چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۴

یادداشت ها 2 -3 ، از کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه

یادداشت ها 2 -3   

از کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه
اثر کارل مارکس
ترجمۀ باقر پرهام
ج- 13 ژوئن 1849:
از ژوئن 1848 تا 13 ژوئن 1849


....علاوه بر نیرویِ انقلابیِ کارگران و همزمان با درهم شکسته شدنِ آن، نفوذ سیاسی جمهوریخواهان دمکرات، یعنی نفوذِ جمهویخواهان به معنایِ خرده بورژوازی، که نمایندۀ آنان در کمیسیون اجرایی لودرو رولن، در مجمع ملی مؤسسان حزب مونتانی، و در عرصۀ مطبوعات روزنامۀ لارفورم بود، نیز در هم شکسته شد.  این جماعت، همدست با جمهوریخواهانِ بورژوا، در 16 آوریل بر ضد کارگران توطئه چیده و در ایام ژوئن دوش به دوش هم جنگیده بودند. و با این کار، پایه ای را که بر اساس آن حزب شان خود را به عنوان یک قدرت مجزا در صحنۀ سیاست عرضه می کرد در هم کوبیده بودند، چرا؟ برای آن که خرده بورژوازی تا زمانی می تواند در برابر بورژوازی نگره ای انقلابی داشته باشد که پرولتاریا پشت سر وی ایستاده باشد. آنان بدین سان سپاسِ [همدستی خود را] دریافت کردند. آن اتحاد ظاهری که بورژوازی به رغم نیات باطنی اش و دغلکارانه در دورۀ حکومت موقت و کمیسیون اجرایی با آنان بسته بود، آشکارا به ابتکار جمهوریخواهان بورژوا گسسته شد. و جماعت مورد بحث که بدینسان، به عنوان متحد، تحقیر شده، و سپس رانده شده بودند در حد گروه های اقماریِ پرچم سه رنگی ها سقوط کردند در حالی که قادر به گرفتن هیچ امتیازی از آنان نبودندبلکه ناگزیر بودند از سلطۀ آنان، هر بار که این سلطه و همراه با آن سلطۀ جمهوری به نظر می رسید که از سوی شاخه های ضد جمهوریِ بورژوازی در خطر قرار گرفته است، دفاع کنند....
....خرده بورژواها با وحشت دریافتند که با کمک کردن به درهم شکستن کارگران خودشان را دست و پا بسته تسلیم طلبکاران همان کارگران کرده اند. ورشکستگیِ آنان، که از ایام فوریه به این سوی این پا و آن پا می کرد و به ظاهر مورد غفلت قرار گرفته بود، پس از ژوئن آشکارا اعلام گردید....
تا زمانی که قرار بود این جماعت به نام دفاع از مالکیت به میدانِ نبرد [با کارگران] فراخوانده شوند، کسی منکر مالکیتِ رسمیِ آنان نبود. ولی به محض این که حساب عمده با پرولتاریا تسویه شد، دیگر موقع اش بود که به خرده حسابِ بقال و چقّال هم رسیدگی شود. حجم اوراقِ واخوانده در پاریس به 21 میلیون و در ولایات به 11 میلیون فرانک می رسید. اجاره های بیش از 7000 مالک در پاریس، از فوریه تا به حال، پرداخت نشده مانده بود....
....بدینسان در حالی که از زمان پس زده شدنِ نمایندگانِ دموکراتِ خرده بورژواها توسط نمایندگانِ جمهوریخواه بورژوازی در داخل مجلس مدتِ مدیدی می گذشت، این گسستِ پارلمانی، به دلیلِ این که خرده بورژواهای بدهکار، اسیر در چنگ و بال طلبکاران بورژوای خود، به حال خویش رها شدند، معنای اقتصادیِ واقعی، [یعنی] بورژواییِ خود را آشکار کرد. بخش بزرگی از گروه اول خانه خراب شدند، و دیگران هم فقط در شرایطی اجازه یافتند به کسب و کار خویش ادامه دهند که دیگر به بندۀ زرخرید سرمایه تبدیل شده بودند....
...در حالی که کسر بودجۀ عمومی به دلیل ضرر و زیان حاصل از شورش ژوئن دوباره بیشتر می شد، و درآمدهای عمومی به دلیل توقف تولید، کاهش مصرف و محدود شدنِ واردات پیوسته کاهش می یافت، به هیچ وجه ضرورتی وجود ندارد که ما به تفصیل نشان دهیم که ورشکستگی انبوه خرده بورژواهای پاریسی و آثار و عواقب ناشی از آن ناگزیر نمی توانست فقط به خود آنها محدود بماند و کسب و کار بورژوایی را بار دیگر مختل نکند....
....تناقض عمده ای که در این قانون اساسی وجود دارد عبارت است از موضوع آراء عمومی: با آراء عمومی و انتخابات، همان طبقاتی که مانند پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی، قرار است، با این قانون، بردگیِ اجتماعیِ شان تا ابد ادامه یابد، صاحب قدرتِ سیاسی می شوند. در حالی که، [در عوض] همین قانون، تضمین های لازم برای قدرت سیاسی را از طبقه ای که قدرت اجتماعیِ قدیم رابه وی محول می کند، یعنی از طبقۀ بورژوازی، دریغ می دارد. این قانون سلطۀ سیاسیِ بورژوازی را با پیش بینی اقدامات دموکراتیکی که پیروزی طبقاتِ دشمن بورژوازی را در هر لحظه میّسر می سازند مهار می کند و بدینسان بنیاد های جامعۀ بورژوایی را در هر لحظه در خطر این گونه اقدامات قرار می دهد. از یک دسته [یعنی از پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی،] می خواهد که از حد رهایی سیاسی فراتر نروند و در جادۀ رهاییِ اجتماعی گام برندارند؛ در حالی که  از دستۀ دیگر، [یعنی از بورژوازی]، تقاضا  دارد که به رهاییِ اجتماعی اش قانع باشد و درخواست احیایِ سیاسی نکند....
....خرده بورژوازی و پرولتاریا، برای مخالفت با کاوینیاک مخالفت از تصمیم گیریِ نهاییِ مجمع مؤسسان آراء خود را با هم مشترک کرده یکجا به نفع ناپولئون رأی دادند. با این همه، پیش رفته ترین بخش این دو طبقه نامزد های خودش را معرفی کرد. ناپولئون نام جمعیِ همۀ احزاب مؤتلف بر ضد جمهوری بورژوایی بود، و لودرو رولن و راسپای اسامی خاص، اسم خرده بوروازیِ دموکراتیک، اسم پرولتاریای انقلابی....
.....طبقۀ بورژوا به دو شاخۀ عمده تقسیم می شد که هر کدام به نوبه انحصار قدرت را در دست گرفته بودند: شاخۀ مالکان عمدۀ ارضی در دورۀ احیاء سلطنت، و شاخۀ اشرافیت مالی و بورژوازیِ صنعتی، در دورۀ سلطنت ژوئیه. بوربون نام شاهانۀ نفوذِ متفوّق منافع یکی از دو شاخه، و اورلئان نامی بیانگر نفوذِ متفوّق منابع شاخۀ دیگر بود. امپراتور بی نام جمهوری تنها نظامی بود که هر دو گرایش می توانستند نفع طبقاتی مشترک خود را با قدرت برابر حفظ کنند بی آن که از رفابت های شان دست بکشند. اگر درست است که جمهوریِ بورژوایی چیز دیگری جز سلطۀ تمامیت یافته و آشکار مجموعۀ طبقۀ بورژوا نمی توانست باشد، آیا مگر این مجموعه می توانست چیز دیگری جز سلطۀ اورلئانیست ها به علاوۀ سلطۀ لژیتیمیست ها، یا سلطۀ لژیتیمیست ها، به علاوۀ سلطۀ اورلئانیست ها، یعنی تلفیق و همنهاد سلطنت دورۀ احیاء، و پادشاهی دورۀ ژوئیه باشد؟ جمهوریخواهانِ بورژوازی ناسیونال، از جهت بنیادهای اقتصادی شان، نمایندۀ شاخۀ مهمّی از طبقۀ خویش نبودند. تنها اهمیت و تنها دعوی تاریخیِ شان این بود که در دورۀ پادشاهی، در برابر دو شاخۀ بورژوازی که هرکدام شان جز به نظام خاصِ خودشان به چیز دیگری نمی اندیشیدند، اینان توانسته بودند اهمیت نظام عمومیِ طبقۀ بورژوازی، فرمان روایی بی نام جمهوریت، را به همه بفهمانند، نظامی که اینان در ستایش آرمانیِ آن و جاه و جلال کهن بخشیدن به آن داد سخن می دادند، در حالی که می دانستند در قالب چنین نظامی قبل از هر چیز دنبال منافع لجنۀ خود هستند. اگرچه حزب ناسیونال، با دیدن سلطنت طلبان مؤتلف در رأس جمهوری یی که خود تأسیس کرده بود، شروع کرده بود به این که در سلامت عقل خودش تردید کند، اما این سلطنت طلبان و تلف در باب واقعیت سلطۀ شراکتی شان خودشان اشتباه نمی کردند. آنان در نمی یافتند که اگر هر کدام از شاخه های شان، به طور جداگانه، سلطنت طلب می بود، ترکیب شیمیایی شان می بایست ناگزیر جمهوریخواه باشد، نمی فهمیدند که پادشاهیِ سفید و پادشاهیِ آبی می بایست ناگزیر جمهوریخواه باشد، نمی فهمیدند که پادشاهی سفید و پادشاهیِ آبی می بایست در جمهوری سه رنگ خنثی گردد. اینان که، به دلیل مخالفت شان با پرولتاریای انقلابی و طبقات واسطه ای که بیش از پیش به میدان می آمدند، ناگزیر از آن بودند که نیروهای شان را همدست سازند و سازمان آن را نگاه دارند، هر یک از شاخه های حزب نظم، در برابر اشتهاهای احیاء و تفوّق دیگری، می بایست بر قدرت مشترک تأکید کنند، یعنی فرم جمهوری را برای سلطۀ طبقاتی مشترک خویش نگاه دارند. بدینسان، این سلطنت طلبانی که در آغاز کار به نوعی احیاء فوریِ سلطنت باور داشتند، و سپس کوشیدند فورم یا قالب جمهوریت را در حالی که از خشم کف بر لب بودند و تیرهای زهرآگین به سوی آن پرتاب می کردند حفظ کنند، اکنون به جایی رسیده بودند که سرانجام دریافتند که جز در قالب جمهوریت نمی توانند توافق با همدیگر داشته باشند، و این است که موضوع احیاء سلطنت را به آینده ای نامعلوم در دوردست موکول می کنند. همین شادمانی و بهرهمندی از سلطۀ مشترک هریک از دو شاخه را تقویت می کرد و باعث می شد که کمتر از گذشته نسبت به پذیرش سلطۀ شاخۀ دیگر، که به معنای احیاء سلطنت می بود، آمادگی داشته باشد.
حزب نظم، در برنامۀ انتخاباتی خود، بدون هیچ ابهامی، اعلام داشت که خواهان برقرار کردن حاکمیتِ طبقۀ بورژوازی است، یعنی می خواهد شرایط لازم برای سلطۀ این طبقه را همچنان نگاه دارد: مالکیت، خانواده، مذهب، نظم! البته این حزب قدرت طبقاتیِ خودش و شرایط لازم برای برقراریِ آن را به عنوان فرمان روایی و حاکمیتِ تمدن و در حکم شرایط ضروری تولید مادی و روابط اجتماعیِ مبادلۀ برخاسته از آن معرفی می کرد.... 
این حزب، که در سراسر کشور گردانی از امرا و شاهان کوچک در اختیار داشت، در مقامی بود که می توانست هرگونه پس زده شدن کاندیداهای خودش را به عنوان نوعی شورش تلقی کند و تلافی اش را در بیاورد، کارگران نافرمان را اخراج کند، و نوکرهای مزارع، خدمۀ خانگی، شاگردان مغازه، کارکنان راه آهن، میرزاهای حرف نشنو، خلاصه، همۀ کارمندانی را که از لحاظ خدمات مدنی و مقامات اداری تابع وی بودند، [در صورت نافرمانی و رأی ندادن به کاندیداهای خودش] پی کار خودشان بفرستد......
......در برابر ائتلاف ضد انقلابیِ طبقۀ بورژوا، احزاب شناخته شدۀ انقلابیِ خرده بورژوازی و دهقانی می بایست با سرکردگان عالیمقام منافع انقلابی، یعنی با پرولتاریا، متحد می شدند. دیدیم که سخنگویان دموکرات خرده بورژوازی در پارلمان، یعنی مونتانی، بر اثر شکست های پارلمانی، به سوی سخنگویان سوسیالیست پرولتاریا کشیده شدند و خرده بورژوازیِ حقیقِ خارج از پارلمان، از رهگذر توافق های دوستانه، دفاع خشونت بار از منافع بورژوازی، و ورشکستگی، پشت سر پرولترهای حقیقی قرار گرفتند. در 27 ژانویه، مونتانی و سوسیالیست ها، آشتیِ خود را جشن گرفته بودند، و در ضیافتِ بزرگ 1849، عقد اتحاد خود را تجدید کردند. حزب اجتماعی و حزب دموکرات، حزب کارگران و حزب خرده بورژواها، با هم یکی شدند تا حزب سوسیال-دموکرات، یعنی حزب سرخ، را به وجود آورند.....
....هر دورۀ اجتماعی به مردان بزرگ خودش نیاز دارد، و به قول هلوسیوس- فیلسوف ماتریالیست فرانسوی (1771-1715)-، اگر چنین مردانی را نیابد، حتماً اختراع شان خواهد کرد....
.....در ژوئن 1849، کارگران نبودند که شکست خوردند، بلکه خرده بورژواهای میانجیِ کارگران و انقلاب بودند که در هم شکسته شدند. ژوئن 1849، تراژدیِ خونین نبرد میان کار مزدبگیر و سرمایه نبود، بل صحنۀ تماشاییِ رقت انگیز سرشار از بگیر و ببندها میان بدهکار و طلبکار بود. حزب نظم پیش برده بود، حالا دیگر همۀ قدرت را در دست داشت و لازم بود نشان دهد که ماهیت اش چیست.


Text-to-speech function is limited to 100 characters

هیچ نظری موجود نیست: