق هشت ونه
قانون است.
دویدن در پی نان
روزمرگی همه ماست.
یک عمر تلاش
تلاش جانکاه
برای یک سر پناه
قانون زندگی ماست.
ما میلیاردها انسان
در سراسر جهان
نه برای خوشبختی
نه برای کامیابی
که برای زنده ماندن
همواره در ستیزیم
صورتمان را گرچه سرخ
نگه داشته ایم با سیلی
آقایان به ما یاد داده اند
که ژست خوشبخت بودن بگیریم
و بخندیم
و برقصیم
همان دم که حتی در سفره مان
نان نداریم.
و بخندیم
و برقصیم
حتی وقتی کار نداریم
یعنی هویت انسانی مان را
از یاد برده ایم.
بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که دیوار برلین فرو ریخت
که اربابان در همه جا
پیروز و کامیابند.
بخندیم و برقصیم
که بغداد سقوط کرد
که میلوسویچ راه فرار ندارد.
بخندیم و برقصیم
وشاد باشیم
که فردا
نطنز را می زنند
و شاید امیر آباد را
بمباران کنند.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که مراسم اسکار
و فرش قرمز
بدون مشکلی برگزار شد.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که خصوصی سازی
مطابق الگوی آقایان
یعنی از ما بهتران
در حال اجراست.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که وی او ای
هر شب در فکر ماست
ستار ترانه سیاسی می خواند
و صور اسرافیل
از غم ما شبها نمی خوابد.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که حتی آقا هم
گوشه چشمی
به آنور آب دارد.
نه !
من تنها نیستم
تو تنها نیستی
اما تنهاییم!
چون خود
اینسان میپنداریم.


شاهین درویش
تهران
27/03/1387