سه‌شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۴

یادداشت ها 4 -3، از کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه


یادداشت ها 4 -3   

از کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه
اثر کارل مارکس
ترجمۀ باقر پرهام
ه- لغو انتخابات عمومی در 1850



....تنها فایدۀ انتخابات عمومی در دوران انقلابی این است که نوعی مکتب آمادگی برای میدان دادن به بروز علائم و نشانه های واقعی است، و اکثریت حالا این دوران را گذرانده بود: اکنون دیگر وقت آن بود که چنین دورانی با یک انقلاب یا یک اقدام ارتجاعی کنار زده شود.....
مقررات مربوط به تضمین و وثیقه گذاری، مطبوعات انقلابی را نابود کرد؛ مردم، از بین رفتنِ این مطبوعات را نوعی تلافیِ لغو حق رأی عمومی تلقی کردند. با این همه، جهت گیری و آثار این قانون محدود به این بخش از مطبوعات نشد. مطبوعات روزانه تا زمانی که بی نام و نشان بودند در حکم قوۀ ارگان افکار عمومی بی نام و عدد تلقی می شدند؛ یعنی در حکم قوۀ سوم از ارکان دولت به شمار می رفتند. با عمل به مقررات مربوط به امضای هر مقاله از سوی مؤلف اش، هر روزنامه ای به مجموعۀ ساده ای از کارهای ادبی افراد کم و بیش شناخته شده تبدیل شد. هر مقاله در حد یک اعلان تبلیغاتی و آگهی سقوط کرد. تا آن زمان، روزنامه ها به عنوان سکۀ افکار عمومی رواج داشتند؛ از آن به بعد به اسکناس های سفارشی کم و بیش بدی تبدیل شدند که ارزش و گردش آنها به اعتبار نه فقط صادرکننده بل پذیرنده و حواله گیر بستگی داشت. مطبوعات حزب نظم، درست مانند مورد لغو انتخابات عمومی، موجب تحریک حادترین اقدامات بر ضد مطبوعات بد شده بودند. با این همه، خودِ مطبوعات خوب هم، با بی نام ونشانی شوم اش، اسباب ناراحتیِ حزب نظم بود و از آن بیشتر نمایندگانِ محلی و استانی اش را ناراحت می کرد. خواست وی این بود که در مقابل او چیزی جز مطبوعات جیره خوار با نام و نشان محلی و آدرس مشخص وجود نداشته باشد. مطبوعات خوب بیهوده از حق ناشناسیِ دیگران در برابر خدمات خویش گله مند بودند. قانون مورد بحث به تصویب رسید، و اجبار به دادن نام، [یعنی امضاء نویسندگان در پای مقالات]، قبل از همه ضربه را بر مطبوعات وارد کرد. نام های روزنامه نگاران جمهوریخواه تا حدود زیادی شناخته بود، ولی رسوایی در مورد بنگاه های محترمی چون روزنامۀ مباحثات، روزنامۀ مجلس، یا روزنامۀ کنستی توسیونل و مانند اینها بالا گرفت و قیافۀ این گروه با اعتراض های پر سر و صدای شان در باب حکمت سیاسی، تماشایی بود وقتی معلوم شد این این دستگاههای مرموز را آدم های فاسدِ سطری یک شاهی بگیر می چرخانده اند، گزارشگران مجرّبی که با گرفتن پول نقد از همه جور آرمانی به آسانی دفاع می کرده اند، مثل امثال گرانیه دو کاسانیاک، یا سست عنصرانی که هر روز و ساعتی به رنگی در می آمده اند و با این همه خودشان را مردان سیاسیت و دولت جا می زده اند، مانند امثال کابفیگ یا ستون پرکن های پوچ و هرزه نویسی چون آقای لومواَن در روزنامۀ مباحثات.....
 ....با وجود قانون انتخابات و قانون مطبوعات، حزب انقلابی و دموکرات از صحنۀ رسمی محو می شود. دو فراکسیون سازندۀ مونتانی، دموکرات سوسیالیست ها و سوسیالیست های دمکرات، کمی پیش از پایان دورۀ [مجلس]، دو بیان نامه، دو اظهارنامۀ ورشکستگی صادر کردند، که در آن ثابت می کردند که اگر چه نیرومندی و پیشرفت هرگز با آنان یار نبوده، با این همه، آنان همیشه از حق جاودان و حقایق ازلیِ دیگر دفاع کرده اند.....
.....اندکی پیش از آن و بویژه بعد از شروع تعطیلات مجلس، دو فراکسیون بزرگ حزب نظم، اورلئانیست ها و لژیتیمیست ها، به نظر می رسید می خواهند آشتی کنند و دو خاندان سلطنتی را که خود طرفدارش بودند بدینسان با هم یکی سازند. روزنامه ها پر بود از طرح های آشتی که گویا در سن لئونارد، در بالین لوئی فیلیپ محتضر، مورد بحث و توافق قرار گرفته اند، ولی مرگ لوئی فیلیپ در این میان ناگهان وضعیت را ساده کردلوئی فیلیپ غاصب بود، هانری پنجم متقلب؛ کنتِ پاریس، برعکس، وارثِ مشروع تاج و تخت بود، چون هانری پنجم فرزندی نداشت. از این لحظه به بعد، طرفداران دو شاخۀ سلطنتی برای یکی شدن دیگر هیچ بهانه ای نداشتند. ولی، درست در همین لحظه بود که دو شاخۀ بورژوازی ناگهان کشف کردند که عامل جداییِ آنها علاقۀ آنان به این یا آن خاندان سلطنتی نبوده، بلکه بیشتر علائق و منافع طبقاتی شان بوده که دو شاخۀ نام برده را از هم جدا می کرد. لژیتیمیست هایی که برای زیارت هانری پنجم رنج سفر به وبسبادِن را برخود هموار کرده بودند، مثل رقبای شان که به منظور مشابهی به سن لئونارد رفته بودند، در آنجا از خبر مرگ لوئی فیلیپ آگاه شدند. آنان بیدرنگ نوعی کابینۀ هواداران در تبعید تشکیل دادند که به طور عمد از اعضای همان کمیسیون پاسدار جمهوری در غیاب مجلس تشکیل می شد، و به مناسبت دعوایی که در بین دو حزب در گرفت، خودش را جلو انداخت و به صدای بلند مبشّر حقِ موهبت الهی شد. اورلئانیست ها، با دیدنِ رسواییِ بدنام کننده ای که این بیان نامه در مطبوعات ایجاد کرد، شروع به شادمانی کردند و دیگر ضرورتی ندیدند که خصومت خودشان با لژیتیمیست ها را لحظه ای پنهان کنند....
خودِ این موجودِ کریه هم در باب عللی که بیش از پیش وجود وی را به عنوان مرد ضروری برای این موقعیت بخصوص لازم می نمودند دچار توهمات بسیار بود. در حالی که حزب طرفدار وی دست کم این روشن بینی را داشت که افزایش روزافزون اهمیت بناپارت را به اوضاع و احوال نسبت دهد، خود وی فکر می کرد که اهمیت وجودی اش فقط به خاطر قدرت جادوییِ نام او و تقلید ناشیانۀ کاریکاتورواری است که او دایم می کوشد از شخصیت ناپولئون در انظار ارائه دهد. وی هر روز جسارت بیشتری در این جهت از خود نشان می داد. در مقابل رفت و آمدهای طرفداران خاندان های سلطنتی به وبسبادِن و سن لئونارد، ایشان هم سفرهایی در سراسر فرانسه به راه انداخت. طرفدارانش آنقدر نسبت به تأثیرِ جادوییِ شخصیت اش بی اعتقاد بودند که در همه جا جماعتی از اعضای جمعیتِ 10 دسامبر، را که متشکل از لمپن های پاریسی بود، گروه گروه در قطارها می چپاندند و با وی همراه می کردند که هوایش را داشته باشند. در دهان همین جماعت عروسک وار شعارهایی قرار می دادند که، به تناسب احوال و نوع استقبال مردم در شهرهای متفاوت، گاهی از فداکاری ها و ایثارهای جمهوریخواهانه، و گاه از سرسختی و پایداری های او به عنوان شعار در سیاست انتخاباتی رئیس جمهور دفاع می کردند و در این زمینه ها داد سخن می دادند. به رغم همۀ مانورها، این مسافرت ها چیزی جز گشت و گذارهای پر سر و صدا نبود.
بناپارت، به محض این که باور کرد که با این کارها مردم را از خود خشنود کرده و بر سر شوق آورده است، شروع کرد به جلب قلوب ارتشیان. رژه های بزرگی در دشت ساتوری، نزدیک ورسای، برپا کرد که طی آنها کوشید با پخش کردن سوسیس و شامپانی و سیگار برگ سبیل ارتشیان را چرب کند. ناپولئون حقیقی، در طلوع لشگرکشی های مدام و پیروزمندانه اش، خوب می دانست که چگونه با نزدیک شدن پدرانه به سربازان، آنان را به خود جلب کند و بر سر شوق بیاورد، ناپولئون قلابی، اما، خیال می کرد که فریاد های «زنده باد ناپولئون!» «زنده باد سوسیس» افرادش از روی حق شناسی است، در حالی که آنها به راستی می گفتند «زنده باد سوسیس، زنده باد دلقک!».......
 نبردِ بناپارت با شانگارنیه ادامۀ نبرد او با حزب نظم بود، به همین دلیل، بازگشاییِ مجلس در 11 نوامبر با علائم تهدید کننده همراه خواهد بود. مثل توفانی خواهد بود در یک فنجان آب. [حرکت مهمی اتفاق نخواهد افتاد، زیرا] اصولاً لازم است که همین بازی همیشگی ادامه یابد. با این همه، اکثریت حزب نظم ناگزیر خواهد شد، به رغم فریادهای بلند افراد دودل و از لحاظ اصولی بینابینی در صفوف فراکسیون های متفاوت اش، با تمدید قدرت رئیس جمهوری موافقت کند. «همچنان که خودِ بناپارت، به رغمِ همۀ اعتراض های قبلی اش، و با وجود تحقیری که از رهگذر بی پولی هایش متحمل شده» این تمدید قدرت را از سوی مجلس و به عنوان نمایندگی محضِ آن قبول خواهد کرد. این چنین راه حلی که همه انتظارش را داشتند، به بعد موکول می شود و وضع موجود دست نخواهد خورد، یک بخش از حزب نظم در این میان بدنام و ضعیف شده و توسط بخش دیگر مقبولیت خودش را از دست می دهد، و سرکوب دشمن مشترک، تودۀ مردم، گسترش یافته، به حد اعلای خود خواهد رسید تا زمانی که خودِ شرایط اقتصادی به مرحلۀ تازه ای از توسعه برسند که در آن انفجار جدید جمهوریِ مبتنی بر قانونِ اساسی را با همۀ دردسرها و دعواهایش به هوا بفرستد.
عجالتاً، برای خاطرجمعی بورژواها، باید گفت، که جنجال و رسوایی موجود میان بناپارت و حزب نظم این نتیجه را داشته که سرمایه داران کوچک مرکز سهام و بورس را خانه خراب کرده و پول هایشان را به جیب گرگ های آدمخوار گنده سرازیر کرده است.



هیچ نظری موجود نیست: