سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان، حکایت یک شکست (4)

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (4)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
قیام پاریس- مجلس ملی فرانکفورت



از همان آغاز 1848 طوفان انقلابی در سرتاسر قارۀ اروپا خود را در مقابل اتحاد آن طبقات اجتماعی ای یافت که با بهره مندی از پیروزیهای اولیه با طبقات مغلوب شده، تشکیل داده بودند.
در فرانسه خرده بورژوازی و جناح جمهوریخواه بورژوازی با بورژوازی سلطنت طلب علیه پرولتاریا دست به دست هم داده بودند؛ در آلمان و ایتالیا بورژوازی پیروزمند مشتاقانه خواستار پشتیبانی نجبای فئودال، بوروکراسی اداری، و ارتش تودۀ مردم و خرده بورژوازی گردیده بود. به زودی جماعات متحد محافظه کار و ضد انقلابی دوباره روی کار آمدند. در انگلستان تظاهرات بی موقع و نا آماده (دهم آوریل) با شکست کامل و قطعی جنبش روبرو شد. در فرانسه دو جنبش مشابه (در شانزدهم آوریل و پانزدهم مه) عیناً شکست خوردند. در ایتالیا بومبا شاه، با یک ضربۀ ناگهانی در پانزده مه دوباره قدرت خود را به دست آورد. در آلمان حکومتهای مختلف جدید بورژوا و به ترتیب مجلس های قانونگذاری آنها وضع خود را استحکام بخشیدند، و اگر پانزدهم مه پر حادثه در وین به پیروزی مردم انجامید، این رخداد تنها اهمیت درجه دوم داشت و آنرا شاید بتوان آخرین سرکشی پیروزمند انرژی مردم دانست. در مجارستان ظاهراً جنبش در مجرای آرام کاملاً قانونی جریان یافت و جنبش لهستان، همانطوریکه در آخرین مقاله دیدیم، در آغاز به وسیلۀ سرنیزۀ پروس در نطفه خفه شد. اما هنوز هیچ جریانی شکل قطعی خود را که باید سرانجام بیابد، نیافته بود و هر وجب زمینی که احزاب انقلابی در کشورهای مختلف از دست می دادند، فقط آنها را وادار می کرد تا صفوف خود را برای کارزار قطعی بیش از پیش فشرده تر سازند.
پیکار قطعی فرا میرسید و تنها در فرانسه چنین جنگی می توانست درگیرد؛ زیرا، تا زمانی که انگلستان در کشمکش انقلابی شرکت نجوید و یا آلمان به صورت منقسم باقی مانده است، فرانسه با استقلال ملی، تمدن و مرکزیتش تنها کشوری بود که می بایستی با جوشش عظیم خود تکانی به کشورهای مجاور وارد می ساخت. بدین منوال، تا زمانی که در 23 ژوئن 1848 نبرد خونین پاریس درگرفت، زمانی که تلگرافات و نامه ها یکی پس از دیگری در برابر چشمان اروپا هرچه عیانتر این واقعیت را برملا نمود که قیام پاریس نبردی است میان تودۀ مردم کارگر از یک سوی و تمام طبقات دیگر جمعیت پاریسی با پشتیبانی ارتش از سوی دیگر؛ زمانی که مبارزه بدون هیچ مزیتی برای هر دو طرف با چنان شدتی که تاریخ معاصر فنون جنگ داخلی به چشم ندیده بود، برای چند روز ادامه یافت- آنگاه دیگر برای همه روشن شد که این نبرد قطعی بوده است و در صورت موفقیت می توانست طوفان جدیدی از انقلابات را در تمام قاره به راه بیاندازد و به عکس اگر قیام سرکوب می شد، حداقل به طور لحظه ای، حاکمیت مجدد ضد انقلاب  را به دنبال داشت.
پرولتاریای پاریس متحمل شکست، تلفات و تلاشی گردید و آن شکست چنان نتایجی به بار آورد که حتی تا به امروز از ضربۀ آن بهبود نیافته است. در تمام اروپا محافظه کاران و ضدانقلابیون جدید و قدیم بیدرنگ با چنان افتخاری سربلند کردند که نشان می داد تا چه حد به نیکی اهمیت واقعه را درک کرده اند. مطبوعات در همه جا مورد حمله قرار گرفت، به حقوق آزادی اجتماعات و انجمنها دستبرد زده شد و هر حادثه خردی در هر شهر کوچکی به عنوان بهانه برای خلع سلاح مردم و اعلام حکومت نظامی، تمرین ارتش در مانور های جدید و فنون نظامی که کاوینیاک به آنها آموخته بود، مورد سوء استفاده قرار می گرفت. به علاوه از ماه فوریه به این سوی برای نخستین بار ثابت شد که خروش مردمی را در شهری بزرگ، به مثابه امر شکست ناپذیر انگاشتن توهمی بیش نیست؛ حیثیت قبلی ارتش باز احیا شد و ارتشی که تا به حال در جنگ های مهم خیابانی شکست می خورد، به کاربری خود، حتی در این مبارزه نیز اطمینان یافت.
شکست کارگران پاریس را می توان تاریخ آغاز نخستین گامهای مثبت و نقشه های معین نیروهای فئودال –بوروکرات قدیم در آلمان به منظور کنار نهادن متحدین موقتی خود، بورژوازی، و احیای شرایط ماقبل وقایع مارس در آلمان دانست. بار دیگر ارتش در دولت به قدرت تعیین کننده ای بدل گردید و دیگر نه به طبقۀ بورژوازی، بلکه به خود تعلق داشت. حتی در پروس که تا قبل از 1848 گرایش قابل ملاحظه ای در بخشی از افسران مدارج پائینی به دولت مشروطه مشاهده می گردید، اغتشاشی که انقلاب در ارتش به وجود آورد، این مردان جوان معقول را به وفاداری قبلیشان بازگرداند؛ به مجرد اینکه سرباز ساده ای در برابر افسران چند بار خود سرانه رفتار می نمود، بلافاصله هر نوع شک و تردیدی دربارۀ دیسیپلین و اطاعت کورکورانه برایشان از میان می رفت. در این موقع نجبا و بوروکراتهای مغلوب شروع به یافتن راه آتی خود نمودند؛ ارتش که حال بیش از هر زمان متحد بود، با اعتماد به نفس بیش از حد نسبت به پیروزی های خود در قیامها و جنگهای کوچک با سایر کشورها، و رشک و حسد نسبت به پیروزی های بزرگتر ارتش فرانسه می نگریست- این ارتش فقط می بایستی دائماً در کشمکشهای کوچک با مردم نگه داشته می شد تا زمانی که لحظۀ تعیین کننده فرا رسد و با یک ضربۀ کاری انقلابیون را در هم کوفته و به سرکشی و گستاخی پارلمانتاریستهای بورژوازی خاتمه دهد. لحظۀ مناسب برای یک چنین ضربۀ کاری به حد کافی به زودی فرارسید.
ما از جریانات پارلمانی و مبارزات محلی که گهگاه کنجکاوی را بر می انگیزد، ولی بیشتر کسل کننده است و احزاب مختلف آلمان را در طول تابستان به خود مشغول داشته بود، می گذریم. کافی است همینقدر بگوئیم که مدافعین منافع بورژوازی با تمام کامیابیهای پارلمانتاریستی خود که هیچکدام نتایج عملی به بار نیاورد، عموماً احساس می کردند که موضع آنها در میان احزاب افراطی روزبروز ناپایدارتر می شود و از این جهت خود را ناگزیر می دیدند که امروز با ارتجاعیون دست وحدت دهند و فردا به سوی آن حزبی که بیش از همه نزد خلق محبوب بود، دست مساعدت دراز کنند. این نوسان دائمی، به حیثیت آنها در افکار عمومی لطمۀ نهائی را وارد ساخت و بنا بر روند وقایع، خفت نصیب آنان گشت و این امر به طور کلی به سود بوروکراتها و طرفداران فئودالیسم شد.
در اوائل پائیز مواضع احزاب مختلف در برابر یکدیگر به حدی وخیم و برافروخته شده بود که نبرد تعیین کننده ای را اجتناب ناپذیر می ساخت. اولین برخورد در این جنگ میان توده های دمکرات و انقلابی با ارتش در فرانکفورت رخ داد. با وجود اهمیت درجه دومی که این برخورد داشت، ولی برای ارتش برتری قابل ملاحظه ای در برابر قیام به دست آورد و تأثیر روانی عظیمی به جای گذارد. شبه دولتی که مجلس ملی فرانکفورت خالق آن بود، با تجویز پروس، به دلایل بسیار روشن، دست به انعقاد قرارداد آتش بس با دانمارک زد که طی آن نه تنها آلمانیهای شلزویک را به دست انتقامجوی دانمارک سپرد، بلکه آلمان نیز از اصول کم و بیش انقلابی که در جنگ با دانمارک نقش تعیین کننده ای ایفا نموده بود، به کلی درگذشت و این پیمان آتش بس در مجلس فرانکفورت با اکثریت دو یا سه رأی رد شد. این رأی گیری به نظر همگان شبه بحرانی در هیئت وزرا به همراه آورد، اما مجلس سه روز بعد در تصمیم خود تجدید نظر نمود و در حقیقت با ابطال رأی خود به عقد قرارداد آتش بس گردن نهاد. این رفتار خفت آور خشم مردم را برانگیخت، سنگرها برپا گشت، اما از آنجا که قبل از این به حد کافی نیرو وارد فرانکفورت شده بود، به دنبال یک پیکار شش ساعته رستاخیز سرکوب گردید. جنبشهای مشابهی در رابطه با این واقعه، هرچند به میزان کم اهمیت تری، در سایر نقاط آلمان (بادن و کلن) رخ داد، ولی آنها هم به همان منوال سرکوب شدند.
این برخورد مقدماتی آنچنان مزیت بزرگی برای ضدانقلاب به همراه آورد که اکنون تنها دولتی که – حداقل به ظاهر- کاملاً با رأی عمومی مردم به روی کار آورده شده بود، یعنی دولت امپراتوری فرانکفورت و همچنین مجلس ملی آن در چشم مردم خوار گردید. این دولت و مجلس ناگزیر شدند در برابر نمایش ارادۀ خلق از سرنیزه ارتش مدد بطلبند. آنها اعتبار کمی را هم که تا به حال ممکن بود مدعی آن شوند و مورد مصالحه قرار گیرند، با نفی منشأ هستی شان و اتکاء به دول و ارتش های ضد خلقی از این پس در مقابل نائب السلطنه و همچنین وزرا و نمایندگان از دست دادند. ما به زودی خواهیم دید که چگونه در ابتدا اتریش، سپس پروس و بالاخره ایالات کوچکتر نیز به هر فرمان، تقاضا و یا فرستاده ای که از جانب این جمع رؤیاگر ناتوان میرسید، به دیدۀ تحقیر می نگریستند.
ما حال به نبرد مشابه ژوئن فرانسه در آلمان می رسیم، رخدادی که برای آلمان به همان اندازه تعیین کننده بود که پیکار پرولتاریای پاریس برای فرانسه: منظور ما رستاخیز انقلابی و نتایج حاصلۀ آن، طوفان وین در اکتبر 1848 است. این جنگ دارای اهمیت بسیار می باشد، به طوری که توضیح شرایط زودگذر گوناگون آن صفحات بسیاری از تریبون را در بر خواهد گرفت و از این روی ما ناگزیر در نامۀ جداگانه ای به تشریح آن می پردازیم.

لندن، فوریۀ 1852

نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

هیچ نظری موجود نیست: