چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۴

یادداشت ها- 2 ؛ از کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت

یادداشت ها-   2

از کتاب هجدهم برومر
لوئی بناپارت

اثر کارل مارکس

ترجمۀ باقر پرهام


....دقیقاً مارکس بود که نخستین بار قانون تازه ای را کشف کرد مبنی بر اینکه همۀ نبردهای تاریخی، اعم از اینکه در صحنۀ سیاسی رخ داده باشند، یا مذهبی، یا فلسفی، یا در هر حوزۀ ایدئولوژیکی دیگر، در واقع، چیزی جز بیان کم و بیش روشن نبردهای طبقاتی نیستند، قانونی که به موجب آن، هستیِ طبقات اجتماعی، و در نتیجه برخورد آنها با یکدیگر، به نوبۀ خود وابسته به درجۀ توسعۀ وضع اقتصادی، یعنی شیوۀ تولید و مبادله است که چگونگی این یکی، خود به اولی [یعنی شیوۀ تولید]، بستگی دارد. این قانون که از نظر تاریخ همانقدر اهمیت دارد که قانون تبدیل انرژی در علوم طبیعی، کلیدی در اختیار مارکس گذاشت که وی به کمک آن توانست تاریخ جمهوری دوم در فرانسه را درک کند. همین تاریخ بود که مارکس از آن استفاده کرد تا قانونی را که کشف کرده بود، بیازماید و سی سال پس از نگارش این اثر هنوز باید اذعان کرد که قانون مارکس به خوبی از عهدۀ این آزمایش برآمده است.

از پیشگفتار فردریش انگلس بر چاپ سوم آلمانی کتاب

....آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند ولی نه آن گونه که دلشان می خواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است و خودِ آنان به طور مستقیم با آن درگیرند. بار سنت همۀ نسل های گذشته با تمامی وزنِ خود بر مغز زندگان سنگینی می کند. و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن می شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دوره های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می طلبند؛ نام هایشان را به عاریت می گیرند، و شعارها و لباس هایشان را، تا در این ظاهر آراسته و درخور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنۀ جدید تاریخ ظاهر شوند. به همین ترتیب بود که لوتر نقاب پولس حواری را به چهره زد. انقلاب 1789 تا 1814 به تناوب یکبار جامۀ جمهوری رم و بار دیگر رخت امپراتوری روم را بر تن کرد، و انقلاب 1848 هم کاری بهتر از این نیافت که گاه ادای انقلاب 1789 را درآورد و گاه ادای رویدادهای انقلابی 1793 تا 1795 را. نوآموز مبتدی یک زبان خارجی هم همین کار را می کند: همیشه ابتدا جمله ها و عبارات را به زبان مادری اش بر می گرداند، و فقط هنگامی روح زبان تازه را می گیرد و با آزادی تمام آن را به کار می برد که برای استفاده از آن دیگر نیازی به یادآوری زبان مادری نداشته باشد، و حتی به جایی می رسد که زبان مادری را به کلی فراموش می کند....
....جامعۀ بورژوایی اگر چه [در ذات خود] نا قهرمانانه است، اما قهرمانگری، از خودگذشتگی و ایثار، دست یازیدن به ایجاد وحشت، جنگ داخلی و جنگ های خارجی فراوان لازم بود تا چنین جامعه ای به دنیا آید....
....دوباره زنده کردن خاطرۀ مردگان در این گونه انقلاب ها، بنابر این برای شکوه بخشیدن به مبارزات جدید بود، نه برای درآوردن ادای مبارزات گذشته؛ برای آن بود که در بزرگنمائی وظایف مشخص در خیال مردم بکوشند، نه برای طفره رفتن از انجام آن وظایف در واقعیت؛ برای بازیافتن روح انقلاب بود نه برای به حرکت درآوردن دوبارۀ شبح انقلاب....
....انقلاب های بورژوایی از نوع انقلاب های قرن هیجدهم، با سرعتِ تمام از یک کامیابی به کامیابی دیگر می رسند. آثار دراماتیک هر یک از این انقلاب ها بیش از دیگری است. آدم ها و اشیاء غرق نور و آتش اند، و روز، روزِ از خود بیخودی است. اما، این همه دوامی ندارد و طولی نمی کشد که این شور و شوق ها به نقطۀ اوج خود می رسد؛ و جامعه به دورانی طولانی از پشیمانی در حالتی فرو می رود که هنوز فرصت نیافته است کامیابی های دورۀ توفان و التهاب اش را با آرامش و سنجیدگی جذب و هضم کند....
....این جمهوریخواهان خالص که بر ضد پرولتاریا خشونت بسیاری به کار برده بودند، اکنون که بحث بر سر دفاع از جمهوری خواهی و قوۀ قانونگذاریِ آن در برابر قوۀ اجرائی و سلطنت طلبان بود با ترس، جبونی، بزدلی و زبونیِ تمام، بدون مقاومت عقب نشستند...
بنا پارت دائم از سوی وابستگان جمعیت 10 دسامبر- جمعیت 10 دسامبر را کارلیه، رئیس شهربانی پاریس، تأسیس کرده بود و ژنرال پیات دوست بناپارت در رأس آن قرار داشت- همراهی می شد. این جمعیت در 1849 تأسیس شده بود. به بهانۀ تأسیس یک انجمن نیکوکاری، «لومپن» های پاریسی را در شاخه های مخفی سازمان داده بودند، که مأمورانی از بین اعضای طرفدار بناپارت در شهربانی در رأس هر کدام از آن ها قرار داشتند و کل جمعیت هم زیر نظر یک ژنرال هوادار بناپارت فعالیت می کرد. از هرزه گردهای آس و پاس که معلوم نبود ممر معاش شان از کجاست، و اصل و نسب شان هم از آن بدتر، گرفته تا ماجراجویان و ته مانده های فاسد بورژوازی، ولگرد، سرباز اخراجی، محکوم به اعمال شاقه، کلاهبردار، شیاد، گدای سرگذر، جیب بر، شعبده باز، قمارباز، پاانداز، مالک روسپی خانه، حمال، عریضه نویس دمِ پست خانه، ویولن زنِ سرِ کوچه، کهنه فروش، چاقو تیزکن، سفیدگر، فقیر دم در، خلاصه تمامی این انبوه بی سر و سامان، وا رفته و بی سرپناه ثابت که فرانسوی ها معمولاً «کولی» خطاب شان می کنند، در بین اعضای این جمعیت دیده می شدند. با عناصری از این دست، و اینچنین نزدیک به خود وی، بناپارت بدنۀ جمعیت 10 دسامبر را تشکیل داد. این جمعیت به این معنا «جمعیت نیکوکاری» بود که همۀ اعضای آن، درست مثل خود بناپارت، این نیاز را حس می کردند که باید برای خودشان به ضرر ملت زحمتکش، نیکوکاری کنند. این بناپارت، که در اینجا ریاست «لومپن» ها را به عهده می گیرد، بناپارتی که فقط در همین مقام است که می تواند منافعی را که شخصاً دنبال می کند، در هزاران چهره، باز بیابد، بناپارتی که در این تفاله ها، در این زباله، در این فاضلاب همۀ طبقات جامعه، یگانه طبقه ای را که می تواند بی چون و چرا بر آن  تکیه کند باز می شناسد، آری این بناپارت، بناپارت حقیقی، بناپارت بی کم و کسر است. هرزه گرد کهنه کاری که زندگی تاریخیِ ملت ها، و شهریاری هایشان، همه از نظر وی نوعی کمدی به نازل ترین معنای کلمه، نوعی بالماسکه اند که در آن لباس ها، کلمات و اطوار اعلا فقط برای سرپوش گذاشتن بر حقیرترین فرومایگی ها هستند.....
....در جمعیت 10 دسامبرش هم 10،000 گدای ولگرد را جمع کرده بود که می بایست نقش مردم را بازی کنند، درست مثل کلاوس زتل- نام بافنده ای در کمدی شکسپیر: رؤیای نیمه شب تابستان. وی در یکی از پرده های این نمایش می خواهد نقش شیر را بازی کند- که می خواست نقش یر را بازی کند....
....در سفرهایی که بناپارت به گوشه و کنار کشور می کرد، افرادِ شاخه های ویژۀ این جمعیت را سوار قطارها می کردند و مأموریت شان این بود که تظاهرات «خودجوش» برای رئیس جمهور راه بیندازند، و نشان دهند که مردم با فیاد «زنده باد امپراتور» به استقبال او آمده اند، و در صورت لزوم و البته با حمایت پلیس، با فحش و توسری به مقابلۀ جمهوریخواهان بروند. وقتی هم که بناپارت از سفر برمی گشت و به پاریس می رسید، همین جمعیت مأموریت داشت پیشقراول مستقبلان را تشکیل دهد تا از هرگونه تظاهرات مخالفی جلوگیری شود و در صورت بروز چنین تظاهراتی مردم را متفرق کنند. جمعیت 10 دسامبر مال بناپارت بود، ساختۀ دست او و محصول فکر خود او بود. هرچه را که بناپارت از آنِ خود می کند، به نیروی اوضاع و احوال است که آن چیز به وی داده شده است، و هرچه را که انجام می دهد، اوضاع و احوال است که آن را برای وی انجام می دهد، به عبارت دیگر، کار بناپارت فقط این است که از اعمال دیگران تقلید کند. ولی، امان از وقتی که خود او در مقابل شهروندان باشد و به زبان رسمیِ نظم، مذهب، خانواده و مالکیت با آنان سخن بگوید، در حالی که جماعتی مخفی، متشکل از کلاهبرداران و دزدان، جمعیت بی نظمی، فحشا و تجاوز، گوش تا گوش پشت سر وی ایستاده اند؛ اینجا دیگر خودِ خودِ اوست، صحنه گردان اصلیِ همۀ امور، و تاریخ جمعیت 10 دسامبر نیز همانا که تاریخ شخص او است....
....جمعیت 10 دسامبر می بایست به عنوان ارتش شخصیِ بناپارت تا زمانی انجام وظیفه کند که وی موفق شود ارتش منظم فرانسه را به یک جمعیت 10 دسامبر گسترده تبدیل کند....
....مجلس، به جای استفاده از فرصتِ به اصطلاح توطئۀ قتل دوپن برای صدور دستور تحقیق دربارۀ جمعیت 10 دسامبر، و کنار زدن نقاب از چهرۀ بناپارت و رسوا کردن او در برابر تمامی فرانسه و اروپا به عنوان رئیس واقعی «لومپن» های پاریسی، بر این تعارض مهم سرپوش گذاشت و در عوض به این مسئلۀ بی اهمیت پرداخت که به کار گماشتن، از کار بر کنار کردنِ یک کمیسر پلیس از اختیارات اوست یا از اختیارات وزیر کشور.....
….در حالی که حزب نظم در مجلس، چنانکه در بالا نشان دادم، با فریادهایش، به نفع سکون و آرامش خود را به بی عملی محکوم کرده بود، در حالی که در مبارزه اش بر ضد دیگر طبقات جامعه، با ویران کردنِ تمامی شرایط لازم برای نظام حکومتی اش، یعنی نظام مجلس، به دست خویش اعلام داشته بود که سلطۀ سیاسی بورژوازی با امنیت و حیات خود بورژوازی ناسازگار است، تودۀ خارج از مجلس بورژوازی، برعکس، با رفتار نوکرمنشانه اش در برابر رئیس جمهور، با ناسزاگویی هایش به مجلس، با خشونت رفتارش در قبال جراید وابسته به خویش، بناپارت را تحریک کرد تا سخنگویان و قلم بدستان، سیاستمداران و ادبا، کرسی خطابه و سنگر مطبوعات بورژوازی را بی رحمانه بکوبد و ریشه کن کند تا این طبقه بتواند با خیال راحت در کنف حمایت حکومتی نیرومند و مطلق گرا، به امور خصوصی اش بپردازد. بخش خارج از مجلس حتی به وضوح اعلام داشت که در عین حال چه تمایل سوزانی، به خلاص شدن از فرمانروایی سیاسی، و آسوده شدن از نگرانی ها و خطرهای ملازم با قدرت دارد....
....این بورژوازی، که در هر لحظه نفع مشترک طبقاتی خودش، نفع سیاسی اش، را فدای کوته نظرانه ترین، و ناپاک ترین مصالح شخصی خویش کرده، و از نمایندگان اش نیز خواستار همین گونه فداکاری ها بوده، حالا زبان باز کرده و پرولتاریا را سرزنش می کند که چرا منافع سیاسی آرمانی خود را فدای مصالح مادی اش کرده است....
....بورژوازی فرانسه تن به سلطۀ پرولتاریای زحمتکش نداد، و با دست خودش «لمپن» های قشر پائین پرولتاریا را که رئیس جمعیت 10 دسامبر در رأس اش بود به قدرت رساند. بورژوازی کاری کرده بود که تمامی فرانسه از وحشت اعمال وحشیانۀ ناشی از هرج و مرج سرخ ها در آینده نفس اش بند آید، و بناپارت هم از فرصت استفاده کرد تا این آینده را با تنزیل کمر شکنی از این بورژوازی قبول کند و به همین دلیل دستور داد بورژواهای متشخص بولوار مونتمارتر و بولوار ایتالیایی ها- محلات اعیان نشین پاریس- را با شلیک گلولۀ مشتی سرباز تحت فرمان تا خرخره عرق خورده از پنجره هایشان به زیر انداختند. بورژوازی شمشیر را به مقام اولوهیت رسانده بود، و حالا شمشیر است که بر وی حکومت می کند. بورژوازی همۀ جراید انقلابی را از بین برد و حالا جراید خود او بود که از بین میرفت. بورژوازی تجمع های مردم را زیر نظارت پلیس قرار داد و حالا «سالن» های خود بورژوازی است که زیر نظارت پلیس قرار می گیرد. او گارد ملی برآمده از مردم را منحل کرد و حالا گارد ملی خود او بود که به دستور بناپارت منحل می شد. بورژوازی حکومت نظامی اعلام کرد و حالا همین حکومت نظامی بر ضد خود اوست که اعلام می شود. بورژوازی به جای هیئت های منصفه کمیسیون های نظامی را گماشت، و حالا هیئت های منصفۀ خود او هم جای خود را به کمیسیون های نظامی می دهند.
بورژوازی دستگاه آموزش و پرورش را به کشیشان سپرد، و حالا می بیند که تعلیم و تربیت فرزندان خود او بازیچۀ دست کشیشان شده است. بورژوازی مردم را بی هیچ محاکمه ای به تبعید فرستادو حالا نوبت خود اوست که بدون محاکمه به تبعید برود. او به کمک نیروی انتظامی هر نوع حرکت را از جامعه سلب کرد، و حالا قدرت دولتی به نوبۀ خود هر نوع حرکتی را از جامعۀ خودش سلب می کند. بورژوازی، از فرط عشق به کیف پول علیه سیاستمداران و ادبای خود قیام کرد. حالا می بیند که نه فقط سیاستمداران و ادبای خودش برکنار شده اند بلکه کیف پولش هم دست خودش نیست، ضمن آنکه دهان اش بسته و قلم هایش هم شکسته است. بورژوازی همواره و به نحوی خستگی ناپذیر، درست مثل سنت آرسن- از اشراف رومی که به بیابان رفت و گوشۀ عزلت گزید- خطاب به مسیحیان، رو به انقلاب، فریاد می زد و می گفت: گمشو، حرف نزن، آرام باش، و حالا بناپارت سر بورژوازی داد می کشد که: گمشو، حرف نزن، آرام باش!...
....همچنانکه بوربُن ها خاندانِ سلطنتیِ نمایندۀ مالکیت بزرگ ارضی، و اورلئان ها خاندانِ سلطنتیِ نمایندۀ پول بودند، بناپارت ها خاندانِ سلطنتیِ نمایندۀ دهقانان، یعنی تودۀ مردم فرانسه اند. بناپارت برگزیدۀ دهقانان بناپارتی که تابع مجلس بورژوایی باشد نیست، بناپارتی است که [درِ مجلس را می بندد و] نمایندگان را متفرق می کند. ده سال تمام، شهرها موفق شدند معنای انتخابات 10 دسامبر را قلب کنند و نگذارند دهقانان دوباره امپراتوری را برقرار سازند. به همین دلیل، کودتای 2 دسامبر 1851 فقط برای تکمیل حرکت 10 دسامبر 1848 بود....
....خاندان بناپارت ها نمایندۀ دهقان انقلابی نیست، بلکه نمایندۀ دهقان سنتی محافظه کار است؛ نه آن دهقانی که خواستار رهایی از قید شرایط اجتماعیِ هستی خویش است که در همان قطعه زمین خرده مالکی خلاصه می شود، بلکه آن دهقانی که، برعکس، خواهان تقویت این شرایط است؛ نه آن دسته از مردم روستاها که می خواهند جامعۀ کهن را با نیروی خود و به یمن همکاری نزدیک با شهرها براندازند، بلکه برعکس، آن دهقانی که به دلیل مقید بودن اش در این نظام کهن، خواستار آن است که خود و خانواده اش، در پرتو شبحی که از امپراتوری در ذهن او است، از همۀ آفات مصون بمانند و همواره جزو بهره مندان باشند. خاندان سلطنتی بناپارت ها نمایندۀ بیداری نیست، نمایندۀ موهوم پرستی دهقانی است، نمایندۀ داوری دهقانان که نه، نمایندۀ پیشداوری او است، نمایندۀ آینده که نه، نمایندۀ گذشته، نمایندۀ سِوِن که نه، نمایندۀ وانده است....

....همان گونه که در دوران «فروند» می گفتند دوک دو گیز منت گذارترین مرد فرانسه است چرا که وی تمام املاکش را در خدمت هوادارانش نهاده بود که بهره مندی از آن ها را مدیون شخص وی بودند، بناپارت هم دلش می خواهد منت گذارترین مرد فرانسه باشد و کاری کند که همۀ مالکیت و کار فرانسه را بدزدد تا بعد آن را به خود فرانسه هدیه کند، چون ریاست جمعیت 10 دسامبر اقتضا می کند که وی چیزی را که باید متعلق به او باشد، بخرد. و همه چیز هم به درد خریدن می خورد، همۀ نهادهای دولت، سنا، شورای دولت،دقوۀ قانونگذار، لژیون دو نور، مدال نظامی، رختشویخانه ها، کارهای عام المنفعه، راه آهن، ستاد کل گارد ملی بدون سرباز، املاک مصادره ای خاندان اورلئان، همه و همه. هر مقامی در ارتش و دستگاه دولتی وسیله ای برای خریدن می شود. ولی از همه مهم تر در این بازار، که در آن مرتب از فرانسه می گیرند تا چیزی را که از وی دزدیده اند به خودش پس بدهند، «درصد»ها است که در طی معاملات به جیب های رئیس جمعیت 10 دسامبر ریخته می شود....
Text-to-speech function is limited to 100 characters

هیچ نظری موجود نیست: