یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

تضارس در جهان و ایران

دیر هنگامی است که کاسبکاران جهانی با بهره گیری از شبکه گسترده و توانمند رسانه های همگانی زیر چیرگی خود تلاش می ورزند تا در اذهان مردم دنیا دو قطبی های ناراستینی را جایگزین تضادهای راستین سازند. از جمله یکی از اصلی ترین دو قطبی های ناراستین که این رسانه ها شبانه روز برای آن تبلیغ می کنند دو قطبی بنیاد گرایی اسلامی و مدرنیسم جهان غرب است. اشکال دیگری نیز از این تضاد جلوه داده می شود: تضاد سنت و تجدد، تضاد غرب و شرق، تضاد مذهب و غیر مذهب، تضاد اسلام با مسیحیت و خیلی تضادهای نادرست دیگر که تلاش می شود به جای تضاد اصلی که همانا تضاد ملل عقب نگه داشته شده زیر سیطره و ستم با سرمایه داری بزرگ جهانی به عنوان تضاد اصلی وانمود شود و در این هیاهو در واقع آن تضاد اصلی و بنیادی ناپدید گردد.
اما به جز پنهان ساختن تضاد اصلی، کاسبکاران جهانی بهره دیگری نیز از بزرگ نمایی تضاد با بنیاد گرایی اسلامی می برند و آن واژگونه نمایش دادن چهره واقعی دنیا است. وقتی تضاد اصلی تضاد بنیاد گرایی با جهان غرب جلوه داده شد و بنیاد گرایان نماینده و پرچمدار مبارزه با جهان غرب و از سویی دیگر، بزرگترین سرمایه داران نماینده غرب و تمدن غربی معرفی شدند، آنگاه به شکل ناگزیری این نتیجه حاصل می شود که همه مخالفان سرمایه داری بزرگ جهانی یار و همراه ارتجاعی ترین نیروهای جهان یعنی بنیاد گرایان اسلامی هستند. یعنی این مفهوم در ذهن بسیاری از مردم نا آگاه از مسائل سیاسی جهان پیرامون، القا می گردد که مخالفان سرمایه داری بزرگ جهانی، مخالفان مدرنیسم و تمدن غربی هستند. بنابراین متحد طبیعی طالبان و القاعده یعنی کسانی هستند که با هرگونه تجلی تمدن غربی منجمله دستاوردهای فرهنگی و حقوقی تمدن غرب از جمله آزادی و برابری زنان و مردان، دمکراسی و حاکمیت مردم، حقوق بشر، تحصیل و کسب علم و دانش به خصوص برای دختران و به طور کلی همه جلوه های پیشرفت و ترقی جوامع مخالف هستند.
اما در واقع چنین نیست. چنانچه به تاریخ جوامع گوناگون مراجعه کنیم به سادگی در می یابیم که بزرگترین کوشندگان و مبارزان مخالف با سیطره استعمار و امپریالیسم در کشورهای پیرامونی به راستی ترقی خواه ترین، متجددترین ،آگاه ترین و معمولاً با دانش ترین افراد و اقشار این کشورها بوده اند. این افراد پس از مدت ها کوشش و مبارزه در راه پیشرفت و ترقی کشور خود که در بسیاری از موارد هم با برخی خوش خیالی، وهم اندیشی و خام پنداری ها در مورد حکومت های متروپل همراه بود، در عمل با این واقعیت تلخ مواجه شدند که بزرگترین مانع تکامل جوامع آنها همانا کاسبکاران جهانی هستند که پیشرفت و ترقی کشور خود را می خواهند به بهای عقب نگه داشته شدن کشورهای پیرامونی تأمین و تضمین کنند.
درست همان ها که حکومت های خودکامه کشورهای پیرامونی همیشه ادعا کرده اند که عامل و پشتیبان همه جنبش ها و اعتراضات مردمی ترقی خواهانه در این گونه کشور ها بوده اند، در تحلیل نهایی عامل و علت اصلی عقب مانده نگه داشته شدن کشورهای پیرامونی هم از نظر اقتصادی، هم از نظر فرهنگی و هم از نظر علمی و تکنو لوژیک هستند. ممکن است و حتماً درست است که حداقل در مقاطعی از تاریخ حاکمان و سرمایه داران کشورهای مرکز یا متروپل - و برخی از آنها هنوز هم - خواهان پیشرفت و ترقی کشورهای خود بوده و هستند. اما بسیاری ازهمین افراد و جریانات پیشرفت مستمر و ترقی مداوم خود را تنها در گروی عقب نگه داشته شدن اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای پیرامون زیر چیرگی خود می بینند.
رواج انواع و اقسام خرافات دینی و غیر دینی، حمایت از ارتجاعی ترین و جزم اندیش ترین لایه های مذهبی، دامن زدن به اختلافات و تعصبات قومی و مذهبی، جلوگیری از رشد علمی و تکنولوژیک و اعتلای اقتصادی در کشورهای پیرامونی سیاست هایی شناخته شده است که همواره از سوی حاکمان کشورهای متروپل و به خصوص سازمانهای اطلاعاتی این کشورها دنبال شده است و اسناد تاریخی این گونه سیاست ها و مداخلات آشکار و نهان بار ها و بارها منتشر شده است و نیت واقعی کاسبکاران جهانی را آشکار نموده است.
در هر صورت همانسان که گفته شد، این سیاست یعنی سیاست کژنمایی واقعیت تضارس های جهانی به شکلی مستمر از جانب رسانه های همگانی دنبال می شود. به خصوص پس از واقعه جانخراش یازدهم سپتامبر، این سیاست برجستگی و شدت ویژه ای یافت. جهان به گونه ای تصویر می شد که گویا همه افراد یا باید متحد هار ترین جناحهای سرمایه داری جهانی باشند و یا متحد طالبان و القاعده. رسانه های همگانی چنین وانمود می کردند که هرکس مخالف سیاست های جناح راست سرمایه داری ایالات متحده باشد به صورت طبیعی هوادار آدمهای وحشی و قاتل، انسانهای ابتدایی غار نشین، مخالف تمدن، مخالف علم و تحصیل، مخالف دستاوردهای فرهنگی مدرنیسم و روشنگری، ضد زن، عقب افتاده، فناتیک و درمجموع نماد همۀ گرایشاتی است که در نزد افکار عمومی غرب مورد نفرت است.
در این هنگامه و در اوج تبلیغات گمراه کننده رسانه های فراملیتی، متأسفانه بسیاری از مردم نیز به راستی دچار این گمان شدند که باید در یکی از این دو جبهه جای گیرند. به گونه ای که هیچ راه سومی تصور نمی شد. بسیاری از مردم فراموش کردند که همین به ظاهر افراد داخل در دو قطب متضاد تا چند سال پیش دوست و متحد نزدیک یکدیگر بودند. فراموش شد که بسیاری از همین گروههای افراطی و بنیاد گرا توسط ایالات متحده آمریکا یا متحدان نزدیک آن متشکل و مسلح شدند تا با ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی بجنگند. در این هیاهوی کرکنندۀ تبلیغات، فریاد آنانی که سعی می کردند به مردم بفهمانند که واقعیت بدین سان نیست و هماینان که بدینسان خود را دشمن یکدیگر وانمود می سازند تا گذشته ای نه چندان دور ابائی از نشان دادن دوستی عمیق شان نسبت به هم نداشتند، بیهوده می نمود.
این گونه فریادها در آن فضای احساساتی و مسموم به خصوص در سالهای پس از شکست سوسیالیسم واقعاً موجود، فریاد هایی در زیر آب بود. و در همین معرکه بسیار کسان حتی از میان آنانی که سالیانی دراز ادعای روشنفکری، ترقی خواهی، انسانگرایی و مردم سالاری داشتند، برای عقب نماندن از قافله به صف دشمنان واقعی بشریت یعنی حریص ترین جناحهای سرمایه داری جهانی پیوستند. غم انگیز تر از آن این واقعیت دردناک بود که کم نبودند کسانی نیز که برای ادامه مبارزه ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی در گفتار یا حتی در عمل به صف ارتجاعی ترین نیروهای جزم اندیش یعنی جبهه بنیاد گرایان پیوستند.
این مجملی بود از وضعیت ناهنجار سیاسی جهان در یک دهه گذشته در اصلی ترین و بنیادی ترین وجوه آن. بازتاب این وضعیت در کشور ایران نیز بهتر از آن در سطح جهان نبود. به خصوص در دهه گذشته تلاش برای جانشین ساختن دو قطبی کاذب به جای قطب بندی های راستین به گونه ای پیگیر از جانب بسیاری از رسانه های همگانی راست دنبال می شد. تلاش می شد تا دو قطبی سلطنت طلب، وابسته به استکبار جهانی، ضد انقلاب، نوکر غرب و غیره از یک سو و جزم اندیش دینی، متعصب، زن ستیز، مرد سالار، عقب افتاده ، مخالف علم و در یک کلام مخالف همه دستاوردهای فرهنگی مدرنیسم و روشنگری اروپا از سمت دیگر جانشین تضادهای واقعی و طبقاتی جامعه قلمداد شود.
به موازات رویدادهای مشابه در سراسر جهان در ایران نیز بدینگونه وانمود می شد – در عمل هم بسیاری از افراد اینطور احساس می کردند – که یا باید هوادار وابستگی بی چون و چرا به جهان سرمایه داری باشند، از انقلاب مردمی بهمن 57 ابراز برائت کنند، خود را مدیون نظام پادشاهی نشان دهند، از لیبرالیسم با تفسیر راست افراطی بدون هیچگونه انتقادی دفاع کنند، آمریکا را مظهر انساندوستی و مدافع بی چون و چرای حقوق بشر بنامند و ..... یا اینکه به صف ظاهراً متضاد یعنی بنیاد گرایی اسلامی، جزم اندیشی دینی و مذهبی، انجمن حجتیه و هیئت مؤتلفه و امثالهم بپیوندند و فریاد ضد غربی و ضد آمریکایی شان که در واقع ضدیت با کل دستاوردهای تمدن اروپایی است، گوش فلک را کر کند.
بسیاری این مطلب را به بوته نسیان سپردند که بزرگترین انسانهای مبارز ضد امپریالیسم در تاریخ کشور ما ایران از جمله: قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، حیدرخان عمواغلی، علی مسیو، دکتر تقی ارانی، سلیمان میرزا اسکندری، دکتر محمد مصدق و حتی بسیاری از مبارزان متکی به مذهب همانند: دکتر شریعتی، آیت اله طالقانی،آیت اله بهشتی به همراه خیل کسان دیگری که نام بردن ازهمه آنها در این مختصر نمی گنجد، نه تنها مخالف دستاوردهای تمدن، علم، فرهنگ و تمامی دستاوردهای عصر روشنگری اروپا – با وجود انتقاد از تمامی کژی ها و کاستی های آن – نبودند، بلکه علت اصلی مخالفت آنان با سرمایه داری جهانی دقیقاً در همین نکته نهفته که به این باور رسیده بودند که سیاستگذاران سرمایه داری جهانی مانع از رشد و ترقی کشور ما می باشند.
هر آینه تاریخ به روشنی ثابت کرده است که به هر میزان هم که تضادهای کاذب جانشین تضادهای راستین وانمود داده شوند و هرچند که ممکن است تا مدتی توده های مردم نیز در گمراهی به سر ببرند، دیر یا زود در بزنگاه های تاریخی آن تضادهای راستین روز بروز آشکارتر میشوند و دو قطبی واقعی در اطراف آن هر روز بیشتر شکل می گیرد و جریان انقطاب جامعه به نقطه ای منجر می گردد که دو جبهه اصلی و فراگیر در تمام ارکان جامعه سنگر های خود را می گسترانند و انتخاب بین این دو جبهه متضاد برای اکثریت قریب به اتفاق آحاد جامعه گریز ناپذیر می گردد.
صرفنظر از هر آنچه که در سطح رخدادهای سیاسی ایران می گذرد، در عمق جامعه ایران همواره یک تضاد بنیادین وجود داشته و هم اینک نیز وجود دارد که واقعیت های اجتماعی ایران در اطراف آن شکل می گیرد. هرچند ممکن است که این تضاد اصلی در مقاطعی از تاریخ ایران پررنگ تر یا کمرنگ تر شده باشد و یا دچار برخی فراز و نشیب ها شده باشد اما در واقع پس از انقلاب بهمن یک تضاد اصلی شکل گرفت که همچنان در اعماق جامعه ایران با قوت به حیات خود ادامه می دهد و آن تضاد بین نیروها و جریانات هوادار و پشتیبان انقلاب بهمن از یک سمت و کلیه نیروها و جریانات مخالف با آن از سمت دیگر است.
حالا هر چقدر هم که برخی از جریانات سیاسی چپ در مورد ماهیت جنبش سبز در شک و تردید به سر ببرند و برخی از هواداران انقلاب در بین نیروهای مذهبی و درون حاکمیت جمهوری اسلامی ایران از انقلاب رنگین و مخملین نگران باشند، این واقعیت تغییر نمی کند که راست ترین نیروهای افراطی در ایالات متحده آمریکا و اسرائیل به این نتیجه قطعی رسیده اند که جنبش سبز ادامه جریان انقلابی سال 57 است و جهت آن تعمیق و گسترش خواسته های همان انقلاب و برداشتن موانع از سر راه آن برای دستیابی به اهداف اصولی و بنیادین انقلاب یعنی استقلال، مردم سالاری و عدالت اجتماعی است.
از همین روست که راست ترین جریانات سیاسی در سراسر دنیا با بکار بردن ابزارهای بسیار پیچیده اطلاعاتی، سیاسی، تبلیغاتی و شاید حتی نظامی تلاش می ورزند که به هر شکل ممکن جنبش سبز را تضعیف نمایند و به خصوص نیروهای وفادار به انقلاب را از ادامه پشتیبانی از این جنبش باز دارند. بنابر این می توان منتظر بود که دیر یا زود بسیاری از کسانی که راه خود را به صورت موقتی گم کرده بودند و کاملاً به شکل تصادفی یا احساساتی وارد این جنبش شده بودند، خود را از صفوف جنبش سبز کنار بکشند. این امری اجتناب ناپذیر است و کتمان حقیقت آن نیز کمکی به حرکت سبز نخواهد کرد.
در کشورهایی مانند ایران این خطر که یک جنبش ترقیخواه و دمکراتیک در بدترین حالت تبدیل به یک انقلاب نارنجی، بنفش و مخملین گردد و بدین سان آلت دست سیاستگذاران سرمایه داری جهانی شود به طور کلی منتفی نیست. از این رو و به دلایل گفته شده در بالا برای نیروهای چپ لازم و حیاتی است که در چنین جنبش هایی شرکت داشته باشند و حتی در موقعیت مناسب رهبری آن را نیز از آن خود سازند.
انقطاب و تضارس بزرگ در جامعه ایران هم اکنون به سرعت در حال شکل گیری است. نه آنسان که رسانه های راست جهان و ایران می خواهند وانمود سازند؛ بلکه تضادی واقعی مابین کلیه نیروهای صادق هوادار انقلاب ملی، ضد استبدادی و ضد امپریالیستی بهمن 57، هواداران استقلال، آزادی، ترقی و عدالت اجتماعی از یک سو و کلیه نیروهای مخالف این انقلاب و اهداف و آرمان های آن اعم از نیروهای جزم اندیش وابسته به سرمایه داری جهانی، نیروهای ارتجاعی منشعب از اخوان المسلمین و انجمن حجتیه و به طور کلی همه مخالفان انقلاب ایران و رشد و ترقی میهن ما از سوی دیگر.
در چنین شرایطی است که ما هر روز به یک رو در روئی نهایی و بنیادی نزدیک تر می شویم. رو در روئی که در نهایت دیر یا زود تکلیف نبرد سرنوشت ساز "که بر که" را تا حدود زیادی روشن خواهد ساخت. جای ما در این رو در روئی کجا خواهد بود؟

منوچهر خاکی
24/05/89
تهران

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

آینده جنبش سبز

این مطلب که عده ای از سران حکومت جمهوری اسلامی ایران در این پندارند که با بستن هرچه بیشتر تمامی روزن ها و منفذها و یا به عبارتی امنیتی کردن هرچه گسترده تر فضای سیاسی جامعه ایران، بحران سیاسی کنونی فروکش خواهد کرد و آنان قادر خواهند بود با پشت سر گذاشتن این بحران دوباره اوضاع را به حالت عادی باز گردانند، مصداق کاملی از این مثال است که شخصی که شنیده دیگ زود پز همسایه اش که سوت یا همان منفذ خروج بخار هم داشته و منفجر شده است؛ بخواهد با مسدود نمودن منفذ خروج بخار دیگ مانع از انفجار دیگ زودپز آشپزخانه خود شود.

سرکوب شدید تظاهرات مسالمت آمیز مردم در اعتراض به نتیجه انتخابات بیست و دوم خرداد، توقیف مطبوعات منتقد و هوادار جنبش سبز، موضع گیری های آشکارا جانبدارانه شخصیت های کلیدی نظام به هواداری از جناحی که بسیاری از مردم در مورد صداقت آنان به خصوص نسبت به اعلام بی طرفانه نتیجه انتخابات ریاست جمهوری دور دهم تردید های اساسی دارند؛ امنیتی و مسدود کردن فزاینده فضای سیاسی جامعه، دستگیری بسیاری از شخصیت های سیاسی حتی کسانی که تا مدتی پیش از نظر هواداران نظام جمهوری اسلامی ایران نیز موجه بودند و از نظر بسیاری هنوز نیز از هواداران و پشتیبانان نظام محسوب می شوند، و برخی اقدامات نا سنجیده دیگرراه نا کجا آبادی است که برخی از سران نظام آگاهانه و مغرضانه و متأسفانه عده ای دیگر نیز نا آگاهانه و غافلانه در پیش گرفته اند.

سرکوب نیروهای چپ غیر مذهبی مدافع انقلاب و رهبری آن در سالهای دهه شصت به همراه شکنجه، اعترافات تلویزیونی در عین سکوت افراد و جریانات چپ مذهبی داخل حاکمیت که در نهایت منجر به سرکوب، دستگیری ، شکنجه و اعترافات تلویزیونی خود آنان شد، باید پیام های عبرت آموزی برای آن دسته از سران جناح اصولگرای حاکم که هم اینک نا آگاهانه و غافلانه راه سکوت یا پشتیبانی از اقدامات سرکوب گرانه را در پیش گرفته اند، در بر داشته باشد. این روند تا کی و کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟ آیا عناصر صادق اصول گرا باید همانند اصلاح طلبان، خود نیز قربانی این شیوه های غیر انسانی بازداشت، بازجویی و شکنجه شوند تا پی برند که این شیوه های سرکوب، بازجویی و شکنجه غیر انسانی، ناعادلانه و غیر موجه است؟ از آن مهم تر اینکه اعترافات و محاکماتی از این دست هیچ گونه ارزشی برای اثبات جرم هیچ متهمی ندارد.

آیا این گونه دست اندر کاران که حتی از زبان خودی ترین عناصر نظام می شنوند که در بازداشتگاههای ایران و حتی در خیابان ها و جلوی چشم مردمان، کثیف ترین و مشمئز کننده ترین اعمال ضد اخلاقی و ضد انسانی به نام دفاع از دین و جمهوری اسلامی صورت می گیرد و باز هم از اعمال سرکوبگران حمایت می کنند، به راستی در این پندارند که این گونه جنایات و اعمال شنیع به نفع دین یا حتی به نفع ثبات حاکمیت خود آنان است؟ در پاسخ باید گفت که این قبیل اعمال سیر ماجرا ها را به سمتی سوق می دهد که نه به نفع دین، نه به نفع حاکمیت جمهوری اسلامی و نه به نفع مردم و جنبش اعتراضی آنان است.

تصور این موضوع که مردم معترض تا ابد به صورت کاملاً مسالمت آمیز در خیابان ها اعتراض کنند؛ در حالیکه به شدید ترین وجهی مورد ضرب و شتم، کتک، اصابت گلوله، دستگیری و شکنجه قرار می گیرند؛ و هرگز شیوه های مبارزه خود را تغییر ندهند، تصوری به غایت نا بخردانه است. در شرایطی که میهن عزیز ما ایران از هر سو مورد طمع، تهدید و محاصره کاسبکاران قدرتمند بین المللی قرار دارد، به راستی باید از تغییر تاکتیک ها و شیوه های مبارزات مردم و سمت گیری آن در جهت شیوه های غیر مسالمت آمیز هراسان بود. گرچه که ادامه روند کنونی بسیاری از تغییرات را علیرغم خواست این یا آن فعال یا رهبر سیاسی اجتناب ناپذیر میکند.

راست است که رهبران جنبش سبز به درستی تا کنون بر مسالمت آمیز و قانونی بودن، عدم تمایل به براندازی و تلاش برای یافتن راه های خروج از بحران در چارچوب قانون اساسی موجود تأکید ورزیده اند. اما به راستی به پندار شما تا کی و کجا چنین وضعیتی می تواند ادامه پیدا کند؟ آن هم درست در شرایطی که هم مردم معترض، هم فعالان جنبش و هم رهبران سیاسی جنبش اعتراضی به شکل سیستماتیک در معرض شدیدترین سرکوب ها و کینه توزی ها قرار دارند. آیا به راستی در چنین شرایطی مردم معترض همچنان به همین شیوه های مسالمت آمیز مبارزه قناعت خواهند ورزید؟ آیا رهبران جنبش سبز خواهند توانست جنبش را در محدوده های مورد نظر خود و در اشکال قانونی و مسالمت آمیز حفظ کنند؟

لحظه ای در عالم تخیل به این اندیشه کنید که اگر در بهمن ماه سال 1357، همان زمان که دولت بختیار فرودگاه های ایران رابسته بود و مانع از پرواز هواپیمای حامل رهبر انقلاب ایران یعنی آیت اله خمینی شده بود و در همان هنگام که مردم در زیر رگبار گلوله مسلسل های نظامیان حامی رژیم شاهنشاهی شعار می دادند:"رهبران، رهبران، ما را مسلح کنید"، آیت اله خمینی در عوض موضع گیری های قاطعانه خود،در فکر سازش با سران رژیم شاهنشاهی بود، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا او می توانست همچنان رهبری انقلاب را در دستان خود متمرکز کند؟ آیا مردم انقلابی و معترض او را پشت سر نمی گذاشتند و به رهبران قاطع تری روی نمی نمودند؟ آیا سرنوشت آیت اله خمینی نیز همانند سرنوشت بختیار و برخی از روحانیون هوادار سازش با رژیم شاه نمی شد؟

به هر حال باید این نکته را مورد توجه قرار داد که نا امیدی توده های مردم از حل مشکلات و برآورده شدن خواسته هایشان از راه های قانونی و در چارچوب نظام موجود، شرایط بحرانی را به شکلی شتاب آلود به سمت حادتر شدن پیش می برد و شمارش معکوس را برای یک نبرد سرنوشت ساز قدرت رقم خواهد زد. در چنین وضعیتی که به هیچ وجه تصور نمی کنم مورد تمایل و علاقه دلسوزان میهن و هواداران صادق و صمیمی جنبش سبز باشد، همه چیز منوط و موکول به برتری قدرت خواهد شد. در این اوضاع تاکتیک های مبارزه تغییر خواهد کرد، شیوه های مبارزه متنوع تر خواهد شد و از جمله اعتصابات صنفی و سپس سیاسی به مرور شدت خواهند گرفت. در بدترین حالت و در شرایطی که راه هرگونه سازش و مذاکره مسدود شده باشد، شیوه های گوناگونی از مبارزه و قیام مسلحانه آغاز خواهد شد.

آن چه که در حال حاضر حائز اهمیت است؛ در درجه اول انسجام و سازمانیابی نیروهای موجود جنبش، سپس جذب نیروهای تازه نفس و در عین حال کمک به ریزش نیرو و تعمیق تضاد در جناح رقیب به همراه تلاش برای متقاعد کردن دست اندر کاران خردمندتر جناح اصولگرا به تمکین و عقب نشینی در مقابل خواسته های توده های میلیونی مردم است. در لحظه های نفس گیر کنونی از جنبش سبز مردم ایران تشکیل ستاد رهبری کننده متمرکز متشکل از افراد سیاسی کاردان، شجاع، خردمند از نحله های گوناگون فکری و سیاسی که مستقل باشند و به کاسبکاران بین المللی وابسته نباشند، اهمیت حیاتی دارد. لازم است که این ستاد رهبری در خارج از کشور تشکیل شود ولی در عین حال در پیوند تنگاتنگ با فعالان جنبش در داخل کشور قرار داشته باشد.

موارد ذکر شده در بالا باید در چارچوب یک برنامه منسجم و مدون استراتژیک برای تأمین تدارکات لازم و آمادگی برای یک رودرروئی نهایی قرار گیرد. رودر روئی نهایی که باید از صمیم قلب آرزو کرد حتی در نهایی ترین مراحل خود نیز همچنان دارای شیوه های مسالمت آمیز و صلح جویانه باشد. همیشه باید به یاد داشت که مبارزه برای به دست آوردن قدرت بخش ناچیزی از مبارزه سیاسی است؛ بخش اساسی تر مبارزه قدرت، حفظ قدرت در حین آمادگی برای صیانت از امنیت کشور در قبال تهدیدات داخلی و خارجی است.


27/11/1388
منوچهر خاکی
تهران

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸

قبله آزادی

خاکتان پرگُل باد.
راهتان پر رهرو
پر طنین پر آوا
جنگل سبز سرود.
گلِ اندامِ شما
پرپر شد.
جرمتان عشق،
صداقت، امید.
ای همه شور و سرور
ای جوانی، پاکی!
خاکتان پاکترین مقبره است.
زائران در آنجا
سوره عشق
به هنگام دعا می خوانند.
سر من سجده به خاک،
سنگتان مهر نماز
ذکر من نام شما
حج من راه شماست،
کعبه ام آزادی.
حجره الاسود من
لحظه های
شادی است.
دست در دست،
رفیقان شما،
مهرتان در دلشان
پای در راه،
غزل از عشق به لب
دست فشان
پا کوبان
راه پیروزی خود
می پویند.


منوچهر خاکی
تهران
12/04/1388

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

پاسخ به م. مینایی

مقاله آقا یا خانم م. مینایی را که در پاسخ به مقاله من به نام یک "گام به پیش" نوشته شده بود را در سایت صدای مردم خواندم. قبل از آنکه برای پاسخ گویی بخواهم وارد مبحث اصلی شوم، دوست دارم چند نکته ای را خاطر نشان سازم:
1- از اینکه این نویسنده محترم مقاله من را قابل دانسته اند که پاسخی بر آن مرقوم نمایند شاد شدم. چون برخلاف تصور ایشان من آن ادعاهای خیالی را ندارم. جهت مزید اطلاع عرض کنم که من فقط یک دانشجوی اخراجی از دانشگاه هستم که به دلیل عقاید چپ در زمان انقلاب فرهنگی پس از انقلاب، از ادامه تحصیل محروم شدم. بنابراین موفق نشدم که از تحصیلات کلاسیک بهره ای ببرم. جهت آن که روشن شود که من بهره فراوانی از دانش نبرده ام هم اصلاً نیازی به دم خروس و این حرف ها نیست. من خود آشکارا اعلام می کنم که در تمام این سال ها ضمن آنکه از ادامه تحصیل محروم بوده ام، علاوه بر آن برای امرار معاش ناگزیر بوده ام از بام تا شام کار کنم. فقط در ساعات بسیار محدود فراغت تلاش ورزیده ام حداکثر بهره را از زمان برای بالا بردن اطلاعات خود ببرم. به هر حال این مانع از آن نمی شود که من هر جا در مورد مسائل سیاسی نظری دارم آن را ابراز کنم.
2- ساده ترین راه تحقیر و پوزه به خاک مالی جهت نقد یک نویسنده این است که خود را به آن راه بزنی و بر خود فرض بگیری و وانمود کنی که او احمق و نادان است و ابتدائی ترین مطالب را نیز نمی فهمد و شروع کنی به توضیح دادن بدیهی ترین واقعیات به او برای آنکه ذهن خواننده شخص ثالث را منحرف و مخدوش سازی. به نظر من نویسنده دو گام به پس تا حد زیادی از این شیوه برای پاسخ گویی به بنده بهره برده اند. فقط سئوال من از ایشان این است که اگر به راستی من این قدر بیسوادم که حتی بدیهی ترین مسائل نیز از قبیل اینکه شرایط پلیسی زمان شاه مبارزه مخفی را به عده ای از مبارزین شریف تحمیل می کرد را نمی فهمم، اصلاً چه نیازی به آن بود که شما این همه وقت صرف مقاله من بکنید تا به آن پاسخ داده باشید؟
3- با وجود مطالب ذکر شده در بالا در مجموع می توانم بگویم که هدف نویسنده در واقع نقد نوشته من بود از زاویه دیدگاه خودش و هدف واقعی او لجن پراکنی و اتهام زنی بی مورد نبود. به هر حال من شخصاً در موقع خواندن مقاله ایشان احساس ناخوشایندی نداشتم.
4- از این موضوع که سایتی مانند صدای مردم همه گونه نظرات متفاوت را، البته عموماً در چارچوب چپ، و منجمله نظرات مرا منتشر می سازد، مسرورم و اعتقاد دارم این گونه برخورد های سازنده می تواند به اعتلای جنبش فکری چپ یاری رساند.

اما در مورد اصل مطلب:
الف – انقلاب شکوهمند بهمن 1357 با خصایص ضد امپریالیستی، ضد استبدادی و عدالت جویانه آن که با حمایت میلیون ها تن از مردم زحمتکش ایران به پیروزی رسید، نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ معاصر میهن عزیز ما ایران است. نکته کلیدی که در مورد اثرات این انقلاب باید درک کرد و در تحلیل های سیاسی مد نظر قرار داد، این است که پس از این انقلاب حاکمیت یگانه نیروهای استبدادی تا بن دندان وابسته به امپریالیسم جهانی جای خود را به حاکمیتی مذهبی داد که از همان ابتدای پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی ایران دارای خصلتی دو گانه و متضاد بود. گروهی از مذهبیون داخل در رهبری انقلاب و جمهوری اسلامی از همان ابتدای پیروزی انقلاب تضاد اصلی را تضاد کفر و اسلام شیعه اثنی عشری می دانستند و خواهان قبضه کردن حاکمیت در دستان خود بودند؛ که نیرو های چپ آن ها را انحصار طلب می نامیدند.
از نظر نیروهای جزم اندیش و انحصار طلب، انقلاب ایران نه ضد امپریالیستی است و نه ضد استبدادی. عدالت اجتماعی هم کفری است که فقط از دهان عناصر کافر و مرتد بیرون می آید. انقلاب ایران برای ترویج اندیشه شیعه اثنی عشری در جهان کفر به وقوع پیوسته است. از این رو اولین وظیفه جمهوری اسلامی تسویه نیروهای دگر اندیش از هر طیف و وظیفه بعدی آن صدور شیوه تفکر شیعه به تمام نقاط جهان است.
گروه دیگر که نیروهای چپ آیت اله خمینی و حامیان اوموسوم به نیروهای خط امام را جزء آن به شمار می آوردند، در حین اعتقادات مذهبی عمیق برداشتی مشابه نیروهای چپ از انقلاب ایران داشتند. آنها انقلاب ایران را گرچه با برداشت های ویژه خود ولی به هر حال یک انقلاب ضد امپریالیستی می دانستند. هدف انقلاب ایران را هم استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی ارزیابی می کردند. با وجود اختلاف برداشت ها و اختلاف نظر های جدی نیروهای چپ با این گروه، در مجموع آن ها متحد طبیعی نیروهای چپ به حساب می آمدند. از نظر نیروهای چپ این گروه از دو شاخه اصلی تشکیل می شد: نیروهای واقع بین که معتقد بودند باید حضور نیروهای چپ را در جامعه پذیرفت و آن ها را تحمل نمود؛ این گروه گرچه معتقد به همکاری با نیروهای چپ نبودند ولی در برخی موارد جزئی و در موارد اجبار و اضطرار این نوع همکاری ها را می پذیرفتند. بخش دیگر این نیروها نیروهای روشن بین بودند که علاوه بر پذیرش دگر اندیشان و به طور مشخص نیروهای چپ و مارکسیست به عنوان یک واقعیت عینی در جامعه در چارچوب اهداف مشترک و به خصوص برای مقابله با دشمنان مشترک یعنی ارتجاع و امپریالیسم، معتقد به همکاری و اتحاد با این نیرو ها نیز بودند. اگر چه به دلیل فشار جریانات انحصار طلب، این همکاری و اتحاد به شکلی جدی و عمیق هرگز شکل عملی به خود نگرفت، ولی نمی توان وجود و حضور این نیروها را در عرصه سیاسی ایران منکر شد. در مجموع ارزیابی چپ دمکراتیک از مهندس میر حسین موسوی و حامیان او این بود که آنها را در کلیت خود باید در شمار نیروهای روشن بین قرار داد.
از ابتدای پیروزی انقلاب دو گروه یاد شده اصلی ذکر شده در بالا وارد یک جدال برای تصرف و قبضه نمودن قدرت دولتی شدند که نیروهای چپ دمکراتیک آن جدال را نبرد "که بر که" می نامیدند. ارزیابی چپ دمکرات این است که با وجود اعوجاج ها، فراز و نشیب ها و تأثیرات آشکار و نهانی که نیروهای انحصار طلب در سیر حوادث داشتند که در برخی از موارد بسیار فاجعه بار و جبران ناپذیر می شد و علی رغم گردش به راست مهیب شخص آیت اله خمینی، در مجموع تا زمان حیات آیت اله خمینی گروه موسوم به خط امام در حاکمیت جمهوری اسلامی دست بالا را داشتند ولی پس از مرگ آیت اله خمینی جریان واژگونه شد گرچه همچنان نیروهای خط امام، مسلمانان انقلابی یا دمکرات انقلابی در عرصه حاکمیت ولو در حاشیه آن حضور دارند و تا حدی نیز اثر گذارند.
ارزیابی دیگر و در عین حال جدید چپ دمکرات از نیروهای دمکرات انقلابی که من میر حسین موسوی را در حال حاضر نماینده آن ارزیابی می کنم این است که این نیروها با توجه به تجربیات و مطالعات خود در زمانی که از متن قدرت دور بوده اند، اکنون نسبت به گذشته استنباط های عمیق تر و دقیق تری در مورد امپریالیسم، دمکراسی و مبارزات سیاسی در قیاس با گذشته یافته اند که نسبت به قبل از نظر بالقوه آن ها را به نیروهای چپ نزدیک تر می سازد.
پس از این مقدمه بالنسبه طولانی ولی لازم، پاسخ های خود را به نقد یاد شده مطرح می سازم:
م. مینایی اسم با مسمایی برای مقاله خود انتخاب نموده است؛ چون کسی که واقعیت های مذکور را نبیند، انقلاب شکوهمند بهمن را در نظر نگیرد و شرایط سیاسی ایران پس از انقلاب را با وجود این همه پیچیدگی اش با شرایط ایران شاهنشاهی یکسان بیانگارد نه دو گام به پس که ده ها گام به عقب برداشته است.
بحث شرکت یا عدم شرکت در انتخابات امر به غایت ساده ای نیست سهل است که بحثی بسیار پیچیده و چند جانبه است. در این مورد باید در هر شرایط مشخص تحلیلی مشخصی ارائه نمود و با ارزیابی دقیق از شرایط سیاسی حاکم بر جهان و جامعه، وضعیت رشد جنبش طبقاتی از حیث سازمانی و آگاهی اقشار زحمتکش در رابطه با سایر اقشار اجتماعی، مرحله جنبش اجتماعی از نقطه نظر جایگاه تاریخی، و همچنین وضعیت کاندیداهای شرکت کننده در انتخابات برای هر دوره خاص از انتخابات، پاسخ مناسب یافته و تصمیم گیری شود.
در مورد این دوره از انتخابات، چپ دمکرات با در نظر گرفتن مجموعه شرایط مذکور و همچنین با تحلیل انقلاب ایران مطابق ارزیابی مذکور در بالا تصمیم گرفته است که فعالانه در دهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری شرکت نماید. موضع گیری شخص من از ماهها پیش حمایت گسترده و همه جانبه از شخص مهندس میر حسین موسوی به عنوان نماینده نیروهای روشن بین خط امام یا همان دمکرات های انقلابی بوده است و اکنون نیز همان است.
در این مورد به م. مینایی می گویم حتی اگر حرف شما را بپذیریم که شرکت کردن ما در انتخابات در دوره های پیشین هیچ گونه دستاورد مثبتی برای مردم نداشته است؛ که در واقع چنین نیست؛ نمی توان منکر این شد که شرکت نکردن و تحریم انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری توسط بسیاری از روشنفکران و نیروهای چپ، دستاوردهای منفی بی شماری برای مردم زحمتکش ایران داشته است.
در ضمن برای شرکت در انتخابات و کسب تجربه و یادگیری مشارکت سیاسی نیز مسلماً نمی توان صبر کرد تا جمهوری کاملاً دمکراتیک و پارلمانی واقعی به وجود بیاید. تازه این جمهوری صد در صد دمکراتیک چگونه می تواند به وجود بیاید؟ خود بخود به وجود می آید یا احیاناً آمریکا و اسرائیل می آیند برای ما می آفرینند؟ شاید ارتش باید با یک کودتا چنین جمهوری را برای ما بسازد؟ مگر نه این است که این جمهوری صد در صد دمکراتیک و پارلمانی باید توسط مردم ایران ساخته شود. آیا مردمی که تجربه مشارکت سیاسی و شرکت در انتخابات را نداشته باشند قادرند آن جمهوری خیالی شما را بسازند؟
جهت اطلاع خوانندگان محترم و م. مینایی عزیز اینجا اضافه کنم که من هیچ یک از افکار منعکس شده در نوشته های خود را شخصاً ابداع یا اختراع نکرده ام و هرچه را که در این مقاله و سایر مقالات اظهار می دارم ساخته فکر اندیشمندان دیگر است.
نکته دیگری باید توضیح داده شود و آن اینست که منظور من از گروه ها و سازمان هایی که مثل قارچ از زمین سبز شدند، به هیچ رو نیروهای اصیل چپ که دارای پایگاه مشخص اجتماعی بودند و صادقانه با استبداد و امپریالیسم در حال مبارزه بودند و در عین حال تحت تأثیر دیکتاتوری و سبعیت ساواک و رژیم پهلوی مجبور به روی آوری به مبارزات مخفی شده بودند، نیست؛ حتی آن طیف هایی که من احیاناً به صورت عمیق و ریشه ای با شیوه مبارزات آن ها مخالف بودم. بلکه منظور من دقیقاً نیروهایی بود که به راستی مانند قارچ از زمین سبز شده بودند و بدون هیچ استدلال منطقی به همگان دشنام می دادند. آنان که مانند قارچ پدیدار شدند و مانند قارچ نیز ناپدید گشتند.
اضافه می کنم که من هیچ گونه قضاوتی در مورد اینکه آقای موسوی در کشتارهای دهه شصت دست داشته یا خیر نکردم. بلکه ففط اظهار نمودم که قضاوت در این مورد در حیطه دانش و تخصص من نیست. به هر حال من خود نیز به روشن شدن این موضوع و موضوعات مشابه علاقمندم. فقط لازم می دانم این نکته را روشن سازم که بنابر دلایل ذکر شده در بالا من حاکمیت جمهوری اسلامی را یکدست نمی دانم و هیچگاه نیز آن را یکدست نمی دانسته ام. از این رو مسائل را پیچیده تر از آن می دانم که صرفاً کسی را بتوان به دلیل داشتن سمت ریاست قوه مجریه، مسئول تمام اقدامات انجام شده در دوره صدارتش دانست.
من هرگز در مورد روشنفکران چنین اظهاری ننمودم که آنان هیچ انتقادی از اصولگرایان نکرده اند. منظور من دقیقاً کسانی بود که هرگز هیچ انتقاد جدی از اصولگرایان نکرده اند؛ ولی اکنون هنوز اصلاح طلبان به قدرت نرسیده به اصطلاح افشاگری علیه آنان را شروع کرده اند. بدون در نظر گرفتن اینکه این گونه موضع گیری ها در تحلیل نهایی به نفع اصولگرایان حاکم تمام می شود.
عدم درک این مسئله نیز مرا می آزارد که چرا نزدیک شدن به اهداف استراتژیک و آرمان های بزرگ انقلابی باید برای م. مینایی مضحک جلوه کند. گیریم که این شبیه نوشته ها و گفته های آرمین و نبوی باشد. در مورد مشابهت با افکار حسین شریعتمداری من توضیحی نمی دهم و قضاوت را به عهده خوانندگان می گذارم.
من هرگز آقای میر حسین موسوی را از نزدیک ندیده ام و ایشان نیز به احتمال بسیار قریب به یقین تا کنون حتی نام مرا نیز نشنیده اند؛ چه رسد به اینکه بخواهند به من قول هایی هم داده باشند. گرچه در عالم سیاست هیچ یک از این موارد را گناه کبیره و نابخشودنی نمی دانم و اگر یک زمانی بر فرض تقریباً محال چنین اتفاقاتی بیفتد، استقبال خواهم کرد.
من در مقاله گفته ام که رهبران اصولگرایان از این نظر با بحران سیاسی مواجه شده اند که هم با احمدی نژاد مشکلات جدی دارند و هم نمی خواهند بگذارند میر حسین موسوی رئیس جمهور شود و این را فاجعه ای برای جناح خود به حساب می آورند. این مسئله مغایرتی با این مسئله که آنها با وجود داشتن برخی اختلافات جدی با محمود احمدی نژاد، در این شرایط حساس از او حمایت می کنند ندارد. از این گونه موارد در عالم سیاست بسیار اتفاق می افتد. در جبهه اصلاح طلبان نیز بسیاری از جریانات با وجود داشتن اختلافات جدی با میرحسین موسوی یا کروبی در نهایت از یکی از این دوکاندیدا حمایت می کنند. به نظرم علاوه بر افزودن بر مطالعات سیاسی، م. مینایی عزیز بد نیست اندکی هم در مورد اسلوب دیالکتیک مطالعه کنند.
در انتها به صراحت اعلام میکنم واز این گفته خود نیز دلشادم که من با در خطر گرفتن جمهوری اسلامی و سرنگونی آن در تحت هر شرایط و توسط هر نیروئی موافق نیستم و نمی توانم باشم. به صراحت اذعان می دارم که اگر جمهوری اسلامی ایران از جانب اسرائیل، ایالات متحده آمریکا یا سلطنت طلبان وابسته به آنان مورد تهدید یا هجوم قرار گیرد، من در کنار جمهوری اسلامی خواهم بود و نه در کنار تهدید کنندگان آن. از نظرگاه من این مسئله با این موضع من مغایرت ندارد که بگویم چنانچه نیروئی مترقی قادر باشد توده های میلیونی مردم را برای پیشرفت به سوی تحولات دمکراتیک و عدالت اجتماعی بسیج کند و آنان را به صحنه بیاورد، من هم در صفوف اعتراضی مردم جای خواهم گرفت.
در پایان از م. مینایی، دوست عزیز و رفیق بالقوه ام خواهش می کنم به جای این پشت هم اندازی ها و آسمان و ریسمان به هم بافتن ها، سریع تر و تا دیر نشده موضع واقعی خود را نسبت به انتخابات ریاست جمهوری مشخص سازد و فعالانه در جهت موضگیری خودش شروع به فعالیت و تبلیغ کند. دوست عزیز شما هوادار تحریم هستید؟ از موسوی یا کروبی حمایت می کنید؟ آیا مرید رضا پهلوی هستید؟ آیا جمهوری خواه هستید؟ شاید شیفته هواداران بختیارید؟ نکند دل در گروی سهام عدالت آقای دکتر احمدی نژاد دارید؟ موضع شما هرچه که باشد؛ من اصلاً گمان نمی کنم که شما چپ باشید.


منوچهر خاکی
31/02/88
تهران

اصل مقاله م. مینایی به نام دو گام به پس:

http://www.sedayemardom.net/didgah/articles_detail_didgah.php?aid=217

اصل مقاله منوچهر خاکی به نام یک گام به پیش:
http://www.sedayemardom.net/maghalat/articles_detail_siasi.php?aid=456

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۸

یک گام به پیش

این روزها گاهی از اوقات، آدم با خواندن برخی مقالات در سایت های اینترنتی چپ، ناخودآگاه به یاد روزهای پس از انقلاب می افتد. همان روزها که با باز شدن فضای سیاسی جامعه، به یکباره و بصورت ناگهانی انواع و اقسام گروه ها و سازمان های اولترا چپ و مافوق انقلابی مثل قارچ از زمین سبز شدند و با صداهایی که گوش فلک را کر می کرد، شروع کردند به ناسزا دادن به زمین و زمان. حالا ناسزا نده و کی بده.
همان ها که تا دیروز یا در کنج مخفی ترین پناهگاههای زیر زمینی بودند و هیچ اثری از آنان مشاهده نمی شد و یا اینکه در کنارت بودند و تو هرگز هیچ نشانه انقلابی بودن را در آنها مشاهده نکرده بودی، به ناگاه با پز انقلابی دو آتشه به صحنه سیاسی وارد شدند و نیرو های چپ روشن بین که در تمام سالهای خفقان سیاسی همواره در تمام صحنه ها حضور داشتند و به شیوه ای علمی و اصولی همراه با تدبیر و درایت انقلابی همه جا ابراز وجود و اعتراض می کردند را سازشکار و اپورتونیست نامیدند. همه این ها البته در شرایط وجود حاشیه امنی بود که در پی انقلاب ضد امپریالیستی و مردمی بهمن به وجود آمده بود. آن وقت در آن فضای نسبتاً باز سیاسی، انقلابی های دو آتشه به یکباره مدعی شده بودند و می خواستند خون بهای همه جان باختگان و شکنجه دیدگان را از رهبران سیاسی آن روز جامعه بگیرند.
امروز هم هنوز چیزی نشده و با آنکه هنوز اتفاق خاصی نیفتاده است، عده ای به فکر کلاه ساختن از نمد اصلاحات افتاده اند و برای آنکه از قافله عقب نمانند، در پرتو تنها حضور میر حسین موسوی در عرصه رقابت های انتخابات ریاست جمهوری از مخفیگاه های چند لایه شان بیرون خزیده اند تا ادعای ارث و میراث کنند و انتقام همه جان باختگان آزادی را از موسوی بگیرند. اینکه آقای مهندس موسوی آیا به راستی در کشتارهای دهه شصت نقش داشته و مسئول بوده است یا نه را من نمی دانم و اصولاً قضاوت کردن در حیطه تخصص من نیست و به هر حال این گونه مسائل باید در آینده روشن شود. اما در همان حال این یک واقعیت انکار ناپذیر است که او هنوز رئیس جمهور نشده، بسیاری از نیروهای چپ فضا را برای حضور مجدد در عرصه سیاست جامعه ایران مناسب تشخیص داده اند و پس از سال ها دوباره مشغول عرض اندام در این صحنه شده اند.
در عین حال شاید باید به این گونه رفقا خاطر نشان کرد که: رفقا! هنوز که خبری نشده است و هنوز که موسوی رئیس جمهور نشده است. فکر نمی کنید برای به میدان آمدن کمی زود باشد؟ آقایان! از نیروهای اصولگرا که چیزی را نباید طلب نمود.

در هر صورت از این مسئله که بگذریم برای عده ای از رفقای چپ هنوز هم شرکت کردن یا نکردن در انتخابات یک مسئله حل نشده باقی مانده است. عده ای از رفقا با وجود آنکه عواقب سیاست تحریم را در سال های گذشته به روشنی دیده اند و نتایج اش را تجربه کرده اند، باز هم بدانسان از سیاست تحریم سخن می گویند که گویی تاکتیک جدید و بدیعی را کشف کرده اند و باز هم شعار تحریم را سر داده اند. برخی از آنان موضوع را اینگونه مطرح می کنند که گویا کسانی که سیاست شرکت در انتخابات را تبلیغ می کنند، انسانهای منفعل و بی عملی هستند و توده های میلیونی که در اطرافشان حلقه زده اند را عاطل و باطل نگه داشته اند و دست به هیچ گونه عمل انقلابی نمی زنند.
آقایان! شما کجای کار ایستاده اید؟! ما حتی برای آنکه مردم اطرافمان را از رخوت و انفعال بیرون آوریم و به صحنه مبارزات قانونی برای انتخابات و رأی دادن هم بکشیم، مشکل داریم. یا این گونه است که شما در حال سیر کردن در ابرها و آسمان ها هستید و از واقعیات جامعه کنونی ما بی خبر هستید. و یا اینکه مردمی که در اطراف شما هستند از جنس مردم دیگری هستند و ما بی اطلاع هستیم. هم سخن با لنین باید بگوییم: آقایان!، رفقا!، شما میلیون ها تن از مردم را بسیج کنید و به میدان بیاورید ببینیم. شما توده های میلیونی مردم را به عرصه فعالیت انقلابی بکشید؛ باور کنید که ما هیچ گونه ادعایی نداریم و اگر شما موفق به این امر شوید، مطمئن باشید که ما هم در ته صف توده ها قرار خواهیم گرفت و بدون اندکی تردید رهبری شما را می پذیریم.

از این بحث هم که گذر کنیم، واقعیت اینست که مشارکت سیاسی یکی از ارکان مهم دمکراسی است و آن هم یاد گرفتنی و از طریق تجربه سیاسی قابل حصول است. از ابتدائی ترین ابزارهای تجربه مشارکت سیاسی شرکت در مبارزات قانونی، پارلمانی و به خصوص رأی دادن است. البته مفهوم شرکت در انتخابات برابر با مطلق پنداشتن این شیوه از مبارزه سیاسی نیست. و هیچ نیروی سیاسی جدی چپ سایر راهها و شیوه های شرکت در مبارزات را نفی نمی کند. نیروهای چپ باید در تمام عرصه های فعالیت سیاسی حضور فعال و مؤثر داشته باشند. هم مبارزه برای پیش بردن راههای اصلاح طلبانه و پارلمانی و هم در صورت وجود شرایط مساعد و مقتضی شرکت در مبارزه انقلابی. اما کاملاً روشن است که بدون کسب تجربه در مبارزات قانونی و رفرمیستی، توده ها قادر به شرکت در مبارزه انقلابی آن هم به صورت سازمان یافته و آگاهانه نخواهند بود.
از این ها گذشته نظر شخص من در مورد این دوره از انتخابات ریاست جمهوری این است که این دوره یکی از حساس ترین و سرنوشت ساز ترین آن هاست. یعنی اینکه ما از لحاظ تاریخی در وضعیتی قرار داریم که این مسئله که ما به فاز جدیدی انتقال پیدا کنیم یا خیر تا حد زیادی به نتیجه این دوره از انتخابات ریاست جمهوری بستگی دارد. سئوال اینجاست که آیا ما قادر خواهیم بود خود را از زیر صفر به بالای آن، صرفنظر از میزان این تغییر بکشانیم؟
افزون برآن چنانچه مجاز باشیم صرفاً براساس وعده های انتخاباتی سنجشی انجام دهیم – و به نظر میرسد که در حال حاضر چارۀ دیگری جز این نداریم – باید بگویم از نظر شخص من برخلاف بسیاری از دوره های انتخابات ریاست جمهوری در گذشته، انتخاب نه بین بد و بدتر بلکه با در نظر گرفتن مجموعه شرایط موجود و مشخصی که در آن قرار گرفته ایم انتخاب بین بد و خوب است. همچنین به اعتقاد من پیروزی اصلاح طلبان در این دوره از انتخابات یگ گام بزرگ به پیش در جهت نزدیک شدن به اهداف استراتژیک و آرمان های بزرگ انقلابی است.
پیگیری مطالبات، سیاست اتحاد و انتقاد ، گله و شکایت از مسائل تاریخی بماند برای بعد از پیروزی در انتخابات. فعلاً یگانه وظیفه همه نیروهای روشن اندیش چپ و دمکرات حمایت همه جانبه، پرشور و نیرومند از مهندس میر حسین موسوی در سمت پیروزی او در دهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری است.

وضعیت سیاسی در رابطه با این دوره از انتخابات بدین گونه است که بر طبق شواهد موجود چهار کاندیدای اصلی حاضر در صحنه انتخابات عبارتند از: آقایان میر حسین موسوی، مهدی کروبی، محمود احمدی نژاد و محسن رضایی.
اصلاح طلبان چپ و چپ های اصلاح طلب از مدتی پیش انتخاب خود را کرده اند و فعالانه از میر حسین موسوی حمایت می کنند. آنها حتی در این عرصه به صورت جدی مشغول فعالیت تبلیغاتی نیز شده اند. چپ های تحولخواه هنوز در کلیت خود تصمیم جدی واحدی نگرفته اند و دچار پراکندگی آرا و تردید و بلاتکلیفی هستند. لازم است که این طیف از نیروهای چپ نیز حساسیت مقطع تاریخی را در نظر گیرند، هرچه سریعتر تصمیم گیری کنند و وارد عمل شوند. توصیه اینجانب به این طیف از رفقای چپ این است که این دوره از انتخابات را به مثابه مرحله ای مهم و سرنوشت ساز از تحولات آینده در نظر گیرند که لازمه پیروزی در مراحل آتی است و لذا بدون فوت وقت فعالانه در حمایت از میر حسین موسوی وارد فعالیت شوند.

اصلاح طلبان لیبرال مدتی بلاتکلیف و سردرگم بودند. عده ای از آنان پس از کنار کشیدن آقای خاتمی تلاش کردند عبداله نوری را به صحنه بیاورند که در نهایت خود او از زیر این بار شانه خالی کرد. عده ای هم قدری سعی کردند که شیخ حسن روحانی را مطرح کنند که آن ها هم توفیق زیادی کسب نکردند. پس از نا امیدی قطعی اصلاح طلبان لیبرال از بازگشت سید محمد خاتمی و کاندیداتوری عبداله نوری، آنان دو دسته شدند. عده ای از آنان به ستاد انتخاباتی مهدی کروبی رفتند و عده نسبتاً بیشتری نیز به گرد میر حسین موسوی حلقه زدند.
پیوستن بخش وسیعی از اصلاح طلبان لیبرال منش به جبهه حامیان مهندس موسوی در بدو امر بسیار خوشحال کننده به نظر می رسید. ولی در همان حال برخی نگرانی ها را نیز در میان نیروهای چپ بر انگیخت. به خصوص که مهندس موسوی هم پس از این رخداد و برای قدردانی از آنان برخی موضع گیری های لیبرال منشانه را نیز چاشنی تبلیغات انتخاباتی خود کرد. نظر شخصی من این است که این گونه موضع گیری ها را باید ناشی از جبر زمان، موقعیت کنونی جهان و وضعیت مشخص جو فکری جامعه ایران دانست. بهای بسیار زیاد نباید به این گونه موضع گیری ها در شرایط مشخص فعلی داد و در مجموع آن را باید نوعی تدبیر تاکتیکی و موقت به حساب آورد. ضمن آن که به هر حال به نظر میرسد اتحادی ولو موقت و ناپایدار بین اصلاح طلبان چپ و اصلاح طلبان لیبرال ضرورت گریز ناپذیر مقطع تاریخی مشخص کنونی باشد.

وضعیت جبهه اصولگرایان در شرایط معروفیت کاندیدای اصلی آنها و حتی محبوبیت او در میان برخی از لایه های اجتماعی، این گمان را ایجاد می کند که وضعیت وخیم تر از این حرف ها باشد. به نظر می رسد که عده زیادی از شخصیت های کلیدی، استراتژیست ها و مقامات رده بالای این جبهه، بیش از آن که نگران شکست دکتر احمدی نژاد در عرصه رقابت های انتخاباتی باشند، از پیروزی او در این عرصه واهمه دارند. عده زیادی از آن ها به این نتیجه رسیده اند که ادامه وضعیت کنونی نه تنها می تواند لطمات جبران ناپذیری به اعتبار نظام جمهوری اسلامی در عرصه ملی و بین المللی وارد سازد، بلکه همچنین این وضعیت می تواند موجودیت و کلیت نظام را نیز در معرض خطرات جدی قرار دهد.
بسیاری از رهبران اصولگرا و به خصوص جناح راست اقتصادی آن ها تلاش زیادی کردند که شخصیت دیگری را از این جبهه وارد میدان کنند. امید آنها به خصوص تا حد زیادی به ورود دکتر ولایتی بود. ولی در نهایت او چنین نقشی را پذیرا نشد. بنابر این در آخر آقای محسن رضایی در این نقش قرار گرفت. کاندیدایی که به نظر نمی رسد شانس زیادی برای تأثیر گذاری در میدان رقابت ها داشته باشد. به هر حال مشکل اصلی رهبران اصولگرایان خصوصاً آنان که دل خوشی از سیاست های من درآوردی، تکروانه و لجوجانه آقای احمدی نژاد ندارند، این است که مهره دیگری را ندارند که در این مدت کوتاه بتوانند جانشین او سازند. اما از طرف دیگر پیروزی میر حسین موسوی را نیز فاجعه ای برای طیف خود به شمار می آورند.
در هر صورت لازم است به این مسئله توجه شود که در حال حاضر اصلی ترین جناح های اصولگرا تصمیم جدی گرفته اند که با وجود همه اختلافات خود با احمدی نژاد در مدت کوتاه باقیمانده تا بیست و دوم خرداد ماه با تمام نیروی خود از او حمایت کنند. این را باید جدی گرفت و دچار خوش خیالی کاذب نشد. در ضمن و به خصوص نباید تصور کرد که در شرایط حاضر تبلیغات پوپولیستی و وعده های عوام فریبانه احمدی نژاد و حامیان او برد و تأثیر آنچنانی در جامعه ما ندارد. به هیچ وجه چنین نیست. متأسفانه جامعه ما بخصوص در روستاها، شهرستان های کوچک و حتی محلات وسیع فقیر نشین شهر های بزرگ آن چنان با مشکل محرومیت روبروست و در نظر برخی از اقشار این گونه وعده ها چنان فریبنده است که این وضعیت حتی آقای کروبی را نیز دوباره دچار این وسوسه کرده است که از این گونه شعار ها و تبلیغات برای پیروزی در انتخابات بهره ببرد.

تصور شخصی من این است که در شرایط خطیر و حساس و به خصوص چنانچه نظر سنجی ها برتری نسبی مهندس موسوی را نشان دهند، آقای کروبی به نفع او کنار خواهد رفت. علاوه بر آن شخصاً اعتقاد دارم عده ای از افراد و جریانات اصولگرا حتی در داخل نهاد های نظامی و انتظامی نیز به صورت انفرادی و مستقل از میر حسین موسوی حمایت خواهند کرد.
با این حال وضعیت بسیار حساس است و اصلاً نباید این گونه تصور نمود که پیروزی موسوی قطعی و تضمین شده است. مسئله اصلاً بدین سادگی نیست و هنوز هم باید خطر فریب خوردن اقشار و لایه هایی از طبقات محروم را جدی تلقی نمود.
یک نکته دیگر را نیز قصد دارم اینجا اضافه کنم و آن را باید هشداری به نیروهای چپ تلقی نمود. اخیراً مشاهده می شود که برخی از ارتجاعی ترین نیروهای سیاسی ایران که به خصوص مورد نفرت نیروهای چپ هستند، از جمله برخی از سلطنت طلبان و برخی نیروهای متصل به افرادی نظیر حسین شریعتمداری، با تظاهر به حمایت از میر حسین موسوی و هم زمان رفتار های نفرت برانگیز، تلاش می ورزند نیروهای چپ را نسبت به هواداران موسوی بد بین کنند و در نهایت آنها را منفعل سازند تا این طیف از شرکت در انتخابات چشم پوشی کند و عرصه را برای نیروهای ارتجاعی باز گذارد. باید نسبت به این ترفند های پیچیده از جانب نیروهای ارتجاعی نیز عمیقاً حساس وهشیار بود.

در شرایط کنونی چاره کار تنها فعالیت گسترده و همه جانبه تبلیغاتی نیروهای ترقیخواه چپ و دمکراتیک به موازات آگاه سازی لایه های هرچه بیشتری از توده های مردم، هشدار دادن به آنان نسبت به ترفندها و حذر باش آنان در مورد فریب خوردن از وعده های پوچ، تو خالی و غیر قابل اجراست.
خطری که به صورت جدی وجود دارد این است که با در نظر گرفتن عدم امکان تحقق وعده ها، اصول گرایان در صورت پیروزی در انتخابات، برای حفظ تسلط خود، چاره ای جز تشدید جو سرکوب و خفقان نخواهند داشت.
برای برداشتن گام مهمی به پیش در راه رسیدن به اهداف و آرمان های انسانی، برای نزدیک شدن هرچه بیشتر به صلح، دمکراسی و عدالت اجتماعی برای کمک به پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات پیش رو، برخیزیم و با تمام نیرو و همت خود تلاشی تازه را سازماندهی کنیم. به امید پیروزی.

منوچهر خاکی
تهران
20/02/ 1388

چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۸

جهان متلاطم

در همان حال که ایالات متحده آمریکا با بحران هولناک مالی دست و پنجه نرم می کند و آقای باراک اوباما رئیس جمهور دمکرات تلاش می ورزد با نشان دادن چهره ای با ظاهر متفاوت و معقول تر از آمریکا، روابط خدشه دار شدة آن با جهان و به خصوص افکار عمومی جریحه دار شده را ترمیم کند، کشور های آمریکای لاتین در حال اجرای نمایشی از چپ گرائی هستند. آن کشور ها یک به یک به اشکالی متفاوت سمت گیری چپ می یابند. آخرین نمونه این سمت گیری چپ پیروزی جبهه فارابوندو مارتی در انتخابات ریاست جمهوری السالوادور است.

در چنین شرایطی دو مطلب بیشترین نگرانی را برای ایالات متحده فراهم می سازد. اول این نگرانی که مبادا فروشندگان و خریداران نفت به یکباره به این تصمیم و توافق دست یابند که معاملات نفتی را با ارز دیگری غبر از دلار آمریکا انجام دهند. در اینصورت کسر بودجه و سقوط ارزش دلار به صورت واقعیتی دهشتناک خود را نمایان خواهد ساخت. ضمن اینکه هم اکنون نیز این ارزش بیشتر جنبه صوری و غیر واقعی دارد. ترس دیگر گردانندگان نظام سرمایه داری کلان آمریکا از این است که خریداران اوراق قرضه بانک مرکزی دولت فدرال و به خصوص چین که مبالغ متنابهی از این اوراق را خریداری کرده است، تصمیم بگیرند این اوراق را نقد سازند. این رخداد که نگرانی از آن با توجه به برخی اشارات چین در این زمینه چندان هم بی مورد نیست، می تواند اقتصاد بحران زده و بیمار امپراتور بزرگ جهان را کاملاً فلج و زمین گیر کند.

این گونه اقدامات از جانب کشورهای جهان که هیچ یک هم چندان دل خوشی از قدر قدرتی امپریالیسم آمریکا ندارند، می تواند نهاد های مالی و اقتصادی ایالات متحده را به سمت سقوطی شتاب آلود، بسیار زودتر از زمانی که برخی از اقتصاددانان و اندیشمندان چپ گرا پیش بینی می کردند، پیش براند.
استراتژیست های ایالات متحده آمریکا از این گونه نگرانی هاست که دچار سرگیجه و سردر گمی شده اند. آنان قادر به تصمیم گیری قطعی در این مورد نیستند که آیا باید سیاست مرعوب کردن جهانیان را برای وادار نمودن آنان به تسلیم در برابر خواسته های ارباب سرمایه داری جهان ادامه دهند و یا اینکه با نشان دادن چهره ای مهربان تر و متواضعانه تر به اهداف یاد شده در جهت منافع آمریکا و کمک به برون رفت از بحران های حاد اخیر نائل آیند.

در هر صورت چه آمریکا چهره ای ترسناک و عبوس از خود به نمایش بگذارد و چه چهره ای متبسم و مهربان، هر انسان آگاه و گوش بزنگی با اندکی تیز کردن گوشها، قادر است صدای ترک خوردن تیر های چوبی فرسوده بنای کاخ عظیم سرمایه داری جهانی را در زیر بار سنگین بحران مالی فزاینده و شتابگیر اخیر که از بانک ها و وام های پرداختی آنان به اقشار کم درآمد برای تهیه مسکن شروع شد و هم اینک به سرعت در حال گرفتن دامن صنایع بزرگ است، به تدریج بشنود.
اینکه چنین بحران عظیمی وجود دارد قابل تردید نیست. در مورد فزایندگی و شتابگیری این بحران در شرایط جاری که با گسترش نارضایتی توده ای از بحران یاد شده همراه است نیز نمی توان شک کرد. آن چه هنوز در آن جای تردید فراوان وجود دارد این است که آیا این بحران عظیم مالی و اقتصادی و نارضایتی توده ای حاصل از آن می تواند به یک جنبش انقلابی سازمان یافته منجر شود یا خیر؟

همة نیروهای ترقی خواه و پیشرو در سرتاسر جهان می باید امید آن را داشته باشند که بحران یاد شده در چنین جهتی پیش رود. به عبارت دیگر باید آرزو داشت و امیدوار بود که نیروها و احزاب چپ رادیکال در کشورهای پیشرفته سرمایه داری قادر باشند این نارضایتی را تبدیل به جنبشی انقلابی کنند و رهبری آن را به دست گیرند. در غیر این صورت در شرایط چنین بحرانی خطر استیلای یک جریان فاشیستی به شدت و به شکلی جدی وجود دارد. چنین فاجعه ای به نفع هیچ یک از مردم صلح دوست و آزادیخواه جهان نیست.
از همین رو امیدوار بودن و آرزو داشتن کافی نیست، بلکه همة نیروهای چپ و ترقیخواه جهان باید در حد توان خود تلاش ورزند تا احزاب چپ جهان قادر گردند هرچه زودتر بر بحران های ایدئولوژیک و سازمانی خود فائق آیند و توانائی رهبری جنبش ها و اعتراضات مردمی را در سراسر جهان به دست آورند.

این توانائی می تواند راه را برای فراروئی جنبش ها به حرکت های عظیم انقلابی به منظور در هم شکستن بنای کهنه و فرسوده نظام سرمایه داری جهانی و ساختن جامعه ای نوین فارغ از بندگی طبقاتی و استثمار فرد از فرد یعنی سوسیالیسم هموار سازد.
در همان حال این بحران جهانی نظام سرمایه داری در اروپا هر روز بیشتر منجر به نا امیدی اقشار وسیع تری از مردم زحمتکش از احزاب و جریانات چپ میانه، شیوه های انتخاباتی مبارزه طبقاتی و روی آوری تدریجی به اشکال رادیکال تر از قبیل تظاهرات خیابانی و اعتصابات (فعلاً موضعی) می گردد. بحران های عمیق مالی سرمایه داری جهانی امکان رشوه دهی سردمداران سرمایه داری اروپا به مزدکاران این جوامع، از طریق سیستم دولت رفاهی تئوریزه شده از سوی جان مینارد کینز را از آنان سلب نموده است. ضمن آنکه اقشار فرودست و ستمکش اروپا نیز آمادگی پذیرش این گونه باج ها و رشوه ها را به تدریج از دست می نهند. آن چه هنوز مانع از دیدن دورنمای روشن و امیدوارکننده ای در افق فضای سیاسی اروپا می گردد، همان گونه که پیش تر آمد، عدم انسجام سازمانی، سیاسی و ایدئولوژیک جنبش چپ رادیکال در عرصه کشور های اروپائی است. گرچه هم اینک نیز می توان نشانه های امیدوار کننده ای از بهبود این وضعیت را در میان این احزاب مشاهده نمود.

در روسیه، کشورهای آسیای میانه و اروپای شرقی شواهد فراوانی حاکی از توجه دوباره مردم محروم و اقشار ستمکش به نیروهای چپ رادیکال پدیدار گشته است. این گونه به نظر می رسد که نیروهای یاد شده در روسیه و اروپای شرقی از هم اکنون خود را آماده می سازند که در صورت گسترش توجه مردم دنیا به سمت چپ، نقش تعیین کننده تری را بر عهده گیرند. هم اینک به وضوح می توان علائم این آمادگی را در میان صفوف حزب کمونیست روسیه رؤیت نمود.

آن چه در خاورمیانه قابل مشاهده است این است که رهبری مبارزات ضد امپریالیستی در کشور های این منطقه به دست هواداران و رهبران اسلام سیاسی و به خصوص بنیاد گرایان اسلامی افتاده است. هم اینک در این عرصه ابتکار عمل کاملاً در دست نیرو های تندرو مذهبی جزم اندیش و بنیاد گرا متمرکز شده است. این وضعیتی است که در حال حاضر وجود دارد. گرچه کاملاً ممکن است در نتیجه پیروزی یک جریان اسلامی اصلاح طلب چپ به نمایندگی میر حسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری ایران و قرار گرفتن او در این مسند، معادلات منطقه و حتی جهان به کلی در هم ریزد و یک نیروی جدی اسلام نو اندیش اصلاح طلب غیر بنیاد گرا و چپ که ضمن اعتقاد به مبارزه ضد امپریالیستی، شیوه های منطقی تری را برای پیگیری این مبارزه دنبال کند، وارد عرصه سیاست منطقه شود.


منوچهر خاکی
تهران
25/01/1388

پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

عید نوروز خجسته باد


بازكن پنجره ها را كه نسيم
روز ميلا د اقاقي ها را
جشن مي گيرد
و بهار روي هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
.
.
.
باز كن پنجره ها را
و بهاران را باور كن


(قسمت هایی از شعر فریدون مشیری)
نوروز، جشن باستاني ايرانيان فرخنده باد.

منوچهر خاکی