دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان حکایت یک شکست (1)

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست
1-1

کشورهای ژرمنی (آلمان) تا قبل از انقلاب 1848، همچنان تجزیه شده باقی مانده بودند. و غالب دولتهای کنفدراسیون ژرمنی مانند پروس و اتریش پس از کنگرۀ وین به سلطنت مطلقه بازگشتند. تنها چند دولت در جنوب، مانند باویِر و دوک نشین باده، قانون اساسی داشتند. پروس و امپراتوری اتریش بزرگترین کشورهای فدراسیون ژرمنی، در آن فدراسیون مؤثرتر از دیگران بودند و غالباً به خاطر سیادت، در ستیز به سر می بردند. پروس سرتاسر، در انقیاد اشراف ارضی به سر می برد، و طرفداران اصلاحات بورژوایی به زندان می افتادند.
انقلاب بورژوایی که آلمان را فرا گرفت، قبل از هر چیز، به خاطر مسئلۀ اتحاد کشورها بود. تکه پارگی آلمان، مرکب از 35 دولت، مانع اصلی رشد آن سرزمین بود. سِرواژ- نوع خاصی از رژیم ارباب و رعیتی- در برخی از کشورهای کنفدراسیون ملغی شده بود با این همه امتیازات فئودالی که بر کشاورزی سایه انداخته بود، اثر تعیین کننده داشت.
آلمان به لحاظ صنعت و کشاورزی نسبت به فرانسه عهد انقلاب بورژوایی قرن هجده، توسعه یافته تر بود. در عوض بورزوازی آلمان، از نظر سیاسی، عقب مانده تر از بورژوازی قرن هجدهم فرانسه بود، و طبقۀ کارگر نوظهور وی را به وحشت می انداخت. برخلاف بوژوازی فرانسه در قرن هجدهم، بورژوازی آلمان محتاط، ترسان و بی شهامت، آماده بود که به مردم خیانت ورزد و به جای نبرد علیه اشراف ارضی به یاری مردم، با اشراف و همۀ نیروهای کهنه، علیه کارگران و دهقانان هم داستان شود. اشراف ارضی در آلمان خصم سرسخت هر نوع تغییراتی بودند و همانطور که گفته شد، بورژوازی آلمانی، ترسان از طبقۀ کارگر، از قرار گرفتن در رأس جنبش سرباز می زد. با نزدیک شدن نشانه های طوفان انقلاب، پادشاه و اشراف پروس به امتیازات خود چسبیده بودند و خیال هیچ گذشتی نداشتند.
در مارس 1848 تظاهرات تهدید آمیزی در برلن به وقوع پیوست. شاهزاده گیوم ولیعهد، دستور تیراندازی به سوی مردم داد. فوراً کوچه ها از سنگر ها پر شدند و رزمندگان 13 تا 14 ساعت متوالی جنگیدند. کارگران در صفوف نخست بودند. با وجود آنکه 14 هزار سرباز و 36 توپ علیه این سنگر ها به کار می رفت، نیروهای منظم موفق نشدند مقاومت کارگران را، که متکی به همۀ مردم بود، در هم شکنند.
پادشاه فردریک-گیوم چهارم پیامی خطاب به "برلنی های عزیزش" فرستاد و قطع جنگ را خواستار شد. وی علت جنگ را این دانست که گلولۀ دو سرباز "خود به خود در رفته است". این بیانیۀ کذب آمیز، هیچ تأثیری نگذاشت. پادشاه ناگزیر شد که سپاهش را خارج کند. مردم، هنگام حمل کشته شدگان در خیابانها و در جلوی کاخ شاهی، از پادشاه، که در بالکن کاخش ظاهر شده بود، خواستند که مسئول این قتل عام معرفی شود. پادشاه که از ترس می لرزید، با رنگ پریده، ناگزیر شد در برابر جنازه هایی که کشتۀ خودش بودند، ظاهر شود. بورژوازی آلمان از بدو انقلاب اشراف ارضی و پادشاه را حمایت می کرد.
مردان سیاسی بورژوازی آلمان با قدرت پادشاه همداستان شدند. در مجلس ملّی پروس که در 1848 گشایش یافت، یک کارگر و یک پیشه ور وجود داشت، بقیه نمایندگان به بورژوازی و اشراف ارضی تعلق داشتند. جنبش دهقانی وسیعی در 1848 در چند منطقه پدید آمد و مجلس پروس که طرح الغاء عوارض فئودالی را رد کرده بود، حمایت دهقانان را از دست داد.
بورژوازی کوشید از انقلاب برای متحد ساختن دولتهای آلمانی بهره گیرد، اما این عمل را با تردید انجام می داد. زیرا از اشتراک منافع پادشاهان و مالکان ارضی بیم داشت. بدینسان این اقدامات از پیش محکوم به شکست بود. پارلمان که از نمایندگان اشرافیت ارضی و بورژوازی تشکیل می شد، بحث پایان ناپذیری را در اطراف قانون اساسی ژرمنی ادامه می داد. هنگامی که حکومت پروس گارد ملی تشکیل یافته توسط لهستانیها در پُسنانی را پراکنده ساخت، پارلمان فرانکفورت این عمل خشونت آمیز را تأیید کرد.
در حالیکه پارلمان ژرمنی به بحث های بی پایان مشغول بود، مالکان ارضی و شاهزادگان آلمانی نیروهای خود را برای غلبه بر انقلاب فراهم آوردند. در نوامبر 1848 پادشاه پروس مجلس ملی آن کشور را منحل کرد و نمایندگان از فرا خواندن ملت به منظور مقاومت در برابر این اقدام ترسیدند و به ملایمت پراکنده شدند.
1-2

مارکس و انگلس موضع کاملاً وفادارانه ای نسبت به اصول انقلاب چه در مورد مسئلۀ اتحاد آلمان و چه در مورد انقلاب بورژوایی آلمان به طور کلی اتخاذ کردند. آنان در ماه آوریل 1848 به آلمان آمدند و در رنانی، منطقۀ صنعتی پیشرفته، ساکن شدند.
در ژوئن 1848 در کولونی روزنامۀ "راین نوین" منتشر شد، که زیر نظر مارکس تبدیل به کانون اتحاد همۀ نیروهای انقلابی آلمان گردید. در نظر مارکس و طرفدارانش هدف اصلی سرنگونی حکومت های فئودالی آلمان و تشکیل یک جمهوری دمکراتیک متحد که همۀ کشورهای آلمانی را در خود جای دهد، بود. جمهوری دمکراتیک به نظر مارکس و انگلس نقطۀ حرکتی به جانب سوسیالیسم است. آنان در درون جنبش کارگری در برابر کسانی قرار می گرفتند که مخالف نبرد انقلابی بودند.
مارکس و انگلس همچنین به انتقاد جدی از کسانی دست زدند که می پنداشتند طبقۀ کارگر قادر است به تنهایی مبارزه کند و از متحدان خویش چشم بپوشد- دهقانان و عناصر انقلابی بورژوازی.  مارکس موفق شد که اکثریت اعضای اتحادیۀ کارگری کولونی را که خود در رأس آن قرار داشت، به دنبال خود بکشاند.

در بهار 1849 مجلس فرانکفورت سرانجام یک قانون اساسی برای همۀ آلمان تدوین کرد. بورژوازی آلمانی جز آنکه به پادشاه پروس تاج امپراتوری آلمان "بدون اتریش" را پیشنهاد کند، اقدام دیگری به نظرش نرسید. وی بی همتایانه خود را به سوی فاتحان انداخت و خود را به آنان چسباند. اما فردریک-گیوم چهارم با تحقیر این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت که مایل نیست "تاج را از درون گل و لای بیرون آرد". و قانون اساسی را که در فرانکفورت تدوین شده بود، نیز نپذیرفت. حکومت اتریش و دیگر دولتهای آلمانی از پادشاه پروس تقلید نمودند.
مردم اجرای قانون اساسی را می طلبیدند، شورشی به وقوع پیوست. این شورش در دِرِسدِن پایتخت ساکس شدت بی سابقه ای یافت. تنها دخالت نیروهای نظامی توانست آن را تا حدودی خاموش کند.
در رنانی نیز قانون اساسی با یک جنبش انقلابی حمایت شد. روز جمعه 10 مه 1849، انگلس از کولونی به البرفیلد شهر بزرگ کارگری منطقۀ راین رفت و در آنجا کار ساختن سنگرها را هدایت کرد. به ترتیب دادن و جمع کردن قطعات توپ پرداخت.
طغیان رنانی به زور ارتش 110 هزار نفری که از پروس و سایر کشورهای آلمانی گرد آمده بودند، سرکوب شد. حکومت پروس پس از در هم شکستن قیام، "روزنامۀ راین نوین" را توقیف کرد (19 ماه مه 1849). در واپسین شمارۀ روزنامه به عنوان وداع که با جوهر قرمز چاپ شده بود، مارکس خطاب به کارگران کولونی نوشت: "نویسندگان روزنامۀ "راین نوین" در هنگام وداع از شما به خاطر علاقه ای که از خود ابراز کردید، سپاسگزارند. همه جا و همیشه آخرین کلام آنان رهائی طبقۀ کارگر خواهد بود".
بورژوازی بزرگ و نیز اکثریت بورژوازی کوچک از خود بی عزمی نشان دادند و به انقلاب خیانت ورزیدند. در انقلاب نا تمام آلمان این بورژوازی نبود که سهم تعیین کننده داشت. در این انقلاب خلق به عنوان مؤثرترین نیرو عمل می کرد. توده های مردم که به خوبی سازمان نیافته بودند، کارگران و دهقانان آلمان نتوانستند نه حکومت فئودالی را سرنگون سازند و نه جمهوری دمکراتیکی پدید آورند. مالکان ارضی و دودمانهای فئودالی به علت خیانت بورژوازی و قلّت تجربۀ پرولتاریا بر سریر قدرت باقی ماندند.


-         برگرفته از کتاب تاریخ عصر جدید، جلد اول نوشتۀ: آ. افیموف، ایلیا گالکین، لئوزوبوک، آلکساندر مانسه ویچ، وسوالود اورلوف، ولادیمیر خوستوف؛ ترجمۀ فریدون شایان

هیچ نظری موجود نیست: