چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۴

یادداشت ها- 1-3، از کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه

یادداشت ها- 1-3   

از کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه
اثر کارل مارکس
ترجمۀ باقر پرهام
الف- 1848 تا 1850


عنوان هر یک از دوره های مهم وقایع انقلاب 1848 تا 1849، به استثنای چند فصل نادر، این خواهد بود: شکست انقلاب!
آنچه در این شکست ها از پا درآمد، انقلاب نبود. جریان های فرعیِ پیش-انقلابی بود که نتیجۀ شرایط اجتماعی معینی بودند که حدّت آنها هنوز به حدّی نرسیده بود که به تعارض های طبقاتی بینجامد: اشخاص، توهمات، طرح هایی که حزب انقلابی، قبل از انقلاب فوریه، هنوز از آنها رها نشده بود، و با پیروزی فوریه هم نمی توانست از آنها رها شود، مگر به بهای یک رشته شکست ها.
خلاصه: انقلاب با پیروزی های غم انگیز- خنده دارِ فوری اش نیست که پیش رفته و راهی برای خود گشوده است، کاملاً به عکس، با ایجاد یک ضد انقلابِ انبوه، نیرومند، با پدید آوردنِ حریفی که باید با آن به مبارزه برخاست، حزبی که حزب شورش بود به یک حزب به راستی انقلابی تبدیل شده است.
در صفحات آینده به اثبات همین موضوع می پردازیم.

ب- شکست ژوئن 1848
از فوریه تا ژوئن 1848

....با توجه به این که کسر بودجۀ دولت بیدرنگ به نفع بخشی از بورژوازی حاکم تمام می شد، به خوبی می توان فهمید که چرا هزینه های عمومیِ فوق العاده در آخرین سالهای حکومتِ لوئی فیلیپ به حد وسیعی از دو برابر هزینه های مشابه خویش در دوران ناپلئون فراتر رفته و حتی هر سال به حدود 400 میلیون فرانک رسیده بود، در حالی که کل صادرات سالانۀ فرانسه، به طور متوسط، به ندرت به 750 میلیون فرانک می رسید. این مبالغ هنگفتی که بدینسان از دست های دولت رد می شد، افزون بر این، از عوامل تسهیل کنندۀ قراردادهای قلابیِ تحویل، فساد، اختلاس، و انواع و اقسام کلاه برداری ها بود. کلاه گذاشتن سر دولت به نحوی که در مقیاس بالا از راه وام گیری ها انجام می شد، در مقیاس کوچکتری در واگذاریِ اجرای کارهای عمومی تکرار می گردید....
...در مجلس نمایندگان همه به یاد دارند که چه رسوایی هایی به بار آمد هنگامی که تصادفاً معلوم شد که مجموعۀ اعضای اکثریتِ مجلس، از جمله شامل بخشی از وزراء، چه منافعی به عنوان سهامدار در طرح های واحدی از ساختمان راه آهن دارند، طرح هایی که خودشان به عنوان قانونگزار وضعی فراهم می کردند که به هزینۀ دولت اجرا شود....
....سلطنت ژوئیه نوعی شرکت سهامی برای بهره برداری از ثروت های ملی فرانسه بود که منافع آن مابین وزراء، اعضاء مجلسین، دویست و چهل هزار رأی دهنده و هوادارانِ آنها تقسیم می شد. لوئی فیلیپ مدیر کل این شرکت بود، روبر ماکری نشسته بر تخت سلطنت. در بازرگانی، صنعت، کشاورزی، کشتی رانی، در همه جا، منافع بورژوازیِ صنعتی بود که بدینسان تهدید می شد و به طور دایم توسط این نظام آسیب می دید....
.....همه دیدند که چگونه همین روسپیگری، همین کلاه برداریِ بیشرمانه، همین عطشِ به ثروتمند شدن، آن هم نه از راه تولید بل از طریق دزدیدن ثروتِ موجودِ دیگری، در همۀ سطوح و مراتب جامعه، از دربار تا کافه هایی که پاتوق دزدان و کلاهبرداران بود، در همه جا تکرار می شود، و به ویژه در قله های جامعۀ بوررژوایی بود که ارضاء لگام گسیختۀ امیالِ منحرف و هرزه بیداد می کرد و هر لحظه با قوانین خودِ بورژوازی در تصادم قرار می گرفت، امیالی که طی آنها ثروتِ به دست آمده در قمار ناگزیر دنبال راه هایی برای به مصرف رسیدن می گردد، لذت، آلودۀ هرزگی می شود، و پول و لجن و خون به هم آمیخته. اشرافیتِ مالی، چه از لحاظ راه های ثروتمند شدن و چه از نظر بریز و بپاش ها و عشرت رانی هایش، حقّا که چیزی جز بزن و بکوب اراذلِ پرولتاریا در قله های جامعۀ بورژوایی نیست.....
و آن بخش هایی از بورژوازیِ فرانسه که دستش از این قدرت کوتاه بود، فریاد می زد. «فساد»! مردم فریاد میزدند:«مرگ  بر دزدان بزرگ! مرگ بر آدمکشان!»، و این در حالی بود که در معروف ترین بلندی های جامعۀ بورژوایی آشکارا همان صحنه ها یی بازی می شد که لُمپن پرولتاریا برای آنها، مرتب، راهیِ روسپی خانه ها، نوانخانه ها، دیوانه خانه ها، محضر قضات، اردوگاه های کار اجباری و تختگاه های اعدام می شود. بورژوازی صنعتی منافع خویش را در خطر می دید، خرده بورژوازی اخلاقاً برآشفته بود، و خاطر مردم آزرده.....
....قحطی 1847 باعث تعارض های خونینی در فرانسه، همچنانکه در سراسر قارۀ اروپا شد. از یک سو، بریز و بپاش و عیاشی های بیشرمانۀ اشرافیت مالی، از سوی دیگر، تلاش و مبارزۀ مردم برای به دست آوردنِ مایحتاج اولیۀ معیشت خویش! در بوزانسه، شورشی های گرسنه را اعدام کردند، در پاریس، با دخالت خانوادۀ سلطنتی کلاه برداران و شیادان شکم گنده توانستند از محاکمه نجات یابند!.....
.....خسارات سختی که به دنبال  بیماری واگیردار اقتصادی در بازرگانی و صنعت وارد آمد، باعث شد که کاسۀ شکیبایی مردم در تحمل خودرأیی های اشرافیت مالی لبریز شود....
....حکومت موقت، که مولود سنگرهای فوریه بود، در ترکیب خویش، ناگزیر احزاب متفاوتی را که در پیروزی شریک بودند نمایندگی می کرد. این حکومت جز این که سازشی موقت مابین طبقات مختلف اجتماعی باشد که سلطنت ژوئیه را واژگون کرده بودند، اما منافع شان از لحاظ خصومت های طبقاتی با هم سازگار نبود، چیز دیگری نمی توانست [باشد].....
....پرولتاریا، با «دیکته» کردنِ جمهوری به حکومت موقت و از خلال آن، به تمامی فرانسه، یک باره خود را به عنوان حزبی خودفرمان در ردیف نخست صحنۀ سیاسی قرار می داد، اما با این کار، در ضمن، تمامی فرانسۀ بورژوا را به چالش می طلبید. آن چه پرولتاریا به دست آورد، فقط زمینه ای بود برای رهاییِ انقلابی خودش، ولی به هیچ وجه خودِ آن رهایی نبود....
....جمهوری فوریه، سرانجام با شکست دادنِ [نهایی] سلطنت، که سرمایه در پسِ پشتِ آن جا گرفته بود، زمینه را برای ظهور خالص سلطۀ بورژوازی فراهم کرد.
کارگران درست مانند ایام ژوئیه که در مبارزاتِ سنگینی پیروزی به دست آورده بودند، در ایام فوریه هم توانستند با پیروزیِ خود به جمهوری بورژوایی برسند....
.....و با این همه [نباید از نظر دور داشت که] درخواست های پرولتاریای پاریس، در آن بخش هایی که فراتر از حد تحمل جمهوری بورژوایی بود، به هیچ توفیق دیگری جز همان جلساتِ بی اهمیت لوگزامبورگ نمی توانست بیانجامد....
.....کارگران، همان طور که خیال می کردند در کنار بورژوازی می توانند به رهایی برسند، این تصور را هم داشتند که امکان یک انقلاب پرولتاریایی در درون مرزهای ملی فرانسه، در کنار دیگر ملت های بورژوا، برای آنان وجود دارد. ولی، روابط تولیدی در فرانسه، تابع بازرگانی خارجیِ فرانسه، موقعیت این کشور در بازار جهانی و قوانین این بازار است؛ فرانسه چگونه می توانست بدون یک جنگ انقلابی در مقیاس اروپا، که آثار متقابل آن بر جبار بازار جهانی، یعنی انگلیس، معلوم بود، همۀ اینها را در هم بشکند؟....
....توسعۀ پرولتاریای صنعتی، بنا به قاعدۀ کلی، تابع توسعۀ بورژوازیِ صنعتی است. تنها در زیر سلطۀ چنین بورژوازی توسعه یافته ای است که طبقۀ پرولتاریای صنعتی به موجودیت اش در گسترۀ ملی دست می یابد و موفق می شود انقلاب اش را در حد و اندازۀ ملی بالا برد؛ تنها در چنین شرایطی است که پرولتاریا ابزارهای تولیدیِ مدرنی می آفریند که در ضمن تبدیل به وسائل رهاییِ انقلابی وی خواهند شد....
حاکمیت بورژوازی صنعتی فقط در جایی میسّر است که رشد صنعت بر همۀ روابط مالکیت تأثیر بارز گذاشته باشد، [در این] وضعیت هم نمی تواند به چنین قدرتی دست بیابد مگر در جایی که بازار جهانی را تسخیر کرده باشد زیرا مرزهای ملی برای توسعۀ صنعت کافی نیست. با این همه، صنعت فرانسه تا حدود زیادی جز در پرتو یک نظام ممنوعیتِ کم و بیش تعدیل شده نمی تواند حتی در بازار داخلی، سرپا بماند. پس، اگر در مواقع بروز انقلاب، پرولتاریای فرانسه را می بینیم که در پاریس از قدرتی واقعی برخوردار است و آن چنان نفوذی دارد که مشوّق وی به انجام تهاجمی فراتر از حد امکانات اش می شود، در بقیۀ نقاط فرانسه پرولتاریا در چندین مرکز صنعتیِ پراکنده متمرکز است [و این پراکندگی چنان است که] نسبت به انبوه پرشمار دهقانان و خرده بورژواها، که تعدادشان بیشتر است، به حساب نمی اید. مبارزه بر ضد سرمایه در شکل مدرنِ توسعه یافته اش، در نقطۀ اوج آن، [یعنی] مبارزۀ مزدبگیر صنعتی بر ضدِ بورژوای صاحب صنعت، در فرانسه رویدادی فرعی است؛....
....کاملاً منطقی است که پرولتاریای فرانسه خواسته باشد از منافع خودش در کنار منافع بورژوازی دفاع کند، به جای آن که بخواهد منفعت خودش را در حکم منفعت انقلابی کل جامعه جا بزند و پرچم سرخ را جلوتر از پرچم سه رنگ برافرازد. کارگران فرانسوی قادر به برداشتن هیچ گامی به جلو، یا کم کردنِ حتی یک  مو از سر بورژوازی، پیش از آن که انبوه ملت که میان پرولتاریا و بورژوازی قرار دارد، یعنی دهقانان و خرده بورژواها، در شورش خود بر ضد این نظم، بر ضد سلطۀ سرمایه، بر اثر جریان انقلاب ناگزیر به پیوستن به پرولتاریا به عنوان پیشتاز خود شوند، نخواهد بود. کارگران پیروزی خود را در ایام ژوئن فقط به بهای تحمل شکست های وحشتناک توانستند بخرند.....
....حکومت موقت [....] بیست و چهار گردانِ گارد سیار تشکیل داد، هرکدام مرکب از هزار نفر از جوانان پانزده تا بیست ساله. این جوانان بیشتر از لُمپن پرولتاریا بودند که در هر شهر بزرگی توده ای متمایز از پرولتاریای صنعتی را تشکیل می دهد، کانونِ انواع و اقسام دزدان و جنایتکاران را که از فضولات جامعه زندگی می کنند، افرادی بدون شغل مشخص، ولگرد، مردمانی بی خانه و کاشانه، که میزان فرهنگ شان بستگی دارد به این که  از چه قوم و ملتی باشند، و هرگز هم منکر این نیستند که آس و پاس و گدای سامره اند؛ با توجه به این که حکومت موقت این گروه را در سنین بسیار جوانی استخدام می کرد، اینان افرادی بسیار قابل انعطاف و شکل پذیر بودند که از بالاترین کارهای قهرمانانه و ستایش انگیزترین ایثارها تا فرومایه ترین اعمال دزدان و راهزنان، همه کاری از آنان ساخته بود و برای پول به هر کار نفرت انگیزی تن در می دادند. حکومت موقت، مزدی برابر یک و نیم فرانک در روز به آنان میداد، یعنی در واقع می خریدشان. به اینان اونیفورم ویژه ای داده بودند، یعنی سر و وضع ظاهرشان با «بلوز» یا لباس کار فرق داشت. برای فرماندهی بر این جماعت، تا حدی از افسران ارتش دائمی استفاده می شد، تا حدی هم خود آنان به انتخاب خودشان، جوانانی را از بورژوازی به فرماندهی خویش برمی گزیدند که هل مَن مبارزخوانی های شان در باب مرگ در راه میهن و ایثار در خدمت جمهوری بسیار برای آنان فریبنده بود.
بدینسان، در برابر پرولتاریای پاریسی ارتشی قد علم می کرد که از آب و گلِ خودِ آن درآمده بود، ارتشی مرکب از بیست و چهار هزار نفر، جوان، نیرومند و جسور. پرولتاریا از مراسم رژۀ گارد سیار در خیابان های پاریس با فریادهای زنده بادش، استقبال کرد. اینان به چشم وی همان گل سرسبد مبارزان داخل سنگر بودند. در مقابل گارد ملی بورژوایی، پرولتاریا این گارد سیار را در حکم گارد پرولتاریایی تلقی می کرد. خطایش در خور بخشایش بود....
......و امان از دست خرده بورژوایی که نومیدانه خود را در آستانۀ ورشکستگی ببیند: هیچ کس مناسبتر از او برای دامن زدن به شایعۀ توطئه های کمونیستی نیست.....
....حوادث روز 17 مارس ابهام موجود در وضعیت پرولتاریا را که به وی اجازۀ هیچ کردار قاطعی را نمی داد آشکار کرد. در سرآغاز اعتراض، هدف پرولتاریا این بود که حکومت موقت را به راه انقلاب برگرداند، چندان که چند تن بورژوای کابینه اخراج شوند و انتخابات مربوط به مجلس و گزینش ستاد کل گارد ملی به تعویق بیفتد. ولی در 16 مارس، اعضای بورژوای گارد ملی تظاهرات خصمانه ای نسبت به حکومت موقت به راه انداختند. اینان با فریادهای «مرگ بر لودرو رولن» به سمت هتل دو ویل (شهرداری) به راه افتادند. و 17 مارس، مردم ناگزیر شدند به خیابان ها بریزند و شعار «زنده باد لودرو رولن! زنده باد حکومت موقت!» سر بدهند. مردم ناچار شدند در مقابل بورژوازی از جمهوری، که به نظرشان می رسید در خطر قرار گرفته است، طرفداری کنند. و بدینسان، حکومت موقت به جای آن که محدودتر شود، بیشتر تقویت شد.....
....پرولتاریا هنگامی که مجلس را در 15 مه تصرف کرد در تصمیم گیری شتاب نشان داد؛ آن کار کوششی بیهوده برای دوباره به دست آوردنِ نفوذ انقلابی اش بود و تنها نتیجه ای که داد این بود که رهبران پر توان پرولتاریا در چنگال زندانبانان بورژوازی اسیر شدند....
.....با کنار رفتنِ موقتِ پرولتاریا از صحنه و برقراریِ دیکتاتوری بورژوایی رسماً تأیید شده، قشرهای متوسط جامعۀ بورژوایی، خرده بورژوازی و طبقۀ دهقانی، به موازات تحمل ناپذیرتر شدنِ شرایط زندگیِ خویش و سرسخت تر شدنِ مخالفت شان با بورژوازی، ناگزیر در وضعی قرار می گرفتند که هرچه بیشتر به پرولتاریا بپیوندند. این قشرها، همچنانکه در گذشته علتِ بدبختی خود را در پیشرفت های پرولتاریایی می دیدند، اکنون در وضعی واقع می شدند که همان علت را در شکست و ناتوانی وی بجویند.....
.....انقلاب جدید در فرانسه ناگزیر است که بیدرنگ از قلمرو ملی خارج شود و پهنۀ اروپا را فتح کند، پهنه ای که تنها صحنۀ مناسب برای تحقق یافتنِ انقلاب اجتماعی در قرن نوزدهم است....



هیچ نظری موجود نیست: