چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۴

یادداشت ها- 1

یادداشت ها- 1



... آنچه که انقلاب های سال 1848 نامیده می شوند، تنها رخدادهای کوچک و شکاف ها و ترک هایی در پوستۀ سخت جامعۀ اروپایی بودند. اما، همین رخدادها ژرفای بی قعری را در زیر آن گشودند. در زیر سطحی که سخت می نمود، اقیانوسی پرجوش یافت شد که بسنده است به جنبش درآید تا قاره هایی را که از خرسنگ هایی سخت هستند، پاره پاره کنند...
...چنان می نماید که در روزگار ما همه چیز سرشار از تضاد خویش است. میبینیم ماشین هایی که برای کوتاه و پرثمر کردن کار انسان دارای نیرویی اعجازگونه هستند، برای مردم گرسنگی و درماندگی می آورند.
سرچشمه های تازۀ ثروت که تا کنون ناشناخته بوده اند، در پرتو افسون هایی شگفت و ناروشن، به سرچشمۀ فقر و تنگدستی بدل می شوند. چنین می نماید که پیروزی های فن و تکنیک، به بهای انحطاط اخلاقی خریداری شده باشد. به نظر می رسد، پا به پای آن که بشر طبیعت را فرمانبردار خویش می سازد، انسان بردۀ مردمانی دیگر و یا بردۀ فرومایگی خویش می گردد. حتی چنین می نماید که فروغ پاک دانش هم جز در زمینۀ تاریک جهل تابشی نمی تواند داشته باشد. چنین می نماید که همۀ کشفیات ما و همۀ پیشرفت های ما بدان می انجامد که نیروهای مادی، زندگی معنوی می گردند، اما زندگی انسانی که از سوی معنوی خود محروم گردیده است، تا به تراز نیروی سادۀ مادی فرو می افتد. این تناقضی است میان صنایع و دانش امروز از یک سو، و فقر و انحطاط از سویی دیگر. این تناقض میان نیروهای مولده و مناسبات اجتماعی دوران ما، واقعیتی است قابل لمس، ناگزیر و انکارناشدنی.
از سخنرانی کارل مارکس در سالگرد روزنامۀ مردم، لندن، آوریل سال 1856
 


...حربۀ ما همانا آزادی هایی سیاسی، حق برخورداری از اجتماعات و اتحادیه ها و آزادی مطبوعات است؛ آیا هنگامی که می خواهند این حربه را از ما بگیرند، ما می توانیم دست روی دست بگذاریم و از سیاست دست بکشیم؟ می گویند هر فعالیت سیاسی، همسنگ به رسمیت شناختن نظام موجود است. اما، هنگامی که این نظام، حربۀ مبارزه علیه خود را در دست ما می گذارد، بهره گیری از این حربه، به معنی پذیرفتن این نظام نیست....
از مقالۀ فریدیش انگلس به نام دربارۀ فعالیت سیاسی طبقۀ کارگر
21 سپتامبر 1871
 



...چنین می نماید که حزب سوسیالیست بسیار جوان است و به سبب شرایط اقتصادی، ناتوان تر از آن است که به پیروزی بی درنگ سوسیالیسم امیدوار باشد. در کشور، مردم روستانشین بسیار بیشتر از مردم شهرنشین هستند؛ در شهرها، صنایع بزرگ رشدی ناچیز دارد و در نتیجه، پرولتاریای واقعی در آنجا اندک است؛ اکثریت با پیشه وران، دکانداران کوچک و عنصرهای بی طبقه، یعنی با توده ای است که میان بورژوازی کوچک و پرولتاریا وضعی نا استوار دارد. بیشتر این بورژوازی کوچک و میانه حال قرون وسطایی که در حال انحطاط و متلاشی شدن است، همان پرولتاریای آینده هستند که در این دم، هنوز پرولتر نشده اند. تنها این طبقه که پیوسته در معرض خطر بی خانمانی اقتصادی بوده و امروز به نومیدی رسیده است، می تواند تودۀ مبارزان و پیشوایان جنبش انقلابی را به روی سطح بیاورد. دهقانانی که به سبب پراکندگی منطقه ای و بی سوادی خود نمی توانند ابتکار واقعی نشان دهند، اما با این همه، متحدانی نیرومند و ضروری خواهند بود، از آن پشتیبانی می کنند....
...سوسیالیست ها در مرحله های گوناگون پیشرفت که مبارزۀ پرولتاریا با بورژوازی از آن می گذرد، همواره نمایندۀ مصالح جنبش، در کل هستند. آنها برای دستیابی به نزدیک ترین هدف ها و در راه مصالح طبقۀ کارگر می رزمند، اما در عین حال، آنان در جنبش امروز، از جنبش فردا نیز دفاع می کنند....
...به گفتۀ مارکس، جمهوری بورژوازی، یک شکل سیاسی است و تنها در آنجاست که مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی می تواند به بازگشایی خویش برسد....
...اگر جنبش به راستی جنبش همگانی ملی باشد، آنگاه افراد ما پیش از آنکه از آنان دعوتی شود، جای خود را در آنجا می گیرند و روشن است که شرکت ما در چنین جنبشی بدیهی است. اما در چنین موردی باید بر خود روشن سازیم و می بایست در این باره آشکارا اعلام داریم که ما چون حزبی مستقل که برای موقت، در اتحاد با رادیکال ها و جمهوریخواهان بوده اما از ریشه با آنها تفاوت دارد، شرکت می کنیم، و اینکه ما دربارۀ پیامد مبارزه در صورت پیروزی هیچ خیال واهی نداریم، و اینکه این پیامد به هیچ روی نمی تواند ما را خرسند سازد و برای ما تنها یکی از مراحلی است که به آن دست یافته ایم و باز هم تنها یک پایگاه عملیاتی برای پیرزوی های بعدی است؛ و اینکه ما از همان روز، در مورد حکومت تازه، مخالفانی تازه هستیم، اما نه مخالفانی واپسگرا، بل پیشگام و مخالفانی از چپ افراطی که به پیروزی های نوین، بیرون از چارچوبی که به دست آمده است، می شورانند و برمی انگیزانند....
از مقالۀ فریدیش انگلس به نام دربارۀ فعالیت سیاسی طبقۀ کارگر
 


...مرگ این انسان، برای پرولتاریای رزمندۀ اروپا و آمریکا و برای علوم تاریخ، ضایعه ای بود که آن را سنجش و اندازه ای نیست. همچنان که داروین قانون تکامل جهان ارگانیک را باز نمود، مارکس قانون تکامل تاریخ بشر را باز نموده است؛ این نکتۀ ساده که مردمان پیش از آنکه بتوانند به سیاست، دانش، هنر، دین و جز اینها بپردازند، باید در مرحلۀ نخست بخورند، بیاشامند، خانه داشته باشند و جامه بپوشند، یعنی نکته ای که تا روزگار پسین، در زیر لایه های انگارگانی پنهان بود. پس، در نتیجه، تولید وسایل بی میانجی مادی زندگی و بدین سان، هر مرحلۀ معین رشد اقتصادی مردم و یا دوران، بنیادی را پدید می آورد که نهادهای دولت، دیدگاههای حقوقی، هنر و حتی نظریات دینی این مردم از آن سر بر می آورد و از این رو، از همین راه است که باید توضیحی بر آنان بیاورند، نه اینکه برعکس، آن چنان که تا کنون بوده است.....
سخنرانی ف. انگلس در روز 17 مارس سال 1883 در گورستان هایگیت لندن در کنار گور مارکس
 


...."در آلمان، چون بورژوازی روشی انقلابی دارد، حزب کمونیست همراه با آن، علیه سلطنت استبدادی، زمینداری فئودالی و اقلیت ارتجاعی مبارزه می کند. اما، این حزب، یک دقیقه هم از کار پدید آوردن شناخت روشن تر و هرچه بیشتر کارگران از تضاد خصمانه، میان بورژوازی و پرولتاریا فروگذاری نمی کند تا اینکه کارگران آلمانی بتوانند از آن شرایط اجتماعی و سیاسی که می بایست سیادت بورژوازی به همراه داشته باشد، بی درنگ چون حربه ای علیه خود او به کار گیرند، و نیز اینکه پس از برانداخته شدن طبقات واپسگرا در آلمان، بی درنگ مبارزه علیه خرده بورژوازی آغاز گردد. کمونیست ها، از این رو، توجه اساسی خود را به آلمان دوخته اند که این کشور، در آستانۀ انقلاب بورژوازی است"
(مانیفست بخش 4)
تا کنون هیچ برنامۀ تاکتیکی، چون این برنامه، توجیه نشده است. این برنامه که در آستانۀ انقلاب در میان نهاده شده، از بوتۀ آزمایش این انقلاب گذشته است؛ و از آن هنگام، هربار که یکی از احزاب کارگری از آن واپس نشسته است، کفارۀ هر واپس نشینی را پرداخته است. و امروز، می توان گفت پس از گذشت چهل سال، این برنامه برای همۀ احزاب مصمم و آگاه کارگری اروپا- از مادرید تا پترزبورگ- خطی راهنماست...
....بورژوازی، که نه از آنچه که پرولتاریای آلمان بود، بل از آنچه که خطر تبدیل شدنش به آن بود و از آنچه پرولتاریای فرانسه بود، می ترسید، تنها یک راه نجات می دید و آن، همانا هرگونه مصالحه و حتی بزدلانه ترین مصالحه با سلطنت و درباریان بود. اما، پرولتاریا که هنوز نقش تاریخی خویش را درک نکرده، ناچار بود در نخستین مراحل، با بیشتر توده های خود، نقش پیشرفته ترین جناح چپ افراطی بورژوازی را ایفا کند. کارگران آلمان می بایست پیش از همه، آن حقوقی را که برای سازمان مستقل آنان در حزب طبقاتی ضروری بود، برای خویش به دست آرند: آزادی مطبوعات، اتحادیه ها و اجتماعات، یعنی همان حقوقی که خود بورژوازی موظف بود به سود سیادت خویش به دست آرد و اکنون در قبال کارگران، از ترس، منکر آن حقوق برای آنان شده بود. دو سوم یکصد عضو جداگانۀ اتحادیه، در تودۀ عظیمی که به ناگهان به جنبش درآمده بود، گم شده بودند. از این رو، پرولتاریای آلمان در آغاز، همچون افراطی ترین حزب دموکراتیک، در جولانگاه سیاسی پدیدار گردید.
همین بود که هنگامی که ما به بنیاد کردن روزنامۀ بزرگی در آلمان آغاز کردیم، پرچم ما را معین کرد. تنها پرچم دمکراسی بود که می توانست چنین پرچمی باشد، اما آن دموکراسی که در همه جا و در هر مورد جداگانه ای ویژگی خاص پرولتری خود را که هنوز نمی توانست برای همیشه روی پرچمش بنویسد به پیش می کشید. اگر ما به این کار تن در نمی دادیم، اگر ما نمی خواستیم به این جنبش، به جناح پیشرفتۀ واقعی پرولتری آنکه اکنون دیگر هستی داشت بپیوندیم و آن را به پیش به حرکت درآریم، برای ما چیزی نمی ماند جز اینکه کمونیسم را در ورقۀ کوچک دورافتاده ای موعظه کنیم و به جای حزب بزرگ عمل، فرقۀ کوچکی بنیاد بگذاریم....
از مقالۀ انگلس به نام مارکس و نئو راینیشه تسایتونگ (روزنامۀ راین نو)
13 مارس 1884

به نقل از کتاب مقالاتی از مارکس و انگلس، ترجمۀ سیروس ایزدی، نشر ورجاوند


هیچ نظری موجود نیست: