چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۴

انقلاب 1848 آلمان (10)، پایان قیام


انقلاب 1848 آلمان (10)
حکایت یک شکست
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان

پایان قیام

در مدتیکه جنوب و مغرب آلمان در جریان قیام علنی قرار داشت، و از زمان شروع اولین زد و خوردها در درسدن تا تسلیم راستشتات که سرکوبی این آخرین شعله های نخستین انقلاب آلمان برای حکومتها در واقع بیش از ده هفته به طول انجامید، در این مدت مجلس ملی بدون اینکه توجهی به وجودش شود، از صحنۀ سیاسی ناپدید گردید.
ما این جماعت وحشت زده فرانکفورت را در آنجائی وداع گفتیم که، از حملات توهین آمیزی که حکومتها به حیثیت آن روا می داشتند، از بی کفایتی و بی علاقگی ناشی از ضعف دولت مرکزی که به وجود آورده بود، از طبقۀ کاسبکارانی که به دفاع از آن و طبقۀ کارگری که به خاطر هدف های نهائی انقلابیتری بپا خاسته بودند، دچار گیجی شده بود. حس انزوا و وحشت عذاب دهنده ای بر تمام اعضای آن مستولی بود؛ وقایع ناگهان آنچنان اشکال قاطع و مسلمی را به خود گرفته بودند که در عرض چند روز توهمات این نمایندگان مکتبی را دربارۀ قدرت و نفوذ واقعیشان کاملاً از هم می پاشید. هم اکنون نمایندگان محافظه کار، به اشارۀ حکومتها، جماعتی را که دیگر جز دفاع از قدرتهای تثبیت شده نمی توانست وجود داشته باشد، ترک گفته بودند. آنها نیز به رسالت خود به عنوان نماینده خاتمه بخشیدند. صدها نفر از این عالیجنابان با حیثیت ترک دیار گفتند. از میان 800 یا 900 نفر نماینده تعداد آنچنان به سرعت نزول کرده بود که امروز 150 نفر و چند روز دیگر 100 نفر برای رسمیت مجلس اعلام گردید و با وجود به جا ماندن تمام فرقۀ دمکرات هنوز گردآوری این عده هم کار مشکلی بود.
راهی را که بقایای پارلمان می بایست در پیش می گرفت، به حد کافی روشن بود. آنها باید علناً و مصممانه تنها در پشتیبانی از قیام اتخاذ موضع می کردند و بدینوسیله هر نیروئی را که قانون می توانست بدان اعطا کند در اختیارش قرار می دادند، و در ضمن ارتشی را در اسرع وقت به دفاع از خود در اختیار می گرفتند. آنها باید به قدرت مرکزی اعلام میکردند که به تمام عنادورزیهای خود خاتمه دهد، و همانطوریکه می توانست پیش بینی شود، اگر این قدرت نه قادر و نه مایل به انجام آن بود، آنگاه بیدرنگ وی را خلع و دولت پر توانتری را جانشین آن نماید. اگر ارتش شورشی نمی توانست به فرانکفورت آورده شود (که در ابتدا، زمانیکه حکومتهای ایالات کمتر آمادگی داشتند و در حال تردید بسر می بردند، امکان انجام آن به سادگی وجود داشت)، مجلس می توانست بلامانع خود را عیناً به مرکز شورشی منتقل نماید. در صورتیکه تمام اینها تا قبل از اواسط یا اواخر ماه بیدرنگ و مصممانه انجام می گرفت، احتمالاً امکان موفقیت را هم برای قیام و هم برای مجلس ملی می توانست فراهم سازد.
ولی انتظار چنین مشی مصممی را نمیشد از نمایندگان کاسبکار آلمان داشت. این سیاستمداران آرزومند به هیچ وجه از توهمات خود آزاد نشده بودند. آن عده از اعضائی که اعتقاد کورکورانه خود را نسبت به قدرت و تجاوزناپذیری پارلمان از دست دادند، تا به آن زمان صحنه را ترک گفته بودند؛ دمکراتهائی که باقی ماندند، حاضر نبودند رؤیاهای قدرت و عظمتی را که برای دوازده ماه در سر پرورانده بودند، به سادگی رها کنند. آنها به وفاداری از راهی که تا بدان ایام تعقیب کرده بودند، از عمل قاطعانه بدور ایستادند، تا جائی که هر فرصت موفقیت، آری، هر فرصت شکست افتخارآمیز از دست رفت. سپس، آنها به خاطر ایجاد یک نوع سرگرمی ساختگی، که ناتوانی بی حد و حصر آن همراه با ظاهرسازی بلند بالایش نمی توانست تحریکی را جز حس ترحم و تمسخر موجب شود، با تنظیم قطعنامه ها و پیامها و عرضۀ تقاضاهای خود از نایب السلطنه، که حتی به آنها توجهی نکرد، و از وزرائی که علناً با دشمن همداستان بودند، ادامه دادند. و هنگامیکه ویلهلم ولف، منتخب استریگا، یکی از ناشرین روزنامۀ راینیشۀ نو و تنها مرد واقعاً انقلابی در کل مجلس به آنها گفت، اگر به آنچه که ابراز داشته اند، ایمان دارند، بهتر است که دست از گپ زدن برداشته و نائب مناب، این بزرگترین خائن به کشور را، به صورت پرندۀ آزاد شکار کنند؛ آنگاه تمام خشم مقدس و تراکم یافتۀ این عالیجنابان پارلمانی با چنان شدتی منفجر شد که آنها زمانیکه دولت انباری از توهین را یکی پس از دیگری نثار آنها می کرد، هرگز از خود بروز نمی دادند.
البته، به دلیل اینکه پیشنهاد ولف اولین کلام عاقلانه ای بود که در دیوار کلیسای سن پاول زده میشد، البته، به خاطر اینکه این درست همان امری بود که باید عملی میشد و چنان زبان ساده ای که آنچنان مستقیم هدف گیری مینمود، نمی توانست چیزی جز برزخی برای گروهی احساساتی که در مورد هیچ چیز جز عدم قاطعیت قاطع نبودند، در بر داشته باشد؛ کسانیکه به علت ترس بی حد و حصر از عمل یکبار برای همیشه به این تصمیم رسیده بودند که با دوری گزیدن از هر کاری، درست همان عملی را انجام می دهند که باید صورت پذیرد. هر کلامی که چون رعد و برق، شیفتگی حماقت بار، ولی در واقع تیرگی تعمدی اندیشه های آنان را روشن میساخت، هر اشاره ای که قصد داشت آنها را از پیچ و خم ابهاماتیکه به منظور رحل اقامت هرچه طولانی تر خود را در آنها محبوس کرده بودند، آزاد گرداند، هر اندیشۀ روشنی از واقعیت عینی مسائل، البته جنایتی بود علیه شکوه و عظمت این مجلس در رأس حکومت.
پس از مدت کوتاهی که موضع عالیجنابان محترم فرانکفورت، علیرغم تمام مصوبات، تقاضاها، استیضاحها و اعلامیه ها، غیر قابل دفاع گردید، راه عقب نشینی را برگزیدند، البته نه به داخل نواحی شورشی، زیرا چنین عملی یک اقدام بیش از حد قاطعانه بود. آنها به اشتوتگارت، محلی که حکومت ورتنبرگ نوعی موضع بیطرفی منتظرانه گرفته بود، رفتند. سرانجام، در آنجا اعلام نمودند که نایب مناب امپراتوری از قدرت خود ساقط گشته است و از میان خود یک کمیتۀ پنج نفری را به عنوان نایب السلطنه موقت انتخاب کردند. این کمیته بیدرنگ تصمیم به تصویب قانون ارتش خلقی گرفت که در حقیقت، به طوریکه در شأنش بود، به کلیۀ حکومتهای آلمان انتقال یافت.
به کسانیکه دشمنان واقعی مجلس بودند، دستور داده شد که به دفاع از آن نیرو بسیج کنند! آنگاه ارتشی در دفاع از مجلس ملی- البته روی کاغذ- به وجود آوردند. تمام لشکرها، تیپها، گردانها، توپخانه ها، همگی مجهز و منظم گردیدند. تنها کمبود موجود واقعیت بود، زیرا در حقیقت چنین ارتشی هرگز وجود خارجی نیافت.
آخرین طرح در اختیار مجلس عمومی قرار گرفت. تودۀ دمکراتیک مردم از سراسر کشور به منظور اعلام آمادگی خود برای قرار گرفتن در اختیار مجلس و ترغیب آن در اقدام به عمل عاجلانه نمایندگانی اعزام داشتند. مردم با درک از مقاصد حکومت ورتنبرگ، از مجلس ملی خواستند که دولت را وادار به شرکت فعال و آشکار در قیام نواحی مجاور نماید. ولی خیر. مجلس ملی با رفتن به اشتوتگارت خود را مورد ترحم شفقت آمیز حکومت ورتنبرگ قرار داده بود. اعضاء مجلس از این امر مطلع بودند و به همین جهت از جنبش مردم جلوگیری میکردند و بنابراین آخرین بقایای نفوذی را که هنوز ممکن بود حفظ نمایند، از دست دادند. آنها نظر تحقیرآمیزی را که مستحق آن بودند، به کف آوردند و حکومت ورتنبرگ تحت فشار پروس و نایب مناب امپراتوری در هجدهم ژوئن 1849 با بستن اطاقی که پارلمان در آن تشکیل جلسه میداد، و با دستور به اعضاء کمیتۀ نایب السلطنه مبنی بر خارج شدن از کشور، به مضحکۀ دمکراتیک پایان داد.
سپس، آنها به بادن و به درون اردوگاه قیام رفتند، ولی دیگر وجود آنها در آنجا زائد بود. کسی توجهی به آنها نکرد. معهذا، کمیتۀ نایب السلطنه به نام مردم آزاد و مستقل آلمان در جهت نجات وطن تلاش مینمود. این کمیته، از طریق صدور گذرنامه هائی برای هر فردی که آنها را بپذیرد، سعی نمود که توسط قدرتهای خارجی به رسمیت شناخته شود؛ بدون نتیجه، اعلامیه هائی صادر کرد و فرستادگانی برای بسیج به نواحی ورتنبرگ اعزام داشت، به همان نواحی ای که کمک فعالشانرا در زمانیکه هنوز وقت باقی بود، رد کرده بودند. اکنون ما گزارش اصلی آقای روسلر (عضو اولس)، یکی از این فرستادگان را که به کمیتۀ نایب السلطنه ارسال گردیده بود زیر نظر داریم که محتوی آن واقعاً گویای ماهیت خاصی است. تاریخ آن، اشتوتگارت، سی اُم ژوئن 1849 میباشد. وی پس از شرح ماجراهای نیم دوجین از این فرستادگان، که در جستجوی پول نقد به نتیجه ای نرسیده اند، آنگاه یک رشته بهانه هائی قطار میکند که چرا تا به حال به محل مأموریتش نرفته است، و سپس وارد بحث وسیعی در زمینۀ اختلافات احتمالی بین پروس، اتریش، باواریا و ورتنبرگ با نتایج احتمالی ای که به بار خواهد آورد، میشود. لیکن، پس از توجه کامل به این مسئله به این نتیجه میرسد که کار از کار گذشته است. بعد از آن، وی پیشنهاد میکند که گروهی از افراد قابل اطمینان برای انتقال اطلاعات و دستگاه جاسوسی، برای یافتن مقاصد وزارتخانۀ ورتنبرگ و حرکات ارتش ایجاد شود. این نامه هرگز به مقصد نرسید، زیرا هنگامیکه نوشته شده بود، "کمیتۀ نایب السلطنه" کاملاً در دست "وزارت امور خارجه"، یعنی سوئیس قرار داشت؛ و در حالیکه آقای روسلر بیچاره سر خود را دربارۀ مقاصد وزراتخانۀ مهیب یک کشور شاهنشاهی، درجۀ شش به درد می آورد، هم اکنون یکصد هزار سرباز پروسی، باواریایی و هسی در جنگ زیر دیوارهای راسشتات به کل قضیه خاتمه داده اند.
بدین ترتیب پارلمان آلمان و به همراه آن اولین و آخرین اثری که انقلاب آن آفریده بود، ناپدید گشت. فراخوان مجلس اولین گواه بر این واقعیت است که واقعاً انقلابی در ژانویه به وقوع پیوسته است، و تا زمانی که هنوز به حیات این اولین انقلاب معاصر آلمان خاتمه داده نشده بود، وجود داشت. این مجلس تحت تأثیر طبقۀ سرمایه دار با رأی جمعیت از هم جدا، پراکنده و روستائی که عموماً تازه از خواب جهالت فئودالیسم بیدار میشدند، انتخاب شد و به عاملی برای روی صحنه آوردن یکپارچۀ تمام اسامی شکوهمند و وجیه المله سالهای 1820-1848 تبدیل شد. تا آنگاه آنها را به شدید ترین وجهی نابود سازد. تمام عادات و عقاید محترمانۀ لیبرالیسم طبقۀ متوسط در اینجا جمع بود. بورژوازی انتظار معجزه داشت ولی برای خود و نمایندگانش سرافکندگی کسب نمود. طبقۀ سرمایه دار صنعتی و تجاری شدیدتر از هر کشور دیگری، در آلمان با شکست سهمگینی روبرو شد؛ در ابتدا آنها را در یکایک ایالات آلمان شکست دادند و خوار نمودند و از ادارات اخراج کردند و سپس در پارلمان مرکزی آلمان بر فرقشان کوفتند و آنها را مورد تمسخر و دشنام قرار دادند. لیبرالیسم سیاسی، این مشی بورژوازی، چه در تحت شکل حکومتی پادشاهی یا جمهوری، برای همیشه در آلمان امکان ناپذیر است.
پارلمان آلمان در اواخر دورۀ حیاتش به عاملی برای هتک حیثیت همیشگی از قشری بدل شد که از ماه مارس 1848 در رهبری اپوزیسیون رسمی- یعنی دمکرات هائی که منافع طبقۀ بازرگانان کوچک و تا حدی زارعین را نمایندگی میکردند- قرار داشت. این طبقه در ماه مه و ژوئن 1849 فرصتی یافت تا لیاقت خود را در زمینۀ تشکیل دولتی استوار در آلمان به ثبوت رساند. ولی ما دیدیم که چگونه قادر به این امر نگردید؛ و دلیل آن بیشتر نه شرایط نا مناسب، بلکه جبونی ای بود که در هر پیچ و خم فرایند انقلاب از خود نشان میداد؛ این طبقه در سیاست همان کوته نظری، ترس و دلهره و روحیۀ متزلزلی را داشت که ویژۀ خصلت معاملات تجاری آن است.
این طبقه بدینمنوال در مه 1849 اعتماد تودۀ واقعاً مبارز تمام قیامهای اروپا، یعنی طبقۀ کارگر را از دست داده بود. ولی هنوز فرصت مناسبی برایش وجود داشت. پس از آنکه ارتجاعیون و لیبرالها صحنه را ترک گفتند، مجلس کاملاً به وی تعلق داشت. جمعیت روستا با آن موافق بود. تنها اگر با شهامتی که نتیجۀ دید روشن از شرایط محیط است، قاطعانه عمل میشد، دو سوم ارتش ایالات کوچکتر، یک سوم ارتش پروس، اکثریت نیروی ذخیرۀ ارتش پروس آمادۀ پیوستن به آن بودند. ولی سیاستمدارانی که این طبقه را رهبری میکردند از جماعت کسبه ای که به دنبال آنها میرفتند، آگاه تر نبودند. آنها نشان دادند که حتی از لیبرالها نابیناتر، ساده لوح تر، در چسبیدن به پندار هائیکه داوطلبانه در پی آنها بودند، پرحرارت تر، و در روبرو شدن جدی با واقعیت ها ناتوانتر بودند. اهمیت سیاسی آنها نیز پائینتر از نقطۀ انجماد تنزل کرده است. ولی از آنجائیکه اصول پیش پا افتادۀ خود را در عمل پیاده نکرده بودند، در شرایط بسیار مناسبی میتوانستند به طور لحظه ای تجدید حیات کنند، که این آخرین امید هم از آنها سلب شد، همچنانکه از همکاران "دمکراسی خالص" آنها نیز در فرانسه با کودتای لوئی بناپارت سلب گردید.
شکست قیام جنوب غربی آلمان و تلاشی پارلمان آلمان، به تاریخ نخستین قیام آلمان پایان بخشید.

لندن، 24 سپتامبر 1952

نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص
به قلم فردریش انگلس




هیچ نظری موجود نیست: