چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۵

انتخاب ترامپ

انتخاب ترامپ یعنی چه و چه پیامدهایی می تواند داشته باشد؟



1- اولین چیزی که به ذهنم می رسد و در مورد آن تردید ندارم، اینست که تودۀ مردم آمریکا، عطش تغییر دارند، ولی آگاهی آنان در مورد تغییر به حدی سطحی است که تصور می کنند که یک سرمایه دار بالفطره و یکی از عوامل پنهان و پشت پردۀ همۀ نابسامانی های نظام سود محور سرمایه داری می تواند تغییرات مطلوب مورد نظر آنان را واقعاً به اجرا بگذارد.

2- در صورت قرار گرفتن برنی ساندرز در برابر ترامپ این عطش و موج تغییرخواهی می توانست به سمت او متمایل شود و تبدیل به خیزش چپ در آمریکا و به تبع آن جهان شود، اما این امر اتفاق نیفتاد.

3- رقیب ترامپ اگرچه یک سیاسمتدار حرفه ای بود و زن بودنش می توانست تسکینی برای احساسات جریحه دار شدۀ زنان آمریکا و حتی جهان باشد، واقعاً، نه از نظر سطح دانش سیلسی، به خصوص در مورد آن چه که در مناظره های تلویزیونی به نمایش گذاشت، نه از نظر تفاوت های کیفی با یک نامزد جمهوری خواه، و نه به خصوص از منظر سیاست های آشکار و پنهانش در زمینۀ سیاست خارجی ایالات متحده و نوع برخوردش با کشورهای منطقۀ خاورمیانه مثل اسرائیل و عربستان سعودی، چنگی به دل نمی زد و امیدی را ایجاد نمی کرد.

4- با همۀ این احوال، من اگر آمریکایی بودم و حق رأی در آمریکا داشتم، بدون تردید به هیلاری کلینتون رأی می دادم. اما من یک آمریکایی نیستم و حق رأی هم نداشتم. در عوض من یک ایرانی ساکن خاورمیانه هستم که به طور قطع نمی توانم چنین اظهار نظری بکنم که انتخاب هیلاری کلینتون می توانست بیشتر به نفع منافع ملی ما ایرانی های ساکن ایران (تأکیدم روی داخل کشور است)، باشد. در واقع ضد و نقیض گویی ها، آماتور بازی های سیاسی و غیر قابل پیش بینی بودن مواضع دانالد ترامپ گاهی این تردید را به وجود می آورد که احمدی نژاد آمریکایی نکند گاهی از دستش در برود و کارهایی هم بکند که به نفع مردم ایران، خاورمیانه و یا حتی جهان تمام بشود؟!!

5- تحصیل کردگان، روشنفکران و به طور کلی طبقۀ متوسط و جامعۀ مدنی ایالات متحدۀ آمریکا، اعم از چپ یا راست، شکست سنگینی خورده است، باید این شکست دهشتناک را آسیب شناسی کند و برای فردای خود که مسلماً فردای سهل و آسانی به نظر نمی رسد که باشد، چاره ای بیندیشد و با انتقاد از خود، برنامۀ تازه ای تدوین کند که شبیه برنامه های رایج و معمول آن نباشد.

6- از نظر جامعۀ آمریکا و به خصوص و در درجۀ اول اقلیت های ملی، قومی، مذهبی و زبانی و در درجۀ دوم جامعۀ مدنی آمریکا به طور کلی پیروزی ترامپ یک فاجعۀ تمام عیار و به نوعی یک سونامی سیاسی دیگر است. ایرانیان مقیم امریکا به طور مشخص باید صفوف خود را فشرده تر سازند و با ایجاد تشکل و همبستگی بیشتر جلوی هرگونه دستبرد به دستاوردها و منافعشان را با تمام قوا بگیرند، تا بعداً دچار یأس، سرخوردگی و خسران جبران ناپذیر نشوند.

7- جنبۀ مثبت انتخاب ترامپ از دید یک فرد چپ انقلابی این است که به نظر من ترامپ چهرۀ سرمایه داری و امپریالیسم را به شکلی عریان و بدون نقاب برای جهانیان و به خصوص اقشار و طبقات زحمتکش آمریکا آشکار خواهد ساخت و اقشار تحت فشار و آسیب پذیر جامعۀ آمریکا از این انتخاب درس سخت و تلخی خواهند گرفت، که می تواند در جهت ارتقا آگاهی طبقاتی آنان و افزایش احتمال شکل گیری یک آلترناتیو تحول خواه مدرن، پیشرو و آگاه با گرایش چپ و سوسیالیستی، تأثیر گذار باشد. افرادی مانند برنی ساندرز در این زمینه نقش تعیین کننده ایفا خواهند کرد.

منوچهر خاکی

19 آبان ماه 1395



جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۹۵

انتخابات ریاست جمهوری سال 96

هنوز زود است که بگویم ولی دلشوره دارم، بالاخره ما هم حق داریم که گاهی اندکی دلواپس باشیم، اما حق نداریم که دلواپس مصلحتی و حرفه ای باشیم؛ دلم می خواهد بگویم در این اوضاع بلبشوی منطقۀ خاورمیانه، که عرصۀ تاخت و تاز گروههای تندرو و بنیاد گرای اسلامی شده است، و در منطقه ای از جهان که از هر طرف با پایگاههای نظامی امپریالیسم احاطه و غُرُق شده است، و کشور عزیزمان همچون جزیره ای در میان آتش و جنگ و خونریزی، اندک ثبات و آرامشی دارد، که به دلیل نابخردی های بعضی و خرده شیشه های برخی دیگر، این صلح و آرامش هم حالت شکننده و نا استوار دارد، برای اینکه با خواسته ها و اهداف آزمندانۀ سرمایه داری بزرگ جهانی، و مطیعان و گوش به فرمانانشان و جریاناتی که در گذشته های نسبتاً دور نیروهای مترقی بودند، ولی اینک جز نامی از آن دوران چیزی را یدک نمی کشند، و حاضرند با هر کس و ناکس، منجمله دشمنان قسم خوردۀ مردم ایران و ستمدیدگان جهان و منطقه، همچون راست ترین محافل امپریالیستی ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی و ترکیه و حتی راست های افراطی وطنی در پوشش شیعه گری افراطی هم قسم و هم پیمان شوند و از گرفتن کمک های مالی از این نیروهای ارتجاعی، به خود ببالند و با افتخار آن را اعلام کنند، که گویی مخالفت با رزیم جمهوری اسلامی مجوزی به آنها می دهد که به هر شیوه ای دست یازند و از هر خیانتی منجمله جاسوسی و دادن اطلاعات محرمانۀ نظامی و امنیتی به دشمنان آب و خاک ایران، مثل صدام حسین و نتانیاهو و سران مرتجع کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس، جرج بوش وشرکای تی پارتی اش در کنگرۀ ایالات متحدۀ آمریکا هیچ ابایی نداشته باشند، همراه و هم رأی نباشم و در کنار جریاناتی مانند سازمان مجاهدین خلق کنونی و حزب دمکرات کردستان فعلی با رهبری امثال مریم رجوی و مصطفی هجری، قرار نگیرم و به آسیاب سلطنت طلبان داخلی، که اکثر آنها و تقریباً همۀ آنهایی که من به نوعی با آنها در تماس دور و نزدیک هستم، در حال یار گیری و یار کشی در تیم های اصولگرا و راست های افراطی از قبیل احمدی نژاد و قالیباف و احتمالاً جلیلی و حداد عادل و ولایتی و یا در آب نمک خوابانده های دیگری هستند، و کم کم با کمی هول شدگی، عصبیت و با پنهان کاری های کمتر در حال حمایت از این گونه جریانات هستند و پیروزی و شکست آنان را پیروزی و شکست خود تلقی می کنند، آبی نریزم، عزم جزم دارم که در انتخابات ریاست جمهوری سال 96 شرکت کنم و علیرغم همۀ کارشکنی ها و فتنه جویی ها و ناراضی تراشی های راست های افراطی که مانع از تحقق بسیاری از وعده های حسن روحانی، به ویژه در عرصۀ سیاست داخلی و اقتصاد شد و با وجود آن که در مجموع شرایط زندگی شخصی من به دلیل بیکاری مستمر از اواخر دوران احمدی نژاد تا کنون، نه تنها به هیچ وجه بهتر نشده است، بلکه به مراتب بدتر و ناهنجار تر شده است، به حسن روحانی، که تصور می کنم در مجموع هرچند لاجرم کند، در جهت درست حرکت می کند، رأی بدهم. البته تغییر در پارامتر های عمدۀ سیاسی تا زمان انتخابات می تواند در تصمیم من تأثیرگذار باشد، ولی در حال حاضر چنین تصمیمی دارم.


منوچهر خاکی
02/07/395

دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۵

بمب باران نیروهای سوریه توسط نیروی هوای ایالات متحده

به خیال خود این بار هم همه چیز را خوب طراحی کرده بودند و چیدمان نظامی، سیاسی و رسانه ای کامل بود. داعش ظهور می کرد، سبعانه ترین جنایات را مرتکب می شد، مناسبات منسوخ مانند برده داری و بردگی جنسی زنان را احیا می کرد. خواب را از چشمان مردم خاورمیانه می ربود و از طرف دیگر از نظر نظامی هم دولت های یاغی را تضعیف و مستأصل می کرد، نیروهای نظامی ایالات متحده و ناتو هم کج دار و مریز با آنها برخورد می کردند تا هم آن ها را به عنوان وحشی های ضد غربی به خورد خلایق بدهند تا کسی هر چقدر هم دل پری از امپریالیسم داشته باشد، از ترس داعش و امثال آن و یا اینکه همراه و هم رأی آنان تلقی شود، دم بر نیاورد و هم با وسیلۀ آنها دولت های نا فرمان را بر سر جای خودشان بنشانند و جنگ های ویرانگر را تا جایی که لازم دارند ادامه دهند و پس از اتمام تاریخ مصرف داعش، نیروهای "معتدل و میانه روی دمکراسی خواه"، امثال القاعده و جبهه النصرت و فتح شام و جیش العدل و سایر دست نشانده های خود و شعب مختلف اخوان المسلمین را باد رسانه ای کنند و با حمایت نظامی به جان بقایای داعش و حکومت های نافرمان منطقه بیاندازند و به موقع خود حکومت های اسلامی تحت فرمان خود به وجود آورند و همه را تحت پوشش اسلامی و مذهبی در حلقۀ گوش به فرمانان مطیع خود قرار دهند و خیالشان از هر جهت از سمت خاورمیانه جمع و راحت شود تا به سراغ چین و روسیه بروند و دمکراسی بازی را به آنجا بکشانند تا تمدن را در آن سمت ها هم نابود کنند و سرنوشت یوگوسلاوی و جدید تر، اکراین فلک زده را برای آنها هم رقم بزنند؛ اما یک دفعه چند تا بلای ناگهانی بر سرشان آوار شد از اسنودن و آسانژ و وارجی های غیر قابل کنترل هیلاری کلینتون و دوستی های خاله خرسۀ ترامپ که بگذریم، مهمترین و عمده ترینش بیدار شدن خرس قطبی از خواب زمستانی و خیزش پوتین به نمایندگی از مردم روسیه با روحیه جریحه دار شده شان بود، که احساس می کردند گام به گام به سمت مستعمره شدن پیش می روند و به همراه سوسیالیسم واقعاً موجود، موجودیت وشرف و استقلال و غرور و مناعت طبع و دار و ندارشان را به غرب و به خصوص ایالات متحدۀ آمریکا واگذار کرده اند، و یا باید جایی در مقابل ایالات متحده بایستند و یا برای همیشه باید رؤیای استقلال و قدرت جهانی شدن و دست از دنباله روی غرب و آمریکا برداشتن را فراموش کنند و همچون رؤیای بعید یا خاطره ای از گذشته های دور مانند ایرانیان که در اوج فلاکت و بینوایی فخر به دوران غبار تاریخ گرفته و نا روشن هخامنشی می کنند، با یادگار های پطر کبیر و یکاترینا و تزارهای باد به غبغبِ مغرورِ گذشته خوش باشند و غرور زخم خورده و حقارت های بر شانه هایشان سوار شده را این گونه التیام بخشند. آری این بیداری و خیزش ملت روسیه با سردمداری پوتین نفس کشیده در فضای قدر قدرتی اتحاد شوروی بود که او را به عرصۀ مقابله مستقیم در سوریه با گروههای تند رو اسلامی اعم از داعش و القاعده و فتح شام و.... سایر گروههای سلفی و بنیاد گرا و .... کشاند تا هم معادلات آمریکا و اروپا را به هم بریزد و هم بازار منتفعان منطقه ای این سیاست ها یعنی اسرائیل و عربستان و ترکیه را به کسادی بکشاند. و حالا خشمشان را با حملۀ مستقیم به نیروهای نظامی سوریه که در حال مبارزه و نبرد رو در رو با داعش هستند، نشان می دهند و مانند بزدل ها اهدافشان را در پشت پردۀ جهالتِ ندیدیم و نفهمیدیم و تقصیر آستینمان بود و از این حرف ها پنهان می کنند، و نیروهای سوریه را با همراهی اسرائیل بمباران می کنند و دهها نفر را کشته و صدها نفر را زخمی می کنند تا داعش توان و جرأت یابد که دوباره پیش روی را از سر گیرد.

منوچهر خاکی
29/06/1395

جمعه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۵

طرح بحثی استراتژیک و بنیادین:

طرح بحثی استراتژیک و بنیادین:

از شکست های چپ در امریکای لانین که از نظر ماهوی تفاوت چندان زیادی با شکست نسبی چپ در یونان (از نظر برنامۀ عملی چپ) و حتی در نگاهی کلان تر اتحاد شوروی و اروپای شرقی، ندارد چه نتایجی می توان گرفت؟

شاید:
1- چپی که در فرآیند سیاسی روزمره، توان مقابله یا خنثی سازی توطئه ها و سابوتاژ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امپریالیسم را نداشته باشد، نباید برای به دست گرفتن قدرت در کشور متبوعش خیز بردارد.
2- سوسیالیسم جزیره ای حتی در خام ترین و معتدل ترین اشکالش، پاسخگوی جهان از نظر اقتصادی در هم تنیدۀ امروز نیست. و در روند مقابله با کید و مکر سرمایه داریِ قدرقدرت جهانی، چاره ای به جز توسل جستن به انواعی از پوپولیسم برایش باقی نمی ماند.
3- با وجود همۀ این فاکت ها و در نتیجۀ شکست های مکرر نیروهای چپ، در سراسر جهان، شاید لازم باشد که چپ هرچه بیشتر و عمیق تر جنبۀ جهانی و بین المللی پیدا کند و تمرکزش را عمدتاً متوجه جنبش های چپ، ضد سرمایه داری و ضد انحصاری در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری بکند و از این نیروها حداکثر پشتیبانی تئوریک و عملی را بکند.
4- تجربۀ دهه های اخیر چین، البته جای تأمل و بررسی عمیق زیادی دارد و باید برای نتیجه گیری های تئوریک و پراتیک چپ انقلابی، آن را مورد کاوش و کنکاش جدی قرار داد.
5- خود من هم از نظر روحی دست کمی از سایر رفقا و نیروهای چپ ایران و جهان ندارم و متعاقب حوادث آرژانتین و به خصوص برزیل، و به زودی به احتمال قریب به یقین، سایر حکومت های چپ در آمریکای لاتین، بیشتر شبیه عذادار ها هستم. اما این عزاداری ها هرگز جز تخریب روحیۀ خود و همراهان جنبش چپ ثمری به بار نیاورده است. آن چه که می تواند چپ را قدرتمند سازد و به اهدافش نزدیک سازد، دقت در عوامل ریشه ای و بنیادین شکست های پی در پی و درس گرفتن از همۀ آن هاست.
6- هیچ جریان تاریخی نیست که فقط جنبه های منفی یا فقط جنبه های مثبت داشته باشد، پس می توان و باید از دستاوردهای مثبت و سازندۀ چپ، هم در آمریکای لاتین و هم در سایر نقاط جهان آموخت و آن ها را وارد تئوری چپ انقلابی نمود.
7- همۀ آن چه که در بالا آوردم، یک نتیجه گیری و نظر قطعی و نهایی نیست، بلکه همان طور که در سرآغاز آوردم، طرح بحث است و امیدوارم که با مشارکت دوستان ورفقا در این بحث، اصلاح گردد و یا غنی تر شود.


منوچهر خاکی
12/06/1395

جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۵

تغییر و راست های افراطی

دوستان! داشتم به این موضوع فکر می کردم که چگونه است که نیروهای راست افراطی در سراسر جهان (حداقل آنجا ها که من اخبارش را دنبال می کنم) همگی خواهان تغییر شده اند و مانند و حتی بیشتر از نیروهای چپ (غیر افراطی) دم از تحول، تغییر و حتی دفاع از محرومان و انقلاب می زنند. نتیجه ای که من به آن رسیده ام این است که جو دنیا به گونۀ بی سابقه ای به سمت چپ حرکت می کند و توازن نیروها علی رغم آن که هنوز نشانه ای آشکار از قدرت گیری چپ در آن قابل مشاهده نیست به صورتی بطئی و کند ولی نسبتاً مداوم به این سمت می رود، به گونه ای که کم حوصله ترین، پرخاشجو ترین و مدعی ترین نیروهای راست را به واکنش وا می دارد. اینکه نیروهای چپ افراطی هم تا حدود زیادی در همین مسیر قرار می گیرند و نیروهای جوان به خصوص از اقشار خرده بورژوازی هم علی رغم میل و خواست خود به صورت متحد همین نیروهای راست مدافع سرمایه داری و در باطن وضع موجود قرار می گیرند، چیز چندان جدیدی نیست، ولی گستردگی این گرایش در بین نیروهای راست قابل تأمل است. برای مثال وضعیت حزب جمهوریخواه ایالت متحدۀ آمریکا را در نظر بگیرید که در نهایت به یک راست افراطی بی کله مجوز داد که در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری پیش رو به مصاف دمکرات ها برود.


در همین فیس بوک من برای این که از نظرات نیروهای راست با خبر باشم چند صفحه ای از تی پارتی و جمهوریخواهان و امثال آنها را لایک کرده ام و چیزی که مشاهده می کنم غیرقابل باور است. اغلب این صفحه ها چنان از وضعیت موجود انتقاد می کنند، که در دهه های شصت و هفتاد میلادی نیروهای چپ به این شدت انتقاد نمی کردند. در واقع اگر من ماهیت این صفحه ها را نمی شناختم تصورم این بود که این صفحات متعلق به حزب کمونیسست و مارکسیست ها یا تروتسکیست ها یا آنارشیست هاست. ولی مسئله این نیست؛ مسئلۀ اصلی روند کلی سیر حوادث و توازن شکنندۀ نیرو ها بین چپ و راست و عدم رضایت اغلب ناشکیبایانۀ خودمحور ترین، جنجالی ترین و شاید هم با اندک احتمالی با هوش ترین نیروهای راست از این فرآیند و روند است.


اگرچه این گونه تحلیل ها برای طبقۀ کارگر، زحمتکشان و محرومان در رنج از نظام سرمایه داری نان و آب نمی شود و نمی توان از آنها خواست که از خود شکیبایی نشان دهند و مبارزات صنفی برای بهبود وضعیت زندگی خود را آغاز نکنند و یا پی نگیرند، ولی از نیروهای سیاسی روشنفکر و متفکر چپ می توان انتظار داشت که در شرایط زمانی یا مکانی که چنین ارزیابی هایی وجود دارد، از خود سعۀ صدر بیشتری نشان دهند، در مورد سخنان، موض گیری ها و نوع کنش سیاسی و اجتماعی خود دقت بیشتری به خرج دهند و به طور کلی شکیبایی بیشتری از خود بروز دهند و مراقبت کنند که نا خواسته در جبهۀ راست افراطی امثال ترامپ ها، ماری لوپن ها و امثال آن ها قرار نگیرند.


به نظر نگارنده، جهان در یک نقطۀ عطف تاریخی قرار دارد که با معیارهای دوره های تاریخی (و نه معیار عمر یک انسان) می تواند در مدتی نه چندان دراز، به تغییری بنیادین در آن بیانجامد. از همین روست که دیگر نیروهای چپ با نیروهای هوادار مبارزۀ مسلحانه و به خصوص تروریستی دنیا، جنجال آفرینان، هوچی گران، آنارشیست ها و برهم زنندگان ناشکیبای نظم موجود، نه تنها احساس غرابت و نزدیکی نمی کنند، بلکه خود را دقیقاً در نقطۀ مقابل آنها می یابند.


منوچهر خاکی
8 مرداد 1395


جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش دوازدهم-بخش پایانی)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش دوازدهم: جنگ بر علیه فاشیسم (بخش پایانی)

از سال 1933 تا سال 1939 فاشیسم آلمان به عنوان سرنیزۀ ارتجاع جهانی عمل می کرد. فاشیسم آلمان، دلگرم به پشتیبانی امپریالیسم آنگلو-امریکن که هدفش ساختن آلمان نازی برای جنگ نابودی سرزمین سوسیالیسم و نیز تحریک شده توسط اهداف امپریالیستی خودش، در راستای تحت انقیاد درآوردن تمامی کرۀ زمین، به شکلی نظام مند برای جنگ دوم جهانی آماده می شد، در حالی که امپریالیست های ژاپنی به توطئه ای برای اضمحلال خودشان می پیوستند. درست به دلیل ماهیت آن، چنین جنگی تنها می توانست بر ضد استقلال ملی همۀ کشورهای جهان جهت گیری شود. در این وضعیت، به شکلی فزاینده آشکار شد که سرنوشت ترقی بشر در دستان طبقۀ کارگر در اتحاد با توده های دهقان و خلق های تحت ستم استعماری همه نقاط جهان بود. آنها به تنهایی، از طریق ابتکار عمل، وحدت و مقاومت خود توانستند به همۀ نیروهای دمکراتیک و عناصر ملت برای توقف فاجعه بار پیشروی ارتجاع در راستای تهاجم فاشیستی و وحدت همۀ نیروهای دمکراتیک و خلق ها برای سد کردن پیشروی یک قتل عام در گسترۀ جهانی، نفس تازه ای ببخشند.
جنگ جهانی دوم فرای هرگونه تردید زائد، نشان داد که طبقۀ کارگر به راستی ستون فقرات ملت بود. اگر فاشیسم توانست به قدرت برسد و جهان را در یک جنگ ویرانگر غوطه ور سازد، بدین علت بود که طبقۀ کارگر متفرق بود، آن نتواست بر طبقۀ کارگری متحد و آمادۀ نبرد که در هر گوشه از جهان پیشاهنگ دفاع از دمکراسی و ترقی بود و از اکثریت دمکراتیک بشریت در راستای در هم کوبیدن هیولای فاشیست، پشتیبانی می کرد، پیروز شود.
در دوران جنگ، طبقۀ کارگر در هرکجا از طریق ماندن بر سر کار و تولید سلاح برای انهدام ارتش های فاشیستی، روز اول ماه مه را گرامی می داشت. هنگامی که در سال 1945، جنگ پایان پذیرفت، مراسم روز اول ماه مه، سرازیر شدن سیل میلیونی زحمتکشان به ویژه در سرزمین های پیروزمند و آزاد شدۀ اروپا، در به نمایش گذاشتن عزمشان برای ادامۀ مبارزه در جهت ریشه کن کردن همیشگی همۀ بقایای فاشیسم، به سمت نائل شدن یکبار برای همیشه، به وحدت طبقۀ کارگر به همراه همۀ عناصر مترقی جمعیت، به مثابه یگانه تضمین عدم توفیق انحصارات در متوسل شدن به فاشیسم، به منزلۀ ابزاری برای تداوم حاکمیت سبعانه شان، برای حفظ و گسترش دمکراسی- قدرت حاکمیت فائقۀ مردم، برای استقرار یک صلح پایدار، و باز نگه داشتن راه به سمت جهان سوسیالیست فارغ از استثمار و ستم، را نظاره گر بود.

پایان


اولین بار در سال 1977، با اجازۀ شرکت انتشارات بین المللی نیویورک در هندوستان به زیور طبع آراسته شد.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۵

تاریخچۀ اول ماه مه (بخش یازدهم)

تاریخچۀ اول ماه مه
نویسنده: اَلِگزاندِر تراکتِنبِرگ
ترجمه: منوچهر خاکی


بخش یازدهم: بحران سال 1929

رهبران اتحادیه های کارگری ارتجاعی، با امتناع از آموختن از تجربه، برای نزدیک به یک دهه بعد از جنگ اول جهانی، به جای سازماندهی میلیون ها کارگر سازمان داده نشده و آماده سازی توده ها برای مواجهه با فجایعی که از طریق آنها قرار بود منکوب شوند، مشغول کاشت توهمات در اذهان دربارۀ کامکاری مداوم در تحت نظام سرمایه داری بودند. هنگامی که در اواخر سال 1929، سقوط اقتصادی به وقوع پیوست، و تراست ها و انحصارات تلاش کردند که تمام بار بحران را بر دوش مردم زحمتکش بگذارند، تنها حفاظی که کارگران داشتند، توسل به اعتصاب و کارزارهای توده ای بیکاران بود. به عنوان یک نتیجه از این کارزارها، که این کمونیست ها بودند که نقش رهبری را در آنها ایفا می کردند، این بود که کارگران آمریکایی قادر شدند از وقوع فجایع باز هم بیشتری جلوگیری کنند و حقوق دمکراتیک خویش را گسترده سازند.در عین حال در دورۀ زمانی دهۀ 1930، ثبت نام در «اِی. اِف. آو اِل» و «سی. آی. اُو»، به بالاترین حد خود در تاریخ طبقۀ کارگر آمریکا رسید. راه اندازی «سی. آی. اُو» در سال 1935 و سازمان چابک آن در صنایع تولید انبوه، دستاورد عمده ای از نظر اهمیت تاریخی برای کل جنبش کارگری و کشور بود. در نتیجۀ این خیزش ناگهانی نیروی کار آمریکا، شرایطی به وجود آمد که مسبب یک پیشروی پراهمیت مردم سیاهپوست در امر مبارزه شان برای حقوق برابر شد،  وانگهی بدانوسیله جبهۀ دمکراسی طلبی در ایالات متحده، تقویت شد.
سرمایه داری جهانی، آشفته از جنگ امپریالیستی، انقلاب و یک بحران بی سابقه- همه در فاصلۀ زمانی کوتاه یک دهه و نیم- آشکارا وارد یک بحران عمومی شده بود. رقابت های امپریالیستی که منجر به اولین جنگ جهانی شده بود، تنها از طریق پی آمد های آن، تشدید شد. وانگهی، الغای سرمایه داری در یک ششم از کرۀ زمین، رشد سرسختانۀ مبارزات مستعمرات برای استقلال و عزم رو به رشد کارگران کشورهای سرمایه داری پیشرفته در راستای بهبود بخشیدن استانداردهای زندگی، و حفظ و گسترش حقوق دمکراتیکشان، فقط منجر به افزایش بحران عمومی سرمایه داری می شد. تراست ها و انحصارات در صدد بودند که از شرایط خفقان در زندگی سیاسی و اقتصادی حفاظت کنند و پیشرفت اجتناب ناپذیر تاریخ را از طریق توسل به دیکتاتوری تروریستی فاشیسم، متوقف کنند. انحصارات در فرانسه، انگلستان، و ایالت متحدۀ آمریکا، برای دلگرم کردن حرکت های فاشیستی و ترویج و کمک مالی به فاشیسم، در آلمان شکست خورده و در همۀ کشورهایی که ضعف و پراکندگی طبقۀ کارگر و سایر جناح های مترقی مردم راه را برای پیروزی فاشیسم هموار می کرد، هرچه را که در توان داشتند انجام دادند. همۀ اینها نه تنها حاکی از یک تلاش از جانب سرمایۀ انحصاری در گسترۀ جهانی برای نابودی قرن ها دستاوردهای دمکراتیک بود، بلکه راه مطمئنی برای راه اندازی یک جنگ جدید نیز محسوب می شد.

ادامه دارد...