چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان حکایت یک شکست (6)، یورش و خیانت به وین

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (6)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
یورش و خیانت به وین


آخرالامر ، زمانیکه ارتش متمرکز ویندیش گرانس حملۀ خود را به وین آغازید، نیروهای کافی وجود نداشتند که بتوان آنها را به منظور دفاع در اختیار گرفت. از گارد ملی تنها بخشی می توانست پشت سنگرها قرار گیرد. درست است که گارد پرولتاریایی عاقبت با عجله تشکیل شد، ولی به علت تأخیر در چنین اقدامی که در برگیرندۀ نیرومندترین، با جرأت ترین و متعددترین بخش جمعیت باشد، و به علت عدم آشنائی کافی در استفاده از سلاح و اصول اولیۀ دیسیپلین، نتوانست به مقاومت موفقیت آمیزی دست بزند. بنا بر این، لژیون آکادمیک، یعنی نیروئی در حدود سه تا چهار هزار نفر تمرین دیده، و تا درجۀ معینی دیسیپلینه، شجاع و پر شور- از نقطه نظر نظامی تنها نیروئی بود که در چنان وضعیتی قرار داشت که بتواند به طور موفقیت آمیز به وظیفۀ خود عمل نماید. ولی آیا این عده به همراه تعدادی از افراد قابل اطمینان گارد ملی و تودۀ ژولیده فکر پرولتاریای مسلح نیروئی بود که بتواند در برابر نیروهای وسیع ارتش منظم ویندیش گرانس، صرفنظر از گله های راهزن بلاچیک- گروههای که بنا به خصلت عداتشان برای جنگ خانه به خانه و کوچه به کوچه ساخته شده بودند- ایستادگی نماید؟ و آیا چند تکه مهمات جنگی کهنه، اسقاط، بد مونتاژ شده و ناشیانه به کار رفته، قدرت مقابله با آن توپخانۀ متعدد و منظم را داشت؟- توپخانه ای که ویندیش گرانس آن چنان بی محابا از آن استفاده می نمود؟
هرچه خطر نزدیک تر میشد، ژولیده فکری به همان نسبت افزایش می یافت. مجلس امپراتوری تا آخرین لحظه نتوانست قدرت کافی برای مدد گرفتن از ارتش پرتسل مجارستان، که در چند فرسنگی اردو زده بود، گردآورد. کمیتۀ امنیت با صدور قطعنامه های متضاد، خود  نیز مانند توده های مسلح مردم دستخوش صعود و نزول امواج پیاپی شایعات و ضد شایعات می گردید. آنها تنها بر سر یک مطلب همه با هم متفق بودند- احترام به مالکیت؛ و این امر در چنان وضعیتی تقریباً تا سرحد تمسخرآمیزی رعایت میشد. در زمینۀ تنظیم نهائی یک نقشۀ دفاعی تقریباً کاری انجام نگرفته بود. اگر کسی اصولاً می توانست وین را نجات دهد، این شخص تنها فرد حاضر در محل، بم، مرد خارجی تقریباً ناشناختۀ اسلاو زاده ای بود که در اثر عدم اعتماد همگان و تنگ شدن عرصه بر او، از زیر اینکار شانه خالی کرد. چنانچه در این مورد ایستادگی به خرج می داد، چه بسا به عنوان خائن، خونش را می مکیدند. من هاوزر، فرماندۀ نیروهای شورشی، کسی که بیشتر به یک رمان نویس شباهت داشت تا به یک افسر جزء، به کلی فاقد توانائی در انجام اینکار بود. مع الوصف جبهۀ خلق پس از هشت ماه مبازۀ انقلابی، هنوز یک رهبر نظامی با کفایت تر از من هاوزر نتوانسته بود به وجود آورده یا بیابد. در چنین اوضاع و احوالی جنگ آغاز گردید. مردم شهر وین با توجه به وسایل کاملاً ناکافی دفاعیشان و فقدان مهارت نظامی و سلسله مراتب تشکیلاتی، مقاومت بسیار قهرمانانه ای از خود نشان دادند. در بسیاری از نقاط، هنگامیکه بم، در مقام فرماندهی قرار داشت، فرمانش مبنی بر "دفاع از سنگرها تا آخرین نفر" کاملاً اجرا گردید. اما نیروی دشمن غلبه داشت- سنگر ها در شاهراههای عریض و طویل محلات اطراف شهر، که شریان ایاب و ذهاب را تشکیل می دادند، یکی پس از دیگری به وسیلۀ توپخانۀ شاهنشاهی روفته شد و در شب دومین روز نبرد با کروآتی ها، آن ردیف از منازلی را که در مقابل شیب سنگر شهر قدیمی قرار داشت، اشغال نمودند. حملۀ ضعیف و نابسامان ارتش مجارستان با شکست کامل روبرو گشت؛ در جریان آتش بس، هنگامی که عده ای در شهر قدیمی تسلیم شدند و دیگران مردد و سرگرم اشاعۀ آشفته فکری بودند، و در حالیکه بقایای لژیون آکادمیک حملۀ جدیدی را ترتیب می داد، نیروهای سلطنتی با گشودن روزنه ای در حین اغتشاش عمومی شهر قدیمی را فتح کردند.
نتایج بلافصل این پیروزی، وحشیگری و اجرای احکام دادگاههای نظامی، بیرحمی ها و بیشرمی های بی نظیر اوباش اسلاوی را، که به جان مردم انداخته شده بودند، همه می دانند و نیاز به شرح جزئیات آن در اینجا نیست. ما به شرح نتایج بعدی و چرخش کاملاً نوینی که در اثر شکست انقلاب در وین در اوضاع و احوال آلمان به وجود آمد، بعداً خواهیم پرداخت. دو نکته باقی مانده  است که در رابطه با یورش به وین باید مورد توجه قرار گیرند. مردم این پایتخت دارای دو متحد بودند- مجارها و مردم آلمان- آنها در این لحظۀ آزمایش کجا بودند؟
ما دیدیم که مردم وین، با سخاوت خلقی تازه آزاد شده، به خاطر امری بپا خاست که هرچند در تحلیل نهائی متعلق به خودشان بود، اما در درجۀ اول و مقدم بر هر چیز امر مردم مجارستان محسوب می شد. آنها به جای تحمل هجوم اتریش به مجارستان، اولین و وحشتناکترین یورش و قتل عام را به جان خریدند. در حالیکه مردم وین، نجیبانه به پشتیبانی از متحدین خود قدم به پیش نهادند، مجارها در پیکار موفقیت آمیز خود توانستند بلاچیک را به سمت وین برانند و با پیروزی خود موجب تقویت نیروئی شوند که قصد حمله به شهر را داشت. در چنین شرایطی این وظیفه روشن مجارستان بود که بدون تأخیر و با تمام نیروهای قابل بسیج به پشتیبانی از انقلاب وین، و نه از مجلس شاهنشاهی وین، نه از کمیتۀ امنیتی یا هر ارگان رسمی دیگر، به پا خیزد. و حتی اگر مجارستان فراموش کرده بود که وین اولین جنگ مجارستان را به جان خرید، حداقل به خاطر امنیت خود نمیبایست فراموش می کرد که وین تنها پایگاه استقلال آن کشور بوده و پس از سقوط وین هیچ چیز نمی توانست مانع پیشروی ارتش شاهنشاهی به سوی مجارستان شود. ما امروز به خوبی می دانیم که مجارها برای توجیه عدم تحرک خود در زمان محاصره و یورش به وین، چه می توانند بگویند و چه گفته اند: عدم کفایت نیروی نظامی کشورشان، خودداری مجلس شاهنشاهی یا هر ارگان رسمی دیگردر وین از دعوت آنان، لزوم حفظ پایه های قانون اساسی و اعراض از به وجود آمدن مشکلاتی با قدرت مرکزی آلمان. ولی دربارۀ مسئلۀ عدم کفایت نیروی نظامی مجارستان، واقعیت این است که در روزهای پس از انقلاب در وین و ورود بلاچیک، از آنجا که ارتش منظم اتریش هنوز مدت زمانی می خواست تا متمرکز شود، به چیزی شبیه لشگریان منظم نیاز نداشت، تنها یک تعقیب دلاورانه و بی امان به دنبال غلبه بر بلاچیک، حتی به صورت تاخت و تازی نظیر درگیری شتول وایسنبورگ کافی بود که با مردم وین پیوند ایجاد نمود و مدت شش ماه هر نوع تمرکز ارتش اتریش را به تعویق انداخت. در جنگ و به ویژه در جنگ انقلابی سرعت عمل تا زمان کسب یک برتری تعیین کننده، اولین قاعده است و ما تردیدی نداریم که بر اساس مبانی نظامی بگوییم که پرتسل، تا زمان ایجاد رابطه بین ارتش خود و مردم وین نمی توانست توقف می کرد. درست است که این امر همراه با خطراتی بود، ولی چه کسی تا به حال بدون خطر در جنگی کامیاب شده است؟ آیا مردم وین- این جمعیت 400 هزار نفری- خطر را به جان نخریدند، هنگامیکه نیروئی را که می خواست بر 12 میلیون مردم مجارستان یورش برده و فاتح شود، به سوی خود جلب کردند؟ ارتکاب اشتباه نظامی، یعنی صبر کردن تا وحدت ارتش اتریش و سپس اجرای یک نمایش دست و پا شکسته در شوخات که به شکست مفتضحانه ای که مستحق آن بود منجر گردید، خطرات بیشتری را در بر داشت تا خطراتی که می توانست متوجه یک مارش خصمانه به وین علیه راهزنان خلع سلاح شدۀ بلاچیک باشد. اما گفته شده که چنان پیشروی برای مجارستان بدون اطلاع و ارادۀ یکی از ارگانهای رسمی تجاوز به خاک آلمان محسوب می شد و گرفتاریهائی را با قدرت مذهبی در فرانکفورت به وجود می آورد، و بالاتر از همه به معنای کنار نهادن سیاست قانونی و مشروطه ای است که نیروی آمال مردم مجارستان را تشکیل می دهد. چرا؟ ارگانهای رسمی در وین اهمیتی نداشتند! آیا این مجلس امپراتوری یا کمیته های وجیه الملّه بودند که به خاطر مجارستان به پا خاستند؟ یا این مردم وین و تنها آنها بودند که دست به اسلحه بردند و متحمل صدمات اصلی نخستین جنگ استقلال طلبانه مجارستان شدند؟ مهم رعایت حال این یا آن ارگان رسمی در وین نبود؛ تمام این ارگانها می توانست و می بایست در اثر پیشرفت تکامل انقلابی به زودی از میان بروند؛ ولی درست این اوج جنبش انقلابی و پیشرفت بلا انقطاع فعالیت خود خلق بود که در معرض خطر قرار داشت و تنها جنبش بود که می توانست مجارستان را از یورش دشمن برهاند. حال اینکه جنبش انقلابی پس از آن چه اشکالی را به خود می گرفت، تا زمانی که وین و تمام اتریش آلمان به وحدت خود علیه دشمن مشترک ادامه می دادند، این امری بود مربوط به مردم وین و نه مجارها. ولی مسئله این است که آیا ما در این پافشاریهای سالوسانۀ دولت مجارستان برای یک اجازه نامۀ شبه قانونی اولین نشانۀ روشن آن بهانۀ کاملاً مشکوک قانونیت را نمی بینیم- که هرجند مجارستان را نجات نداد، اما حداقل در مراحل بعدی در مقابل یک جمعیت بزرگ بورژوائی انگلیسی، به نیکی بیان گشت.
و اما بهانه دربارۀ اختلافات احتمالی با قدرت مرکزی در فرانکفورت کاملاً بیجاست. قدرتمندان فرانکفورت در اثر پیروزی ضدانقلاب در وین، به طور نیمه رسمی ساقط شده بودند و اگر انقلاب هم پشتیبانی را برای شکست دشمنانش می یافت، آنها نیز ساقط می شدند. و بالاخره، این استدلال سنگینترشان که مجارستان نمی توانست از موازین قانونی و مشروطیت پا فراتر نهد، شاید برای انگلیسی های طرفدار آزادی تجارت بسیار خوشایند باشد، ولی در محکمۀ تاریخ هرگز مورد تأیید قرار نخواهد گرفت. اگر در سیزدهم مارس و ششم اکتبر مردم وین به "وسایل قانونی و اصول مشروطیت تکیه می کردند، آیا می توانست اثری از جنبش "قانونی و اصول مشروطیت"، و تمام آن رستاخیزهای افتخارآمیزی که برای نخستین بار جهان متمدن را متوجه مجارستان ساخت، باقی بماند؟ درست همان موازین قانونی و مشروطیت که گفته می شود مجارها در 1848 و 1849 بر اساس آن عمل کردند، با قیام کاملاً غیرقانونی و ضد حقوقی مردم وین در سیزدهم مارس برای آنها به چنگ آورده شد. ما در اینجا قصد بحث دربارۀ تاریخ انقلاب مجارستان را نداریم، ولی تذکار این مطلب صحیح به نظر میرسد که صحبت استفاده از وسایل صرفاً قانونی در برابر دشمنی که برای آن پشیزی قائل نیست، کاملاً بیهوده است؛ به علاوه بدون این عذر ابدی قانونیت که گئورگی بدان توسل جست و آنرا علیه دولت به کار برد، خلوص ارتش گئورگی به فرماندهانش، و فاجعۀ شرم آور ویلاکوس ممکن نبود. و سرانجام هنگامیکه مجارها به خاطر نجات شرفشان در آخر نیمۀ دوم ماه اکتبر 1848 از لایتا گذشتند، آیا این امر به اندازۀ هر حملۀ فوری و مصممانه ای غیرقانونی نبود؟
همه می دانند که ما هیچگونه احساس غیردوستانه ای نسبت به مجارستان به خود راه نمی دهیم. ما در جریان نبرد در کنار مجارستان ایستادیم. ما به خود اجازه می دهیم بگوئیم که روزنامۀ ما، راینیشه تسایتونگ نو، از طریق تشریح جوهر مبارزه میان نژادهای ماکیار و اسلاو و دنبال کردن جنگ مجارها در یک سری از مقالات، که تقریباً به وسیلۀ تمام کتابهای بعدی در مورد موضوع و آثار نویسندگان اهل مجارستان و "شواهد عینی" بدون استثناء افتخار غصب پیدا کردند، بیش از هر روزنامۀ دیگری در اشاعۀ هدف مجارستان در میان افکار عمومی آلمان فعالیت کرده است. حتی امروز، ما در هر تحول آتی قاره، مجارستان را به مثابه متحد ضرور و طبیعی آلمان می شناسیم. ولی، ما نسبت به مردم کشور خود باندازۀ کافی سخت گرفته ایم که حق اظهارنظر دربارۀ همسایگان خود را داشته باشیم؛ و لذا ما در اینجا ناگزیریم که حقایق را با بیطرفی خاص تاریخ نویسی منعکس ساخته و بگوئیم که در این واقعۀ مشخص شهامت بی دریغ مردم وین، نسبت به محافظه کاری جبونانۀ دولت مجارستان نه فقط اصالت بیشتری داشت، بلکه از دوراندیشی بیشتری نیز برخوردار بود. به علاوه، به عنوان یک فرد آلمانی اجازه دهید بگوئیم که ما همان شورش دست تنها، خود به خودی و مقاومت قهرمانانۀ هموطنان ما در وین را- که به مجارستان فرصت تشکل ارتشی را دادند، که بتواند از پس چنان عملیات معظمی برآید- با تمام جنگهای افتخارآمیز و پیروزیهای متظاهر جنبش مجارستانیها تعویض نخواهیم نمود.
متحد دیگر وین مردم آلمان بودند. ولی آنها هم در همه جا درگیر مبارزاتی مانند مبارزۀ مردم وین بودند. فرانکفورت، بادن، و کلن شکست خورده و خلع سلاح شده بودند. مردم در برلن و برسلاو در مقابل ارتش و دشمنی آشکار قرار گرفته و هر روز انتظار این میرفت که زدو خورد درگیر شود. هر محل مرکز فعالیت، چنین وضعیتی داشت. در تمام نقاط مسائلی که تنها به قدرت اسلحه می توانستند حل شوند، لاینحل باقی مانده بود؛ و درست در همین زمان بود که برای نخستین بار عواقب خانمانسوز تداوم جدائی و فقدان مرکزیت قدیم آلمان به شدت احساس می شد. در هر کشور، استان و شهری تمام مسائل از پایه و اساس یکسان بودند؛ اما در هر جائی به اشکال و بهانه های گوناگون مطرح می گردید و نقاط مختلف از درجات متفاوتی از رشد برخوردار بودند. چنان وضعیتی وجود داشت، گرچه در همه جا اهمیت قطعی وقایع وین احساس می شد لیکن در هیچ کجا ضربت مهمی که بتواند مایۀ هرگونه امیدی که وین را یاری رساند و  یا به سود آن مانور انحرافی به وجود آورد، نمیتوانست وارد آید. بنابر این به جز پارلمان و قدرت مرکزی فرانکفورت کمک دیگری برای آنها باقی نماند. از تمام جهات از این مجالس تقاضای کمک گردید. ولی آنها چه کار کردند؟
پارلمان فرانکفورت و آن ولدالزنائی که از راه همخوابگی زنا آلود با پارلمان فدرال به وجود آورده بود، یعنی همان به اصطلاح قدرت مرکزی، از جنبش مردم وین به سود نمایان ساختن بطلان کامل خود استفاده نمودند. همانطور که دیدیم، این مجلس بی حیثیت مدت مدیدی بود که بکارت خود را از دست داده و در همان ایام جوانی موهای سرش خاکستری شده و در تمام نیرنگهای وراجی و روسپیگری شبه دیپلماتیک تجربه اندوخته بود. از تمام رؤیاها و توهمات قدرت آلمان مبنی بر تجدید حیات و وحدت آن که در آغاز بدان عارض بود، چیزی جز یک سری عبارت پردازی پرطمطراق که در کلیه فرصتها تکرار می گردید و اعتقاد محکم هر عضو آن به اهمیت خود و نیز به ساده لوحی عموم مردم، باقی نمانده بود. نمایندگان مردم آلمان آن سادگی سفیهانۀ اولیه را کنار نهاده و به مردان عمل تبدیل شده بودند، بدین معنا که به این نتیجه گیری رسیده بودند که هرچه کمتر کار کنند و بیشتر وراجی نمایند، مقامشان به عنوان میانجی سرنوشت آلمان بیشتر از خطرات مصون خواهد ماند. نه اینکه آنها نشستهای خود را بیهوده میدانستند؛ درست به عکس: آنها فهمیده بودند که تمام مسائل واقعاً مهم که ورود به آنها برایشان غدقن شده را کنار گذارند و در آنجا مانند گروهی از پزشکان بیزانسی در امپراتوری روم شرقی، دگمهای تئوریکی را که مدتها قبل در هر بخش از جهان متمدن فیصله یافته و یا مسائل علمی بسیار غیر مهمی را که هرگز به نتایج عملی منجر نمی شدند، با یکنوع اهمیت و توجهی که شایسته سرنوشتی بودکه سرانجام بدان دچار گردیدند، مورد بحث قرار می دادند. از آنجائیکه مجلس یک نوع مکتب لانکاستری برای تعلیم متقابل اعضا بود و به همین دلیل هم برای خودشان اهمیت بسیار داشت، متقاعد شده بودند که حتی بیش از آن چه که مردم آلمان به حق انتظار دارند، کار انجام می دهند و به هر کسی که جرأت داشت از آنها بخواهد که به یک نتیجه گیری برسند، به عنوان خائن به مملکت می نگریستند.
زمانی که آتش قیام در وین شعله ور شد، انباشتی از مشاورات، مباحثات، پیشنهادات و (؟) بر آنها وجود داشت، که البته به هیچگونه نتایجی منجر نمی شدند. قدرت مرکزی می بایست دخالت می کرد. دو مسئول، یکی ولکر، سابقاً لیبرال و دیگری موسله را به وین فرستاد. مسافرتهای دن کیشوت و سانچو پانزا، در مقایسه با شاهکارهای قهرمانانه و ماجراهای حیرت انگیز این دو شوالیۀ سرگردان وحدت آلمان، مطالبی برای داستان شگفت انگیزی می شد. این دو نماینده با نهیت ویندیش گرانس، جرأت رفتن به وین را نکردند و اطراف امپراتور ابله حیرت زده پرسه زدند و وزیر اشتادیون بیشرمانه به فریب آنها پرداخت. مراسلات و گزارشهای آنها شاید تنها بخشی از مراودات فرانکفورت باشد که در ادبیات آلمان قرار خواهد داشت. صاف و پوست کنده، آنها رمانتیستهای طنزگوی خالص و مجسمه های ابدی ننگ آور مجلس آلمان و دولت آن را تشکیل می دهند.
جناح دست چپ مجلس نیز دو نماینده- فرویل و دیگری رابرت بلوم- را به وین فرستاد تا از مقام و منزلت خود در آنجا مدافعه کنند. بلوم، به هنگامیکه خطر نزدیک می شد، به درستی قضاوت نمود که اینجا جائی است که کارزار عظیم انقلاب آلمان را باید به پیش برد و بدون تردید مصمم شد که جان خود را در راه آن بگذارد. فرویل، به عکس معتقد بود که او موظف است خود را برای وظایف مهم مقام خود در فرانکفورت حفظ نماید. بلوم یکی از بلیغ ترین مردان مجلس فرانکفورت به شمار می رفت و بدون شک او مورد پسند عام و مشهورترین فرد بود. ولی بلاغت بلوم نمی توانست در برابر آزمایش هر مجلس پارلمانی مجرب تاب مقاومت بیاورد؛ او تمایل بیش از حد نسبت به نطق های سطحی واعظان مخالف اهل آلمان نشان می داد و دلایل او هم احتیاج به ذکاوت فلسفی و نیز قرابت با واقعیات عملی داشت. در سیاست او به "دمکراسی متعادل"، آن چیز نسبتاً نامعلومی که اصولش به همین مناسبت محتاج به قطعیت بود، تعلق داشت. اما رابرت بلوم، با تمام این احوال، ذاتاً یک فرد کاملاً زحمتکش با کمی ظرافت بود که در لحظات تعیین کننده این غریزۀ زحمتکشی و نیروی مبارزه جویی او تا حد زیادی جای نامشخصی و بنابراین جای دانش و گرایش سیاسی غیرقاطعانه اش را می گرفت. در چنین لحظاتی او خود را یک سر و گردن بالاتر از آنچه معمولاً میزان توانائیش بود، ارتقاء می داد.
بنابراین، او در وین با یک نظر تشخیص داد که در اینجا و نه در میان مباحثات بزرگ منشانۀ آتی در فرانکفورت است که دربارۀ سرنوشت کشورش باید تصمیم گرفته شود. بیدرنگ او تصمیم خود را گرفت، و از هرگونه فکر عقب نشینی صرفنظر کرد و فرماندهی ارتش انقلابی را به دست گرفت و عزم راسخ و خونسردی خارق العاده ای از خود نشان داد. این بلوم بود که برای مدت زمان مدیدی از گرفتن شهر جلوگیری به عمل آورد و یکی از جهات آنرا با به آتش کشیدن پل تابور بر روی رودخانۀ دانوب، از حمله مصون داشت.
همه می دانند که پس از فروکش طوفان چگونه او دستگیر، محاکمۀ نظامی و تیرباران گردید. بلوم مانند یک قهرمان جان سپرد. هرچند مجلس فرانکفورت از احساس تنفر و وحشت زدگی بر جایش خشک شده بود، اما در مقابل این دشنام خون آلود ظاهر خود را حفظ کرد. قطعنامه ای گذرانده شد که نرمی و معصومیت سیاسی لحن آن اهانت بیشتری بر مزار این قهرمان شهید بود تا داغ ننگی بر اتریش، وانگهی چنین انتظاری را نمی توانستیم داشته باشیم که این مجلس اهانت بار از قتل یکی از اعضاء خود، و به ویژه رهبر جناح چپ، متألم و متغیر گردد.

لندن، مارس 1852
نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

هیچ نظری موجود نیست: