پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۷

انتخابات پیش رو

جامعه سیاسی ایران در شرایطی به انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 نزدیک می شود که بحران سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی در حال تبدیل شدن به یک فاز فجیع و انفجاری است. شاید به راستی آنقدرها هم انتخابات نزدیک نباشد، اما عمق بحران سیاسی که جامعه ایران را در حال در نوردیدن است و حالت ملتهب ناشی از آن، اندیشگران سیاسی را از هم اکنون و به شکل عاجلی به این فکر انداخته است که در مقابل انتخابات ریاست جمهوری سال آینده چه موضعی باید اتخاذ کنند.

بحران سیاسی و اقتصادی جامعه ایران که جدا و مستقل از بحران جهانی نظام سرمایه داری نیست ولی به دلایل عدیده در واقع آگراندیسمان و تشدید یافته آن بحران است به اشکال گوناگون در حال خود نمایی می باشد:
- عدم موفقیت دولت نهم در اجرای سیاستهایی در جهت تامین رفاه برای اقشار محروم جامعه و حتی وخیم تر شدن وضعیت گروه های وسیعی از کارگران، زحمتکشان و محرومان جامعه.
- گسترش فاجعه بار فقر، فحشا، بی بند و باری، اعتیاد به مواد مخدر، شکاف میان فقیر و غنی، فسادهای گسترده مالی و اخلاقی برخی از مقامات سطح بالا و انعکاس آن در جامعه تا حد انحطاط اخلاقی وسیع.
- پایین آمدن بی سابقه قیمت نفت تا حدی که مسلماً دولت و نظام را گریبان گیر یک کسر بودجه وحشتناک خواهد ساخت.
- نارضایتی اقشار گسترده ای از مردم اعم از کم درآمد و پر درآمد هریک به دلایل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خاص خود.
- توطئه دامنه دار امپریالیسم و سرمایه داری جهانی و نقشه های متعدد و بسیار حساب شده آن برای نقض حاکمیت ملی، استقلال و تمامیت ارضی ایران.

به دلایل بحران جاری چند جانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی فعلی و به خصوص نارضایتی هرچه بیشتر مردم از سیاستهای جاری و حاکم، تمام نیروهای سیاسی قانونی و رسمی فعال در درون جامعه ایران نیز دچار بحران درونی شده اند. به گونه ای که به نظر می رسد حتی ده نفر از شخصیت های برجسته و کلیدی در صحنه سیاسی جمهوری اسلامی ایران به راحتی نمی توانند کنار هم بنشینند، در مورد موضوعی توافق کنند و بین خود ایجاد ائتلاف کنند.
اگرچه شعار در مورد وحدت ملی، ائتلاف ملی و از این قبیل زیاد است ولی اتفاقاً همین گونه پرگویی هاست که نشانه درجه عمق بحران است.

در هر صورت در شرایطی که تنها گوشه ای از آن ترسیم شد، کم کم به استقبال انتخابات ریاست جمهوری سال آینده میرویم. اگر چه تفاوتهای بسیار اساسی بین انتخابات پیش رو و انتخابات های پیشین وجود دارد. از جمله اینکه:
- در خرداد ماه سال 67 اصلاح طلبان هنوز آزمایش خود را پس نداده بودند و اقشار وسیعی از مردم امید داشتند که آنان بتوانند با اصلاحات خود تغییراتی اساسی در نحوه زندگی شان به وجود آورند.
- نئو لیبرالیسم به خصوص پس از فرو پاشی بلوک شرق حیات تازه ای یافته بود و در سطح جهانی یکه تاز میدان بود. اقشار گسترده ای از مردم و به خصوص روشنفکران به این تحفه کهنه پیچیده شده در لفاف نو دلبستگی و امید فراوانی بسته بودند.
- نکته دیگر اینست که در انتخابات سال 76، کاندیدای مورد حمایت اصلاح طلبان حکومتی از یک سو به عنوان اصلاح طلب در مقابل وضعیت موجود یعنی دولت به ریاست هاشمی رفسنجانی قرار می گرفت و از سوی دیگر رقیب انتخاباتی او، کاندیدای جناح راست سنتی یعنی ناطق نوری در برابرش ایستاده بود.
- در انتخابات پیش رو کاندیدای اصلاح طلبان هر که باشد، گویی قرار است هم در کنار هاشمی رفسنجانی و هم در کنار ناطق نوری بایستد. یعنی کسانی که حداقل در سال 76 به عنوان سمبل وضعیت موجود شناخته می شدند و از بغض همین ها بود که مردم به آقای خاتمی رای دادند. اتهام فساد و سوء استفاده مالی سرسام آوری هم که به برخی از این آقایان نسبت می دهند و از قضا اقبال توده ای هم یافته است – به شکلی که بسیاری از شخصیت های مطرح جبهه اصلاح طلبان فعلی (محافظه کاران سابق) در نزد توده های مردم به عنوان سمبل فساد مالی و اشرافیت نظام خلیفه گری اسلامی شناخته می شوند- ، نمی تواند امتیاز مثبتی برای کاندیدای مورد نظر اصلاح طلبان باشد.

شعارها و برنامه های سیاسی اصلاح طلبان در آستانه انتخابات سال 1376 به گونه ای بود که در درجه اول اقشار میانی و مرفه جامعه ایران و به خصوص روشنفکران وابسته به این اقشار را امید می داد و فعال می ساخت. اگرچه به دلیل برخی ابهامها و کلی گویی ها طبقات محروم نیز به هر حال به اصلاح طلبان امید هایی بسته بودند. اما به طور کلی در آن مقطع زمانی اقشار مرفه تر از نظر اجتماعی و سیاسی فعالتر بودند. می توان گفت که طبقات پایین هنوز آنسان که باید و شاید خود را نیافته بودند و موجودیت سیاسی مستقلی برای خود قائل نبودند.

بی توجهی اصلاح طلبان به مسائل اقتصادی و معیشتی اقشار کم درآمد موجب نارضایتی این اقشار از عملکرد دولت اصلاح طلبان شد. در واقع دو عامل عمده باعث شکست سخت اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 شد. اول: نارضایتی همزمان با فعال شدن سیاسی توده های وسیعی از اقشار کم درآمد جامعه که با نوعی خوش خیالی و خام اندیشی به کاندیدای مورد حمایت اصولگرایان دل بسته بودند. عامل دوم اینکه حتی همان اقشار میانی، مرفه و روشنفکران لیبرال مسلک نیز به دلیل مماشات طلبی و سازشکاری دولت اصلاحات از عملکرد آنان ناراضی و مأیوس شده بودند و لذا بسیاری از طیف های سیاسی حامی اصلاح طلبان نیز منفعل شده و انتخابات را تحریم کرده بودند.

در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 نارضایتی از سیاستهای اجرایی اصلاح طلبان منجر به این شد که به موازات انفعال روشنفکران و اقشار نسبتاً مرفه جامعه، طبقات پایین که از طرفی کم کم پی به هویت طبقاتی مستقل خویش می بردند و از طرف دیگر از سیاستهای اجرا شده در دولتهای قبلی-به خصوص پس از جنگ- فعال شوند و با امید های فراوان که به شکلی واهی به کاندیدای اصولگرایان بسته بودند و با رؤیاهایی شبیه به رؤیاهای روشنفکران در آستانه انتخابات سال 76 به صحنه بیایند و به آقای احمدی نژاد رأی دهند.
البته بحث تقلب در انتخابات هم وجود داشت و در بسیاری از موارد هم صحت داشت ولی از نظر نگارنده نسبت به مسائل اساسی سیاسی جامعه آن بحث تا حد زیادی فرعی می نمود. چسبیدن محکم به این شیوة تحلیل از جانب برخی از اصلاح طلبان نوعی فرافکنی محسوب می گردد.

در هر صورت سه سال و نیم پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 و انتخاب آقای محمود احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور، انتظارات اقشار کم درآمد برای بهبود وضعیت معیشتی نه تنها برآورده نشده است، بلکه این وضعیت روز به روز به سمت وخامت بیشتر هم پیش میرود. از اینرو همان گونه که نویسنده این سطور در تحلیل خود پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 84 پیش بینی نموده بود (ایران پس از انتخابات، وبلاگ چپ دمکرات 7/4/84 آرشیو ژوئن 2005)، به دلیل عدم برآورده شدن انتظارات اقشار محروم جامعه، جمهوری اسلامی ایران با یک بحران جدی سیاسی روبرو شده است.

در حال حاضر اصولگرایان از نظر سیاسی در همان وضعیتی قرار دارند- شاید هم بدتر- که اصلاح طلبان در آستانه انتخابات سال 84 قرار داشتند.
به احتمال قریب به یقین لایه های وسیعی از اقشار کم درآمد، همچنان که لایه های وسیعی از اقشار پر درآمد و بالای جامعه در حالت انفعالی قرار دارند و انتخابات ریاست جمهوری را تحریم خواهند کرد. حتی نیروهای فعال سیاسی اصولگرا هم که به هر دلیلی مجبورند یا مایلند که که در انتخابات شرکت کنند نیز دچار تشتت و پراکندگی هستند و در موقعیتی نیستند که بتوانند به صورت یکپارچه و مؤثر گرد یک کاندیدای قوی حلقه بزنند و وفاق حاصل کنند.
از این رو وضعیت بدین گونه است که بعید به نظر می رسد جناحهای مختلف فعلی جمهوری اسلامی ایران قادر باشند در حال حاضر و در درون ساختار کنونی کاندیدای مؤثری بیابند که بتواند آنها را و کل نظام را از بحران سیاسی موجود نجات بخشد. نباید فراموش کرد که بحران سیاسی فعلی خواه نا خواه با بحران های اقتصادی نیز که هنوز فقط می توان قله کوه یخی آنرا مشاهده نمود، گره می خورد و شرایط را وخیم تر خواهد ساخت. در شرایط کنونی حتی بسیار ناممکن به نظر می رسد که استراتژیست ها و شخصیت های فرا حناحی جمهوری اسلامی هم –اگر چنانچه هنوز وجود داشته باشند- که به حفظ حاکمیت و نظام بیشتر متعهد هستند تا برتری جناح خود، بتوانند آلترناتیوی در مقابل شرایط بحرانی موجود بیابند.

شاید تنها آلترناتیو موجود که بتواند جمهوری اسلامی را تا حدی از این مخمصه بیرون بکشد، البته به صورت موقت و گذرا، نیروی اصلاح طلب چپ باشد. آن هم در صورتیکه به واقع چنین نیروئی به شکل منسجم و سازمان یافته وجود داشته باشد. نیروئی که بتواند هم انتظارات نو اندیشانه جوانان را نسبت به برداشت و تفسیر از مذهب برآورده سازد و هم تا حدی توقعات معیشتی لایه های زحمتکش و محروم جامعه را برآورده سازد. یا حداقل در دل این گونه افراد نور امیدی بیفکند. در صحنه عمل نیز حداقل از طریق گونه ای عدالت توزیعی، نارضایتی گسترده مردم را تا حدی تسکین بخشد.
گرچه به دلایل بسیار متعدد، در شرایط کنونی این احتمال تا حد زیادی کم به نظر می رسد، اما شاید حضور شخصیتی مانند مهندس میر حسین موسوی تا اندازه ای بتواند جمهوری اسلامی را از درون گرداب فعلی بیرون بکشد.

به اعتقاد نگارنده موفقیت مهندس موسوی به چند شرط اساسی بستگی دارد. از جمله:
1- آقای مهندس موسوی و طیف حامیان او متوجه تغییرات اوضاع، از حیث طیف های مختلف حامی جمهوری اسلامی ایران، وضعیت فکری توده های وسیع مردم، وضعیت اقتصادی جهان و جامعه و به طور کلی تغییرات شگرفی که در همه عرصه ها هم در مقیاس ملی و هم در مقیاس جهانی رخ داده است شده باشند و پلاتفرم سیاسی خود را با در نظر گرفتن این تغییرات تدوین کنند.
2- در مدت کوتاه باقیمانده تا انتخابات با تمام وجود و نیرو در عرصه حضور یابند و از تمام امکانات تبلیغاتی خود، حامیان و متحدان خود برای مطرح نمودن برنامه های اصلاحی بهره گیری کنند.
3- بتوانند حمایت کامل شخصیت ها و استراتژیست های فرا جناحی و حامیان نظام جمهوری اسلامی را کسب کنند.
4- نیروی اصلاح طلب چپ باید واقعاً اصلاح طلب و واقعاً چپ باشد. و بتواند وفاداری خود را هم به اصلاح طلبی و هم به چپ بودن نشان دهد و به اثبات برساند.
5- در حال حاضر مثل همیشه ولی به شکلی ویژه لازم است اصلاح طلب چپ داخل نظام با چپ های اصلاح طلب و تحول خواه خارج از نظام، همدلی، همفکری، همکاری و اتحاد داشته باشند.شرایط جامعه و جهان در لحظات کنونی به شکلی است که در صورت عدم احراز چنین اتحادی هم چپ مسلمان داخل نظام و هم چپ سکولار خارج از نظام قافیه را به گونه فاجعه باری به نیروهای ارتجاعی محلی و بین المللی خواهند باخت. نیروهایی که به شکل کاملاً سازمان یافته و نهادینه شده در جامعه حضور دارند و از حمایت های همه جانبه مالی، سیاسی، رسانه ای، تبلیغاتی، نظامی وغیره سرمایداری بزرگ جهانی نیز برخوردار هستند. عدم توجه به این هشدار و واقعیت لطمات جبران ناپذیری را به هر دو نیرو وارد خواهد ساخت.
6- اصلاح طلب چپ باید بپذیرد که تنها می تواند راه حلی موقت، میانه و گذرا برای بحران موجود باشد. دیر یا زود یا باید خود دگرگون شود و نیروی چپ تحول خواه را بسازد و یا باید میدان را به یک آلترناتیو چپ تحول خواه سکولار خارج از نظام جمهوری اسلامی واگذار کند. آلترناتیوی که هنوز وجود ندارد ولی دیر یا زود ،به تدریج، به حکم تاریخ و به شکل گریز ناپذیری در حال شکل گرفتن است. تمام.


شاهین درویش
05/10/87
تهران

پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۷

سلاح نقد

همه نیروهای منتسب به چپ همواره و بدون وقفه صحبت از مبارزه می کنند. این برای همه یک امر بدیهی است. اما سئوالی که طبیعتاً و بلافاصله پیش می آید اینست که مبارزه با چه و از آن مهمتر مبارزه به چه شکل و با چه سلاحی؟
مبارزه با چه تا حد زیادی روشن است و گرچه لازم است بارها و بارها تکرار شود و توضیح داده شود، من فعلا نمی خواهم وارد آن مبحث شوم. گرچه به هر حال مسلم است که از دیدگاه چپ مبارزه یعنی جدال با وضعیت موجود و مسلط حاکم بر جامعه ما و جهان کنونی یا سرمایه داری جهانی و ارتجاع محلی.
و اما مبارزه چگونه و با چه سلاحی؟ دم دست ترین، آماده ترین و در عین حال براترین و کاراترین ابزار و سلاح موجود در اختیار نیرو های چپ سلاح نقد و انتقاد کوبنده است. پس چپ مبارزه خود را با سلاح نقد شروع می کند، ادامه میدهد و پیش می رود. اینکه آیا این سلاح نقد روزی تبدیل به نقد سلاح خواهد شد یا خیر را فقط گذر زمان، مراحل رشد جنبش و مبارزه چپ و همچنین نحوه برخورد نیروهای ارتجاع و تناسب نیروهای رودر رو در لحظات سرنوشت ساز آینده است که درهر زمان مشخص تعیین خواهد کرد ولی به هر حال مسئله امروز ما نیست.
باید به میان توده ها رفت. نه به منظور تحسین و تمجید آنها. بلکه دقیقاً برای در هم ریختن ساختارهای ذهنی آنها و نقد کوبنده اندیشه های جزمی و منجمد آنها. ساختار های ذهنی و اندیشه هاییکه توسط سرمایه داری جهانی و ارتجاع محلی در ذهن آنها کاشته شده یا با انواع و اقسام حربه ها سعی می شود که در ذهن آنها همواره ماندگار باشد.
بهترین نحوه دفاع حمله است. چپ باید از لاک دفاعی دیرینه خود بیرون آید. باید از درون دژها و قلعه های ذهنی بیرون رفت و سنت دیرینه نقد و انتقاد چپ را در برخورد با اطرافیان احیا کرد. این بدان معنی نیست که به محض اولین تماس و برخورد با افراد باید آنها را مورد نقد و انتقاد قرار دهیم. نخست باید رابطه را ایجاد و تحکیم کرد و به تدریج نقد را از نقد های فرعی و ملایم شروع کرد و در نهایت زمانی که نقد های اساسی و کوبنده دیگر برخورنده به نظر نمی آیند و نفس رابطه را نفی نمی کنند و به خطر نمی اندازند باید ساختار های ذهنی شکل گرفته در جامعه طبقاتی وفرهنگ ارتجاعی را بیرحمانه به باد حمله و انتقاد گرفت.
برای آنکه به شکلی موثر نقد کنیم باید با زبان طرف مقابل صحبت کنیم. یعنی باید تلاش ورزیم زبان انسانهای اطرافمان را بیاموزیم. این مسئله ای کاملاً مشخص به معنی کنکریت و تا حد زیادی شخصی و فردی است. نمی توان برای این مورد نسخه های کلی پیچید. کاملاً آشکار است که یک استاد دانشگاه هنگامی که با همکاران آکادمیکش به بحث می نشیند نمی تواند همان زبانی را به کار ببرد که یک موسیقیدان با همکاران خود به کار میبرد. و یا یک کارگر کارخانه نساجی مثل یک کارگر کارخانه ذوب آهن یا کارگر صنعت نفت سخن نمی گوید.
به هر حال ما باید زبان انسانهای اطرافمان را بشناسیم و از آن مهمتر باید به مبحثی که می خواهیم به نقد بکشیم، تسلط کافی داشته باشیم.
این در واقع یک پروژه مطالعاتی تمام عیار است. به این مفهوم که اگر مثلاً بخواهیم برخی از جنبه های مذاهب جزم اندیش را مورد نقد موشکافانه قرار دهیم – و این یکی از موارد لازم نقد است – چاره ای نداریم که با کلیات، اصطلاحات ،تاریخ آن مذاهب آشنا شویم و همچنین مطالب مورد علاقه پیروان آن را کاملاً مورد شناسایی قرار دهیم. این مسئله باید کاملاً روشن گردد. ببینید رفقا شما با یک انسان مذهبی که ممکن است حتی نام مارکس، انگلس و لنین را هم نشنیده باشد و اگر هم شنیده باشد اصلاً آن ها را قبول ندارد، نمی توانید با نقل قول آوردن از این دانشمندان بحث کنید و آنها را متقاعد کنید. در این صورت بحث شما کاملاً آب در هاون کوبیدن است. برای بحث کردن با این گونه افراد، شما باید نقل قول ها را از نوشته های نویسندگان مورد توجه و قبول آن فرد و مطالبی که مورد علاقه اوست استخراج کنید. مثل تاریخ آن مذهب و نوشته های متفکران معتبر و درجه اول آن شیوه تفکر.
رفقا توجه شما را به این مطلب جلب می کنم که منظور قداست بخشیدن دوباره از جانب ما به شخصیت ها، متفکران طراز اول امروز و گذشته آنها نیست. بلکه منظور شناختن نحوه سخن گفتن، نحوه استدلال کردن و نوع مطالبی است که آنها مورد بحث قرار می دهند. اتفاقاً دقیقاً این کار را از آنرو باید بکنیم که آنها را آگاهانه و حتی بیرحمانه به نقد بکشیم و مورد انتقاد قرار دهیم. عین مطالب گفته شده در بالا را می توان در رابطه با انسانهای مثلاً معتقد به لیبرالیسم یا اگزیستانسیالیسم نیز به کار بست.
هسته های مطالعاتی نمی توانند و نباید تا ابد فقط متون نوشته شده توسط نویسندگان چپ را مطالعه کنند، برای همدیگر به به و چه چه کنند و گه گاه هم درخارج از جمع خود به صورت پراکنده و جسته گریخته اشاره ای در این مورد با دیگران بکنند. این البته لازم است. اما به هیچ وجه کافی نیست. یکی از برنامه های هسته های مطالعاتی در مراحل رشد یافته تر آن، باید مطالعه کردن برای تسلط یافتن بر فلسفه و ایدئولوژی مورد قبول انسانهای اطراف و مسلط بر جمع محیط باشد. باید این گونه افکار را شناخت و با انسانهای معتقد به آن به صورت جدی وارد بحث شد. در جاییکه امکان بحث رودر رو وجود ندارد حداقل باید سئوالاتی را مطرح نمود.
تبلیغ به نفع فلسفه و شیوه تفکر چپ فقط آنگاه می تواند کارساز و موثر باشد که سلاح نقد قبلاً کار خود را کرده باشد و حداقل اندکی شک و تردید نسبت به ایدئولوژی و سیستم تفکر مسلط به وجود آورده باشد.
در هر صورت یکی از مهمترین وظایف نیروهای چپ در لحظه فعلی همین بحث ها و گفتگوهاست. از آن هم مهمتر جمع بندی تجربیات فردی و گروهی در این مورد و انتقال آن تجربیات به هر شکل ممکن به دیگر افراد و نیروهای فعال چپ است. این باید تبدیل به یک جنبش همه جانبه، فراگیر و در عین حال پیگیر و امان ناپذیر پرسش انگیزی در جامعه شود. مسلم بدانید که اثر این جنبش در لحظه کنونی - و نه همیشه- به مراتب از تظاهرات و نمایش های خیابانی و پرچم و پلاکارد علم کردن در شرایطی نا مساعد بیشتر است.
تلاش ورزید سئوالهایی را بیابید و یا بسازید که واقعاً ذهن طرف مقابل و شنوندگان دیگر را در گیر کند. اما اصول بحث و پلمیک را کاملاً رعایت کنید. از نقل قول های سست و کم اعتبار استفاده نکنید. اگر طرف مورد بحث نکته درست و مطلب متقاعد کننده ای را گفت و یا پاسخ قانع کننده ای به سئوال شما داد، در پذیرفتن کلام منطقی درنگ نکنید.
ما به زمان تظاهرات و نمایشهای خیابانی و سایر شیوه های مبارزه هم خواهیم رسید. اما در حال حاضر با تجمع های دویست سیصد نفره و حتی سه هزار نفره یا حداکثر ده هزار نفره نمی توان تحولات جدی و محسوس در جامعه به وجود آورد. به نظر نگارنده هزینه های این شیوه های مبارزه در شرایط کنونی از فواید آن افزون است. موفق باشید.
شاهین درویش
تهران
28/09/87

شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۷

تشنه دوستی

با لمس زمان
می آموزیم
نازنینم
که جنگ کفتار و پلنگ
جنگ ما نیست.
درد را می آموزیم
رنج را،
و بی پناهی را
در هنگامه ای
که جای ما هنوز
در کشاکشش
معلوم نیست.
آن یک رنج را می خواهد
پلکانی سازد
برای عروجش
و این یک رنج را
خواهد کاهش دهد
و فقر را که تسکین بخشد
نه از برای نابودی اش
که در پی بهبودی اش
من و تو اما
تنها مانده ایم به نگاه
به تماشا
گه این را
و گاه آن را
به خطا
تحسین کرده ایم
و هرگز قدرت ما شدن را
نیاموختیم
و دستان تشنه دوستی را
تهی یافتیم
در هنگامی که
تنها دوستی می توانست
پناهمان باشد.
دستت را به من بده
تا فرو نشاند عطش دستانم را
برای ما شدن
برای کسی شدن
برای آنکه به بازیمان گیرند
برای آنکه
به بازیشان نگیریم
تدفین فقر و رنج
پایان آه و درد
دستانت را به من بده
که دستانم
در جستجوی دوست
مغروق در فضاست.


شاهین درویش
تهران
19/07/87

پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۷

شادی

نه !
من تنها نیستم
تو تنها نیستی
ما استثنا نیستیم
منطق هشت ونه
قانون است.
دویدن در پی نان
روزمرگی همه ماست.
یک عمر تلاش
تلاش جانکاه
برای یک سر پناه
قانون زندگی ماست.
ما میلیاردها انسان
در سراسر جهان
نه برای خوشبختی
نه برای کامیابی
که برای زنده ماندن
همواره در ستیزیم
صورتمان را گرچه سرخ
نگه داشته ایم با سیلی
آقایان به ما یاد داده اند
که ژست خوشبخت بودن بگیریم
و بخندیم
و برقصیم
همان دم که حتی در سفره مان
نان نداریم.
و بخندیم
و برقصیم
حتی وقتی کار نداریم
یعنی هویت انسانی مان را
از یاد برده ایم.
بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که دیوار برلین فرو ریخت
که اربابان در همه جا
پیروز و کامیابند.
بخندیم و برقصیم
که بغداد سقوط کرد
که میلوسویچ راه فرار ندارد.
بخندیم و برقصیم
وشاد باشیم
که فردا
نطنز را می زنند
و شاید امیر آباد را
بمباران کنند.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که مراسم اسکار
و فرش قرمز
بدون مشکلی برگزار شد.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که خصوصی سازی
مطابق الگوی آقایان
یعنی از ما بهتران
در حال اجراست.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که وی او ای
هر شب در فکر ماست
ستار ترانه سیاسی می خواند
و صور اسرافیل
از غم ما شبها نمی خوابد.
و بخندیم و برقصیم
و شاد باشیم
که حتی آقا هم
گوشه چشمی
به آنور آب دارد.
نه !
من تنها نیستم
تو تنها نیستی
اما تنهاییم!
چون خود
اینسان میپنداریم.


شاهین درویش
تهران
27/03/1387

سه‌شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۶

مراحل رشد سازمانی

گرایش به تفکرات چپ در مراحل آغازین امری فردی است که یا از طریق خواندن نشریات و کتب چپ و یا از طریق دوستان و آشنایان در فرد به وجود می آید. در این مرحله معمولاً به صورت انفرادی تفکر می شود و حداکثر ممکن است با یکی دو نفر از نزدیکان در این مورد صحبت شود.
دیر یا زود به خصوص وقتی اندیشه چپ در فرد ریشه گرفت او به دنبال همفکران خود می گردد. یافتن همفکران در محیط کار، مدرسه، دانشگاه و غیره طبیعتاً منجر به پیدایش محافل چپ می گردد. محفل شکل بسیار ابتدایی و خام تشکیلات و سازمان است. محفل بسیار بی در و پیکر و بی انضباط است. هر کسی در محفل می آید و می رود. محفل معمولاً همراه با تفریحات و ورزش است. جوانان ضمن تفریحات، ورزش و گردش های دست جمعی مختلف گه گاه به صورت تصادفی و غیر برنامه ریزی شده، در مورد تفکرات خود نیز گفتگو می کنند. در این مرحله عناصر آگاه تر و پیشرو تر چپ می کوشند که به محفل نظم بیشتری دهند و بحث، تفکر و مطالعه سیستماتیک را سازماندهی کنند.
به تدریج جدی ترین عناصر محفل که به مبارزه و مطالعه چپ به صورت پیگیرتری می اندیشند، همدیگر را می یابند و به صورت محدود تری گرد هم می آیند و در مورد مسائل سیاسی و تئوریک مطالعه و مباحثه می کنند. چنین جمع محدود سه الی ده نفره می تواند منجر به پیدایش هسته مطالعاتی گردد. از نظر امنیتی مهم است که هسته های مطالعاتی خیلی زود از محافل فاصله بگیرند و مرز مشخصی بین محفل و هسته مطالعاتی خود بکشند. در هسته مطالعاتی تنها افرادی که خیلی خوب همدیگر را می شناسند و به هم اعتماد دارند، شرکت می کنند. عضو جدید در هسته مطالعاتی خیلی با احتیاط، نسبتاً کم وبا مطالعه نسبتاً طولانی پذیرفته می شود.
هسته مطالعاتی باید برنامه کاملاً مدون و منظم مطالعه داشته باشد. شرکت منظم اعضای هسته در جلسات هسته که معمولاً یک یا دو بار در هفته تشکیل می شود اجباری است. در مراحل اولیه هسته باید برنامه فشرده مطالعات متون کلاسیک چپ و به خصوص فلسفه، اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم علمی و تاریخ را دنبال کند و در جلسات هسته در مورد مطالب خوانده شده بحث شود. پس از مطالعه منظم مطالب پایه ای، هسته باید وارد مرحله عمل شود. بدین مفهوم که در حالی که به مطالعات و مباحثات خود البته به شکل تخصصی تر-یعنی هر یک از افراد بنا بر علاقه شخصی خود یک شاخه از مطالعه را دنبال میکند- ادامه می دهد، کارهای تبلیغی، ترویج و گسترش سازمانی را نیز باید آغاز کند. تبلیغ یعنی منتقل کردن مطالبی محدود به جمع کثیری از مردم و می تواند از طریق تراکت، شبنامه، اعلامیه و نظیر آن صورت گیرد. ترویج منتقل کردن مطالب نسبتاً مفصل تر تئوریک به جمعی محدود است. ترویج می تواند از طریق رد و بدل کردن کتاب، بحث با افراد مستعد، نوشتن و انتشار مقالات تئوریک انجام پذیرد.
فعالیت تبلیغی و به خصوص ترویجی موثر و موفق طبیعتاً منجر به گسترش سازمانی می شود. چرا که افراد هسته پس از مدتی افراد مستعد را جذب و عضو گیری می کنند. افراد جدید بهتر است در یک هسته جدید سازمان دهی شوند و فقط از طریق یک نفر با هسته قبلی در تماس باشند. به خصوص باید توجه نمود که تعداد افراد هسته از پنج یا حداکثر هفت نفر تجاوز نکند و هر وقت تعداد اعضای هسته زیاد تر شد، هسته شکسته شود و هسته جدیدی مرتبط با هسته قبلی تشکیل شود.
در کار عملی تلفیق کار مخفی و علنی ضرورت دارد. بدین صورت که در محافل و مجامع عمومی تر مطالب عام جنبش اجتماعی مطرح گردد ولی در محافل و جمع های کوچکتر و بسته تر مطالب مخصوص به جنبش چپ مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد.
گسترش سازمانی موفق منجر به پیدایش گروه سیاسی می گردد که معمولاً متشکل از چند هسته مطالعاتی است که از طریق یک هسته مرکزی با هم در ارتباط هستند. در این مرحله توجه به انضباط سازمانی و مدیریت کردن گروه به شیوه سانترالیسم دمکراتیک اهمبت جدی می یابد. سانترالیسم دمکراتیک بدین شکل است که هر چند اعضای هسته های مختلف در سطوح متفاوت نظرات خود را بیان می کنند و هسته مرکزی را نیز در جریان آن می گذارند، در رای گیری ها شرکت می کنند و رای خود را با پا فشاری مطرح می کنند ولی در نهایت تصمیماتی را که هسته مرکزی از طریق دمکراتیک اتخاذ می کند مورد احترام قرار می دهند و از نقطه نظر عمل سازمانی به آن پایبند می شوند.
در مرحله بلوغ سیاسی و مراحل پیشرفته تر تکامل سازمانی، معمولاً بحث های پر شوری در میان اعضای گروه پیرامون خط مشی سیاسی گروه در می گیرد و در مرحله ای از این بحث ها گروه باید تصمیم بگیرد تا با یکی از احزاب یا سازمان های سیاسی موجود چپ تماس بگیرد و در نهایت به آن بپیوندد. مراحل بعدی سازماندهی تحت راهنمایی و رهبری حزب سیاسی شکل می گیرد. سازماندهی احزاب چپ معمولاً به صورت حوزه است که شکل گیری آن بر اساس اساسنامه و خط مشی آن حزب سیاسی به انجام می رسد.
در مجموع با در نظر گرفتن مجموعه شرایط جامعه ایران در شرایط کنونی به نظر می رسد که در مرحله کنونی به طور کلی تمرکز بر روی هسته های مطالعاتی اهمیت و موضوعیت بیشتری می یابد. از این رو در این مقاله نیز تکیه بیشتری بر این موضوع شد.

شاهین درویش
تهران
15/08/1386

جمعه، مهر ۱۳، ۱۳۸۶

دیالکتیک اتحاد و مبارزه

چپ دشمن شماره یک خود را امپریالیسم جهانی و در درجه اول امپریالیسم آمریکا می داند. این امری داوطلبانه و دلبخواه نیست بلکه از واقعیتی عینی و طبقاتی سرچشمه میگیرد.
نیروی چپ واقعی به صورت سنتی و تاریخی درگیر مبارزه ضد امپریالیستی بوده است و این ناشی از این مسئله است که پیگیرترین مبارزان راه استقلال و تمامیت ارضی و جدی ترین حامیان جنبشهای رهائی بخش ملت های تحت ستم از زیر سلطه استعمار، استعمار نو و امپریالیسم در طول تاریخ چپ ها بوده اند.
مبارزه ضد امپریالیستی چپ تنها یک سو ندارد و اینکه میگوئیم دشمن شماره یک چپ امپریالیسم به سرکردگی امپریالیسم آمریکاست، جریانی دو سویه و متقابل است. امپریالیسم آمریکا و حامیان ریز و درشت آن هم چپ را دشمن شماره یک خود به حساب می آورند. شما کافی است حتی به دور افتاده ترین روستایی در هر یک از نقاط جهان بروید و به هر دلیلی یکی از هواداران امپریالیسم آمریکا در آنجا حضور داشته باشد و متوجه شود که شما افکار چپ دارید. شک نداشته باشید که او بلافاصله دشمن شماره یک خود را تشخیص می دهد و به انواع و اقسام طرق مختلف دشمنی خود را با شما آشکار می سازد.
از این منظر متحدان چپ نیز در درجه اول کسانی هستند که با امپریالیسم و به خصوص امپریالیسم آمریکا سر ستیز دارند و امپریالیسم نیز آنان را دشمن جدی خود به حساب می آورد. این نیز امری سلیقه ای و دلبخواه نیست بلکه امری عینی و طبقاتی است. یعنی چپ به دلیل وجود دشمن مشترک در امر مبارزه حیاتی روزمره خود به ناچار و در بعضی موارد چه بسا علیرغم سلیقه و میل خود در کنار دیگرانی قرار می گیرد که از بسیاری از جهات به خصوص از لحاظ فلسفی با او اختلاف نظر های جدی دارند.
اینکه آن دیگران با چپ چه برخوردی دارند و می کنند، چندان مورد بحث فعلی ما نیست گرچه به هر حال شیوه برخورد آنان در کیفیت روابط چپ با آنان تاثیر گذار است. اما چپ به واسطه آگاهی و احساس مسئولیت تاریخی خود باید نحوه برخورد و چگونگی روابط خود با دگر اندیشانی که در گذرگاههای حساس تاریخی به لحاظ عینی و در برخورد با دشمن مشترک در کنار چپ قرار می گیرند را به شکلی علمی و دقیق تنظیم کند و در مبارزه و زندگی روزمره خود به کار ببندد.
دوستان بیایید با خود رو راست باشیم و چند واقعیت را در نظر بگیریم. اول اینکه حداقل در جامعه ایران و منطقه خاورمیانه، چپ پرچمدار اصلی مبارزه ضد امپریالیستی نیست. کاملاً درست است که چپ در تمام طول تاریخ خود سر سخت ترین و آشتی ناپذیر ترین مبارز ضد امپریالیستی بوده و اکنون هم هست یا باید باشد. ولی تحولات جهانی در دهه های اخیر و به خصوص فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و بحران های ایدئولوژیک پس از آن، نیروی چپ را بسیار تحلیل برد و اینک حداقل از لحاظ کمی ما نیروی قابل توجهی برای آنکه پرچمدار مبارزه ضد امپریالیستی باشیم را تشکیل نمی دهیم. در کشور ما ایران علاوه بر موارد ذکر شده باید ضربات جبران ناپذیری را که در اثر سرکوب و کشتار برجسته ترین و نخبه ترین کادرهای چپ، به این نیرو وارد آمده است را نیز افزون ساخت.
حال با توجه به موارد مذکور چه باید کرد؟ آیا باید مبارزه ضد امپریالیستی را تعطیل شده تلقی نمود و دست از آن شست؟ یا باید به واقعیت های تاریخی و عینی با دقت نگریست و بر اساس نتایج علمی به دست آمده مسیر حرکت و مبارزه را با دقت و به صورت عینی تنظیم نمود؟
مسئله دوم اینست که در شرایط کنونی پرچمدار مبارزات ضد امپریالیستی در ایران و منطقه کسانی هستند که نه از نظر ظاهر و نه از نظر مکتبی و مرامی شبیه ما هستند. اینان مسلمانان انقلابی هستند. رفقا بیایید انصاف داشته باشیم. در جهان کنونی چه کسانی بیشترین افشاگری ها را در مورد امپریالیسم می کنند و بیشترین مقاومت را در برابر آن سازمان می دهند؟ مگر نه اینست که اگر ما نیروی کمی قابل توجهی در اختیار داشتیم وظیفه اصلی مان همین می بود؟
علاوه بر این به نظر نگارنده در تمام طول تاریخ کشورمان هیچوقت شرایط تا بدین سطح مناسب برای اتحاد عملی چپ و مسلمانان انقلابی فراهم نبوده است. دعوت از فرزندان چه گوارا انقلابی بزرگ آمریکای لاتین برای حضور و سخنرانی در تهران، روابط نزدیک و دوستانه با دولت های چپ و انقلابی آمریکای لاتین و بسیاری از علائم دیگر حاکی از آنست که ضرورت برخی همکاری ها با چپ از جانب گروهی از نیروهای مذهبی حتی در درون حاکمیت جمهوری اسلامی ایران احساس می شود. اینکه اینگونه همکاری ها آیا شکل بگیرد یا نه و اینکه سرنوشت آن ها چه خواهد شد تا حدود زیادی از جمله به نحوه برخورد ما بستگی دارد.
کاملاً درست است که نحوه نگرش مسلمانان انقلابی به خصوص گروهی که هم اکنون در حاکمیت قرار دارند نسبت به مبارزه ضد امپریالیستی با نحوه نگرش ما به این مبارزه از زمین تا آسمان فرق دارد. ولی مگر قرار است که این نگرش ها کاملاً یکسان باشد تا زمینه واقعی و عینی مبارزه و همکاری در مقابل دشمن مشترک فراهم گردد؟ اگر منتظر چنین امری باشیم تا ابد باید دست روی دست بگذاریم و بنشینیم.
این هم کاملاً درست است که شریفترین و برجسته ترین یاران ما به دست عوامل جمهوری اسلامی قتل عام شده اند. علاوه بر آن کارگران زحمتکش میهن ما از ابتدایی ترین حقوق حقه خود ازجمله قانون کار حامی آنان، حق داشتن سندیکاهای آزاد و مستقل و غیره محروم هستند. بسیاری از کارگران ماههاست حقوق دریافت نکرده اند و وقتی این کارگران نجیب از سر ناچاری دست به اعتراض و اعتصاب میزنند، با سرکوب و دستگیری مواجه می شوند. زنان، دانشجویان، جوانان و روشنفکران همواره در معرض شدیدترین سرکوبها و نقض حقوق حقه خود بوده اند.
حال ما با این تناقض ها چه باید بکنیم؟ این تصور که ما حتماً و به صورت مطلق باید از میان مبارزه ضد امپریالیستی و مبارزه در راه حقوق دمکراتیک یک شق را انتخاب کنیم، ناشی از عادت به تفکر غیر دیالکتیکی است. دیالکتیک شیوه نگرش و عمل بر اساس در نظر گرفتن وحدت اضداد است. در اینگونه موارد شیوه عمل ما باید بر اساس دیالکتیک اتحاد و مبارزه قرارگیرد. یعنی با حفظ استقلال ایدئولوژیک و سازمانی و مبارزه با جنبه های غیر دمکراتیک و در راه دستیابی به حقوق ستمکشان جامعه، می توانیم و باید در مبارزه ضد امپریالیستی با آنان که در این مسیر با ما همسو می گردند همکاری و اتحاد داشته باشیم.
مبازه چپ یک مبارزه احساساتی و عکس العملی صرف نیست. مبارزه چپ یک مبارزه بر اساس اصول علمی با استفاده از نگرش دیالکتیکی و استفاده از تمام تجارب تاریخی و تحلیل عینی مشخص از شرایط مشخص و به کارگیری اصول دیالکتیک، و در نظر گیری تناسب نیروها حین مبارزه طبقاتی در عرصه تفکر و عمل است.
اینکه این یا آن شق از مبارزه در این یا آن لحظه تارخی برجسته گردد بستگی کامل به وضعیت توازن نیروها از یک طرف و تحولات ملی و جهانی از سوی دیگر دارد. در لحظاتی که خطر تهاجم نظامی یا مداخله غیر نظامی امپریالیسم شدت می گیرد، مسلم است که جنبه ضد امپریالیستی مبارزه باید برجسته تر گردد. پلنوم های شانزدهم و هفدهم کمیته مرکزی حزب توده ایران و همچنین تحلیل های سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در آستانه و پس از انشعاب از این نظر الگویی شایان توجه در اختیار ما قرار می دهند.
دوستان و رفقا هم اینک میهن ما علیرغم تمام مشکلاتی که دارد و همه ما به انحا مختلف با این مشکلات درگیریم، در معرض خطر جدی مداخله یا تهاجم نظامی امپریالیسم قرار دارد. لحظه خطیری است. در این لحظات تاریخی باید کوشا باشیم تمام توجه و نیرو را متوجه دفع این خطر سازیم. باید از هرگونه امکان عملی و بسیج و تدارک نیرو و همکاری با سایر نیرو ها برای مقابله با دشمن مشترک استفاده کرد.


تهران
شاهین درویش
13/07/86

یکشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۶

سکسیسم و فناتیسم، دو روی یک سکه

بر این امر واقفم که سکسیسم را در فرهنگ لغات وبستر به معنی تسلط یک جنس بر جنس دیگر معنا کرده اند. اما اگر مجاز باشم که سکسیسم را با تعبیر بینشی که در بسیاری از موارد مسلط است و هر پدیده و رویدادی را از دریچه مسائل جنسی می بیند و تفسیر می کند به کار ببرم، کار بسیار راحت تر می شود.
مطابق بینش سکسیسم یا جنسی گرا با تعبیر بالا، همه چیز به نحوی مستقیم یا غیر مستقیم به تمایلات جنسی افراد مربوط است. به عبارت دیگر تمایلات جنسی افراد جامعه است که انگیزهٌ همهٌ رفتارها و گفتار های افراد جامعه است. این نوع نگرش تا حد زیادی توسط برخی از نظریات فروید تئوریزه شده است و متاٌسفانه در دنیای روانشناسی و روانپزشکی هم تا حد زیادی مسلط است. از این رو کم نیستند منتقدان ادبی و هنری که وقتی مثلاً با یک تابلوی نقاشی طبیعت بیجان روبرو می شوند، ذره بین به دست میگیرند و در به در به دنبال آلت تناسلی مرد یا زن داخل آن می گردند.
از دیدگاه برخی از روانشناسان و روانپزشکان هرگونه ناهنجاری روانی در بزرگسالی، ریشه در تمایلات جنسی در سنین کودکی !!! نسبت به پدر و مادر و خاله ،عمه، عمو و دایی و غیره دارد. توضیح مفصل در مورد اینکه مسلماً این دیدگاه از روانشناسی توسط روانپزشکی علمی متکی بر فیزیولوژی و به خصوص توسط پاولوف و پیروان او رد شده است و استدلال در مورد بطلان آن، متاسفانه بسیار بالا تر از حد بضاعت علمی نویسنده است و این کار وظیفه متخصصان و کارشناسان مطلع است. اما تبعات چنین طرز تفکراتی را در جامعه می توان بررسی کرد.
وقتی این نوع نگرش ها از جایگاه آکادمیک خود خارج می شوند و به سطوح مردم عادی جامعه میرسند، تبعاتش این می شود که مثلاً از دید برخی افراد با چنین دیدگاهی، امکان ندارد خانم خانه داری برای خریدن سبزی از خانه بیرون برود و در راه خریدن سبزی از سبزی فروشی و برگشت به منزل هیچ ماجرای سکسی و شهوانی برای او پیش نیاید. از دید این گونه افراد زن و مرد مثل پنبه و آتشند و اینکه زنان و مردان در محیط کار یا کلاس درس در کنار هم کار و تلاش یا تحصیل کنند و در عین اینکه روابط دوستانه ای با هم دارند، با نظر جنسی به هم نگاه نکنند از محالات است.
البته مسلم است که تسلط چنین نگرشی و تبلیغ و ترویج رسمی و غیر رسمی آن عملاً هم منجر به پیدایش و گسترش روابط نا سالم در جامعه می شود. کودکی که در تحت تسلط چنین نگرشی پرورش می یابد، در بزرگسالی خواه نا خواه دیدگاه کاملاً جنسی نسبت به جنس مخالف – بگذریم که در شرایط حاد حتی به جنس موافق – پیدا می کند. اما آیا به راستی در تمام موارد و همهٌ انسانها چنین است؟ آیا نمی توان با تربیت و پرورش صحیح انسان هایی را بار آورد که با همنوعان خود اعم از زن و مرد، فارغ از دید جنسی گرا روابط سالم و انسانی برقرار کنند که بدون طمع جنسی به یکدیگر بنگرند و در کنار هم کار، تحصیل و فعالیت کنند؟ آیا حتی هم اکنون به راستی چنین انسان هایی نادرند؟
نگرش سکسیسم طبیعتاً منجر به تولید نارضایتی در جامعه می شود و در تحلیل نهایی به فناتیسم منجر می گردد. در جوامع مرد سالار در درجه اول این زنان هستند که از این نوع تفکر آسیب می بینند. چرا که فناتیسم در وهله اول بیشترین محدودیت را بر روی زنان اعمال می کند. مثلاً این زنان هستند که در اوج گرمای تابستان مجبورند لباسهای سر تا پا پوشیده بپوشند، چادر و روسری سر کنند و تا آنجا که امکان دارد در خانه بمانند. ورزش نکنند، تفریح نکنند، نخندند، حتی زیاد حرف نزنند و در فعالیت های اجتماعی شرکت نکنند. و خلاصه از بسیاری از حقوق اجتماعی اساسی خود محروم گردند.
سکسیسم به تعبیر بالا و فناتیسم برای یکدیگر خوراک فراهم می کنند و یکدیگر را تشدید می کنند. واقعیت اینست که تسلط فناتیسم نیز در جامعه به گسترش سکسیسم کمک می کند. جوانی را در نظر بگیرید که در تمام طول عمر خود یک برخورد سالم و معمولی با جنس مخالف خود نداشته است و هیچگاه فرصت دیدن هیچیک از اندامهای جنس مخالف خود را با نظر غیر جنسی پیدا نکرده است. کاملاً طبیعی است که این جوان در برخوردهای اولیه ای که به ناچار در محیط اجتماعی با جنس مخالف خود پیدا می کند، با نظر جنسی طرف مقابل را ورانداز می کند. از همین رو فناتیسم کاملاً فرصت می یابد که در بوق تبلیغات خود بدمد و خواهان جدایی کامل دو جنس از همدیگر شود. امری که در محیط و روابط اجتماعی امروز محال است.
امروزه گسترش حضور زنان در جامعه به حدی است که امکان ندارد کسی بخواهد در کار و فعالیتی حضور داشته باشد و از داشتن رابطه کاری بین زنان و مردان پرهیز کند. زنان متخصص تقریباً در تمام رشته های فعالیت اجتماعی حضور فعال و کارا دارند. آیا می توان همهٌ این زنان را به خانه برگرداند و یا ارتباط این زنان را با مردان کاملاً قطع کرد؟ خیر این امری محال و نا شدنی است. باید به برخی از آقایان فسیل و منجمد شده در محیط های عقب مانده گفت: آقایان راه حل این مسئله این نیست. سعی کنید نگرش خود و جامعه را نسبت به مسائل جنسی و نسبت به روابط دو جنس اصلاح کنید. تلاش کنید خود و جامعه را تهذیب نمایید. جدایی جنسیتی و محروم کردن زنان از حقوق اجتماعی خود نه تنها کمکی به بهبود وضعیت اخلاقی جامعه نمی کند، چنان که تا کنون علی رغم تلاش وافر شما نکرده است، وضع را از این هم بد تر خواهد کرد. علاوه بر آن هم نیمی از جامعه را از امکان رشد استعدادهای خود محروم می سازد و هم جامعه را از بسیاری از توانمندیها بی نصیب می کند.

شاهین درویش
تهران
16/04/1386