چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۳

حکایت یک شکست (9)، خرده بورژواها


انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (9)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان


خرده بورژواها



ما در آخرین مراسلۀ خود نشان دادیم که بالاخره مبارزه میان حکومتهای آلمان از یک سو و پارلمان فرانکفورت از دگر سوی، به چنان درجه ای از قهر رسیده بود که در نخستین روزهای ماه مه، بخش عظیمی از آلمان به قیام مسلحانه برخاست؛ ابتدا در دِرسدِن، سپس فالتس باواریا، بخشی از سرزمین پروس راین و سرانجام بادِن.
در تمام موقعیت ها، طبقات زحمتکش شهرها نیروی واقعاً جنگندۀ شورشیان را تشکیل می دادند، جمعیتی که قبل از همه اسلحه به دست گرفت و به جنگ ارتشیان رفت. بخشی از جمعیت نسبتاً فقیر روستا، یعنی زحمتکشان و دهقانان خرده پا، عموماً پس از شروع تصادم به آنها پیوستند. تعداد زیادی از جوانان کلیۀ طبقات پائین تر از طبقۀ سرمایه دار، اقلاً برای مدتی، در صفوف ارتشهای شورشی قرار داشتند، ولی این مجموعۀ غالباً نا متجانس جوانان به مجرد اینکه حوادث جنبۀ نسبتاً جدی به خود گرفت، سریعاً رو به تقلیل رفت. به ویژه دانشجویان، آنهائیکه میل داشتند خود را نمایندۀ "روشنفکر" بنامند، نخستین کسانی بودند که نقش رهبری خود را ترک گفتند، مگر اینکه با اعطای درجۀ افسری به آنها، که غالباً هم کفایت آنرا نداشتند، نگه داشته شدند.
طبقۀ کارگر در این قیام شرکت جست، همچنانکه در هر قیامی شرکت می کرد که یا نوید رفع برخی از موانعی را به آنها می داد که سد راه پیشرفتشان در جهت کسب قدرت سیاسی و انقلاب اجتماعی است، با حداقل طبقات متنفذ و کم جسارت تر جامعه را به جریان قطعی تر و انقلابی تری از آنچه که تا به حال دنبال کرده اند، مقید می ساخت. طبقۀ کارگر در نهایت آگاهی به اینکه این کشمکش، از لحاظ هدف های بلاواسطۀ آن، به وی تعلق ندارد، دست به اسلحه برد؛ این طبقه تنها سیاست صحیح خود را دنبال نمود تا به هیچ طبقه ای که بر روی شانه های وی به منزلت رسیده است (همانطوریکه بورژوازی در 1848 رسید) اجازه ندهد که حداقل بدون گشایش صحنه ای عادلانه برای نبردی که سود خود طبقۀ کارگر را در بر داشته باشد، دولت طبقاتی خود را استحکام بخشد، و در هر صورت، تا جریانات را به بحرانی بکشد که بدان طریق یا ملت به مقیاس نسبتاً مطلوب و ناچاراً به مسیر انقلابی کشانده شوند، یا در غیر آنصورت تا آنجا که ممکن است شرایط ماقبل انقلابی را احیاء کرده و بدانوسیله انقلاب نوینی را اجتناب ناپذیر سازد. در هر دو صورت، طبقۀ کارگر از طریق تسریع حتی الامکان انقلاب از منافع واقعی مجموعۀ ملت نمایندگی نمود، انقلابی که اکنون برای سیستم جوامع کهن اروپای متمدن، قبل از اینکه بتواند دوباره نیروهای خود را آرام و مداوم شکوفا سازند، به یک نیاز تاریخی تبدیل شده است.
و اما دربارۀ مردم روستا که به قیام پیوستند- آنها اصولاً تا اندازه ای به علت بار نسبتاً سنگین مالیات و تا حدودی به خاطر اجحافات فئودالی که بر گردۀ آنها سنگینی می کند، به دامن اردوی انقلاب پرتاب شدند. آنها بدون هیچ خلاقیتی از خود دنبالۀ سایر طبقات درگیر در قیام را تشکیل می دادند و میان زحمتکشان از یکسوی  و طبقۀ کاسبکاران کوچک از دگر سوی نوسان می کردند. تقریباً در تمام مواقع موقعیت اجتماعی آنها تعیین کنندۀ سمت گیری آنها بود؛ کارگران کشاورزی عموماً از صنعتگران شهر جانبداری می کردند؛ خرده زارعین چاره ای جز این نداشتند که دست اندر دست مغازه داران کوچک همراه آنان باشند.
این طبقۀ کاسبکاران کوچک را، که ما تا به حال چندین بار به اهمیت و نفوذ عظیم آنها اشاره کرده ایم، می توان به عنوان طبقۀ رهبری کنندۀ قیام مه 1848، به شمار آورد. از آنجائیکه اینبار هیچیک از از شهرهای بزرگ آلمان در مرکز جنبش قرار نداشتند، طبقۀ کاسبکاران کوچک، که همیشه در شهرهای متوسط و کوچکتر نیروی غالب را تشکیل می دهند، رهبری جنبش را به چنگ آوردند. به علاوه، ما دیدیم که در این مبارزه برای قانون اساسی امپراتوری و حقوق پارلمان آلمان منافع این طبقۀ معین در میان بود. اکثر حکومتهای موقت که در مناطق شورشی تشکیل شدند، این بخش از مردم را نمایندگی میکردند و تا آن اندازه که این طبقه حاضر به پیشروی بود، می تواند معیار باشد که خرده بورژوازی آلمان قادر به چگونه کاری است- همانطوریکه خواهیم دید، این طبقه به جز انهدام هر جنبشی که بدان سپرده شود، قادر به هیچ کار دیگری نیست.
خرده بورژوازی که در لاف زنی ید طولائی دارد، در عمل بی کفایت و در مواقع خطرات احتمالی بزدل و گریزپاست و خصلت تنگ نظرانه در مبادلات تجاری و معاملات مالی به نیکی برازندۀ اوست که مهر ناتوانی و عدم ابتکار را بر او میزند، و بنابراین همین صفات را می توان در زندگی سیاسی او سراغ گرفت. بدینمنوال خرده بورژوازی با کلمات قصار و تمجید شاهکارهایش قیام را ترغیب نموده، به مجرد آغاز قیام برخلاف اراده اش حریصانه تلاش در جهت کسب قدرت می کند، ولی از این قدرت جز در انهدام پیروزی قیام استفاده دیگری نمی کند. در هر جا که برخورد مسلحانه وضعیت را به بحران جدی کشانده بود، در آنجا دکانداران از شرایط مخاطره آمیزی که برایشان به وجود آمده بود، از مردمیکه در پیروی از نداهای پرطمطراق آنها جداً دست به اسلحه برده، از قدرتی که به این طریق در دستهایشان قرار گرفته بود، و مهمتر از همه از عواقب سیاستی که برای خود، موقعیت اجتماعی و ثروتشان داشت و اجباراً بدان تن درداده بودند، به وحشت افتاده بودند. آیا از آنها این انتظار نمی رفت که به خاطر هدف قیام، همچنانکه قبلاً ادعا میکردند، "زندگی و ثروت” خود را به مخاطره بیاندازند؟ آیا آنها ناگزیر به اتخاذ مواضع در مورد قیام نبودند که، در صورت شکست، سرمایۀ خود را در معرض خطر از بین رفتن قرار دهند؟ و در صورت پیروزی، آیا مطمئن نبودند که بلاواسطه از دستگاه اداری بیرون رانده شوند و دریابند که کل مشی سیاسی آنها به وسیلۀ پرولتاریای پیروزمند، که بخش عمدۀ ارتش جنگندۀ آنها را تشکیل میداد، منحرف گردیده است؟
خرده بورژوازی در چنین شرایطی میان دو آتش که آن را از چپ و راست تهدید می کرد، با قدرتی که در دست داشت کاری نمی توانست انجام دهد، جز اینکه جریان را به حال خود واگذارد، البته در این ضمن امید ناچیزی هم که احیاناً برای پیروزی موجود بود، از دست رفت و بدین ترتیب شکست قیام بدل به امری اجتناب ناپذیر گردید. در همه جا مشی سیاسی وی، یا در واقع فقدان مشی سیاسی وی، یکسان بود و بنابراین قیامهای مه 1849 در تمام نقاط آلمان به همین سرنوشت گرفتار آمد.
در درسدن، مبارزه به مدت چهار روز در خیابانهای شهر ادامه یافت. مغازه داران درسدن، "گاردملی" نه تنها نجنگیدند، بلکه در بسیاری از موارد از پیشرویهای سربازان علیه نیروهای شورشی پشتیبانی کردند. در اینجا دوباره کارگران کارخانجات محلات اطراف تقریباً تنها نیروی مبارز را تشکیل می دادند. آنها میشل باکونین، این فراری روسی را که رهبری توانا و خونسرد بود، به فرماندهی خود برگزیدند؛ وی سپس دستگیر شد و اکنون در دخمه های مونکاس مجارستان محبوس است. این قیام با دخالت سربازان بیشمار پروس سرکوب گشت.
در ناحیۀ راین از سرزمین پروس زد و خورد کم اهمیتی درگرفت. از آنجائیکه شهرهای بزرگ سنگرهائی بودند که از طریق برجهای مسلح دیده بانی و فرماندهی می شدند، تنها برخوردهای پراکنده می توانست از طرف شورشیان صورت پذیرد و به مجرد اینکه سربازان اطراف را مجتمع ساختند، مبارزۀ مسلحانه خاتمه یافت.
ولی در فالتس و بادن، برعکس یک استان حاصلخیز ثروتنمد و کل ارگان دولتی به دست قیام کنندگان افتاد. در اینجا همه چیز، پول، اسلحه، سرباز، مغازه هایی که مایحتاج جنگی داشتند، برای استفاده آماده بود. حتی سربازان ارتش منظم به شورشیان پیوستند؛ و بالا تر از آن، در بادن در صف مقدم قرار گرفتند. شورشیان ساکسنی و راینیش پروس به خاطر ایجاد فرصتی که جنبش جنوب آلمان طی آن بتواند سازماندهی کند، خود را فدا کردند. در پاریس انتظار انقلاب میرفت؛ مجارها در پاشنۀ دروازه های وین قرار داشتند؛ در سرتاسر نواحی مرکزی آلمان، نه فقط مردم، بلکه حتی ارتش قویاً با قیام توافق داشت و در صدد بود که در فرصتی به آن بپیوندد؛ هرگز چنین شرایط مناسبی برای قیام در مقیاس استان و اجزای آن وجود نداشت. لیکن با تمام این احوال به مجرد اینکه جنبش در دست خرده بورژوازی افتاد، از همان آغاز به انحطاط کشیده شد. رهبران خرده بورژوازی، به ویژه در بادن، و آقای برنتانو در رأس آنها، هرگز از یاد نبردند که با اعمال نفوذ در مقام و امتیازات دوک بزرگ، این حکمران "قانونی"، خیانت بزرگی را مرتکب می شوند. آنان بر روی صندلی های پر زرق و برق وزارتشان با قلبی حاکی از احساس گناه جای داشتند. از چنین افراد ترسوئی چه انتظاری می توان داشت؟ آنها نه فقط قیام را در حال فقدان مرکزیت و لذا عاری از اثربخشی و خودبخودی اش ترک گفتند، بلکه عملاً با تمام قدرت کوشیدند که جنبش را از سلاح و سرباز محروم سازند و آنرا نابود نمایند؛ و به شکرانۀ پشتیبانی فعال آن گروه سیاستمداران پرمغز، همان قهرمانان "دمکرات" خرده بورژوازی، در این کار موفق شدند؛ قهرمانانیکه در واقع فکر می کردند که "کشور را نجات می دهند" در حالی که گذاردند چشم بسته به وسیلۀ تعداد معدودی افراد زیر دست تر مانند بنتانو رهبری شوند.
و اما دربارۀ بخش مبارزۀ مسلحانه جریان اینست که هیچ عملیات جنگی به شدت بی بند و باری و بی حسی عملیاتی که تحت فرماندهی کل بادن- زیگی، ستوان سابق ارتش منظم- وجود نداشته است. در تحت فرماندهی وی همه چیز در هم و بر هم شد، هر فرصت خوبی از دست رفت، هرلحظه ذیقیمتی با طرح نقشه های غول آسا، ولی غیر عملی، تلف گردید تا آنکه سرانجام پاول میروسلاوسکی، این مرد با استعداد، فرماندهی ارتشی را به عهده گرفت که از تشکیلات ساقط شده، شکست خورده، روحیه اش را از دست داده، احتیاجاتش بسیار ناقص برآورده شده، و در برابر دشمنی قرار گرفته بود که چهار برابر آن نیرو داشت. در چنین اوضاع و احوالی، او کار دیگری جز این نمی توانست انجام دهد که رزم پرافتخاری را هرچند نا موفق، در واگهویزل، به جان بخرد، عقب نشینی زیرکانه ای را به اجرا درآورده، در زیر دیوارهای راسشتات به آخرین جنگی که بدان امیدی نبود، اقدام ورزد و استعفا دهد. در این جنگ مانند هر جنگ انقلابی دیگری، که ارتش آن مخلوطی از سربازان پرتجربه و افراد وظیفۀ تازه کار است، قهرمانیهای فراوان و اعمال زیادی که حاکی از فقدان روحیۀ مبارزاتی است، وجود داشت. در اغلب اوقات ترس غیر قابل تصوری ارتش انقلابی را فرا می گرفت؛ ولی با تمام نواقصی که نمی توانست در آن نباشد، حداقل از این لذت برخوردار بود که ارتشی به بزرگی چهار برابر خود برای تلاشی آن کافی تشخیص داده نمیشد، و ارتش منظم یکصد هزار نفری در برابر بیست هزار شورشی، از لحاظ نظامی، آنچنان ارزشی برایش قائلند که مثل اینستکه می خواهند با گارد قدیم ناپلئون بجنگند.
قیام در ماه مه آغاز گردید، در اواسط ژوئیۀ 1849 کاملاً سرکوب شد و نخستین انقلاب آلمان پایان پذیرفت.


نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

هیچ نظری موجود نیست: