چهارشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان، حکایت یک شکست (7)، مجلس پروس-مجلس ملی فرانکفورت

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (7)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
مجلس پروس-مجلس ملی فرانکفورت


در روز اول ماه نوامبر وین شکست خورد و در نهمین روز همان ماه انحلال مجلس قانونگذاری در برلن نشان داد که تا چه حد این واقعه دفعتاً روحیه و نیروی جناح ضدانقلاب را در سراسر آلمان قویتر ساخته بود. وقایع تابستان 1848 پروس را در چند جمله می توان بیان کرد. مجلس قانونگذاری، یا بهتر بگوئیم مجلسی که به منظور موافقت با قانون اساسی انتخاب شده بود که مورد قبول دربار باشد، اکثریت آنرا نمایندگان منافع بورژوازی تشکیل میدادند و مدت مدیدی بود که به علت ترس از عناصر فعالتر مردم با در غلطیدن در دسائس دربار، احترام مردم را نسبت به خود از دست داده بودند. آنها امتیازات منفور فئودالیسم را تأیید و یا در واقع احیا کردند و بدین طریق به آزادی و منافع دهقانان خیانت ورزیدند. نمایندگان این مجلس نه قادر به وضع قانون اساسی بودند و نه اصولاً توان اصلاح قوانین عام را داشتند. آنها تقریباً بدون استثناء خود را با موشکافیهای تئوریک و مسائل صرفاً رسمی و آداب و رسوم مشروطه مشغول کرده بودند. در حقیقت مجلس بیشتر یک آموزشگاه حسن اخلاق و رفتار پارلمانی برای اعضایش بود تا هیأتی که مردم بتوانند نسبت به آن علاقمند باشند. به علاوه گروههای بزرگ تقریباً هم قوه بودند و تقریباً همیشه نمایندگان متزلزل بینابینی که نوسان آنها از راست به چپ و بالعکس در ابتدا کابینۀ کامپ هاوزن و سپس آوروالد هانزمان را بهم زد، تعیین کننده بودند. در حالیکه لیبرالها در اینجا، مانند هرجای دیگر فرصت مناسب را از دست دادند، دربار عناصر نیروی خود را در بین اشراف و نا آگاهترین بخش جمعیت روستا و همچنین در ارتش و بوروکراسی مجدداً سازماندهی کرد. پس از سقوط هانزمان کابینه ای از بوروکراتها و افسران ارتش کاملاً ارتجاعی دو آتشه تشکیل شد که ظاهراً، گرچه به تقاضای پارلمان وقعی می گذاشت؛ و مجلس با پیروی از اصل راحت "قانون، نه آدمها" در واقع آنچنان غافلگیر شد که در دام تحسین از این کابینه افتاد، در حالیکه البته هیچگونه توجهی به تمرکزیابی و سازماندهی نیروهای ضد انقلاب نداشت، کاری که همان کابینه کاملاً به وضوح انجام می داد. سرانجام به اشاره شکست وین، شاه وزرای خود را معزول ساخت و جای آنها را به "مردان عمل" تحت رهبری آقای مانتویفل، نخست وزیر کنونی سپرد. آنگاه مجلسی که در رؤیاها فرورفته بود ناگهان متوجه خطر شد و به کابینه رأی عدم اعتماد داد که بیدرنگ با صدور فرمان انتقال مجلس از برلن که امکاناً میتوانست در موارد درگیریهای احتمالی از پشتیبانی توده ها برخوردار باشد، به براندنبورگ، یک شهر دوردست کاملاً متکی به دولت، پاسخ داده شد. اگرچه، مجلس اعلام داشت که به جز موافقت خود آنرا نمی توان تعطیل، جابجا، یا منحل کرد. در طول همین مدت، ژنرال رانگول در رأس تقریباً 10 هزار سرباز وارد برلین شده بود. در یک جلسه حکام شهر و افسران گارد ملی تصمیم گرفته شد که از هرگونه مقاومتی چشم پوشی شود و حالا پس از اینکه مجلس و بورژوازی لیبرال که تشکیل دهندۀ اصلی مجلس بود، به نیروهای متحد ارتجاع اجازه داده بود که تمام مقامات مهم را اشغال کند و تقریباً تمام امکانات دفاع را از دست آنها گرفته بود، آن کمدی معظم "مقاومت پاسیو در چارچوب قوانین" را آغاز کرد که منظور تقلید پرشکوه از نمونۀ هامپدن و نخستین کوششهای مردم آمریکا در جنگ استقلال طلبانه بود. در برلن حکومت نظامی اعلام شد، ولی آن شهر به آرامش خود ادامه داد؛ گارد ملی به وسیلۀ دولت منحل گردید سلاحهای آن در اسرع وقت انتقال داده شد. چهارده روز تمام جلسات مجلس از محلی به محل دیگر تارانده میشد و در همه جا به وسیلۀ ارتش متفرق می گردید و اعضاء آن از مردم التماس داشتند که آرامش خود را حفظ کنند. و سرانجام وقتیکه دولت مجلس را منحل اعلام کرد، نمایندگان قطعنامه ای مبنی بر غیرقانونی بودن طلب مالیات صادر کردند و سپس اعضاء به منظور سازماندهی امر امتناع از پرداخت مالیات در سراسر کشور پخش شدند. ولی ، آنها پی بردند که در انتخاب وسیله شان به شدت دچار اشتباه گشته اند. پس از چند هفته تبلیغاتی که اقدامات شدید دولت را علیه اپوزیسیون به دنبال داشت، همه از عقیدۀ امتناع در پرداخت مالیات، به خاطر خشنود ساختن مجلس متوفی که حتی جرأت دفاع از خود را هم نداشت، دست کشیدند.
آیا اوایل نوامبر 1848، دیگر برای دامن زدن به مقاومت مسلحانه بسیار دیر بود؟ و آیا بخشی از ارتش در مواجه شدن با اپوزیسیون نیرومند جهت عوض کرده، به مجلس می پیوست و بالنتیجه مسائل را به نفع آن تصمیم گیری مینمود- سئوالی است که برای همیشه بدون پاسخ می ماند. لاکن در انقلاب همانند جنگ، همیشه لازم است که از آغاز مقابله، قدرتمندی خود را به ظهور برسانی کسی که حمله را آغاز می کند، در موقعیت برتری قرار می گیرد؛ و در انقلاب به مانند جنگ، ضرورت درجۀ اول دارد که در لحظۀ تعیین کننده، صرفنظر از تمام مصائب ممکنه، تمام نیرو به کار انداخته شود. در تاریخ هیچ انقلاب کامیابی وجود ندارد که صحت این مبانی را به اثبات نرساند. حال نوامبر 1848، لحظۀ تعیین کنندۀ انقلاب پروس بود. مجلسی که رسماً در رأس تمام جنبش انقلابی قرار گرفته بود، در مقابل دشمن ایستادگی نکرد، بلکه در هر پیشروی دشمن عقب نشینی اختیار نمود؛ و نه اینکه حمله ای نکرد، بلکه ترجیح داد از خود دفاع به عمل نیاورد؛ و زمانی که لحظۀ تعیین کننده فرا رسید و ژنرال ورانگل در رأس 40 هزار سرباز دروازه های برلن را به صدا درآورد، علیرغم انتظار کامل وی و افسرانش، خیابانها سنگربندی و پنجرۀ هر خانه ای تبدیل به دریچه برای تیراندازی نشده بود، به عکس ورانگل دروازه ها را بازیافت و تنها سدی که در خیابانها در برابر خود مشاهده نمود، مردم مسالمت جوی برلن بودند که با بستن دست و پای خود، در حالیکه از این شوخی لذت می بردند، خود را تحویل سربازان حیرت زده دادند. درست است که اگر مجلس و مردم مقاومت به خرج می دادند، احتمالاً شکست هم می خوردند، برلن امکاناً بمباران میشد و صد ها نفر کشته می شدند، بدون اینکه بتوانند از موفقیت نیروی سلطنت طلب جلوگیری به عمل آورند. ولی، این دلیلی نبود که بی چون و چرا اسلحۀ خود را به زمین بگذارند. این حقیقتی است که یک شکست بعد از مبارزه ای سخت، به اندازۀ یک پیروزی آسان به دست آمده، دارای اهمیت انقلابی است. شکستهای پاریس و وین در ژوئن و اکتبر 1848 محققاً در انقلابی کردن افکار مردم این دو شهر نقش بسیار مهمتری را از پیروزیهای فوریه و مارس ایفا نمودند. احتمالاً، مجلس و مردم برلن در سرنوشت این دو شهر مذکور شریک می شدند؛ ولی شکست افتخارآمیز می خوردند و از پی خود آرزوی انتقام را در اندیشۀ بازماندگان باقی می گذاردند، آرزوئی که در دوران انقلابی عالی ترین عامل الهام بخش فعالیت پرشور و نیرومند می باشد. بدیهی است که در مبارزه، دل به دریا زدن خطر شکست به دنبال دارد؛ ولی آیا دلیلی می تواند باشد که وی به شکست خود اذعان نموده و بدون کشیدن شمشیر تن به اسارت دهد؟
در انقلاب کسی که فرماندهی موضع حساسی را به دست دارد، اگر به جای اینکه دشمن را مجبور کند دست به حمله برد، موضع خود را تسلیم کند، بدون تردید مستحق اینستکه با او به عنوان یک خائن رفتار شود. همان فرمان شاه پروسی که مجلس قانونگذاری را منحل ساخت، در عین حال قانون اساسی جدیدی را اعلام نمود که بنای آن بر پایۀ طرحی قرار داشت که کمیته ای از مجلس آن را تدوین کرده بود، ولی در بعضی از نکات آن قدرت شاه بسط یافته و در نکات دیگر قدرت پارلمان در سایۀ شک و تردید قرار داده شده بود. این قانون اساسی تشکیل دو مجلس را در نظر داشت که قرار بود به منظور اصلاح و تأیید آن به زودی تشکیل جلسه دهند.
به نظر میرسد که احتیاج زیادی برای طرح این سئوال- که مجلس ملی آلمان در دورۀ مبارزۀ ”قانونی و مسالمت آمیز" مشروطه طلبان در کجا بود- وجود ندارد. طبق معمول، این مجلس در فرانکفورت سرگرم گذراندن همان قطعنامه های بی خاصیت علیه اوامر صادره دولت پروس و تحسین "هیئت تماشائی مقاومت پاسیو، قانونی و همگانی مردم علیه قدرت وحشیانۀ زور" بود. دولت مرکزی دو فرستاده را برای رفع اختلافات بین هیئت وزرا و مجلس به برلن گسیل داشت؛ ولی آنها نیز به سرنوشت پیشینیان خود در اولمیتس دچار شدند و مؤدبانه راه خروج به آنها نشان داده شد. جناح دست چپ مجلس ملی، یعنی به اصطلاح حزب رادیکال نیز فرستاده های خود را اعزام داشت؛ اما، برحسب وظیفه، پس از اینکه خود را به درماندگی کامل مجلس برلن متقاعد ساختند و به همان اندازه به درماندگی خود معترف شدند، به فرانکفورت بازگشتند تا گزارش بهبودی اوضاع و گواهی خود را مبنی بر رفتار مسالمت آمیز قابل تمجید مردم برلن ارائه دهند. بلکه از این هم بالاتر: زمانیکه آقای باسرمان، یکی از فرستاده های دولت مرکزی گزارش داد که با در نظر داشت این مطلب که اخیراً عناصر شریری در اطراف تمام خیابانهای برلن پرسه می زنند، چیزیکه همیشه قبل از وقوع جنبشهای آنارشیستی رخ می دهد، (و پس از آن "عناصر باسرمانی" نامیده شدند) اقدامات شدید وزرای پروس بدون اساس نیست، این نمایندگان لایق چپ و فعال منافع انقلابی عملاً بپا خاستند، سوگند یادکرده، گواهی دادند که وضعیت چنین نبود! لذا، در طول دو ماه ناتوانی کامل مجلس فرانکفورت به وضوح کامل به اثبات رسید. دلایل روشن بیشتری در اثبات بی کفایتی این مجلس نسبت به وظایفش ضرورت ندارد؛ خیر، این مجلس حتی کوچکترین تصوری از وظایف واقعی خود نداشت. واقعیت امر که هم در وین و هم در برلن، در این دوشهر مرکزی سرنوشت انقلاب و مهمترین و حیاتی ترین مسائل، بدون کوچکترین توجهی به وجود مجلس فرانکفورت، تعیین گردید- این واقعیت به تنهائی برای اثبات این مطلب کفایت می کند که مجلس مذکور فقط یک باشگاه بحث و گفتگو متشکل از گروهی ابله بود که به دولت اجازه داد تا مانند یک عروسک پارلمانی از آن استفاده نموده و برای سرگرمی دکانداران و تجار خرده پای ایالات و شهرهای کوچک، تا آنجا که برای منحرف ساختن توجه این مردم مناسب تشخیص داده میشد، به نمایش گذاشته شود. به زودی خواهیم دید که اینکار تا چه مدتی مناسب تشخیص داده شد. اما واقعیت قابل توجهی است که از میان تمام این مردان "متشخص" مجلس، یک فرد هم وجود نداشت که از نقشی که بدانها واگذار شده بود، کوچکترین درکی داشته باشد و حتی تا بامروز نمایندگان قدیم باشگاه فرانکفورت تجسم تاریخی کاملاً منحصر به فرد خود را، از آن ارگانها دارند.

لندن، مارس 1852
نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص
به قلم فردریش انگلس




هیچ نظری موجود نیست: