چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۳

حکایت یک شکست (9)، خرده بورژواها


انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (9)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان


خرده بورژواها



ما در آخرین مراسلۀ خود نشان دادیم که بالاخره مبارزه میان حکومتهای آلمان از یک سو و پارلمان فرانکفورت از دگر سوی، به چنان درجه ای از قهر رسیده بود که در نخستین روزهای ماه مه، بخش عظیمی از آلمان به قیام مسلحانه برخاست؛ ابتدا در دِرسدِن، سپس فالتس باواریا، بخشی از سرزمین پروس راین و سرانجام بادِن.
در تمام موقعیت ها، طبقات زحمتکش شهرها نیروی واقعاً جنگندۀ شورشیان را تشکیل می دادند، جمعیتی که قبل از همه اسلحه به دست گرفت و به جنگ ارتشیان رفت. بخشی از جمعیت نسبتاً فقیر روستا، یعنی زحمتکشان و دهقانان خرده پا، عموماً پس از شروع تصادم به آنها پیوستند. تعداد زیادی از جوانان کلیۀ طبقات پائین تر از طبقۀ سرمایه دار، اقلاً برای مدتی، در صفوف ارتشهای شورشی قرار داشتند، ولی این مجموعۀ غالباً نا متجانس جوانان به مجرد اینکه حوادث جنبۀ نسبتاً جدی به خود گرفت، سریعاً رو به تقلیل رفت. به ویژه دانشجویان، آنهائیکه میل داشتند خود را نمایندۀ "روشنفکر" بنامند، نخستین کسانی بودند که نقش رهبری خود را ترک گفتند، مگر اینکه با اعطای درجۀ افسری به آنها، که غالباً هم کفایت آنرا نداشتند، نگه داشته شدند.
طبقۀ کارگر در این قیام شرکت جست، همچنانکه در هر قیامی شرکت می کرد که یا نوید رفع برخی از موانعی را به آنها می داد که سد راه پیشرفتشان در جهت کسب قدرت سیاسی و انقلاب اجتماعی است، با حداقل طبقات متنفذ و کم جسارت تر جامعه را به جریان قطعی تر و انقلابی تری از آنچه که تا به حال دنبال کرده اند، مقید می ساخت. طبقۀ کارگر در نهایت آگاهی به اینکه این کشمکش، از لحاظ هدف های بلاواسطۀ آن، به وی تعلق ندارد، دست به اسلحه برد؛ این طبقه تنها سیاست صحیح خود را دنبال نمود تا به هیچ طبقه ای که بر روی شانه های وی به منزلت رسیده است (همانطوریکه بورژوازی در 1848 رسید) اجازه ندهد که حداقل بدون گشایش صحنه ای عادلانه برای نبردی که سود خود طبقۀ کارگر را در بر داشته باشد، دولت طبقاتی خود را استحکام بخشد، و در هر صورت، تا جریانات را به بحرانی بکشد که بدان طریق یا ملت به مقیاس نسبتاً مطلوب و ناچاراً به مسیر انقلابی کشانده شوند، یا در غیر آنصورت تا آنجا که ممکن است شرایط ماقبل انقلابی را احیاء کرده و بدانوسیله انقلاب نوینی را اجتناب ناپذیر سازد. در هر دو صورت، طبقۀ کارگر از طریق تسریع حتی الامکان انقلاب از منافع واقعی مجموعۀ ملت نمایندگی نمود، انقلابی که اکنون برای سیستم جوامع کهن اروپای متمدن، قبل از اینکه بتواند دوباره نیروهای خود را آرام و مداوم شکوفا سازند، به یک نیاز تاریخی تبدیل شده است.
و اما دربارۀ مردم روستا که به قیام پیوستند- آنها اصولاً تا اندازه ای به علت بار نسبتاً سنگین مالیات و تا حدودی به خاطر اجحافات فئودالی که بر گردۀ آنها سنگینی می کند، به دامن اردوی انقلاب پرتاب شدند. آنها بدون هیچ خلاقیتی از خود دنبالۀ سایر طبقات درگیر در قیام را تشکیل می دادند و میان زحمتکشان از یکسوی  و طبقۀ کاسبکاران کوچک از دگر سوی نوسان می کردند. تقریباً در تمام مواقع موقعیت اجتماعی آنها تعیین کنندۀ سمت گیری آنها بود؛ کارگران کشاورزی عموماً از صنعتگران شهر جانبداری می کردند؛ خرده زارعین چاره ای جز این نداشتند که دست اندر دست مغازه داران کوچک همراه آنان باشند.
این طبقۀ کاسبکاران کوچک را، که ما تا به حال چندین بار به اهمیت و نفوذ عظیم آنها اشاره کرده ایم، می توان به عنوان طبقۀ رهبری کنندۀ قیام مه 1848، به شمار آورد. از آنجائیکه اینبار هیچیک از از شهرهای بزرگ آلمان در مرکز جنبش قرار نداشتند، طبقۀ کاسبکاران کوچک، که همیشه در شهرهای متوسط و کوچکتر نیروی غالب را تشکیل می دهند، رهبری جنبش را به چنگ آوردند. به علاوه، ما دیدیم که در این مبارزه برای قانون اساسی امپراتوری و حقوق پارلمان آلمان منافع این طبقۀ معین در میان بود. اکثر حکومتهای موقت که در مناطق شورشی تشکیل شدند، این بخش از مردم را نمایندگی میکردند و تا آن اندازه که این طبقه حاضر به پیشروی بود، می تواند معیار باشد که خرده بورژوازی آلمان قادر به چگونه کاری است- همانطوریکه خواهیم دید، این طبقه به جز انهدام هر جنبشی که بدان سپرده شود، قادر به هیچ کار دیگری نیست.
خرده بورژوازی که در لاف زنی ید طولائی دارد، در عمل بی کفایت و در مواقع خطرات احتمالی بزدل و گریزپاست و خصلت تنگ نظرانه در مبادلات تجاری و معاملات مالی به نیکی برازندۀ اوست که مهر ناتوانی و عدم ابتکار را بر او میزند، و بنابراین همین صفات را می توان در زندگی سیاسی او سراغ گرفت. بدینمنوال خرده بورژوازی با کلمات قصار و تمجید شاهکارهایش قیام را ترغیب نموده، به مجرد آغاز قیام برخلاف اراده اش حریصانه تلاش در جهت کسب قدرت می کند، ولی از این قدرت جز در انهدام پیروزی قیام استفاده دیگری نمی کند. در هر جا که برخورد مسلحانه وضعیت را به بحران جدی کشانده بود، در آنجا دکانداران از شرایط مخاطره آمیزی که برایشان به وجود آمده بود، از مردمیکه در پیروی از نداهای پرطمطراق آنها جداً دست به اسلحه برده، از قدرتی که به این طریق در دستهایشان قرار گرفته بود، و مهمتر از همه از عواقب سیاستی که برای خود، موقعیت اجتماعی و ثروتشان داشت و اجباراً بدان تن درداده بودند، به وحشت افتاده بودند. آیا از آنها این انتظار نمی رفت که به خاطر هدف قیام، همچنانکه قبلاً ادعا میکردند، "زندگی و ثروت” خود را به مخاطره بیاندازند؟ آیا آنها ناگزیر به اتخاذ مواضع در مورد قیام نبودند که، در صورت شکست، سرمایۀ خود را در معرض خطر از بین رفتن قرار دهند؟ و در صورت پیروزی، آیا مطمئن نبودند که بلاواسطه از دستگاه اداری بیرون رانده شوند و دریابند که کل مشی سیاسی آنها به وسیلۀ پرولتاریای پیروزمند، که بخش عمدۀ ارتش جنگندۀ آنها را تشکیل میداد، منحرف گردیده است؟
خرده بورژوازی در چنین شرایطی میان دو آتش که آن را از چپ و راست تهدید می کرد، با قدرتی که در دست داشت کاری نمی توانست انجام دهد، جز اینکه جریان را به حال خود واگذارد، البته در این ضمن امید ناچیزی هم که احیاناً برای پیروزی موجود بود، از دست رفت و بدین ترتیب شکست قیام بدل به امری اجتناب ناپذیر گردید. در همه جا مشی سیاسی وی، یا در واقع فقدان مشی سیاسی وی، یکسان بود و بنابراین قیامهای مه 1849 در تمام نقاط آلمان به همین سرنوشت گرفتار آمد.
در درسدن، مبارزه به مدت چهار روز در خیابانهای شهر ادامه یافت. مغازه داران درسدن، "گاردملی" نه تنها نجنگیدند، بلکه در بسیاری از موارد از پیشرویهای سربازان علیه نیروهای شورشی پشتیبانی کردند. در اینجا دوباره کارگران کارخانجات محلات اطراف تقریباً تنها نیروی مبارز را تشکیل می دادند. آنها میشل باکونین، این فراری روسی را که رهبری توانا و خونسرد بود، به فرماندهی خود برگزیدند؛ وی سپس دستگیر شد و اکنون در دخمه های مونکاس مجارستان محبوس است. این قیام با دخالت سربازان بیشمار پروس سرکوب گشت.
در ناحیۀ راین از سرزمین پروس زد و خورد کم اهمیتی درگرفت. از آنجائیکه شهرهای بزرگ سنگرهائی بودند که از طریق برجهای مسلح دیده بانی و فرماندهی می شدند، تنها برخوردهای پراکنده می توانست از طرف شورشیان صورت پذیرد و به مجرد اینکه سربازان اطراف را مجتمع ساختند، مبارزۀ مسلحانه خاتمه یافت.
ولی در فالتس و بادن، برعکس یک استان حاصلخیز ثروتنمد و کل ارگان دولتی به دست قیام کنندگان افتاد. در اینجا همه چیز، پول، اسلحه، سرباز، مغازه هایی که مایحتاج جنگی داشتند، برای استفاده آماده بود. حتی سربازان ارتش منظم به شورشیان پیوستند؛ و بالا تر از آن، در بادن در صف مقدم قرار گرفتند. شورشیان ساکسنی و راینیش پروس به خاطر ایجاد فرصتی که جنبش جنوب آلمان طی آن بتواند سازماندهی کند، خود را فدا کردند. در پاریس انتظار انقلاب میرفت؛ مجارها در پاشنۀ دروازه های وین قرار داشتند؛ در سرتاسر نواحی مرکزی آلمان، نه فقط مردم، بلکه حتی ارتش قویاً با قیام توافق داشت و در صدد بود که در فرصتی به آن بپیوندد؛ هرگز چنین شرایط مناسبی برای قیام در مقیاس استان و اجزای آن وجود نداشت. لیکن با تمام این احوال به مجرد اینکه جنبش در دست خرده بورژوازی افتاد، از همان آغاز به انحطاط کشیده شد. رهبران خرده بورژوازی، به ویژه در بادن، و آقای برنتانو در رأس آنها، هرگز از یاد نبردند که با اعمال نفوذ در مقام و امتیازات دوک بزرگ، این حکمران "قانونی"، خیانت بزرگی را مرتکب می شوند. آنان بر روی صندلی های پر زرق و برق وزارتشان با قلبی حاکی از احساس گناه جای داشتند. از چنین افراد ترسوئی چه انتظاری می توان داشت؟ آنها نه فقط قیام را در حال فقدان مرکزیت و لذا عاری از اثربخشی و خودبخودی اش ترک گفتند، بلکه عملاً با تمام قدرت کوشیدند که جنبش را از سلاح و سرباز محروم سازند و آنرا نابود نمایند؛ و به شکرانۀ پشتیبانی فعال آن گروه سیاستمداران پرمغز، همان قهرمانان "دمکرات" خرده بورژوازی، در این کار موفق شدند؛ قهرمانانیکه در واقع فکر می کردند که "کشور را نجات می دهند" در حالی که گذاردند چشم بسته به وسیلۀ تعداد معدودی افراد زیر دست تر مانند بنتانو رهبری شوند.
و اما دربارۀ بخش مبارزۀ مسلحانه جریان اینست که هیچ عملیات جنگی به شدت بی بند و باری و بی حسی عملیاتی که تحت فرماندهی کل بادن- زیگی، ستوان سابق ارتش منظم- وجود نداشته است. در تحت فرماندهی وی همه چیز در هم و بر هم شد، هر فرصت خوبی از دست رفت، هرلحظه ذیقیمتی با طرح نقشه های غول آسا، ولی غیر عملی، تلف گردید تا آنکه سرانجام پاول میروسلاوسکی، این مرد با استعداد، فرماندهی ارتشی را به عهده گرفت که از تشکیلات ساقط شده، شکست خورده، روحیه اش را از دست داده، احتیاجاتش بسیار ناقص برآورده شده، و در برابر دشمنی قرار گرفته بود که چهار برابر آن نیرو داشت. در چنین اوضاع و احوالی، او کار دیگری جز این نمی توانست انجام دهد که رزم پرافتخاری را هرچند نا موفق، در واگهویزل، به جان بخرد، عقب نشینی زیرکانه ای را به اجرا درآورده، در زیر دیوارهای راسشتات به آخرین جنگی که بدان امیدی نبود، اقدام ورزد و استعفا دهد. در این جنگ مانند هر جنگ انقلابی دیگری، که ارتش آن مخلوطی از سربازان پرتجربه و افراد وظیفۀ تازه کار است، قهرمانیهای فراوان و اعمال زیادی که حاکی از فقدان روحیۀ مبارزاتی است، وجود داشت. در اغلب اوقات ترس غیر قابل تصوری ارتش انقلابی را فرا می گرفت؛ ولی با تمام نواقصی که نمی توانست در آن نباشد، حداقل از این لذت برخوردار بود که ارتشی به بزرگی چهار برابر خود برای تلاشی آن کافی تشخیص داده نمیشد، و ارتش منظم یکصد هزار نفری در برابر بیست هزار شورشی، از لحاظ نظامی، آنچنان ارزشی برایش قائلند که مثل اینستکه می خواهند با گارد قدیم ناپلئون بجنگند.
قیام در ماه مه آغاز گردید، در اواسط ژوئیۀ 1849 کاملاً سرکوب شد و نخستین انقلاب آلمان پایان پذیرفت.


نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

چهارشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۳

حکایت یک شکست (8)، قیام 1849


حکایت یک شکست (8)

انقلاب و ضد انقلاب در آلمان

قیام


بالاخره برخورد اجتناب ناپذیر میان مجلس ملی فرانکفورت و حکومتهای ولایات آلمان در اوایل روزهای ماه مه 1849 به شکل عنادورزیهای آشکار آغاز گردید. نمایندگان اتریش، باستثنای عده ای از اعضاء جناح چپ و دمکرات، به دستور دولتشان، قبلاً مجلس را ترک گفته و به خاک خود مراجعت کرده بودند. تعداد زیادی از اعضاء جناح محافظه کار، با آگاهی به اینکه جریانات در آستانۀ چرخشی قرار دارند، حتی قبل از آنکه حکومت مربوطه شان از آنها بخواهد، مجلس را ترک کرده بودند. بنابراین، حتی صرفنظر از دلایلی که برای تقویت نفوذ اعضای چپ در نامه های قبلی تشریح شد، فرار اعضای دست راستی از کرسی هایشان به تنهائی کافی بود که اقلیت قدیم را به اکثریت مجلس تبدیل نماید، اکثریت جدید، که سابقاً حتی خواب چنین فرصت خوبی را هم نمی دید، با ایراد سخنانی پرطمطراق از موضع اپوزیسیون علیه ضعف، تردید و رخوت اکثریت قدیم و نایب السلطنۀ آن، استفاده کرده بودند. اکنون یکباره آنها جای اکثریت قدیم نشستند. و حالا آنها بودند که میبایستی نشان دهند که چه در چنته دارند. البته حاکمیت آنها تنها می توانست که سیادت پر انرژی و مصمم و فعال باشد. این افراد، این گلهای سرسبد آلمان به زودی قادر خواهند بود که نایب مناب علیل امپراتوری و وزرای متزلزل آنرا به نیروی حق حاکمیت خلق به پیش برانند و در صورتیکه چنین امری غیر ممکن باشد- که شکی نمیتوانست دربارۀ آن داشت- آن دولت بیکفایت را معزول و به جای آن قوۀ مجریه ای پرتوان و خستگی ناپذیر که نجات آلمان را تأمین نماید، بگمارند. چه افراد بیچاره ای! حکومت آنها- که اگر بتوان آنرا حکومت نامید، چون کسی از آن تبعیت نمیکرد- بسیار مضحکتر از حکومت پیشینیانشان بود.
اکثریت جدید، علیرغم تمام دشواریها اعلام داشت که قانون اساسی امپراتوری باید بیدرنگ به اجرا گذارده شود؛ و در پانزدهم ماه ژوئیه آینده مردم نمایندگان مجلس را انتخاب کنند و این مجلس در 15 اوت در فرانکفورت تشکیل جلسه می دهد. در این زمان چنین چیزی اعلام علنی جنگ علیه آن حکومتهائی بود که قانون اساسی امپراتوری را به رسمیت نشناخته و در بین آنها از همه مهمتر حکومتهای پروس، اتریش و باواریا بودند که بیش از سه چهارم جمعیت آلمان را تشکیل می دادند؛ این اعلام جنگ سریعاً مورد قبول آنان واقع شد. همچنین، پروس و باواریا نمایندگانی را که از نواحی خود به فرانکفورت فرستاده بودند باز خواندند و تدارک نظامیشان را علیه مجلس ملی تسریع کردند، و همزمان این وقایع از جانب دیگر تظاهرات (خارج از پارلمان) فرقۀ دمکرات در پشتیبانی از قانون اساسی امپراتوری و مجلس ملی سرشت طوفانی تر و قهرآمیز تر به خود میگرفت، و تودۀ مردم زحمتکش، تحت رهبری افرادی از رادیکالترین فرقه، حاضر بودند که به خاطر هدفی که هرچند به آنها تعلق نداشت، مسلح شوند- هدفی که حداقل  به آنها فرصتی میداد تا با تمیز کردن موانع سلطنت قدیم به اهداف خود نزدیکتر شوند. بدینسان در همه جا مردم و حکومتها بر سر این مسئله در خصمانه ترین موقعیتها قرار گرفته بودند؛ تصادم امری اجتناب ناپذیر شده بود؛ باروت آماده بود و تنها جرقه ای می توانست آن را شعله ور سازد. انحلال مجالس ساکسونی، احضار نیروی ذخیره ارتش در پروس و مقاومت علنی دولت در برابر قانون اساسی شاهنشاهی چنان جرقه هایی بودند؛ این جرقه ها زده شد و یکباره تمام کشور شعله ور گردید. در درسدن به تاریخ چهارم ماه مه، در حالی که تمام نواحی اطراف نیروهای کمکی برای مبارزین اعزام می داشتند، مردم به طرز موفقیت آمیزی شهر را به تصاحب درآوردند و شاه را بیرون راندند. در ناحیه راین از سرزمین پروس و وستفالن نیروی ارتش ذخیره از رفتن به جنگ سر باز زد و با در دست گرفتن وسایل جنگی خود را برای دفاع از قانون اساسی امپراتوری مسلح ساخت. در فالتس مردم صاحبمنصبان حکومت باواریا را توقیف و پولهای متعلق به عموم مردم را ضبط نمودند و کمیتۀ دفاع به پا کردند که استان را تحت حمایت مجلس ملی قرار داد. در ورتنبرگ مردم شاه را مجبور ساختند که قانون اساسی را برسمیت بشناسد و در بادِن ارتش در وحدت با مردم، دوک بزرگ را مجبور به فرار کرد و حکومت ایالتی تشکیل داد. در سایر نقاط آلمان مردم تنها منتظر اشارۀ مصممانۀ مجلس ملی بودند تا مسلحانه بپا خاسته و خود را در اختیار آن قرار دهند.
موضع مجلس ملی بسیار مساعدتر از آنچه بود که پس از حرکت رذیلانه اش از آن انتظار میرفت. نیمۀ غربی آلمان در پشتیبانی از آن مسلحانه بپا خاسته بود؛ ارتش در همه جا تزلزل نشان می داد و در ایالات کوچکتر بدون شک با جنبش موافق بود. اتریش در مقابل پیشروی پیروزمدانه مجارستان به زانو درآمده و روسیه آن نیروی ذخیرۀ حکومتهای آلمان، تمام قدرتش را در پشتیبانی از اتریش علیه نیروهای مجار به کار انداخته بود. تنها پروس می بایستی مجبور به تبعیت شود و با همدردی انقلابی که در آن کشور وجود داشت، محققاً اقبال دست یافت به آن هدف موجود بود. بنابراین همه چیز به اقدام مجلس بستگی داشت.
حال، قیام کاملاً مانند جنگ و یا هر چیز دیگر هنر است و از قوانین تسلسل پیروی می کند و در صورتیکه در نظر گرفته نشوند، برای کسانیکه آنرا از دیده فروگذارده اند نابودی به بار خواهد آورد. این قوانین، که نتیجۀ منطقی ماهیت طرفین و خصلت شرایط وضعیتی هستند که باید با آن روبرو شد، آنقدر واضح و ساده اند که تجربۀ کوتاه 1848 مردم آلمان را تقریباً به  خوبی با آنها آشنا ساخت. اولاً، هرگز با قیام بازی نکنید، مگر اینکه کاملاً آماده باشید با نتایجی که به بار خواهد آورد، روبرو شوید. قیام مانند معادلات جبری مقادیر نا معینی اتخاذ می کند که ارزش آن هر روزه در معرض تغییر قرار دارد؛ نیروهایی که در مقابل شما قرار گرفته اند، از برتری تشکیلات، نظم، و آتوریته سنتی برخوردارند؛ و بدون ایجاد مشکلات عظیمی برای آنها شکست خورده و نابود خواهید شد. ثانیاً زمانیکه به امر قیام دست زدید با قاطع ترین تصمیم وارد عمل شده و در موضع حمله قرار بگیرید. موضع دفاعی برای هر قیام مسلحانه به معنای مرگ است و قبل از آنکه بتواند با دشمن وارد مقابله شود، نابود خواهد شد. آنگاه  که نیروهای دشمن پراکنده است، حملات ناگهانی را علیه وی انجام دهید و خود را برای پیروزیهای جدید، هرچند هم ناچیز، ولی روزمره، آماده کنید. روحیۀ پیروزمندانه ای را که اولین شورش نصیب شما نموده است را در سطح بالا نگه دارید و تمام آن عناصر متزلزلی را که همیشه به دنبال قویترین محرک کشیده می شوند و مدام جویای آن طرفی هستند که از تأمین بیشتری برخوردار است، به گرد خود جمع آورید، دشمنان را قبل از آنکه بتوانند نیروهایشان را علیه تان جمع آوری کنند، مجبور به عقب نشینی نمائید. به قول دانتون، این بزرگترین استاد شهیر سیاست انقلابی تا به امروز، "شهامت، شهامت، و باز هم شهامت"
پس، اگر مجلس فرانکفورت می خواست که از نابودی حتمی که آنرا تهدید می کرد، جان سالم به در برد، چه کاری میبایستی انجام می داد؟ اولاً بایستی به روشنی در سیمای شرایط می خواند و خود را متقاعد می ساخت که راه دیگری جز تسلیم بلاشرط در مقابل حکومتها، یا اتخاذ مشی قیام مسلحانۀ عاری از قید و تردید وجود ندارد. ثانیاً، می بایستی تمام قیام هایی را که تا به آن زمان بپا خاسته بودند، علناً به رسمیت شناخته و به مردم ندا در دهد که در همه جا به خاطر دفاع از انتخابات سرتاسری بپا خیزند، و با تمام شاهزادگان، وزرا و دیگران که به خود جرأت مخالفت با قدرت حاکمیت خلق را می دهند و در نمایندگان آنها تجلی می یافت، بمانند پرندگان آزاد قابل شکار رفتار کنند. ثالثاً، می بایستی بیدرنگ نایب السلطنه امپراتوری آلمان را خلع نموده و قوۀ مجریه ای بی پروا، فعال و نیرومند ایجاد نماید، ارتش شورشیان را برای محافظت فوری خود به فرانکفورت فراخوانده و بدین ترتیب در عین حال عنوان قانونی برای گسترش قیام ارائه دهد، تمام نیروهای تحت اختیار خود را به صورت یکپارچه و متحد متشکل سازد و به طور خلاصه، به سرعت و بدون شک و تردید از تمام وسایل برای تقویت موضع خود و تضعیف موضع دشمنان خود استفاده نماید.
دمکراتهای با تقوی در مجلس فرانکفورت عیناً عکس تمام این نکات عمل کردند. آنها که از واگذاری وقایع به حال خود راضی نبودند تا به آنجا پیش رفتند که از مخالفین خود برای سرکوبی جنبشهای شورشی در حال تدارک استفاده نمودند. فی المثل، آقای کارل وگت در نورنبرگ به چنین عملی دست یازید. این نمایندگان گذاشتند که شورشهای ساکسونی، راینیش پروس و وستفالن بدون هیچ کمکی، جز یک اعتراض احساساتی پس از واقعه علیه قهر وحشی و غیرانسانی حکومت پروس، سرکوب شوند. آنها رابطۀ پشت پردۀ خود را با قیام آلمان ادامه دادند، ولی هرگز پشتیبانی علنی خود را از آن اعلام نداشتند. با اینکه میدانستند که نایب السلطنه امپراتوری در جانب حکومتها ایستاده است، ولی هنوز از او می خواستند که با دسایس حکام ولایات مخالفت ورزد، که هرگز وی تکانی هم نخورد. در حالیکه وزرای امپراتوری و نمایندگان محافظه کار قدیمی مجلس بی کفایت را در هر نشست آن به مسخره می گرفتند، آنها را تحمل می نمودند. و زمانی که ویلهلم ولف، نمایندۀ ناحیۀ شلزین، و یکی از ناشرین روزنامۀ "راینیشه تسایتونگ نو"، خطاب به آنها به درستی گفت که نایب السلطنه امپراتوری را- که کسی جز اولین و بزرگترین خیانتکار به امپراتوری نیست- غیر قانونی اعلام کنید، وی با پرخاش با تقوی و همگانی انقلابیون دمکرات روبرو گشت و سرجایش نشانده شد!
خلاصه در حالیکه سربازان هار حکومتها مدام نزدیکتر می شدند و قوۀ مجریه شان، نایب السلطنه امپراتوری، با شاهزادگان آلمان سرگرم دسیسه چینی برای نابودی سریع مجلس بودند، نمایندگان دمکرات به گپ زدن، اعتراض نمودن، اعلامیه دادن و داوری کردن خود را مشغول نمودند، ولی هرگز جرأت و یا فهم عمل کردن را نداشتند، بدین ترتیب، این مجلس مفلوک حتی واپسین بقایای فرصت را از دست داد؛ مبارزینی که به خاطر دفاع از آن بپا خاسته بودند، علاقۀ خود را نسبت به آن از دست دادند و سرانجام هنگامیکه عمر آن به پایان ننگ آوری نزدیک می شد، همانطور که خواهیم دید، بدون اینکه کسی به وجود خفت آور آن توجهی داشته باشد، به دیار نیستی رهسپار شد.

لندن، اوت 1852
نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۳

انتخابات و حقوق شهروندی


اصل شصت و دوم قانون اساسی
مجلس شورای اسلامی از نمایندگان «ملت» که به طور مستقیم و با رأی مخفی انتخاب می شوند تشکیل می گردد.
شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان و کیفیت انتخابات را قانون معین خواهد کرد.

مشارکت سیاسی و شرکت در انتخابات یکی از بنیادی ترین حقوق شهروندی است. البته شاید حق رأی دادن اولین و در اولویت ترین جنبۀ مشارکت سیاسی باشد. مردم ایران، به خصوص اکثریت خاموشی که معمولاً با انگیزۀ واقعی در انتخابات شرکت نمی کردند و تا سالها بسیاری آن را نه حق و نه وظیفۀ خود به حساب می آوردند؛ و برخی هم فقط وظیفۀ خود (بیشتر شرعی) می دانستند، اهمیت شرکت تک تک خود و تأثیری را که می توانستند بر روی انتخابات و رویدادهای پس از آن بگذارند را چندان درک نمی کردند یا اهمیت زیادی به آن نمی دادند. حداقل از انتخابات ریاست جمهوری سال 76، تودۀ مردم و از جمله روشنفکران و صاحبان اندیشۀ سیاسی دگراندیش متوجه اهمیت حضور خود و امکان تأثیرگذاری- حداقل در خود روند انتخابات شدند- و بسیاری از مردم و فعالان مدنی و سیاسی که به دلیل نیافتن راه دیگری برای تغییر و تأثیر گذاردن بر روند رویدادها، سرخورده و منزوی شده بودند، راه جدیدی برای این منظور پیدا کردند. در سیر حوادث پس از خرداد 76 هم تجربۀ کافی کسب کردند که حضور یا عدم حضور آنها – البته در چارچوب امکانات عملاً موجود- تا چه اندازه می تواند در روند امور جاری سیاسی و سرنوشت تک تک آحاد مردم موثر واقع شود. این جدال در انتخابات 92 با وجود همۀ سرخوردگی های ناشی از انتخابات پیشین و سیر رویدادهای پس از آن به اوج خود رسید و دیدیم شرکت هرچند مردد بخشی از نیروهای تحولخواه، به هر حال روی انتخابات تأثیر گذاشت. سیر رویدادهای پس از انتخابات نیاز به بررسی و تحلیلی جداگانه دارد.
امّا حق مشارکت سیاسی فقط شامل رأی دادن نمی شود و حق شرکت کردن در انتخابات به خصوص مجلس، که مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران باید متشکل از نمایندگان «ملت» باشد، به عنوان انتخاب شونده نیز از حقوق شهروندی محسوب می شود و این در قانون اساسی نیز به شکلی که عنوان شد، درج شده است. مشارکت سیاسی و از جمله مبارزۀ پارلمانی یکی از اشکال مبارزۀ مسالمت جویانه و مدنی است- گرچه تنها شکل آن نیست. نیروهای سیاسی به خصوص جوانتر ها، برای آنکه نه تنها با مبارزۀ مسالمت آمیز و مدنی آشنا شوند، بلکه در نهایت با نحوۀ ادارۀ امورات جامعه نیز آشنا شوند، نیازمند به مشارکت فعال سیاسی و از جمله مشارکت فعال به عنوان انتخاب شونده و درگیر شدن در عرصۀ مبارزۀ سیاسی و کسب تجارب لازم در این عرصه  میباشند. این در واقع یک بازی برد- برد هم برای نیروهای دگر اندیش و هم حاکمیت است. نیروهای دگراندیش از این راه خواهند توانست کادرهای لازم خود را پرورش دهند و پارلمانتاریست های حرفه ای برای آیندۀ سیاسی خود تربیت کنند. اما فایده هابی هم برای حاکمیت دارد. فایده شرکت گروهها با نظریات مختلف و گرایشهای گوناگون سیاسی در انتخابات و اجازۀ فعالیت دادن به آنها، حداقل برای حاکمیت این فایده را دارد که تمامی این گرایشات بیشتر به سمت راه های قانونی مبارزه گرایش پیدا خواهند کرد و از مبارزات مخفی و غیرقانونی دور خواهند شد. با فرض اینکه حاکمیت به برتری خود در پیروزی جریانهای منتسب به خود در انتخابات، نسبت به حریفان مطمئن است و در این مورد شکی ندارد، این فرصت هم برای حاکمیت پیش می آید، که برتری خود را به شکلی قانونی اثبات کند و به اصطلاح روی خیلی ها را کم کند. اگر هم در این مورد مطمئن نیست یا برعکس مطمئن است که شکست می خورد، که دیگر حقی برای حکومت کردن برای آن باقی نمی ماند. فایده دیگر این است که گروههای هرچند مخالف، اگر در انتخابات شرکت کنند و حتی بتوانند چند کرسی از مجلس را هم به دست آورند، بیشتر با مسائل و مشکلات واقعی و اجرائی کشور آشنا خواهند شد و شاید برخوردهایشان با حاکمیت هم واقعگرایانه تر شود و کمتر مسائل را به شکل ایده آلیستی مطرح کنند. البته مطلوب نهائی ما این است که پارلمانی داشته باشیم که نمایندگان واقعی همۀ اقشار و طبقات و گرایشهای سیاسی، قومی، مذهبی و عقیدتی در آن نماینده داشته باشند- به نسبت جمعیت واقعی هر کدام از اقشار- و مجلس آیینۀ تمام نمای جامعۀ واقعی ایران باشد.
به هر حال مشارکت در این زمینه در هر حد هم که جلو برود، کسب تجربۀ سیاسی است و حتی اگر در اولین مرحله هم، اولین سری شرکت کنندگان از انتخابات حذف شوند و فرصت شرکت در رقابت های انتخاباتی را پیدا نکنند باز دو خاصیت دارد یکی احساس اینکه حقی دارند که دارد از آنها گرفته و ضایع می شود. خاصیت بعدی این است که کسانی که خود را از هم اکنون آماده می سازند که در انتخابات مجلس آینده شرکت کنند، به صورت طبیعی بیشتر پیگیر مسائل سیاسی و جاری و به خصوص اشکال و شیوه های قانونگذاری خواهند شد و این درس و تجربۀ بزرگی برای آنها است.
مطلبی را که مطرح کردم به هیچ وجه جنبۀ شخصی و حتی گروهی و حزبی ندارد. چون اولاً من خود به دلیل نداشتن مدرک دانشگاهی - به دلیل چنانکه افتد و دانی- امکان شرکت در انتخابات مجلس به عنوان انتخاب شونده را ندارم؛ ظاهراً تا آنجا که به یاد می آورم، مجلس هفتم قانونی را به تصویب رساند که فقط افراد دارای مدرک کارشناسی ارشد و بالاتر می توانند به عنوان انتخاب شونده در انتخابات شرکت کنند، که البته یک مجلس مترقی و مردمی باید این قانون را هم لغو کند تا اقشار و طبقات زحمتکش و پائینتر جامعه، منجمله کارگران و کشاورزان نیز قادر باشند در درون یک مجلس واقعی نماینده داشته باشند. ثانیاً من واقعاً اعتقاد و علاقه دارم که همۀ سلایق و گرایش های سیاسی، عملاً در عرصه حضور داشته باشند و همان طور که گفتم مجلس واقعاً مشت نمونۀ خروار خود جامعه باشد، آنوقت تحلیل ها، ارزیابی ها و اظهار نظر های سیاسی می تواند واقعی و دقیق تر باشد و هرکس هم تکلیف خود را بهتر خواهد شناخت.

 منوچهر خاکی
15/12/1393

چهارشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان، حکایت یک شکست (7)، مجلس پروس-مجلس ملی فرانکفورت

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (7)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
مجلس پروس-مجلس ملی فرانکفورت


در روز اول ماه نوامبر وین شکست خورد و در نهمین روز همان ماه انحلال مجلس قانونگذاری در برلن نشان داد که تا چه حد این واقعه دفعتاً روحیه و نیروی جناح ضدانقلاب را در سراسر آلمان قویتر ساخته بود. وقایع تابستان 1848 پروس را در چند جمله می توان بیان کرد. مجلس قانونگذاری، یا بهتر بگوئیم مجلسی که به منظور موافقت با قانون اساسی انتخاب شده بود که مورد قبول دربار باشد، اکثریت آنرا نمایندگان منافع بورژوازی تشکیل میدادند و مدت مدیدی بود که به علت ترس از عناصر فعالتر مردم با در غلطیدن در دسائس دربار، احترام مردم را نسبت به خود از دست داده بودند. آنها امتیازات منفور فئودالیسم را تأیید و یا در واقع احیا کردند و بدین طریق به آزادی و منافع دهقانان خیانت ورزیدند. نمایندگان این مجلس نه قادر به وضع قانون اساسی بودند و نه اصولاً توان اصلاح قوانین عام را داشتند. آنها تقریباً بدون استثناء خود را با موشکافیهای تئوریک و مسائل صرفاً رسمی و آداب و رسوم مشروطه مشغول کرده بودند. در حقیقت مجلس بیشتر یک آموزشگاه حسن اخلاق و رفتار پارلمانی برای اعضایش بود تا هیأتی که مردم بتوانند نسبت به آن علاقمند باشند. به علاوه گروههای بزرگ تقریباً هم قوه بودند و تقریباً همیشه نمایندگان متزلزل بینابینی که نوسان آنها از راست به چپ و بالعکس در ابتدا کابینۀ کامپ هاوزن و سپس آوروالد هانزمان را بهم زد، تعیین کننده بودند. در حالیکه لیبرالها در اینجا، مانند هرجای دیگر فرصت مناسب را از دست دادند، دربار عناصر نیروی خود را در بین اشراف و نا آگاهترین بخش جمعیت روستا و همچنین در ارتش و بوروکراسی مجدداً سازماندهی کرد. پس از سقوط هانزمان کابینه ای از بوروکراتها و افسران ارتش کاملاً ارتجاعی دو آتشه تشکیل شد که ظاهراً، گرچه به تقاضای پارلمان وقعی می گذاشت؛ و مجلس با پیروی از اصل راحت "قانون، نه آدمها" در واقع آنچنان غافلگیر شد که در دام تحسین از این کابینه افتاد، در حالیکه البته هیچگونه توجهی به تمرکزیابی و سازماندهی نیروهای ضد انقلاب نداشت، کاری که همان کابینه کاملاً به وضوح انجام می داد. سرانجام به اشاره شکست وین، شاه وزرای خود را معزول ساخت و جای آنها را به "مردان عمل" تحت رهبری آقای مانتویفل، نخست وزیر کنونی سپرد. آنگاه مجلسی که در رؤیاها فرورفته بود ناگهان متوجه خطر شد و به کابینه رأی عدم اعتماد داد که بیدرنگ با صدور فرمان انتقال مجلس از برلن که امکاناً میتوانست در موارد درگیریهای احتمالی از پشتیبانی توده ها برخوردار باشد، به براندنبورگ، یک شهر دوردست کاملاً متکی به دولت، پاسخ داده شد. اگرچه، مجلس اعلام داشت که به جز موافقت خود آنرا نمی توان تعطیل، جابجا، یا منحل کرد. در طول همین مدت، ژنرال رانگول در رأس تقریباً 10 هزار سرباز وارد برلین شده بود. در یک جلسه حکام شهر و افسران گارد ملی تصمیم گرفته شد که از هرگونه مقاومتی چشم پوشی شود و حالا پس از اینکه مجلس و بورژوازی لیبرال که تشکیل دهندۀ اصلی مجلس بود، به نیروهای متحد ارتجاع اجازه داده بود که تمام مقامات مهم را اشغال کند و تقریباً تمام امکانات دفاع را از دست آنها گرفته بود، آن کمدی معظم "مقاومت پاسیو در چارچوب قوانین" را آغاز کرد که منظور تقلید پرشکوه از نمونۀ هامپدن و نخستین کوششهای مردم آمریکا در جنگ استقلال طلبانه بود. در برلن حکومت نظامی اعلام شد، ولی آن شهر به آرامش خود ادامه داد؛ گارد ملی به وسیلۀ دولت منحل گردید سلاحهای آن در اسرع وقت انتقال داده شد. چهارده روز تمام جلسات مجلس از محلی به محل دیگر تارانده میشد و در همه جا به وسیلۀ ارتش متفرق می گردید و اعضاء آن از مردم التماس داشتند که آرامش خود را حفظ کنند. و سرانجام وقتیکه دولت مجلس را منحل اعلام کرد، نمایندگان قطعنامه ای مبنی بر غیرقانونی بودن طلب مالیات صادر کردند و سپس اعضاء به منظور سازماندهی امر امتناع از پرداخت مالیات در سراسر کشور پخش شدند. ولی ، آنها پی بردند که در انتخاب وسیله شان به شدت دچار اشتباه گشته اند. پس از چند هفته تبلیغاتی که اقدامات شدید دولت را علیه اپوزیسیون به دنبال داشت، همه از عقیدۀ امتناع در پرداخت مالیات، به خاطر خشنود ساختن مجلس متوفی که حتی جرأت دفاع از خود را هم نداشت، دست کشیدند.
آیا اوایل نوامبر 1848، دیگر برای دامن زدن به مقاومت مسلحانه بسیار دیر بود؟ و آیا بخشی از ارتش در مواجه شدن با اپوزیسیون نیرومند جهت عوض کرده، به مجلس می پیوست و بالنتیجه مسائل را به نفع آن تصمیم گیری مینمود- سئوالی است که برای همیشه بدون پاسخ می ماند. لاکن در انقلاب همانند جنگ، همیشه لازم است که از آغاز مقابله، قدرتمندی خود را به ظهور برسانی کسی که حمله را آغاز می کند، در موقعیت برتری قرار می گیرد؛ و در انقلاب به مانند جنگ، ضرورت درجۀ اول دارد که در لحظۀ تعیین کننده، صرفنظر از تمام مصائب ممکنه، تمام نیرو به کار انداخته شود. در تاریخ هیچ انقلاب کامیابی وجود ندارد که صحت این مبانی را به اثبات نرساند. حال نوامبر 1848، لحظۀ تعیین کنندۀ انقلاب پروس بود. مجلسی که رسماً در رأس تمام جنبش انقلابی قرار گرفته بود، در مقابل دشمن ایستادگی نکرد، بلکه در هر پیشروی دشمن عقب نشینی اختیار نمود؛ و نه اینکه حمله ای نکرد، بلکه ترجیح داد از خود دفاع به عمل نیاورد؛ و زمانی که لحظۀ تعیین کننده فرا رسید و ژنرال ورانگل در رأس 40 هزار سرباز دروازه های برلن را به صدا درآورد، علیرغم انتظار کامل وی و افسرانش، خیابانها سنگربندی و پنجرۀ هر خانه ای تبدیل به دریچه برای تیراندازی نشده بود، به عکس ورانگل دروازه ها را بازیافت و تنها سدی که در خیابانها در برابر خود مشاهده نمود، مردم مسالمت جوی برلن بودند که با بستن دست و پای خود، در حالیکه از این شوخی لذت می بردند، خود را تحویل سربازان حیرت زده دادند. درست است که اگر مجلس و مردم مقاومت به خرج می دادند، احتمالاً شکست هم می خوردند، برلن امکاناً بمباران میشد و صد ها نفر کشته می شدند، بدون اینکه بتوانند از موفقیت نیروی سلطنت طلب جلوگیری به عمل آورند. ولی، این دلیلی نبود که بی چون و چرا اسلحۀ خود را به زمین بگذارند. این حقیقتی است که یک شکست بعد از مبارزه ای سخت، به اندازۀ یک پیروزی آسان به دست آمده، دارای اهمیت انقلابی است. شکستهای پاریس و وین در ژوئن و اکتبر 1848 محققاً در انقلابی کردن افکار مردم این دو شهر نقش بسیار مهمتری را از پیروزیهای فوریه و مارس ایفا نمودند. احتمالاً، مجلس و مردم برلن در سرنوشت این دو شهر مذکور شریک می شدند؛ ولی شکست افتخارآمیز می خوردند و از پی خود آرزوی انتقام را در اندیشۀ بازماندگان باقی می گذاردند، آرزوئی که در دوران انقلابی عالی ترین عامل الهام بخش فعالیت پرشور و نیرومند می باشد. بدیهی است که در مبارزه، دل به دریا زدن خطر شکست به دنبال دارد؛ ولی آیا دلیلی می تواند باشد که وی به شکست خود اذعان نموده و بدون کشیدن شمشیر تن به اسارت دهد؟
در انقلاب کسی که فرماندهی موضع حساسی را به دست دارد، اگر به جای اینکه دشمن را مجبور کند دست به حمله برد، موضع خود را تسلیم کند، بدون تردید مستحق اینستکه با او به عنوان یک خائن رفتار شود. همان فرمان شاه پروسی که مجلس قانونگذاری را منحل ساخت، در عین حال قانون اساسی جدیدی را اعلام نمود که بنای آن بر پایۀ طرحی قرار داشت که کمیته ای از مجلس آن را تدوین کرده بود، ولی در بعضی از نکات آن قدرت شاه بسط یافته و در نکات دیگر قدرت پارلمان در سایۀ شک و تردید قرار داده شده بود. این قانون اساسی تشکیل دو مجلس را در نظر داشت که قرار بود به منظور اصلاح و تأیید آن به زودی تشکیل جلسه دهند.
به نظر میرسد که احتیاج زیادی برای طرح این سئوال- که مجلس ملی آلمان در دورۀ مبارزۀ ”قانونی و مسالمت آمیز" مشروطه طلبان در کجا بود- وجود ندارد. طبق معمول، این مجلس در فرانکفورت سرگرم گذراندن همان قطعنامه های بی خاصیت علیه اوامر صادره دولت پروس و تحسین "هیئت تماشائی مقاومت پاسیو، قانونی و همگانی مردم علیه قدرت وحشیانۀ زور" بود. دولت مرکزی دو فرستاده را برای رفع اختلافات بین هیئت وزرا و مجلس به برلن گسیل داشت؛ ولی آنها نیز به سرنوشت پیشینیان خود در اولمیتس دچار شدند و مؤدبانه راه خروج به آنها نشان داده شد. جناح دست چپ مجلس ملی، یعنی به اصطلاح حزب رادیکال نیز فرستاده های خود را اعزام داشت؛ اما، برحسب وظیفه، پس از اینکه خود را به درماندگی کامل مجلس برلن متقاعد ساختند و به همان اندازه به درماندگی خود معترف شدند، به فرانکفورت بازگشتند تا گزارش بهبودی اوضاع و گواهی خود را مبنی بر رفتار مسالمت آمیز قابل تمجید مردم برلن ارائه دهند. بلکه از این هم بالاتر: زمانیکه آقای باسرمان، یکی از فرستاده های دولت مرکزی گزارش داد که با در نظر داشت این مطلب که اخیراً عناصر شریری در اطراف تمام خیابانهای برلن پرسه می زنند، چیزیکه همیشه قبل از وقوع جنبشهای آنارشیستی رخ می دهد، (و پس از آن "عناصر باسرمانی" نامیده شدند) اقدامات شدید وزرای پروس بدون اساس نیست، این نمایندگان لایق چپ و فعال منافع انقلابی عملاً بپا خاستند، سوگند یادکرده، گواهی دادند که وضعیت چنین نبود! لذا، در طول دو ماه ناتوانی کامل مجلس فرانکفورت به وضوح کامل به اثبات رسید. دلایل روشن بیشتری در اثبات بی کفایتی این مجلس نسبت به وظایفش ضرورت ندارد؛ خیر، این مجلس حتی کوچکترین تصوری از وظایف واقعی خود نداشت. واقعیت امر که هم در وین و هم در برلن، در این دوشهر مرکزی سرنوشت انقلاب و مهمترین و حیاتی ترین مسائل، بدون کوچکترین توجهی به وجود مجلس فرانکفورت، تعیین گردید- این واقعیت به تنهائی برای اثبات این مطلب کفایت می کند که مجلس مذکور فقط یک باشگاه بحث و گفتگو متشکل از گروهی ابله بود که به دولت اجازه داد تا مانند یک عروسک پارلمانی از آن استفاده نموده و برای سرگرمی دکانداران و تجار خرده پای ایالات و شهرهای کوچک، تا آنجا که برای منحرف ساختن توجه این مردم مناسب تشخیص داده میشد، به نمایش گذاشته شود. به زودی خواهیم دید که اینکار تا چه مدتی مناسب تشخیص داده شد. اما واقعیت قابل توجهی است که از میان تمام این مردان "متشخص" مجلس، یک فرد هم وجود نداشت که از نقشی که بدانها واگذار شده بود، کوچکترین درکی داشته باشد و حتی تا بامروز نمایندگان قدیم باشگاه فرانکفورت تجسم تاریخی کاملاً منحصر به فرد خود را، از آن ارگانها دارند.

لندن، مارس 1852
نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص
به قلم فردریش انگلس




چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان حکایت یک شکست (6)، یورش و خیانت به وین

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (6)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
یورش و خیانت به وین


آخرالامر ، زمانیکه ارتش متمرکز ویندیش گرانس حملۀ خود را به وین آغازید، نیروهای کافی وجود نداشتند که بتوان آنها را به منظور دفاع در اختیار گرفت. از گارد ملی تنها بخشی می توانست پشت سنگرها قرار گیرد. درست است که گارد پرولتاریایی عاقبت با عجله تشکیل شد، ولی به علت تأخیر در چنین اقدامی که در برگیرندۀ نیرومندترین، با جرأت ترین و متعددترین بخش جمعیت باشد، و به علت عدم آشنائی کافی در استفاده از سلاح و اصول اولیۀ دیسیپلین، نتوانست به مقاومت موفقیت آمیزی دست بزند. بنا بر این، لژیون آکادمیک، یعنی نیروئی در حدود سه تا چهار هزار نفر تمرین دیده، و تا درجۀ معینی دیسیپلینه، شجاع و پر شور- از نقطه نظر نظامی تنها نیروئی بود که در چنان وضعیتی قرار داشت که بتواند به طور موفقیت آمیز به وظیفۀ خود عمل نماید. ولی آیا این عده به همراه تعدادی از افراد قابل اطمینان گارد ملی و تودۀ ژولیده فکر پرولتاریای مسلح نیروئی بود که بتواند در برابر نیروهای وسیع ارتش منظم ویندیش گرانس، صرفنظر از گله های راهزن بلاچیک- گروههای که بنا به خصلت عداتشان برای جنگ خانه به خانه و کوچه به کوچه ساخته شده بودند- ایستادگی نماید؟ و آیا چند تکه مهمات جنگی کهنه، اسقاط، بد مونتاژ شده و ناشیانه به کار رفته، قدرت مقابله با آن توپخانۀ متعدد و منظم را داشت؟- توپخانه ای که ویندیش گرانس آن چنان بی محابا از آن استفاده می نمود؟
هرچه خطر نزدیک تر میشد، ژولیده فکری به همان نسبت افزایش می یافت. مجلس امپراتوری تا آخرین لحظه نتوانست قدرت کافی برای مدد گرفتن از ارتش پرتسل مجارستان، که در چند فرسنگی اردو زده بود، گردآورد. کمیتۀ امنیت با صدور قطعنامه های متضاد، خود  نیز مانند توده های مسلح مردم دستخوش صعود و نزول امواج پیاپی شایعات و ضد شایعات می گردید. آنها تنها بر سر یک مطلب همه با هم متفق بودند- احترام به مالکیت؛ و این امر در چنان وضعیتی تقریباً تا سرحد تمسخرآمیزی رعایت میشد. در زمینۀ تنظیم نهائی یک نقشۀ دفاعی تقریباً کاری انجام نگرفته بود. اگر کسی اصولاً می توانست وین را نجات دهد، این شخص تنها فرد حاضر در محل، بم، مرد خارجی تقریباً ناشناختۀ اسلاو زاده ای بود که در اثر عدم اعتماد همگان و تنگ شدن عرصه بر او، از زیر اینکار شانه خالی کرد. چنانچه در این مورد ایستادگی به خرج می داد، چه بسا به عنوان خائن، خونش را می مکیدند. من هاوزر، فرماندۀ نیروهای شورشی، کسی که بیشتر به یک رمان نویس شباهت داشت تا به یک افسر جزء، به کلی فاقد توانائی در انجام اینکار بود. مع الوصف جبهۀ خلق پس از هشت ماه مبازۀ انقلابی، هنوز یک رهبر نظامی با کفایت تر از من هاوزر نتوانسته بود به وجود آورده یا بیابد. در چنین اوضاع و احوالی جنگ آغاز گردید. مردم شهر وین با توجه به وسایل کاملاً ناکافی دفاعیشان و فقدان مهارت نظامی و سلسله مراتب تشکیلاتی، مقاومت بسیار قهرمانانه ای از خود نشان دادند. در بسیاری از نقاط، هنگامیکه بم، در مقام فرماندهی قرار داشت، فرمانش مبنی بر "دفاع از سنگرها تا آخرین نفر" کاملاً اجرا گردید. اما نیروی دشمن غلبه داشت- سنگر ها در شاهراههای عریض و طویل محلات اطراف شهر، که شریان ایاب و ذهاب را تشکیل می دادند، یکی پس از دیگری به وسیلۀ توپخانۀ شاهنشاهی روفته شد و در شب دومین روز نبرد با کروآتی ها، آن ردیف از منازلی را که در مقابل شیب سنگر شهر قدیمی قرار داشت، اشغال نمودند. حملۀ ضعیف و نابسامان ارتش مجارستان با شکست کامل روبرو گشت؛ در جریان آتش بس، هنگامی که عده ای در شهر قدیمی تسلیم شدند و دیگران مردد و سرگرم اشاعۀ آشفته فکری بودند، و در حالیکه بقایای لژیون آکادمیک حملۀ جدیدی را ترتیب می داد، نیروهای سلطنتی با گشودن روزنه ای در حین اغتشاش عمومی شهر قدیمی را فتح کردند.
نتایج بلافصل این پیروزی، وحشیگری و اجرای احکام دادگاههای نظامی، بیرحمی ها و بیشرمی های بی نظیر اوباش اسلاوی را، که به جان مردم انداخته شده بودند، همه می دانند و نیاز به شرح جزئیات آن در اینجا نیست. ما به شرح نتایج بعدی و چرخش کاملاً نوینی که در اثر شکست انقلاب در وین در اوضاع و احوال آلمان به وجود آمد، بعداً خواهیم پرداخت. دو نکته باقی مانده  است که در رابطه با یورش به وین باید مورد توجه قرار گیرند. مردم این پایتخت دارای دو متحد بودند- مجارها و مردم آلمان- آنها در این لحظۀ آزمایش کجا بودند؟
ما دیدیم که مردم وین، با سخاوت خلقی تازه آزاد شده، به خاطر امری بپا خاست که هرچند در تحلیل نهائی متعلق به خودشان بود، اما در درجۀ اول و مقدم بر هر چیز امر مردم مجارستان محسوب می شد. آنها به جای تحمل هجوم اتریش به مجارستان، اولین و وحشتناکترین یورش و قتل عام را به جان خریدند. در حالیکه مردم وین، نجیبانه به پشتیبانی از متحدین خود قدم به پیش نهادند، مجارها در پیکار موفقیت آمیز خود توانستند بلاچیک را به سمت وین برانند و با پیروزی خود موجب تقویت نیروئی شوند که قصد حمله به شهر را داشت. در چنین شرایطی این وظیفه روشن مجارستان بود که بدون تأخیر و با تمام نیروهای قابل بسیج به پشتیبانی از انقلاب وین، و نه از مجلس شاهنشاهی وین، نه از کمیتۀ امنیتی یا هر ارگان رسمی دیگر، به پا خیزد. و حتی اگر مجارستان فراموش کرده بود که وین اولین جنگ مجارستان را به جان خرید، حداقل به خاطر امنیت خود نمیبایست فراموش می کرد که وین تنها پایگاه استقلال آن کشور بوده و پس از سقوط وین هیچ چیز نمی توانست مانع پیشروی ارتش شاهنشاهی به سوی مجارستان شود. ما امروز به خوبی می دانیم که مجارها برای توجیه عدم تحرک خود در زمان محاصره و یورش به وین، چه می توانند بگویند و چه گفته اند: عدم کفایت نیروی نظامی کشورشان، خودداری مجلس شاهنشاهی یا هر ارگان رسمی دیگردر وین از دعوت آنان، لزوم حفظ پایه های قانون اساسی و اعراض از به وجود آمدن مشکلاتی با قدرت مرکزی آلمان. ولی دربارۀ مسئلۀ عدم کفایت نیروی نظامی مجارستان، واقعیت این است که در روزهای پس از انقلاب در وین و ورود بلاچیک، از آنجا که ارتش منظم اتریش هنوز مدت زمانی می خواست تا متمرکز شود، به چیزی شبیه لشگریان منظم نیاز نداشت، تنها یک تعقیب دلاورانه و بی امان به دنبال غلبه بر بلاچیک، حتی به صورت تاخت و تازی نظیر درگیری شتول وایسنبورگ کافی بود که با مردم وین پیوند ایجاد نمود و مدت شش ماه هر نوع تمرکز ارتش اتریش را به تعویق انداخت. در جنگ و به ویژه در جنگ انقلابی سرعت عمل تا زمان کسب یک برتری تعیین کننده، اولین قاعده است و ما تردیدی نداریم که بر اساس مبانی نظامی بگوییم که پرتسل، تا زمان ایجاد رابطه بین ارتش خود و مردم وین نمی توانست توقف می کرد. درست است که این امر همراه با خطراتی بود، ولی چه کسی تا به حال بدون خطر در جنگی کامیاب شده است؟ آیا مردم وین- این جمعیت 400 هزار نفری- خطر را به جان نخریدند، هنگامیکه نیروئی را که می خواست بر 12 میلیون مردم مجارستان یورش برده و فاتح شود، به سوی خود جلب کردند؟ ارتکاب اشتباه نظامی، یعنی صبر کردن تا وحدت ارتش اتریش و سپس اجرای یک نمایش دست و پا شکسته در شوخات که به شکست مفتضحانه ای که مستحق آن بود منجر گردید، خطرات بیشتری را در بر داشت تا خطراتی که می توانست متوجه یک مارش خصمانه به وین علیه راهزنان خلع سلاح شدۀ بلاچیک باشد. اما گفته شده که چنان پیشروی برای مجارستان بدون اطلاع و ارادۀ یکی از ارگانهای رسمی تجاوز به خاک آلمان محسوب می شد و گرفتاریهائی را با قدرت مذهبی در فرانکفورت به وجود می آورد، و بالاتر از همه به معنای کنار نهادن سیاست قانونی و مشروطه ای است که نیروی آمال مردم مجارستان را تشکیل می دهد. چرا؟ ارگانهای رسمی در وین اهمیتی نداشتند! آیا این مجلس امپراتوری یا کمیته های وجیه الملّه بودند که به خاطر مجارستان به پا خاستند؟ یا این مردم وین و تنها آنها بودند که دست به اسلحه بردند و متحمل صدمات اصلی نخستین جنگ استقلال طلبانه مجارستان شدند؟ مهم رعایت حال این یا آن ارگان رسمی در وین نبود؛ تمام این ارگانها می توانست و می بایست در اثر پیشرفت تکامل انقلابی به زودی از میان بروند؛ ولی درست این اوج جنبش انقلابی و پیشرفت بلا انقطاع فعالیت خود خلق بود که در معرض خطر قرار داشت و تنها جنبش بود که می توانست مجارستان را از یورش دشمن برهاند. حال اینکه جنبش انقلابی پس از آن چه اشکالی را به خود می گرفت، تا زمانی که وین و تمام اتریش آلمان به وحدت خود علیه دشمن مشترک ادامه می دادند، این امری بود مربوط به مردم وین و نه مجارها. ولی مسئله این است که آیا ما در این پافشاریهای سالوسانۀ دولت مجارستان برای یک اجازه نامۀ شبه قانونی اولین نشانۀ روشن آن بهانۀ کاملاً مشکوک قانونیت را نمی بینیم- که هرجند مجارستان را نجات نداد، اما حداقل در مراحل بعدی در مقابل یک جمعیت بزرگ بورژوائی انگلیسی، به نیکی بیان گشت.
و اما بهانه دربارۀ اختلافات احتمالی با قدرت مرکزی در فرانکفورت کاملاً بیجاست. قدرتمندان فرانکفورت در اثر پیروزی ضدانقلاب در وین، به طور نیمه رسمی ساقط شده بودند و اگر انقلاب هم پشتیبانی را برای شکست دشمنانش می یافت، آنها نیز ساقط می شدند. و بالاخره، این استدلال سنگینترشان که مجارستان نمی توانست از موازین قانونی و مشروطیت پا فراتر نهد، شاید برای انگلیسی های طرفدار آزادی تجارت بسیار خوشایند باشد، ولی در محکمۀ تاریخ هرگز مورد تأیید قرار نخواهد گرفت. اگر در سیزدهم مارس و ششم اکتبر مردم وین به "وسایل قانونی و اصول مشروطیت تکیه می کردند، آیا می توانست اثری از جنبش "قانونی و اصول مشروطیت"، و تمام آن رستاخیزهای افتخارآمیزی که برای نخستین بار جهان متمدن را متوجه مجارستان ساخت، باقی بماند؟ درست همان موازین قانونی و مشروطیت که گفته می شود مجارها در 1848 و 1849 بر اساس آن عمل کردند، با قیام کاملاً غیرقانونی و ضد حقوقی مردم وین در سیزدهم مارس برای آنها به چنگ آورده شد. ما در اینجا قصد بحث دربارۀ تاریخ انقلاب مجارستان را نداریم، ولی تذکار این مطلب صحیح به نظر میرسد که صحبت استفاده از وسایل صرفاً قانونی در برابر دشمنی که برای آن پشیزی قائل نیست، کاملاً بیهوده است؛ به علاوه بدون این عذر ابدی قانونیت که گئورگی بدان توسل جست و آنرا علیه دولت به کار برد، خلوص ارتش گئورگی به فرماندهانش، و فاجعۀ شرم آور ویلاکوس ممکن نبود. و سرانجام هنگامیکه مجارها به خاطر نجات شرفشان در آخر نیمۀ دوم ماه اکتبر 1848 از لایتا گذشتند، آیا این امر به اندازۀ هر حملۀ فوری و مصممانه ای غیرقانونی نبود؟
همه می دانند که ما هیچگونه احساس غیردوستانه ای نسبت به مجارستان به خود راه نمی دهیم. ما در جریان نبرد در کنار مجارستان ایستادیم. ما به خود اجازه می دهیم بگوئیم که روزنامۀ ما، راینیشه تسایتونگ نو، از طریق تشریح جوهر مبارزه میان نژادهای ماکیار و اسلاو و دنبال کردن جنگ مجارها در یک سری از مقالات، که تقریباً به وسیلۀ تمام کتابهای بعدی در مورد موضوع و آثار نویسندگان اهل مجارستان و "شواهد عینی" بدون استثناء افتخار غصب پیدا کردند، بیش از هر روزنامۀ دیگری در اشاعۀ هدف مجارستان در میان افکار عمومی آلمان فعالیت کرده است. حتی امروز، ما در هر تحول آتی قاره، مجارستان را به مثابه متحد ضرور و طبیعی آلمان می شناسیم. ولی، ما نسبت به مردم کشور خود باندازۀ کافی سخت گرفته ایم که حق اظهارنظر دربارۀ همسایگان خود را داشته باشیم؛ و لذا ما در اینجا ناگزیریم که حقایق را با بیطرفی خاص تاریخ نویسی منعکس ساخته و بگوئیم که در این واقعۀ مشخص شهامت بی دریغ مردم وین، نسبت به محافظه کاری جبونانۀ دولت مجارستان نه فقط اصالت بیشتری داشت، بلکه از دوراندیشی بیشتری نیز برخوردار بود. به علاوه، به عنوان یک فرد آلمانی اجازه دهید بگوئیم که ما همان شورش دست تنها، خود به خودی و مقاومت قهرمانانۀ هموطنان ما در وین را- که به مجارستان فرصت تشکل ارتشی را دادند، که بتواند از پس چنان عملیات معظمی برآید- با تمام جنگهای افتخارآمیز و پیروزیهای متظاهر جنبش مجارستانیها تعویض نخواهیم نمود.
متحد دیگر وین مردم آلمان بودند. ولی آنها هم در همه جا درگیر مبارزاتی مانند مبارزۀ مردم وین بودند. فرانکفورت، بادن، و کلن شکست خورده و خلع سلاح شده بودند. مردم در برلن و برسلاو در مقابل ارتش و دشمنی آشکار قرار گرفته و هر روز انتظار این میرفت که زدو خورد درگیر شود. هر محل مرکز فعالیت، چنین وضعیتی داشت. در تمام نقاط مسائلی که تنها به قدرت اسلحه می توانستند حل شوند، لاینحل باقی مانده بود؛ و درست در همین زمان بود که برای نخستین بار عواقب خانمانسوز تداوم جدائی و فقدان مرکزیت قدیم آلمان به شدت احساس می شد. در هر کشور، استان و شهری تمام مسائل از پایه و اساس یکسان بودند؛ اما در هر جائی به اشکال و بهانه های گوناگون مطرح می گردید و نقاط مختلف از درجات متفاوتی از رشد برخوردار بودند. چنان وضعیتی وجود داشت، گرچه در همه جا اهمیت قطعی وقایع وین احساس می شد لیکن در هیچ کجا ضربت مهمی که بتواند مایۀ هرگونه امیدی که وین را یاری رساند و  یا به سود آن مانور انحرافی به وجود آورد، نمیتوانست وارد آید. بنابر این به جز پارلمان و قدرت مرکزی فرانکفورت کمک دیگری برای آنها باقی نماند. از تمام جهات از این مجالس تقاضای کمک گردید. ولی آنها چه کار کردند؟
پارلمان فرانکفورت و آن ولدالزنائی که از راه همخوابگی زنا آلود با پارلمان فدرال به وجود آورده بود، یعنی همان به اصطلاح قدرت مرکزی، از جنبش مردم وین به سود نمایان ساختن بطلان کامل خود استفاده نمودند. همانطور که دیدیم، این مجلس بی حیثیت مدت مدیدی بود که بکارت خود را از دست داده و در همان ایام جوانی موهای سرش خاکستری شده و در تمام نیرنگهای وراجی و روسپیگری شبه دیپلماتیک تجربه اندوخته بود. از تمام رؤیاها و توهمات قدرت آلمان مبنی بر تجدید حیات و وحدت آن که در آغاز بدان عارض بود، چیزی جز یک سری عبارت پردازی پرطمطراق که در کلیه فرصتها تکرار می گردید و اعتقاد محکم هر عضو آن به اهمیت خود و نیز به ساده لوحی عموم مردم، باقی نمانده بود. نمایندگان مردم آلمان آن سادگی سفیهانۀ اولیه را کنار نهاده و به مردان عمل تبدیل شده بودند، بدین معنا که به این نتیجه گیری رسیده بودند که هرچه کمتر کار کنند و بیشتر وراجی نمایند، مقامشان به عنوان میانجی سرنوشت آلمان بیشتر از خطرات مصون خواهد ماند. نه اینکه آنها نشستهای خود را بیهوده میدانستند؛ درست به عکس: آنها فهمیده بودند که تمام مسائل واقعاً مهم که ورود به آنها برایشان غدقن شده را کنار گذارند و در آنجا مانند گروهی از پزشکان بیزانسی در امپراتوری روم شرقی، دگمهای تئوریکی را که مدتها قبل در هر بخش از جهان متمدن فیصله یافته و یا مسائل علمی بسیار غیر مهمی را که هرگز به نتایج عملی منجر نمی شدند، با یکنوع اهمیت و توجهی که شایسته سرنوشتی بودکه سرانجام بدان دچار گردیدند، مورد بحث قرار می دادند. از آنجائیکه مجلس یک نوع مکتب لانکاستری برای تعلیم متقابل اعضا بود و به همین دلیل هم برای خودشان اهمیت بسیار داشت، متقاعد شده بودند که حتی بیش از آن چه که مردم آلمان به حق انتظار دارند، کار انجام می دهند و به هر کسی که جرأت داشت از آنها بخواهد که به یک نتیجه گیری برسند، به عنوان خائن به مملکت می نگریستند.
زمانی که آتش قیام در وین شعله ور شد، انباشتی از مشاورات، مباحثات، پیشنهادات و (؟) بر آنها وجود داشت، که البته به هیچگونه نتایجی منجر نمی شدند. قدرت مرکزی می بایست دخالت می کرد. دو مسئول، یکی ولکر، سابقاً لیبرال و دیگری موسله را به وین فرستاد. مسافرتهای دن کیشوت و سانچو پانزا، در مقایسه با شاهکارهای قهرمانانه و ماجراهای حیرت انگیز این دو شوالیۀ سرگردان وحدت آلمان، مطالبی برای داستان شگفت انگیزی می شد. این دو نماینده با نهیت ویندیش گرانس، جرأت رفتن به وین را نکردند و اطراف امپراتور ابله حیرت زده پرسه زدند و وزیر اشتادیون بیشرمانه به فریب آنها پرداخت. مراسلات و گزارشهای آنها شاید تنها بخشی از مراودات فرانکفورت باشد که در ادبیات آلمان قرار خواهد داشت. صاف و پوست کنده، آنها رمانتیستهای طنزگوی خالص و مجسمه های ابدی ننگ آور مجلس آلمان و دولت آن را تشکیل می دهند.
جناح دست چپ مجلس نیز دو نماینده- فرویل و دیگری رابرت بلوم- را به وین فرستاد تا از مقام و منزلت خود در آنجا مدافعه کنند. بلوم، به هنگامیکه خطر نزدیک می شد، به درستی قضاوت نمود که اینجا جائی است که کارزار عظیم انقلاب آلمان را باید به پیش برد و بدون تردید مصمم شد که جان خود را در راه آن بگذارد. فرویل، به عکس معتقد بود که او موظف است خود را برای وظایف مهم مقام خود در فرانکفورت حفظ نماید. بلوم یکی از بلیغ ترین مردان مجلس فرانکفورت به شمار می رفت و بدون شک او مورد پسند عام و مشهورترین فرد بود. ولی بلاغت بلوم نمی توانست در برابر آزمایش هر مجلس پارلمانی مجرب تاب مقاومت بیاورد؛ او تمایل بیش از حد نسبت به نطق های سطحی واعظان مخالف اهل آلمان نشان می داد و دلایل او هم احتیاج به ذکاوت فلسفی و نیز قرابت با واقعیات عملی داشت. در سیاست او به "دمکراسی متعادل"، آن چیز نسبتاً نامعلومی که اصولش به همین مناسبت محتاج به قطعیت بود، تعلق داشت. اما رابرت بلوم، با تمام این احوال، ذاتاً یک فرد کاملاً زحمتکش با کمی ظرافت بود که در لحظات تعیین کننده این غریزۀ زحمتکشی و نیروی مبارزه جویی او تا حد زیادی جای نامشخصی و بنابراین جای دانش و گرایش سیاسی غیرقاطعانه اش را می گرفت. در چنین لحظاتی او خود را یک سر و گردن بالاتر از آنچه معمولاً میزان توانائیش بود، ارتقاء می داد.
بنابراین، او در وین با یک نظر تشخیص داد که در اینجا و نه در میان مباحثات بزرگ منشانۀ آتی در فرانکفورت است که دربارۀ سرنوشت کشورش باید تصمیم گرفته شود. بیدرنگ او تصمیم خود را گرفت، و از هرگونه فکر عقب نشینی صرفنظر کرد و فرماندهی ارتش انقلابی را به دست گرفت و عزم راسخ و خونسردی خارق العاده ای از خود نشان داد. این بلوم بود که برای مدت زمان مدیدی از گرفتن شهر جلوگیری به عمل آورد و یکی از جهات آنرا با به آتش کشیدن پل تابور بر روی رودخانۀ دانوب، از حمله مصون داشت.
همه می دانند که پس از فروکش طوفان چگونه او دستگیر، محاکمۀ نظامی و تیرباران گردید. بلوم مانند یک قهرمان جان سپرد. هرچند مجلس فرانکفورت از احساس تنفر و وحشت زدگی بر جایش خشک شده بود، اما در مقابل این دشنام خون آلود ظاهر خود را حفظ کرد. قطعنامه ای گذرانده شد که نرمی و معصومیت سیاسی لحن آن اهانت بیشتری بر مزار این قهرمان شهید بود تا داغ ننگی بر اتریش، وانگهی چنین انتظاری را نمی توانستیم داشته باشیم که این مجلس اهانت بار از قتل یکی از اعضاء خود، و به ویژه رهبر جناح چپ، متألم و متغیر گردد.

لندن، مارس 1852
نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان حکایت یک شکست (5)، انقلاب و ضد انقلاب در آلمان، قیام اکتبر وین

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (5)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
قیام اکتبر وین


ما اکنون به آن وقایع تعیین کننده ای میرسیم که در آلمان قطعۀ مشابه انقلابی قیام ژوئن پاریس را تشکیل می دهد که با یک ضربه کفۀ ترازو را به طور قطعی به سود ضد انقلاب تغییر داد- یعنی قیام وین. در اکتبر 1848 ما مشاهده کردیم که چه مواضعی طبقات مختلف در وین پس از پیروزی دوازدهم مارس اتخاذ کردند. همچنین دیدیم که چگونه جنبش آلمان- اتریش با وقایع استانهای غیرآلمانی اتریش گره خورد و سد راهش شد. بنا بر این آنچه که می ماند این است که نظر اجمالی به عللی بیفکنیم که به آخرین و سهمگین ترین عصیان در اتریش آلمان منجر گردید.
نجبای بالائی و بورژوازی سفته باز تکیه گاه عمده و غیر رسمی رژیم مترنیخ را تشکیل می دادند، حتی پس از وقایع مارس، نفوذ تعیین کننده ای در دولت داشتند و این نه فقط به برکت دربار، ارتش، و بوروکراسی، بلکه بیش از هرچیز به علت ترس مرگبار از آنارشی بود که سراپای بورژوازی را فراگرفته بود. آنها به زودی جرأت یافتند تا برخی دست اندازیهائی به صورت قانون مطبوعات، قانون اساسی اشرافی و قانون انتخابات مبتنی بر "رسومات" تقسیم بندی قدیم را عملی سازند. این به اصطلاح وزارتخانه مشروطه که از عناصر نیمه لیبرال، بزدل و نالایق بوروکرات تشکیل میشد، در چهاردهم ماه مه، حتی جرأت حملۀ مستقیم به سازمانهای توده ای انقلابی را از طریق منحل ساختن کمیته مرکزی نمایندگان گارد ملی و لژیون آکادمیک یافتند.
تشکل هائی که به سرعت به قصد نظارت بر دولت و در صورت ضرور برای بسیج نیروی خلق علیه آن تشکیل یافته بودند. اما این عمل آنها تنها سبب تحریک قیام پانزدهم مه گردید که بدانوسیله دولت ناگزیر شد کمیتۀ مرکزی را به رسمیت شناخته، قانون اساسی و قانون انتخابات عمومی را ملغا نموده و قدرت سرهم کردن قانون اساسی جدید را به مجلس قانون گذاری امپراتوری که با رأی همگانی انتخاب شد، اعطا نماید. تمام این ها روز بعد با صدور فرمان شاهنشاهی تأیید گردید. اما، حزب ارتجاع که نمایندگان خود را نیز در وزارتخانه داشت، به زودی از همکاران "لیبرال" خود طلب نمود تا هجوم نوینی به دست آوردهای خلق برند. به همین مناسبت لژیون آکادمیک، این ستاد اصلی جنبش و مرکز تبلیغات دائمی به خصوص مورد تنفر شهروندان اعتدالی قرار گرفته بود؛ و در بیست و ششم آن ماه با حکم وزارتخانه، لژیون آکادمیک منحل گردید. این ضربه، اگر تنها به وسیلۀ بخشی از گارد ملی فرود می آمد، شاید مؤثر واقع می شد؛ ولی دولت به گارد ملی نیز اعتماد نداشت و ارتش را فرا خواند، در این زمان گارد ملی با یک چرخش متحد لژیون آکادمیک گشته و دسیسه وزارتخانه را عقیم گذارد.
معهذا، در همین بین امپراتور و درباریانش در شانزدهم مه شهر وین را ترک نموده و به اینسبروک گریخته بودند. در اینجا امپراتور به وسیلۀ تیرولیهای متعصب کوته بین که وفاداریشان نسبت به سلطنت دوباره برانگیخته شده بود، احاطه می شد. البته علت وفاداری آنها به سلطنت این بود که سرزمینشان را  خطر تهاجم ارتش سارد-لمباردی به حمایت سربازان رادتسکی در محل، که برد توپخانه شان به اینسبورک میرسید، تهدید می کرد. در اینجا ضد انقلاب پناهگاهی را یافته بود که بدون کنترل و نظارت می تواند از آنجا با خیال راحت و امن نیروهای پراکندۀ خود را جمع آوری و مرمت نموده، و دوباره ارگانهای تشکیلاتی توطئه های خود را به سراسر کشور بگستراند. یک بار دیگر رشته های ارتباطی با رادتسکی، بلاچیک، ویندیش گرانس و همچنین با معتمدین فوقانی دستگاه اداری استانهای مختلف برقرار گردید؛ طرح دسایس با سرکردگان اسلاو ریخته شدو در نتیجه نیروئی واقعی در اختیار کاریلای ضدانقلابی قرار گرفت، در حالی که وزرای نالایق در شهر وین قبای کوتاه و مندرس مردم داری را در مشاجرات دائمی خود با توده های انقلابی و در مجادلات مجلس قانون گذاری به تن می کردند. واگذاری جنبش در پایتخت برای مدت زمانی به حال خود، سیاستی بود که در یک کشور متمرکز و همگون مانند فرانسه حتماً بدینجا می رسید که جنبش به صورت قدر قدرت درآید و در اینجا، در اتریش، این درهم و برهمی نامتجانس نیروهای سیاسی به عنوان یک وسیله به ارتجاع کمک نمود تا بار دیگر بر مرکب مراد سوار شود.
زمانی که بورژوازی وین پس از سه شکست پی در پی و با وجود مجلس قانون گذاری مبتنی بر حق رأی عمومی، خود را راضی می ساخت که دربار دیگر آن دشمنی نیست که باید از آن ترس داشت، بیش از پیش در خستگی، بی تفاوتی، و فریاد ابدی برای نظم و آرامش فرو می رفت، که این طبقه در همه جا پس از تشنجات شدید و اختلال منتج از آن در تجارت گریبانگیرش شده بود. محصولات صنایع پایتخت اتریش تقریباً محدود به اجناس لوکس می گردید که از زمان انقلاب و فرار درباریان تقاضا برای آنها طبیعتاً کم شده بود. اکنون دیگر برای بورژوازی فریاد بازگشت به سیستم منظم دولتی و رجعت دربار عمومیت یافته بود، زیرا آنها از هر دو انتظار رونق مجدد بازار را داشتند. گردهم آیی مجلس قانون گذاری در ژوئیه به مثابه پایان عصر انقلابی با شعف مورد استقبالشان قرار گرفت. این استقبال همچنین شامل بازگشت دربار می گردید که پس از پیروزی های رادتسکی در ایتالیا و تشکیل وزارتخانۀ ارتجاعی دو بلو، خود را به حد کافی برای به مبارزه طلبیدن رستاخیز مردم، نیرومند احساس می کرد و در عین حال وجودش لازم بود که دسائس خویش را با اکثریت اسلاوی مجلس امپراتوری در وین تکمیل نماید. زمانی که مجلس قانون گذاری امپراتوری به بحث دربارۀ قانون آزادی دهقانان از بند فئودالیسم و بیگاری برای اشراف می پرداخت، دربار با ضربۀ شاهکار خود به کار پایان داد. امپراتور در تاریخ نوزدهم اوت وادار به دیدن سان از گارد ملی گردید؛ خانوادۀ امپراتور، درباریان و کلیۀ ژنرال ها در مبالغه و چاپلوسی از شهروندان مسلح از همدیگر سبقت می گرفتند- شهروندانی که با مشاهدۀ اینکه به عنوان یکی از ارگانهای مهم دولت در افکار عمومی به رسمیت شناخته شده اند، سرمست غرور بودند. اما بی درنگ فرمانی به امضای آقای شوارتسر، تنها وزیر محبوب مردم در کابینه صادر شد که طی آن قطع کمک مستمری دولت به کارگران بیکار اعلام گردید. این دسیسه موفق شد. کارگران دست به تظاهرات زدند و گارد ملی بورژوازی از فرمان وزیر خود اعلام پشتیبانی نمود. آنها را به سوی "آنارشیستها" حمله ور ساختند؛ گارد ملی مانند ببر به سوی مردم زحمتکش بدون سلاح و مقاومت هجوم برد و در تاریخ 23 اوت حمام خون بزرگی برپا کرد. بدین ترتیب یکپارچگی و قدرت نیروهای انقلاب در هم شکسته شد؛ مبارزۀ طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا در وین نیز پایان خونین یافت و کاماریلای ضدانقلابی فرارسیدن روزی را مشاهده می کرد که باید ضربت بزرگ خود را فرود آورد.
اوضاع مجاستان به زودی فرصتی را به دست امپراتور داد تا به روشنی اصولی را که بر پایۀ آنها عمل خواهد نمود، اعلام دارد. در پنجم اکتبر فرمان امپراتوری در روزنامۀ وین اعلان گردید- فرمانی که به امضاء هیچ یک از وزرای مسئول مجارستان نرسیده بود و مجلس امپراتوری کشور را منحل می داشت. و بان بلاچیک کروآتی را به عنوان استاندار ارتشی و کشوری مجارستان تعیین نمود- بان بلاچیک، سرجنبان ارتجاع اسلاوهای جنوبی، مردی بود که در واقع با قوۀ مقننه مجارستان در حال جنگ بود. همزمان به گردانهای نظامی شهر وین دستور حرکت داده شد تا به ارتش بلاچیک برای اعمال قهرآمیز آتوریته او بر مجارستان، یاری رسانند. ولی منظور از این عمل کاملاً روشن بود. هرکس در وین می دانست که جنگ علیه اصول دولت مشروطه است، اصولی که امپراتور از طریق فرمان مذکور آن را لگد مال کرده بود- زیرا امپراتور تلاش داشت بدون امضای وزیر مسئول آئین نامه هایی را با قدرت قانونی صادر کند. در تاریخ ششم اکتبر مردم، لژیون آکادمیک و گارد ملی شهر وین به مقیاس توده ای بپا خاستند و مانع گسیل نیروهای نظامی شدند. تعدادی از سربازان به مردم پیوسته و مبارزۀ کوتاه مدتی میان نیوهای مسلح خلق و سربازان درگیر شد؛ وزیر جنگ، لاتور، به دست مردم به قتل رسید و در غروب خلق فاتح بود. در همین میان بان بلاچیک در محل وایسنبورگ به وسیلۀ پرزل شکست داده شد و به اتریش آلمان در حوالی وین گریخت. سربازان وین که قرار بود به حمایت از بان بلاچیک عزیمت کنند، اکنون در مقابل وی وضع کاملاً خصمانه دفاعی اتخاذ کردند، و امپراتور و کلیۀ درباریان بار دیگر ناگزیر به فرار شدند و این بار به اولمتس- منطقۀ نیمه اسلاوی.
اینبار در اولموتس در مقایسه با موقعیت قبلیش در اینسبروک کاملاً وضع دیگری داشت. اکنون وی در موقعیتی بود که جنگ را بلادرنگ علیه انقلاب بیاغازد. دربار از همه طرف در احاطۀ نمایندگان مجلس قانون گذاری اسلاو و اسلاوهای پر شور که از تمام بخشهای امپراتوری به اولموتس سرازیر شده بودند، قرار داشت. این کارزار در حقیقت می بایستی در دیدگان آنها جنگی برای استقرار مجدد حکومت اسلاوها و از بین بردن و قتل عام دو نیروی متجاوز به آنچه که آنان خاک اسلاو می پنداشتند، یعنی علیه آلمانیها و ماکیارها جلوه کنند. ویندیش گراتس، فاتح بزرگ و فرمانده کنونی کل ارتش که نیروهای خود را در اطراف وین متمرکز ساخته بود، یکباره قهرمان ملی اسلاو شد و ارتش وی به سرعت از تمام نقاط بدور هم گردآمدند. فوج فوج سربازان یکی پس از دیگری از بوهمی ها، مراوی ها، استیرها، اتریش فوقانی، و ایتالیا از راههای گوناگون که همگی به وین ختم می شد، سرازیر شدند تا به ارتش بلاچیک و ساخلوی قدیمی پایتخت بپیوندند. بدین ترتیب، تا پایان اکتبر بیش از 60 هزار تن گرد هم آمدند و به زودی از همه طرف شهر امپراتوری را در حلقۀ پیشروی خود گرفتند و در تاریخ سی ام اکتبر تا به حدی که قادر به حمله نهائی باشند، پیشروی کرده بودند.
در تمام این مدت بر شهر وین آشفتگی و درماندگی حکمفرما بود. بورژوازی پس از پیروزی دوباره به سرعت گرفتار عدم اعتماد سابق خود نسبت به طبقۀ کارگر "آنارشی" شد. کارگران که رفتار بازرگانان مسلح را در شش هفتۀ قبل از یاد نبرده بودند، به خاطر سیاست ناپایدار و متزلزل بورژوازی به طور کلی مسئولیت دفاع از شهر را به عهده نمی گرفتند و خواهان سلاح و تشکیلات نظامی برای خود بودند. لژیون آکادمیک سرشار از شور مبارزه علیه استبداد سلطنتی کاملاً عاجز از درک جوهر اختلاف بین این دو طبقه یا اصولاً لزوم چنین شرایطی بود. ژولیده فکری بر مردم و محافل رهبری کننده حاکم بود. بقایای نمایندگان مجلس امپراتوری آلمان، و چند تن از اسلاوها که برای رفقای خود در اولموتس جاسوسی می کردند، صرفنظر از چند نمایندۀ انقلابی لهستان، بست نشسته بودند؛ و به جای شرکت مصممانه تمام اوقات خود را به بحث های باطل دربارۀ امکان مقاومت در برابر ارتش امپراتوری، ولی عدول از محدودۀ قانون تلف می کردند.
کمیتۀ امنیت، متشکل از نمایندگان تقریباً تمام جمعیت های خلق از وین، با اینکه مصمم به دفاع بودند، مع الوصف از آنجا که اکثریتی از طبقۀ متوسط شهری و بازرگانان کوچک بر آن تسلط داشتند، هرگز اجازۀ اتخاذ یک مشی عملی قاطعانه ای را به آن نمی دادند. شورای لژیون آکادمیک قطعنامه های قهرمانانه ای را گذراند، ولی به هیچ وجه قادر به کسب رهبری نبود. کارگران مورد اعتماد، فاقد سلاح، بدون سازمان تقریباً در زیر یوغ معنوی رژیم کهن، که چشمانشان نه به آگاهی، بلکه فقط به غریزۀ موقعیت اجتماعی خود و مشی سیاسی عملی متناسب با آن به سختی باز می شود، و تنها اعلام وجودشان از طریق تظاهرات پر سر و صداست، از آن نمی توان انتظار حل دشواریهای روز را داشت. اما آنها- مانند همیشه در آلمان در دورۀ انقلاب- به مجرد به دست آورردن سلاح، آماده بودند، تا آخرین نفر بجنگند.
این بود سیر وقایع در شهر وین. در خارج، ارتش دوباره سازمان یافتۀ اتریش سرمست از پیروزیهای رادتسکی در ایتالیا گردید؛ در حدود شصت تا هفتاد هزار مرد سراپا مسلح با تشکیلاتی منظم، گرچه به خوبی رهبری نمی شدند، ولی حداقل دارای فرماندهانی بودند. در  داخل آشفته فکری، تجزیۀ طبقاتی، و فقدان نظم و تشکیلات؛ یک گارد ملی که بخشی از آن اصولاً مصمم به جنگ نبود. در حالی که بخشی نامصمم، و تنها اقلیتی آمادۀ کارزار بود؛ یک تودۀ پرولتاریائی از لحاظ تعداد پرشمار، ولی فاقد رهبری، عاری از هرگونه تربیت سیاسی، ایضاً به سهولت متمایل به هراس و یا حتی دچار حمله های خشم آلود بی اساس، قربانی انواع شایعات بی پایه، کاملاً آمادۀ نبرد، و حداقل در آغاز بدون سلاح، و عاقبت زمانی که به کارزار رهبری گردید از تجهیزات و سلاح کافی و حداقل تشکیلات محروم بود؛ یک مجلس امپراتوری عاجز، در حالی که سقف بالای سرشان تقریباً آتش گرفته بود، مشغول بحث دربارۀ ابهامات تئوریک بود؛ یک کمیتۀ رهبری بدون نیروی محرکه و انرژی. همه چیز در مقایسه با روزهای مارس و مه تغییر یافته است- هنگامی که اردوی ضد انقلاب در آشفتگی کامل به سر می برد و فقط یک قدرت وجود داشت که انقلاب آفرینندۀ آن بود. دربارۀ سیر یکچنین مبارزه ای کمتر تردیدی می توانست وجود داشته باشد و چنانچه هر شکی هم وجود داشت، وقایع سی ام و سی و یکم اکتبر و یکم نوامبر، آن را از میان برداشت.

لندن، فوریۀ 1852

 نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص
به قلم فردریش انگلس

سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۳

انقلاب 1848 آلمان، حکایت یک شکست (4)

انقلاب 1848 آلمان
حکایت یک شکست (4)
انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
قیام پاریس- مجلس ملی فرانکفورت



از همان آغاز 1848 طوفان انقلابی در سرتاسر قارۀ اروپا خود را در مقابل اتحاد آن طبقات اجتماعی ای یافت که با بهره مندی از پیروزیهای اولیه با طبقات مغلوب شده، تشکیل داده بودند.
در فرانسه خرده بورژوازی و جناح جمهوریخواه بورژوازی با بورژوازی سلطنت طلب علیه پرولتاریا دست به دست هم داده بودند؛ در آلمان و ایتالیا بورژوازی پیروزمند مشتاقانه خواستار پشتیبانی نجبای فئودال، بوروکراسی اداری، و ارتش تودۀ مردم و خرده بورژوازی گردیده بود. به زودی جماعات متحد محافظه کار و ضد انقلابی دوباره روی کار آمدند. در انگلستان تظاهرات بی موقع و نا آماده (دهم آوریل) با شکست کامل و قطعی جنبش روبرو شد. در فرانسه دو جنبش مشابه (در شانزدهم آوریل و پانزدهم مه) عیناً شکست خوردند. در ایتالیا بومبا شاه، با یک ضربۀ ناگهانی در پانزده مه دوباره قدرت خود را به دست آورد. در آلمان حکومتهای مختلف جدید بورژوا و به ترتیب مجلس های قانونگذاری آنها وضع خود را استحکام بخشیدند، و اگر پانزدهم مه پر حادثه در وین به پیروزی مردم انجامید، این رخداد تنها اهمیت درجه دوم داشت و آنرا شاید بتوان آخرین سرکشی پیروزمند انرژی مردم دانست. در مجارستان ظاهراً جنبش در مجرای آرام کاملاً قانونی جریان یافت و جنبش لهستان، همانطوریکه در آخرین مقاله دیدیم، در آغاز به وسیلۀ سرنیزۀ پروس در نطفه خفه شد. اما هنوز هیچ جریانی شکل قطعی خود را که باید سرانجام بیابد، نیافته بود و هر وجب زمینی که احزاب انقلابی در کشورهای مختلف از دست می دادند، فقط آنها را وادار می کرد تا صفوف خود را برای کارزار قطعی بیش از پیش فشرده تر سازند.
پیکار قطعی فرا میرسید و تنها در فرانسه چنین جنگی می توانست درگیرد؛ زیرا، تا زمانی که انگلستان در کشمکش انقلابی شرکت نجوید و یا آلمان به صورت منقسم باقی مانده است، فرانسه با استقلال ملی، تمدن و مرکزیتش تنها کشوری بود که می بایستی با جوشش عظیم خود تکانی به کشورهای مجاور وارد می ساخت. بدین منوال، تا زمانی که در 23 ژوئن 1848 نبرد خونین پاریس درگرفت، زمانی که تلگرافات و نامه ها یکی پس از دیگری در برابر چشمان اروپا هرچه عیانتر این واقعیت را برملا نمود که قیام پاریس نبردی است میان تودۀ مردم کارگر از یک سوی و تمام طبقات دیگر جمعیت پاریسی با پشتیبانی ارتش از سوی دیگر؛ زمانی که مبارزه بدون هیچ مزیتی برای هر دو طرف با چنان شدتی که تاریخ معاصر فنون جنگ داخلی به چشم ندیده بود، برای چند روز ادامه یافت- آنگاه دیگر برای همه روشن شد که این نبرد قطعی بوده است و در صورت موفقیت می توانست طوفان جدیدی از انقلابات را در تمام قاره به راه بیاندازد و به عکس اگر قیام سرکوب می شد، حداقل به طور لحظه ای، حاکمیت مجدد ضد انقلاب  را به دنبال داشت.
پرولتاریای پاریس متحمل شکست، تلفات و تلاشی گردید و آن شکست چنان نتایجی به بار آورد که حتی تا به امروز از ضربۀ آن بهبود نیافته است. در تمام اروپا محافظه کاران و ضدانقلابیون جدید و قدیم بیدرنگ با چنان افتخاری سربلند کردند که نشان می داد تا چه حد به نیکی اهمیت واقعه را درک کرده اند. مطبوعات در همه جا مورد حمله قرار گرفت، به حقوق آزادی اجتماعات و انجمنها دستبرد زده شد و هر حادثه خردی در هر شهر کوچکی به عنوان بهانه برای خلع سلاح مردم و اعلام حکومت نظامی، تمرین ارتش در مانور های جدید و فنون نظامی که کاوینیاک به آنها آموخته بود، مورد سوء استفاده قرار می گرفت. به علاوه از ماه فوریه به این سوی برای نخستین بار ثابت شد که خروش مردمی را در شهری بزرگ، به مثابه امر شکست ناپذیر انگاشتن توهمی بیش نیست؛ حیثیت قبلی ارتش باز احیا شد و ارتشی که تا به حال در جنگ های مهم خیابانی شکست می خورد، به کاربری خود، حتی در این مبارزه نیز اطمینان یافت.
شکست کارگران پاریس را می توان تاریخ آغاز نخستین گامهای مثبت و نقشه های معین نیروهای فئودال –بوروکرات قدیم در آلمان به منظور کنار نهادن متحدین موقتی خود، بورژوازی، و احیای شرایط ماقبل وقایع مارس در آلمان دانست. بار دیگر ارتش در دولت به قدرت تعیین کننده ای بدل گردید و دیگر نه به طبقۀ بورژوازی، بلکه به خود تعلق داشت. حتی در پروس که تا قبل از 1848 گرایش قابل ملاحظه ای در بخشی از افسران مدارج پائینی به دولت مشروطه مشاهده می گردید، اغتشاشی که انقلاب در ارتش به وجود آورد، این مردان جوان معقول را به وفاداری قبلیشان بازگرداند؛ به مجرد اینکه سرباز ساده ای در برابر افسران چند بار خود سرانه رفتار می نمود، بلافاصله هر نوع شک و تردیدی دربارۀ دیسیپلین و اطاعت کورکورانه برایشان از میان می رفت. در این موقع نجبا و بوروکراتهای مغلوب شروع به یافتن راه آتی خود نمودند؛ ارتش که حال بیش از هر زمان متحد بود، با اعتماد به نفس بیش از حد نسبت به پیروزی های خود در قیامها و جنگهای کوچک با سایر کشورها، و رشک و حسد نسبت به پیروزی های بزرگتر ارتش فرانسه می نگریست- این ارتش فقط می بایستی دائماً در کشمکشهای کوچک با مردم نگه داشته می شد تا زمانی که لحظۀ تعیین کننده فرا رسد و با یک ضربۀ کاری انقلابیون را در هم کوفته و به سرکشی و گستاخی پارلمانتاریستهای بورژوازی خاتمه دهد. لحظۀ مناسب برای یک چنین ضربۀ کاری به حد کافی به زودی فرارسید.
ما از جریانات پارلمانی و مبارزات محلی که گهگاه کنجکاوی را بر می انگیزد، ولی بیشتر کسل کننده است و احزاب مختلف آلمان را در طول تابستان به خود مشغول داشته بود، می گذریم. کافی است همینقدر بگوئیم که مدافعین منافع بورژوازی با تمام کامیابیهای پارلمانتاریستی خود که هیچکدام نتایج عملی به بار نیاورد، عموماً احساس می کردند که موضع آنها در میان احزاب افراطی روزبروز ناپایدارتر می شود و از این جهت خود را ناگزیر می دیدند که امروز با ارتجاعیون دست وحدت دهند و فردا به سوی آن حزبی که بیش از همه نزد خلق محبوب بود، دست مساعدت دراز کنند. این نوسان دائمی، به حیثیت آنها در افکار عمومی لطمۀ نهائی را وارد ساخت و بنا بر روند وقایع، خفت نصیب آنان گشت و این امر به طور کلی به سود بوروکراتها و طرفداران فئودالیسم شد.
در اوائل پائیز مواضع احزاب مختلف در برابر یکدیگر به حدی وخیم و برافروخته شده بود که نبرد تعیین کننده ای را اجتناب ناپذیر می ساخت. اولین برخورد در این جنگ میان توده های دمکرات و انقلابی با ارتش در فرانکفورت رخ داد. با وجود اهمیت درجه دومی که این برخورد داشت، ولی برای ارتش برتری قابل ملاحظه ای در برابر قیام به دست آورد و تأثیر روانی عظیمی به جای گذارد. شبه دولتی که مجلس ملی فرانکفورت خالق آن بود، با تجویز پروس، به دلایل بسیار روشن، دست به انعقاد قرارداد آتش بس با دانمارک زد که طی آن نه تنها آلمانیهای شلزویک را به دست انتقامجوی دانمارک سپرد، بلکه آلمان نیز از اصول کم و بیش انقلابی که در جنگ با دانمارک نقش تعیین کننده ای ایفا نموده بود، به کلی درگذشت و این پیمان آتش بس در مجلس فرانکفورت با اکثریت دو یا سه رأی رد شد. این رأی گیری به نظر همگان شبه بحرانی در هیئت وزرا به همراه آورد، اما مجلس سه روز بعد در تصمیم خود تجدید نظر نمود و در حقیقت با ابطال رأی خود به عقد قرارداد آتش بس گردن نهاد. این رفتار خفت آور خشم مردم را برانگیخت، سنگرها برپا گشت، اما از آنجا که قبل از این به حد کافی نیرو وارد فرانکفورت شده بود، به دنبال یک پیکار شش ساعته رستاخیز سرکوب گردید. جنبشهای مشابهی در رابطه با این واقعه، هرچند به میزان کم اهمیت تری، در سایر نقاط آلمان (بادن و کلن) رخ داد، ولی آنها هم به همان منوال سرکوب شدند.
این برخورد مقدماتی آنچنان مزیت بزرگی برای ضدانقلاب به همراه آورد که اکنون تنها دولتی که – حداقل به ظاهر- کاملاً با رأی عمومی مردم به روی کار آورده شده بود، یعنی دولت امپراتوری فرانکفورت و همچنین مجلس ملی آن در چشم مردم خوار گردید. این دولت و مجلس ناگزیر شدند در برابر نمایش ارادۀ خلق از سرنیزه ارتش مدد بطلبند. آنها اعتبار کمی را هم که تا به حال ممکن بود مدعی آن شوند و مورد مصالحه قرار گیرند، با نفی منشأ هستی شان و اتکاء به دول و ارتش های ضد خلقی از این پس در مقابل نائب السلطنه و همچنین وزرا و نمایندگان از دست دادند. ما به زودی خواهیم دید که چگونه در ابتدا اتریش، سپس پروس و بالاخره ایالات کوچکتر نیز به هر فرمان، تقاضا و یا فرستاده ای که از جانب این جمع رؤیاگر ناتوان میرسید، به دیدۀ تحقیر می نگریستند.
ما حال به نبرد مشابه ژوئن فرانسه در آلمان می رسیم، رخدادی که برای آلمان به همان اندازه تعیین کننده بود که پیکار پرولتاریای پاریس برای فرانسه: منظور ما رستاخیز انقلابی و نتایج حاصلۀ آن، طوفان وین در اکتبر 1848 است. این جنگ دارای اهمیت بسیار می باشد، به طوری که توضیح شرایط زودگذر گوناگون آن صفحات بسیاری از تریبون را در بر خواهد گرفت و از این روی ما ناگزیر در نامۀ جداگانه ای به تشریح آن می پردازیم.

لندن، فوریۀ 1852

نقل از ترجمۀ فارسی کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان. کتاب جلد سفید، مترجم نامشخص

به قلم فردریش انگلس