چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۴

یادداشت ها 1-4، از کتاب جنگ داخلی در فرانسه، 1871

یادداشت ها 1-4   

از کتاب جنگ داخلی در فرانسه، 1871
اثر کارل مارکس
ترجمۀ باقر پرهام

مقدمۀ مترجم (باقر پرهام)


....در کشورِ ما، اندیشۀ سیاسی در معنای جدید کلمه، یعنی اندیشۀ مخالف با نظام سرمایه داریِ مبتنی بر تقدسِ مالکیتِ خصوصی از یک سو، و محدود بودنِ حاکمیت سیاسی به خاندان های حکومتگر، یا اقشاری معین از جامعه، و محروم ماندنِ عامۀ مردم از دخالت در سرنوشت خویش، از سوی دیگر، معمولاً اندیشه ای بوده که، در مجموع، به صورت وارداتی و همراه با پا گرفتنِ جنبش های اعتراضی و انقلابی زیرزمینی از خارج به جامعه وارد شده است. اگر کوششی برای ترجمۀ آثار کلاسیک مربوط به مکاتبِ نوینِ فکری فکر و اندیشه به طور اعم و مکتب های سیاسی و انقلابی به طور اخص صورت گرفته باشد، این کوشش در قالبِ فعالیت های زیرزمینیِ احزاب و گروه های سیاسی انجام شده و در نتیجه، از انتشار آزاد و مستقل محروم بوده است. در یک کلام، به عنوان مثال، مارکس متفکری نبوده که آثار و نوشته های او، در کنارِ آثار و نوشته های دیگر متفکران، در هر کتابفروشی و کتابخانه ای در دسترس عموم باشد، و یا در هر کلاس درسی از دانشکده های مربوط به علوم اجتماعی و انسانی، در دانشگاهها و مراکز آموزشی و پژوهشی، در اختیار استادان و دانشجویان و پژوهشگران قرار گیرد، و به همان نسبت به محکِ نقد و بررسیِ آزادانه و فارغ از حبّ و بغض های سیاسیِ روز سنجیده شود. تا پیش از انقلاب 1357 و روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران، قاعدۀ کلی در برخورد با مکاتبِ فکریِ معترض و انقلابی، و به طور کلی اندیشه های سیاسی جدید، همین بود که در بالا بدان اشاره کردیم. به همبن دلیل، تا آنجا که به مارکسیزم برمی گردد، هیچ ناشر، مترجم یا مؤلفِ مستقلی را سراغ نداریم که، بیرون از محدودۀ فعالیتِ گروه های زیرزمینی سیاسی، به ترجمه و تألیف و انتشار آثاری در زمینۀ این مکتب خطر کرده باشد، چرا که اقدام به چنین کاری به راستی دل به دریا زدن و خطر کردن بوده. نتیجه این بود که آثار مارکسیستی، به همان نسبت که از انتشار وسیع و آزادانه در ایران محروم مانده بود، از نقد و بررسیِ آزادانه و وسیع که لازمۀ پیشرفت طبیعی هر گونه اندیشۀ خودبوم و مستقل است، نیز مصون بود و حکم دژ یا سنگری از اندیشه ها را پیدا می کرد که گویی حرمتِ خاصِ خود دارد و کلید دار حقیقتی است که در اختیار هیچ دژ و سنگر اندیشگیِ دیگر نیست.....
.....تا آنجا که به موردِ خاصِ ما، یعنی ترجمه و انتشارِ بدون مانع و سانسور نشدۀ آثاری از مارکس مربوط می شود، دست اندرکاران سیاستِ نشر و کتاب در نظام کنونی از هم اکنون می توانند بگویند که امروزه روز، اهل کتاب و علاقمندانِ به شناختِ اندیشه ها و تحقیق و تفحّص سنجشگرانه در آنها، در کنارِ آثارِ مخالف با اندیشۀ مارکس، از دسترسی داشتن به اندیشه های خود مارکس محروم نیستند و ترجمۀ کامل و سانسور نشدۀ بخش مهمی از این نوشته ها نیز در کتابفروشی ها و کتابخانه های عمومی کشور در اختیار همگان قرار دارد......
.....«ما به صلاح جامعۀ خود نمی دانیم که اندیشه های مارکس فقط از زاویۀ گرایش های حزبی و به صورتِ اوراقِ مخفی در اختیار کسانی که علاقمند به شناختنِ آن ها هستند قرار گیرد.».....

.....ناپولئون سوم (1873-1808)، یعنی همان لوئی بناپارت، برادرزادۀ ناپولئون اول، که رویدادهای مورد بحث در جستارهای سیاسی مارکس، عمدتاً در دوران فرمانروائی او می گذرند. این شخص، که ما خلاصۀ اطلاعات تاریخیِ مربوط به او و دو ناپولئون دیگر را از گراند لاروس آنسیکلوپدیک فرانسه، چاپ 1963، در این جا نقل می کنیم، به «دسیسه گری» و «دیکتاتوری»، سرکوبی مخالفانِ خود، و دائر کردنِ دستگاه اطلاعاتیِ موازی با دستگاه رسمی کشور، که اغلب خارج از حیطۀ عمل دستگاه های رسمی، و گاه حتی خلاف آن ها، عمل می کرده اند، شناسانده شده است؛ اما در همین منبع گفته شده است که مردی «مهربان و بخشنده بود که از صمیم قلب می خواست به بهبود زندگانی فقرا کمک کند و از این راه مورد پسند مردم قرار گیرد». قضاوت مارکس دربارۀ او، چنانکه از محتوای جستارهای سیاسی مارکس بر می آید، بسیار سختگیرانه تر است، چندانکه مارکس حتی از دست انداختن و مسخره کردنِ وی خودداری نکرده است. داوری قطعی در این مورد به عهدۀ مورخان متخصص ماست. من فقط به همین اشاره بسنده می کنم که مارکس با رویدادهای تاریخ فرانسه آشناییِ عمیق داشت. ضمن آنکه رویدادهای 1848 تا 1871 نیز رویدادهای زمانِ خودِ او بودند و او با دقتِ عجیبی این رویدادها را دنبال می کرد و بریدۀ جراید مربوط به آنها را در پروندۀ ویژه ای نگه می داشت.....
.....مارکس در جستارهای سیاسی اش رویدادهایی را بررسی می کند که عمدتاً مربوط به دورۀ 1848 تا 1871 در تاریخ فرانسه است، یعنی نمونه ای است از تحولات سیاسیِ اروپا در به زحمت 150 سال پیش از این. خوانندگان ما با تعمق در مطالب این نوشته ها و تأمل در چگونگیِ رویدادهایی که، همین 150 سال پیش، در قلب اروپا، در پاریس، در شهری که نخستین اعلامیۀ حقوق بشر در آن تدوین شده است، اتفاق افتاده اند، به ماهیت تحولاتِ اجتماعی-سیاسی بهتر پی خواهند برد و درخواهند یافت که اگرچه «در زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست»، اما تمامی کارهایی که «زیر آسمان کرده می شود» هم «بطالت و در پی باد زحمت کشیدن» نیست. چهرۀ کنونی جامعۀ فرانسوی با جامعه ای که که در پایتختِ آن، همین یکصد و پنجاه سال پیش، مردمان را نه با تفنگ بل با مسلسل به گلوله می بستند و می کشتند چه نسبتی دارد؟ به عبارت دیگر، بر ماست که با عنایت به ماهیتِ حتمی اما زمان بر پیشرفت های اجتماعی و سیاسی، تلاش خودمان را دنبال کنیم و تصور نکنیم که یک شبه می توان رهِ صد ساله پیمود. این درسی است که از مطالعۀ تاریخ جهان و بررسی تاریخ جنبش آزادیخواهی بشر می گیریم.....
.....دستگاه اجرایی را می توان ساده تر کرد. می توان با تقویت نهادهای مربوط به جامعۀ مدنی و متشکل تر کردن و کارآمدتر کردنِ بسیج مردمی در قالب آن ها، خارج از دایرۀ نفوذ و دخالت ارگان های حکومتی و یا وابسته به حکومت، کاری کرد که دستگاه های دائمی حکومتی و اجرایی دولت زیر نظارت انتقادی مستمر باشد و به آسانی نتواند از جامعه فاصله بگیرد. ولی از بین بردنِ کامل دستگاه اجرایی، به ویژه از بین بردن کامل ابزارهای اجرایی ارتشی و انتظامی و جانشین کردنِ این دو با «مردم مسلح» نا کجا اندیشی یا بهتر بگویم خواب و خیالِ محض است. اتکاء مارکس به تجربۀ کمّون، که رویدادی محدود در زمان و مکان بود، به هیچ وجه پایۀ استدلالی استواری برای تعمیم دادن نتایج این تجربه به مکان ها و زمان های دیگر، به ویژه در جوامع بسیار انبوه و پیچیدۀ امروز فراهم نمی کند. اگر در یک موقعیتِ جنگی، که درگیریِ یک نزاع طبقاتی حاد موجودیت گروهی از مردم را در برابر خطر نابودی از سوی ارتش و گروه بسیار متشکل تر دیگری قرار داده بود، دیده شده است که مردم به همکاری ها و همدلی های خودجوش روی آورده و آن چنان در این راه پیش رفته اند که در برابر پیمان شکنی ها و دغلکاری های دشمن رو به روی خویش نیز نمونه های گرانقدری از ایثار و اخلاق مردمی و عدالت جوانمردانه ارائه داده اند، چندان که مورد ایراد خودِ مارکس هم قرار گرفته است، آیا می توان تصور کرد که در حالت عادی نیز همۀ افراد همین نمونه از ایثار و فداکاری اخلاقی را از خود نشان دهند؟ چندان که هم تولید کننده باشند هم مدافع مسلّح تولید اجتماعی، یا آمادۀ پذیرش انواع نقش های متفاوت اجنماعی بدون برخورداریِ قبلی از مهارت های حرفه ای مربوط به آنها؛ آماده برای پذیرش مسئولیت این گونه نقش ها و در عینِ حال همواره حاضر برای باز پس دادنِ آن نقش ها و مقام ها، و دلخوش به گرفتن حقوقی معادل دستمزد یک کارگر بدون هیچ گونه اجر و پاداش مادی و معنویِ دیگر؟ اگر چنین چیزی در یک موقعیتِ استثنایی و در مقیاسی محدود، فقط برای مدتی کوتاه، عملی شده باشد، آیا دلیل کافی بر این امر است که همیشه و برای همۀ موارد و به ویژه در همۀ حالات عادی زندگانیِ اجتماعی نیز عملی است؟.......
.....خلاصه کنیم: الگوی دولت مورد نظر مارکس با اتکاء به تجربۀ کمّون پاریس، صرف نظر از موارد اصلاحی ویژه ای چون ممنوع شدن کار شبانۀ شاگردان نانوایی ها، ممنوع شدن کار کودکان، ممنوعیت برداشت های خودسرانۀ کارفرمایان به عناوین گوناگون از دستمزد کارگران و مانند این ها که امروزه روز دیگر از واقعیات مسلّم جوامع غربی است (مگر شاید در کارگاههای غیرقانونی و به ظاهر نامشهود انباشته از مهاجران غیرقانونی فاقد پروانۀ اقامت و اجازۀ کار در همۀ شهرهای بزرگ اروپا) و مبارزات مستمر طبقۀ کارگر در پرتو تشکیلات سندیکایی خود به بسیاری از آن ها و موارد دیگری که منظور نظر مارکس بوده تحقق بخشیده است، آری، صرف نظر از این موارد، آن چیزی که مارکس بر پایۀ تجربۀ کمّون پاریس، در مورد لزوم یک مرکزیت سیاسی بدون تمرکز قدرت اجرایی، یعنی دربارۀ وجود دولت بدون ابزار اجراییِ ثابت برای اِعمالِ قدرت دولتی، می گوید، ناکجا اندیشیِ محض و نمونه ای از خواب و خیال است. تا امروز که چنین بوده. آینده را هم فقط خدا می داند که چه خواهد شد. بشریت می تواند خاطرۀ شهدای آن رویداد بزرگ را برای همیشه در قلب خود گرامی بدارد اما به عنوان فقط یک خاطرۀ تاریخی مانند بسیاری خاطره های گرامیِ دیگر در تاریخِ بشری.

14 مرداد 1380
باقر پرهام



هیچ نظری موجود نیست: