چهارشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۳

حکایت یک شکست (8)، قیام 1849


حکایت یک شکست (8)

انقلاب و ضد انقلاب در آلمان

قیام


بالاخره برخورد اجتناب ناپذیر میان مجلس ملی فرانکفورت و حکومتهای ولایات آلمان در اوایل روزهای ماه مه 1849 به شکل عنادورزیهای آشکار آغاز گردید. نمایندگان اتریش، باستثنای عده ای از اعضاء جناح چپ و دمکرات، به دستور دولتشان، قبلاً مجلس را ترک گفته و به خاک خود مراجعت کرده بودند. تعداد زیادی از اعضاء جناح محافظه کار، با آگاهی به اینکه جریانات در آستانۀ چرخشی قرار دارند، حتی قبل از آنکه حکومت مربوطه شان از آنها بخواهد، مجلس را ترک کرده بودند. بنابراین، حتی صرفنظر از دلایلی که برای تقویت نفوذ اعضای چپ در نامه های قبلی تشریح شد، فرار اعضای دست راستی از کرسی هایشان به تنهائی کافی بود که اقلیت قدیم را به اکثریت مجلس تبدیل نماید، اکثریت جدید، که سابقاً حتی خواب چنین فرصت خوبی را هم نمی دید، با ایراد سخنانی پرطمطراق از موضع اپوزیسیون علیه ضعف، تردید و رخوت اکثریت قدیم و نایب السلطنۀ آن، استفاده کرده بودند. اکنون یکباره آنها جای اکثریت قدیم نشستند. و حالا آنها بودند که میبایستی نشان دهند که چه در چنته دارند. البته حاکمیت آنها تنها می توانست که سیادت پر انرژی و مصمم و فعال باشد. این افراد، این گلهای سرسبد آلمان به زودی قادر خواهند بود که نایب مناب علیل امپراتوری و وزرای متزلزل آنرا به نیروی حق حاکمیت خلق به پیش برانند و در صورتیکه چنین امری غیر ممکن باشد- که شکی نمیتوانست دربارۀ آن داشت- آن دولت بیکفایت را معزول و به جای آن قوۀ مجریه ای پرتوان و خستگی ناپذیر که نجات آلمان را تأمین نماید، بگمارند. چه افراد بیچاره ای! حکومت آنها- که اگر بتوان آنرا حکومت نامید، چون کسی از آن تبعیت نمیکرد- بسیار مضحکتر از حکومت پیشینیانشان بود.
اکثریت جدید، علیرغم تمام دشواریها اعلام داشت که قانون اساسی امپراتوری باید بیدرنگ به اجرا گذارده شود؛ و در پانزدهم ماه ژوئیه آینده مردم نمایندگان مجلس را انتخاب کنند و این مجلس در 15 اوت در فرانکفورت تشکیل جلسه می دهد. در این زمان چنین چیزی اعلام علنی جنگ علیه آن حکومتهائی بود که قانون اساسی امپراتوری را به رسمیت نشناخته و در بین آنها از همه مهمتر حکومتهای پروس، اتریش و باواریا بودند که بیش از سه چهارم جمعیت آلمان را تشکیل می دادند؛ این اعلام جنگ سریعاً مورد قبول آنان واقع شد. همچنین، پروس و باواریا نمایندگانی را که از نواحی خود به فرانکفورت فرستاده بودند باز خواندند و تدارک نظامیشان را علیه مجلس ملی تسریع کردند، و همزمان این وقایع از جانب دیگر تظاهرات (خارج از پارلمان) فرقۀ دمکرات در پشتیبانی از قانون اساسی امپراتوری و مجلس ملی سرشت طوفانی تر و قهرآمیز تر به خود میگرفت، و تودۀ مردم زحمتکش، تحت رهبری افرادی از رادیکالترین فرقه، حاضر بودند که به خاطر هدفی که هرچند به آنها تعلق نداشت، مسلح شوند- هدفی که حداقل  به آنها فرصتی میداد تا با تمیز کردن موانع سلطنت قدیم به اهداف خود نزدیکتر شوند. بدینسان در همه جا مردم و حکومتها بر سر این مسئله در خصمانه ترین موقعیتها قرار گرفته بودند؛ تصادم امری اجتناب ناپذیر شده بود؛ باروت آماده بود و تنها جرقه ای می توانست آن را شعله ور سازد. انحلال مجالس ساکسونی، احضار نیروی ذخیره ارتش در پروس و مقاومت علنی دولت در برابر قانون اساسی شاهنشاهی چنان جرقه هایی بودند؛ این جرقه ها زده شد و یکباره تمام کشور شعله ور گردید. در درسدن به تاریخ چهارم ماه مه، در حالی که تمام نواحی اطراف نیروهای کمکی برای مبارزین اعزام می داشتند، مردم به طرز موفقیت آمیزی شهر را به تصاحب درآوردند و شاه را بیرون راندند. در ناحیه راین از سرزمین پروس و وستفالن نیروی ارتش ذخیره از رفتن به جنگ سر باز زد و با در دست گرفتن وسایل جنگی خود را برای دفاع از قانون اساسی امپراتوری مسلح ساخت. در فالتس مردم صاحبمنصبان حکومت باواریا را توقیف و پولهای متعلق به عموم مردم را ضبط نمودند و کمیتۀ دفاع به پا کردند که استان را تحت حمایت مجلس ملی قرار داد. در ورتنبرگ مردم شاه را مجبور ساختند که قانون اساسی را برسمیت بشناسد و در بادِن ارتش در وحدت با مردم، دوک بزرگ را مجبور به فرار کرد و حکومت ایالتی تشکیل داد. در سایر نقاط آلمان مردم تنها منتظر اشارۀ مصممانۀ مجلس ملی بودند تا مسلحانه بپا خاسته و خود را در اختیار آن قرار دهند.
موضع مجلس ملی بسیار مساعدتر از آنچه بود که پس از حرکت رذیلانه اش از آن انتظار میرفت. نیمۀ غربی آلمان در پشتیبانی از آن مسلحانه بپا خاسته بود؛ ارتش در همه جا تزلزل نشان می داد و در ایالات کوچکتر بدون شک با جنبش موافق بود. اتریش در مقابل پیشروی پیروزمدانه مجارستان به زانو درآمده و روسیه آن نیروی ذخیرۀ حکومتهای آلمان، تمام قدرتش را در پشتیبانی از اتریش علیه نیروهای مجار به کار انداخته بود. تنها پروس می بایستی مجبور به تبعیت شود و با همدردی انقلابی که در آن کشور وجود داشت، محققاً اقبال دست یافت به آن هدف موجود بود. بنابراین همه چیز به اقدام مجلس بستگی داشت.
حال، قیام کاملاً مانند جنگ و یا هر چیز دیگر هنر است و از قوانین تسلسل پیروی می کند و در صورتیکه در نظر گرفته نشوند، برای کسانیکه آنرا از دیده فروگذارده اند نابودی به بار خواهد آورد. این قوانین، که نتیجۀ منطقی ماهیت طرفین و خصلت شرایط وضعیتی هستند که باید با آن روبرو شد، آنقدر واضح و ساده اند که تجربۀ کوتاه 1848 مردم آلمان را تقریباً به  خوبی با آنها آشنا ساخت. اولاً، هرگز با قیام بازی نکنید، مگر اینکه کاملاً آماده باشید با نتایجی که به بار خواهد آورد، روبرو شوید. قیام مانند معادلات جبری مقادیر نا معینی اتخاذ می کند که ارزش آن هر روزه در معرض تغییر قرار دارد؛ نیروهایی که در مقابل شما قرار گرفته اند، از برتری تشکیلات، نظم، و آتوریته سنتی برخوردارند؛ و بدون ایجاد مشکلات عظیمی برای آنها شکست خورده و نابود خواهید شد. ثانیاً زمانیکه به امر قیام دست زدید با قاطع ترین تصمیم وارد عمل شده و در موضع حمله قرار بگیرید. موضع دفاعی برای هر قیام مسلحانه به معنای مرگ است و قبل از آنکه بتواند با دشمن وارد مقابله شود، نابود خواهد شد. آنگاه  که نیروهای دشمن پراکنده است، حملات ناگهانی را علیه وی انجام دهید و خود را برای پیروزیهای جدید، هرچند هم ناچیز، ولی روزمره، آماده کنید. روحیۀ پیروزمندانه ای را که اولین شورش نصیب شما نموده است را در سطح بالا نگه دارید و تمام آن عناصر متزلزلی را که همیشه به دنبال قویترین محرک کشیده می شوند و مدام جویای آن طرفی هستند که از تأمین بیشتری برخوردار است، به گرد خود جمع آورید، دشمنان را قبل از آنکه بتوانند نیروهایشان را علیه تان جمع آوری کنند، مجبور به عقب نشینی نمائید. به قول دانتون، این بزرگترین استاد شهیر سیاست انقلابی تا به امروز، "شهامت، شهامت، و باز هم شهامت"
پس، اگر مجلس فرانکفورت می خواست که از نابودی حتمی که آنرا تهدید می کرد، جان سالم به در برد، چه کاری میبایستی انجام می داد؟ اولاً بایستی به روشنی در سیمای شرایط می خواند و خود را متقاعد می ساخت که راه دیگری جز تسلیم بلاشرط در مقابل حکومتها، یا اتخاذ مشی قیام مسلحانۀ عاری از قید و تردید وجود ندارد. ثانیاً، می بایستی تمام قیام هایی را که تا به آن زمان بپا خاسته بودند، علناً به رسمیت شناخته و به مردم ندا در دهد که در همه جا به خاطر دفاع از انتخابات سرتاسری بپا خیزند، و با تمام شاهزادگان، وزرا و دیگران که به خود جرأت مخالفت با قدرت حاکمیت خلق را می دهند و در نمایندگان آنها تجلی می یافت، بمانند پرندگان آزاد قابل شکار رفتار کنند. ثالثاً، می بایستی بیدرنگ نایب السلطنه امپراتوری آلمان را خلع نموده و قوۀ مجریه ای بی پروا، فعال و نیرومند ایجاد نماید، ارتش شورشیان را برای محافظت فوری خود به فرانکفورت فراخوانده و بدین ترتیب در عین حال عنوان قانونی برای گسترش قیام ارائه دهد، تمام نیروهای تحت اختیار خود را به صورت یکپارچه و متحد متشکل سازد و به طور خلاصه، به سرعت و بدون شک و تردید از تمام وسایل برای تقویت موضع خود و تضعیف موضع دشمنان خود استفاده نماید.
دمکراتهای با تقوی در مجلس فرانکفورت عیناً عکس تمام این نکات عمل کردند. آنها که از واگذاری وقایع به حال خود راضی نبودند تا به آنجا پیش رفتند که از مخالفین خود برای سرکوبی جنبشهای شورشی در حال تدارک استفاده نمودند. فی المثل، آقای کارل وگت در نورنبرگ به چنین عملی دست یازید. این نمایندگان گذاشتند که شورشهای ساکسونی، راینیش پروس و وستفالن بدون هیچ کمکی، جز یک اعتراض احساساتی پس از واقعه علیه قهر وحشی و غیرانسانی حکومت پروس، سرکوب شوند. آنها رابطۀ پشت پردۀ خود را با قیام آلمان ادامه دادند، ولی هرگز پشتیبانی علنی خود را از آن اعلام نداشتند. با اینکه میدانستند که نایب السلطنه امپراتوری در جانب حکومتها ایستاده است، ولی هنوز از او می خواستند که با دسایس حکام ولایات مخالفت ورزد، که هرگز وی تکانی هم نخورد. در حالیکه وزرای امپراتوری و نمایندگان محافظه کار قدیمی مجلس بی کفایت را در هر نشست آن به مسخره می گرفتند، آنها را تحمل می نمودند. و زمانی که ویلهلم ولف، نمایندۀ ناحیۀ شلزین، و یکی از ناشرین روزنامۀ "راینیشه تسایتونگ نو"، خطاب به آنها به درستی گفت که نایب السلطنه امپراتوری را- که کسی جز اولین و بزرگترین خیانتکار به امپراتوری نیست- غیر قانونی اعلام کنید، وی با پرخاش با تقوی و همگانی انقلابیون دمکرات روبرو گشت و سرجایش نشانده شد!
خلاصه در حالیکه سربازان هار حکومتها مدام نزدیکتر می شدند و قوۀ مجریه شان، نایب السلطنه امپراتوری، با شاهزادگان آلمان سرگرم دسیسه چینی برای نابودی سریع مجلس بودند، نمایندگان دمکرات به گپ زدن، اعتراض نمودن، اعلامیه دادن و داوری کردن خود را مشغول نمودند، ولی هرگز جرأت و یا فهم عمل کردن را نداشتند، بدین ترتیب، این مجلس مفلوک حتی واپسین بقایای فرصت را از دست داد؛ مبارزینی که به خاطر دفاع از آن بپا خاسته بودند، علاقۀ خود را نسبت به آن از دست دادند و سرانجام هنگامیکه عمر آن به پایان ننگ آوری نزدیک می شد، همانطور که خواهیم دید، بدون اینکه کسی به وجود خفت آور آن توجهی داشته باشد، به دیار نیستی رهسپار شد.

لندن، اوت 1852
نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

هیچ نظری موجود نیست: