سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۵

سوسیالیسم یا بربریت؟

سوسیالیسم یا بربریت؟


این گزاره که به نظر می رسد، نخستین بار توسط رُزا لوگزامبورگ، انقلابی و لیدر سوسیالیست و کمونیست آلمانی و لهستانی‌تبار، در آغاز قرن بیستم بیان شده است، یک شعار تبلیغاتی نیست، در برخی از مقاطع بخصوص تاریخی، یک واقعیت عینی و اجتناب ناپذیر است.

"این بحران بزرگ بود که سرانجام سرنگونی محتوم جمهوری وایمار را رقم زد و فرصتی را که فاشیسم آلمان آن را می جست به دستش داد. مانند بریتانیا، جناح های پارلمانی بر سر موضوع کاستن هزینه های دولت از طریق قطع مستمری بیکاری به بن بست رسیدند. بقای یک دولت با تکیه بر اکثریت در رایشتاک نا ممکن شد. بعد از 1930 رئیس جمهوری، فیلد مارشال فن هیندنبورگِ پیر، با اختیارات فوق العاده که مادۀ 48 قانون اساسی به وی می بخشید، حکومت می کرد. از آن پس نبرد سیاسی در دو نقطه درگیر شد: مابین اس آ و دعوا و مرافعه کاران یونیفرم پوشیدۀ سایر احزاب در خیابان ها، و میان جناح های رقیب در حلقۀ دسیسه چینان محافظه کار که هیندنبرگ را احاطه کرده بودند.
شرایط اقتصادی وخیم خشونت در خیابان ها را شدت بخشید. در سال 1932، از هر پنج عضو اتحادیه های کارگری دو نفرشان بیکار بودند، سه نفر بقیه هم در ساعت های کمی کار می کردند. در این فضای نومیدی اقتصادی و جنون زدگی سیاسی، افراطیون به هزینۀ احزاب میانه رو به پیروزی دست یافتند. آرای کمونیست ها به نحو چشمگیری زیاد شد اما نه به سرعتی که کل آرای نازی ها افزایش یافت. در رایشتاک با 550 نماینده، نازی ها در سال 1929 صاحب دوازده کرسی، در 1930 صاحب 107 کرسی و در تابستان 1932 صاحب 230 نماینده شدند."

نقل از کتاب جهان در قرن بیستم نوشتۀ کارتر و.فیندلی و جان م. راثنی ترجمۀ بهرام معلمی

دوستان گرامی منتقد نظام سرمایه داری، از پیروزی دانلد ترامپ و اولین سخنرانی اش در مراسم تحلیف ریاست جمهوری، دچار شعف زیاد نشوید، حتی زیاد شگفت زده هم نشوید. حداکثر فایده ای که افشاگری های او دارد، در حد فاش شدن بسیاری از بحران هایی است که همۀ کسانی که به نطق او گوش می دادند، آن واقعیت ها را از پیش می دانستند و در واقع او در حال موج سواری است و نه ایجاد موج. البته شنیدن این گونه واقعیت ها از زبان یک مقام رسمی بلند پایه آن هم در سطح ریاست جمهوری ایالات متحدۀ آمریکا، اهمیت ویژه ای دارد و به این واقعیت های از پیش شناخته شده رسمیت و شفافیت بی بدیلی می بخشد.

اینکه راست های افراطی مدت هاست متوجه بحران موجود گشته اند، و تلاش می ورزند از این واقعیت استفاده کنند و بر روی موج نارضایتی توده های مردم سوار شوند و در بازیهای انتخاباتی از آن در جهت اهداف سیاسی خود بهره ببرند، چیز تازه ای نیست. مدت هاست که امثال ماری لوپن در فرانسه و افراد مشابه او در سراسر اروپا مشغول چنین شامورتی بازی هایی هستند.

در همین فیس بوک من برای این که از نظرات نیروهای راست با خبر باشم چند صفحه ای از تی پارتی و جمهوریخواهان و امثال آنها را لایک کرده ام و چیزی که مشاهده می کنم غیرقابل باور است. از مدت ها پیش، اغلب این صفحه ها چنان از وضعیت موجود انتقاد می کنند، که در دهه های شصت و هفتاد میلادی نیروهای چپ به این شدت انتقاد نمی کردند. در واقع اگر من ماهیت این صفحه ها را نمی شناختم تصورم این بود که این صفحات متعلق به حزب کمونیست و مارکسیست ها یا تروتسکیست ها یا آنارشیست هاست. ولی مسئله این نیست؛ مسئلۀ اصلی روند کلی سیر حوادث و توازن شکنندۀ نیرو ها بین چپ و راست و عدم رضایت اغلب ناشکیبایانۀ خودمحور ترین، جنجالی ترین و شاید هم با اندک احتمالی با هوش ترین نیروهای راست از این فرآیند و روند است.

البته بدون تردید پیروزی دانلد ترامپ، در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحدۀ آمریکا و تکیه زدن او بر این کرسی می تواند نقطۀ عطفی برای راست افراطی و نیروهای ناسیونالیست اروپایی هم باشد و احتمال قدرت گیری آنان را نیز در انتخابات های آتی اروپا افزایش ببخشد.

"ملی گرایی فاشیسم به زخم های رنجش و آزردگی مردمی چنگ می اندازد که حس می کنند تاریخ آن ها را سرکوب کرده و یا به آن ها خیانت ورزیده است. محافظه کاری انقلابی آن، اعتراضی خشونت بار علیه فرسایش جوامع از لحاظ فرهنگی محافظه کار ناشی از شتاب تغییرات است. فاشیست ها مباهات می کنند که می توانند در جایی که دموکراسی همواره با شکست مواجه می شود، توفیق یابند، که توفیقشان مدیون ترکیب سیاست های جامعۀ توده ای با دولت کارآمد است." ایبید

 واقعیت کتمان ناپذیر این است که جهان مدتی است که روی گسل فعال قرار دارد. چیزی که این زلزله را امید بخش نمی کند این است که نیروی چپ رادیکال آمادگی رویارویی با این شرایط بحرانی را ندارد و نتوانسته است خود را به شکل یک آلترناتیو وضع موجود به نمایش بگذارد. در چنین شرایطی هر چقدر بحران ها و شکاف ها عمیق تر و گسترده تر شوند، راست های افراطی قدرتمند تر می شوند، ناسیونالیسم پر و بال می گشاید و در نهایت به فاشیسم منجر می شود. متأسفانه شرایط کنونی جهانی تا حد زیادی به شرایط پیش از جنگ دوم جهانی شباهت دارد.

در چنین شرایطی همه چیز بستگی به این دارد که چپ بتواند خود را جمع و جور کند و با یک برنامۀ همه جانبه وارد میدان شود و نظر زحمتکشان را به خود جلب کند یا خیر. البته این امر با توجه به سوابق تاریخی محال نیست. اما بسیار دشوار و در حال حاضر دور از ذهن است.

در مورد موضع گیری های ترامپ و همپالکی های اروپایی اش نسبت به دولت روسیه هم نباید دچار خوش بینی مفرط شد. اولاً شخصیت خود او نشان می دهد که یک فرد فریبکار و شارلاتان بیش نیست و نمی توان به طور قطع به حرف ها و سیاست های مقطعی او چندان اعتماد کرد. ثانیاً تجربۀ تاریخی نشان می دهد که هیتلر هم در بدو امر هم بسیار بر روی مشکلات مردم تکیه می کرد و در ظاهر هم خود را دوست اتحاد شوروی نشان می داد. این اما فقط یک تاکتیک حساب شده بود که از نظر استراتژیک در مقاطع اولیه جنگ برای آلمان نازی بسیار پر اهمیت بود.

به نظر من، جهان در یک نقطۀ عطف تاریخی قرار دارد که با معیارهای دوره های تاریخی (و نه معیار عمر یک انسان) می تواند در مدتی نه چندان دراز، به تغییری بنیادین در سرنوشت آن بیانجامد. از همین روست که دیگر نیروهای چپ با نیروهای هوادار مبارزۀ مسلحانه و به خصوص تروریستی دنیا، جنجال آفرینان، هوچی گران، آنارشیست ها و برهم زنندگان ناشکیبای نظم موجود، نه تنها احساس قرابت و نزدیکی نمی کنند، بلکه خود را دقیقاً در نقطۀ مقابل آنها می یابند.

منوچهر خاکی


5/11/1395